|
|
امروز
|
|
|
|
|
|
هشتم مهر ، روز بزرگداشت مولوی
روزى حلال بىكسب و رنج
يادم آمد آن حكايت كان فقير
روز و شب مىكرد افغان و نفير
از خدا مىخواست روزى حلال
بىشكار و رنج و كسب و انتقال
پيش از اين گفتيم بعضى حال ... |
|
|
|
قصه ى دقوقى و كراماتش
آن دقوقى داشت خوش ديباجهاى عاشق و صاحب كرامت خواجهاى
بر زمين مىشد چو مه بر آسمان شب روان را گشته زو روشن روان
در مقامى مسكنى كم ساختى كم دو روز اندر دهى ... |
|
|
|
سؤال كردن بهلول از یک صاحبدل و جواب او
گفت بهلول آن يكى درويش را چونى اى درويش واقف كن مرا
گفت چون باشد كسى كه جاودان بر مراد او رود كار جهان
سيل و جوها بر مراد او روند اختران ز آنسان كه او خواهد ... |
|
|
|
صبر كردن لقمان چون ديد كه داود عليه السلام حلقهها از آهن راست میکرد از سؤال كردن با اين نيت كه صبر از سؤال موجب فرح و راحت است .
رفت لقمان سوى داود از صفا ديد كاو مىكرد ز آهن حلقهها
جمله را با هم دگر در مىفگند ز آهن پولاد آن شاه بلند
صنعت زراد او كم ديده بود در عجب مىماند و وسواسش ... |
|
|
|
رنجور شدن آدمى به وهم تعظيم خلق و رغبت مشتريان به وى و حكايت معلم کودکان
كودكان مكتبى از اوستاد رنج ديدند از ملال و اجتهاد
مشورت كردند در تعويق كار تا معلم در فتد در اضطرار
چون نمىآيد و را رنجوريى كه بگيرد چند روز او ... |
|
|
|
دويدن گاو در خانهى آن دعاكننده به الحاح
تا كه روزى ناگهان در چاشتگاه اين دعا مىكرد با زارى و آه
ناگهان در خانهاش گاوى دويد شاخ زد بشكست در بند و كليد
گاو گستاخ اندر آن خانه بجست مرد بر جست و قوايمهاش ... |
|
|
|
حكايت آن شخص كه در عهد داود عليه السلام شب و روز دعا مىكرد كه مرا روزى حلال ده بىرنج کسب
آن يكى در عهد داود نبى نزد هر دانا و پيش هر غبى
اين دعا مىكرد دايم كاى خدا ثروتى بىرنج روزى كن مرا
چون مرا تو آفريدى كاهلى زخم خوارى سست جنبى ... |
|
|
|
داستان مشغول شدن عاشقى به عشق نامه خواندن و مطالعه كردن عشق نامه در حضور معشوق خويش و معشوق آن را ناپسند داشتن كه طلب الدليل عند حضور المدلول قبيح و الاشتغال بالعلم بعد الوصول الى المعلوم مذموم
آن يكى را يار پيش خود نشاند نامه بيرون كرد و پيش يار خواند
بيتها در نامه و مدح و ثنا زارى و مسكينى و بس ... |
|
|
|
اختلاف كردن در چگونگى و شكل پيل
پيل اندر خانهى تاريك بود عرضه را آورده بودندش هنود
از براى ديدنش مردم بسى اندر آن ظلمت همىشد هر كسى
ديدنش با چشم چون ممكن نبود اندر آن تاريكىاش كف .... |
|
|
|
تهديد كردن فرعون موسى عليه السلام را
گفت فرعونش چرا تو اى كليم خلق را كشتى و افكندى تو بيم
در هزيمت از تو افتادند خلق در هزيمت كشته شد مردم ز زلق
لاجرم مردم ترا دشمن گرفت كين تو در سينه مرد و زن .... |
|
|
|
حكايت مارگير كه اژدهاى فسرده را مرده پنداشت و در ريسمانهاش پيچيد و آورد به بغداد
يك حكايت بشنو از تاريخ گوى تا برى زين راز سر پوشيده بوى
مارگيرى رفت سوى كوهسار تا بگيرد او به افسونهاش مار
گر گران و گر شتابنده بود آن كه جوينده ست يابنده ....
|
|
|
|
قصه ى خواب ديدن فرعون آمدن موسى عليه السلام را و تدارك انديشيدن
جهد فرعونى چو بىتوفيق بود هر چه او مىدوخت آن تفتيق بود
از منجم بود در حكمش هزار وز معبر نيز و ساحر بىشمار
مقدم موسى نمودندش به خواب كه كند فرعون و ملكش را... |
|
|
|
نواختن مجنون آن سگ را كه مقيم كوى ليلى بود
همچو مجنون كاو سگى را مىنواخت بوسهاش مىداد و پيشش مىگداخت
گرد او مىگشت خاضع در طواف هم جلاب شكرش مىداد صاف
بو الفضولى گفت اى مجنون خام اين چه شيد است اين كه مىآرى.... |
|
|
|
روان شدن خواجه به سوى ده
خواجه در كار آمد و تجهيز ساخت مرغ عزمش سوى ده اشتاب تاخت
اهل و فرزندان سفر را ساختند رخت را بر گاو عزم انداختند
شادمانان و شتابان سوى ده كه برى خورديم از ده مژده..... |
|
|
|
دعوت باز بطان را از آب به صحرا
باز گويد بط را كز آب خيز تا ببينى دشتها را قند ريز
بط عاقل گويدش اى باز دور آب ما را حصن و امن است و سرور
ديو چون باز آمد اى بطان شتاب هين به بيرون كم رويد از حصن ....
|
|
|
|
باقى قصه ى اهل سبا
آن سبا ز اهل صبا بودند و خام كارشان كفران نعمت با كرام
باشد آن كفران نعمت در مثال كه كنى با محسن خود تو جدال
كه نمىبايد مرا اين نيكوى من برنجم زين چه رنجه ..... |
|
|
|
فريفتن روستايى شهرى را و به دعوت خواندن به لابه و الحاح بسيار
اى برادر بود اندر ما مضى شهريى با روستايى آشنا
روستايى چون سوى شهر آمدى خرگه اندر كوى آن شهرى زدى
دو مه و سه ماه مهمانش بدى بر دكان او و بر خوانش ...
|
|
|
|
مقدمه دفتر سوم
اى ضياء الحق حسام الدين بيار اين سوم دفتر كه سنت شد سه بار
بر گشا گنجينهى اسرار را در سوم دفتر بهل اعذار را
قوتت از قوت حق مىزهد نه از عروقى كز حرارت ...... |
|
|
|
قصه ى بط بچگان كه مرغ خانگى پروردشان
تخم بطى گر چه مرغ خانه ات كرد زير پر چو دايه تربيت
مادر تو بط آن دريا بدهست دايه ات خاكى بد و خشكى پرست
ميل دريا كه دل تو اندر است آن طبيعت جانت را از مادر ......
|
|
|
|
|
|
|
|
|
Copyright ©
2009-2010 By
www.nSun.us
, All rights
reserved -
Hosted & Design
By
Hami Web Network
Powered By
DataLifeEngine
- SMS Box=
3000258800
-
SMS Plugin
Service By
www.SmsWay.ir
|
|