دويدن گاو در خانهى آن دعاكننده به الحاح،
قال النَّبىّ عليه السلامإن اللَّه يحب الملحين في الدعاء
زيرا عين خواست از حق تعالى و الحاح خواهنده را به است از آن چه مىخواهد آن را از او
تا كه روزى ناگهان در چاشتگاه اين دعا مىكرد با زارى و آه
ناگهان در خانهاش گاوى دويد شاخ زد بشكست در بند و كليد
گاو گستاخ اندر آن خانه بجست مرد بر جست و قوايمهاش بست
پس گلوى گاو ببريد آن زمان بىتوقف بىتامل بىامان
چون سرش ببريد شد سوى قصاب تا اهابش بر كند در دم شتاب
اى تقاضاگر درون همچون جنين چون تقاضا مىكنى اتمام اين
سهل گردان ره نما توفيق ده يا تقاضا را بهل بر ما منه
چون ز مفلس زر تقاضا مىكنى زر ببخشش در سر اى شاه غنى
بىتو نظم و قافيه شام و سحر زهره كى دارد كه آيد در نظر
نظم و تجنيس و قوافى اى عليم بندهى امر تواند از ترس و بيم
چون مسبح كردهاى هر چيز را ذات بىتمييز و با تمييز را
هر يكى تسبيح بر نوعى دگر گويد و از حال آن اين بىخبر
آدمى منكر ز تسبيح جماد و آن جماد اندر عبادت اوستاد
بلكه هفتاد و دو ملت هر يكى بىخبر از يكدگر و اندر شكى
چون دو ناطق را ز حال همدگر نيست آگه چون بود ديوار و در
چون من از تسبيح ناطق غافلم چون بداند سبحهى صامت دلم
هست سنى را يكى تسبيح خاص هست جبرى را ضد آن در مناص
سنى از تسبيح جبرى بىخبر جبرى از تسبيح سنى بىاثر
اين همىگويد كه آن ضالست و گم بىخبر از حال او وز امر قم
و آن همىگويد كه اين را چه خبر جنگشان افكند يزدان از قدر
گوهر هر يك هويدا مىكند جنس از ناجنس پيدا مىكند
قهر را از لطف داند هر كسى خواه نادان خواه دانا يا خسى
ليك لطفى قهر در پنهان شده يا كه قهرى در دل لطف آمده
كم كسى داند مگر ربانيى كش بود در دل محك جانيى
باقيان زين دو گمانى مىبرند سوى لانهى خود به يك پر مىپرند
علم را دو پر گمان را يك پر است ناقص آمد ظن به پرواز ابتر است
مرغ يك پر زود افتد سر نگون باز بر پرد دو گامى يا فزون
می فتد می خيزد آن مرغ گمان با يكى پر بر اميد آشيان
چون ز ظن وارست و علمش رو نمود شد دو پر آن مرغ و پرها وا گشود
بعد از آن يمشى سويا مستقيم نى على وجهه مكبا او سقيم
با دو پر بر مىپرد چون جبرئيل بىگمان و بىمگر بىقال و قيل
گر همه عالم بگويندش توئى بر ره يزدان و دين مستوى
او نگردد گرمتر از گفتشان جان طاق او نگردد جفتشان
ور همه گويند او را گمرهى كوه پندارى و تو برگ كهى
او نيفتد در گمان از طعنشان او نگردد دردمند از ظعنشان
بلكه گر دريا و كوه آيد به گفت گويدش با گمرهى یارى تو جفت
هيچ يك ذره نيفتد در خيال مطمئن و موقن و بی احتیال
منبع : دفتر سوم مثنوی معنوی |