انسان كامل اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری ( قسمت دوم )
جلسه سيزدهم : نقد و بررسی نظريه مكتب اگزيستانسياليسم
فهرست مطالب :
اشتباه اگزيستانسياليسم در مورد رابطه انسان با خدا
" خودآگاهی " و " خدا آگاهی "
پاسخ به چند اشكال ديگر
" كمال هدفی " و " كمال وسيلهای "
" آزادی " در تعبيرات اسلامی
اشتباه اين مكتب در مورد رابطه انسان با خدا
آقای سارتر ! خدا از دو راه با انسان بيگانه نيست . اولا تعلق انسان به خدا تعلق به يك شیء مغاير با ذات و يك شیء مباين نيست كه انسان با تعلق به خدا خودش را فراموش كند ، چرا كه خدا را ياد كرده است . مسأله اينكه علت فاعلی و علت موجده و مبدع هر شیء و مقوم ذات هر شیء ، يعنی آن علت ايجاد كننده هر چيزی كه قوام آن شیء به اوست ، از خود شیء به آن شیء نزديكتر است ، مطلبی است كه در فلسفه اسلامی با برهانی بسيار روشن بيان و ثابت شده است . قرآن میفرمايد : « نحن اقرب اليه منكم »( سوره واقعه ، آيه . 85 ) ما از خود شما به شما نزديكتريم ، نه فقط آگاهی ما به شما از [ آگاهی شما به ] خودتان بيشتر است ، بلكه ذات ما از شما به شما نزديكتر است ، و اين تعبير قرآن عجيب است . هر كسی میگويد خودم از هر چيزی به خودم نزديكترم ولی قرآن میگويد خدا به هر چيزی از خود آن چيز نزديكتر است ، چون خدا نسبت به هر چيزی از خودش " خودتر " است . البته سطح اين مطلب بسيار بالاست (معارفی را اسلام در هزار سال پيش گفته است كه بشر تا چند هزار سال ديگر هم برود به [ گرد ] راهش هم نمیرسد . ). علی ( ع ) میفرمايد : " « داخل فی الاشياء لا بالممازجة ، خارج عن الاشياء لا بالمباينة » " ، يكی از مطالبی كه نهجالبلاغه بر آن تكيه میكند اين است كه خدا از خود اشياء بيرون نيست و از آنها جدا نيست ولی در عين حال داخل در اشياء هم نيست ليس فی الاشياء بوالج و مامنها بخارج (نهجالبلاغه ، خطبه . 184 ) . [ ثانيا ] قرآن كه میگويد انسان به خدا بايد تعلق خاطر داشته باشد چون خدا را كمال و نهايت سير انسان میداند و مسير انسان را به سوی خدا میداند . پس توجه انسان به خدا ، توجه او به نهايت كمال خودش است ، مثل توجه آن دانه است به نهايت كمال خودش . رفتن انسان به سوی خدا ، رفتن انسان به سوی " خود " است ، رفتن انسان از " خود " ناقصتر به " خود " كامل است . پس اشتباه كرده است آن كسی كه خدا را هم با اشياء ديگر مقايسه كرده و خيال كرده است كه وقتی انسان به خدا توجه كرد ، ارزشهای خود را فراموش میكند و از حركت میايستد .
" خودآگاهی " و " خداآگاهی "
خدا به انسان آنچنان نزديك است كه آگاهی انسان به خدا عين آگاهی او [ به ] خودش است و انسان وقتی میتواند به خودش آگاه باشد كه به خدا آگاه باشدو محال است كسی " خودآگاه " باشد ولی " خداآگاه " نباشد . قرآن میفرمايد : " « و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون »" هر كس خدا را فراموش كند ، خودش را فراموش كرده است . انسان آن وقت خودش را باز میيابد كه خدای خودش را بازيافته باشد . اگر انسان خدايش را فراموش كرد ، خودش را فراموش كرده است . قرآن در جهت عكس اگزيستانسياليزم میگويد . آنها میگويند انسان اگر توجهش به خدا [ معطوف ] شود ، " خداآگاه " میشود و " ناخودآگاه " . قرآن میفرمايد انسان فقط آن وقت میتواند " خودآگاه " شود كه " خداآگاه " شود و اين از آن عاليترين و دقيقترين مطالب انسانی و روانی قرآن است كه واقعا حيرتآور است . قرآن میگويد انسان گاهی خودش را میبازد و به تعبير خود قرآن ، بازنده بزرگ آن نيست كه همه پولش را باخته است و حتی آن كسی نيست كه تمام آزادی خود را باخته و نوكر ديگری شده و حتی آن كسی نيست كه ناموسش را باخته است ، بلكه بازنده بزرگ كسی است كه خودش را باخته است . وقتی انسان خودش را ببازد ، آن وقت است كه همه چيز را میبازد و همه چيز را باخته و اگر انسان خودش را بيابد ، آن وقت همه چيز را يافته است . فلسفه عبادت چيست ؟ فلسفه عبادت اين است كه انسان خدا را بيابد تا خودش را بيابد ، فلسفه عبادت " بازيابی خود " و خودآگاهی واقعی به آن معنائی است كه قرآن میگويد و بشر هنوز نتوانسته است [ اين مطالب را درك كند ] مگر كسانی كه از مكتب اسلام الهام گرفتهاند . شما اگر میبينيد محیالدين عربی پيدا میشود و خودآگاهی انسان را تفسير میكند و بعد از او شاگردهای او از قبيل مولوی رومی و امثال او به وجود میآيند ، اينها ششصد سال بعد از قرآن آمدهاند و توانستهاند از قرآن الهام بگيرند . البته اگر ششصد سال بعد از قرآن هستند ولی اين افتخار را هم دارند كه هفتصد سال قبل از فلاسفه معاصر هستند . مولوی راجع به اينكه " خودآگاهی " هيچ وقت از " خداآگاهی " جدا نيست ، میگويد :
اقتضای جان چه ای دل آگهی است
هر كه آگهتر بود جانش قويست
بعد از اينكه میگويد اصلا جان يعنی آگاهی و هر كه آگاهتر باشد جان او قويتر است و انسان به اين دليل جانش از جان حيوان قويتر است كه آگاهتر است ، كم كم مطلب دقيق میشود تا اينكه میگويد : انسان آن وقت از خودش آگاه میشود كه از خدای خودش آگاه شود . بنابراين درباره اينكه اينها درباب آزادی خيال كردهاند كه هر تعلقی بر ضد آزادی است ، بايد گفت : بله ، هر تعلقی ضد آزادی است مگر تعلق به خدا كه تعلق به خود است و تعلق به خود كاملتر است و جز با تعلق به خدا ، آزادی پيدا نمیشود . پس آگاهی به خدا مستلزم آگاهی بيشتر از خود است و انسان هر چه كه در عبادت و خلوت ، بيشتر در ذكر خدا فرو رود توجهش به خدا بيشتر میشود و آن وقت است كه نفس خودش را بهتر میشناسد . بعضی از افرادی كه انسانهای بسيار بزرگی بودهاند ، از همين راهها به خودآگاهی ع رفانی رسيده اند . در حدود پنجاه سال پيش مرد بزرگی زندگی میكرده است كه از مجتهدين بزرگ و از تحصيل كردههای نجف و شاگرد مرحوم حسينقلی همدانی ، عارف بسيار بسيار بزرگ متشرع نيم قرن پيش بوده است . اين مرد مرحوم ميرزا جواد آقای ملكی تبريزی است كه در قم مقيم بوده و در حدود پنجاه سال پيش از دنيا رفته است و كتابهائی از ايشان در دست است . ايشان وقتی مسأله " خودآگاهی " خودش را با مقدماتی شرح میدهد ، به آن مرحله خودآگاهی عرفانی كه نفس خود را درك میكند و میشناسد میرسد ، میگويد من كسی را میشناسم (البته نمیگويد آن شخص خودم هستم . ) كه اولينبار در عالم رؤيا اين خودآگاهی برايش پيدا شد و در بيداری برای او ادامه پيدا كرد . بعد با يك وضعی در كتاب خودش اين مطلب را شرح میدهد . اين " آگاهی به خود " به معنی واقعی فرع بر " خداآگاهی " است و جز از راه عبادت واقعی پيدا نمیشود ، يك روانشناسی اگر هزار سال هم روانشناسی كند ، به خود آگاهی واقعی نمیرسد . علی ( ع ) جملهای دارد كه خيلی عجيب است . میفرمايد : « عجبت لمن ينشد ضالته و قد اضل نفسه فلا يطلبها » (غرر و درر آمدی ، حكمت شماره . 6266 ) تعجب میكنم از انسانی كه وقتی چيزی - مثلا يك مال - را گم میكند ، دائما دنبالش است تا آن را پيدا كند ولی فكر نمیكند كه خودش را گم كرده است ! چرا نمیرود خودش را پيدا كند ؟ ای انسان ! تو نمیدانی خودت را گم كردهای ؟ برو خودت را پيدا كن ، اين از هر گمشده ديگر برای تو ارزش بيشتری دارد .
پاسخ به چند اشكال ديگر
اما درباره مسأله ارزشها [ كه گفتهاند ايمان به خدا سبب فراموش شدن ارزشهای انسانی میشود ] میگوئيم غرق شدن در يك بيگانه سبب میشود كه انسان ارزشهای ذاتی خود را فراموش كند ، اما غرق شدن در آنچه كه عين " خود " و عين كمال اوست ، موجب احياء بيشتر ارزشها در انسان میشود و به همين دليل كسانی كه در مقام عبوديت بالا میروند ، همه ارزشهای انسانی در آنها قويتر میشود ، عقل در آنها قويتر میشود ، عشق در آنها قويتر میشود ، قدرت در آنها قويتر میشود ، بودن با انسانها در آنها قويتر میشود ، عزت و كرامت در آنها قويتر میشود ، چون همه اينها مظاهر ذات حق هستند . اما درباره اينكه [ گفتهاند تعلق به خداوند ، موجب توقف و ركود انسان است ، بايد گفت ] آنها خيال كردهاند كه خدا مثل يك درخت است و اگر كسی به خدا بسته شد ، يعنی به يك موجود محدود بسته شده و نمیتواند حركت كند . آقای اگزيستانسياليست ! خدا يعنی حقيقت نامتناهی . يك وقت انسان را در يك فضای محدود ، مثلا در فضای صد فرسنگ درصد فرسنگ حبس میكنند ، اين برای انسان محدوديت است ، چون انسان میگويد من اين فضا را كه طی كردم آخرش محدوديت است . ولی اگر انسان را در فضای لايتناهی حبس كنند [ او را محدود نكردهاند ] ، فضای لايتناهی توقف ندارد ، يعنی ای انسان ! تو اگر به لايتناهی هم حركت كنی باز به سوی كمال میروی . خدا يك موجود نامحدود است كه اگر آن كاملترين بشرها يعنی خاتمالانبياء ( ص ) تا ابد جلو برود و جلو برود، [سير او] به پايان نمیرسد، خدا يك موجود پايان پذير نيست و اين تنها ميدان بیپايان بشر است . راجع به مسأله صلوات بحثی در ميان علماست كه ما كه صلوات بر پيغمبر میفرستيم معنايش چيست و چه اثری دارد كه در صلوات ، از خدا برای پيغمبر طلب رحمت و خير میكنيم ؟ يك عده میگويند پيغمبر انسان كامل است ، پس اينكه برای پيغمبر طلب رحمت میكنيم يعنی چه ؟ در جواب گفته میشود پيغمبر هم " آنا فانا " در حال رفتن و حركت است و الی الابد كه برود ، اين راه پايان ندارد . پس باز تعلق به ذات پروردگار ، منشأ اين نمیشود كه " صيرورت " انسان تبديل به " كينونت " شود .
" كمال هدفی " و " كمال وسيلهای "
يك مطلب ديگر اين است كه اين آقايان اگزيستانسياليست بين هدف و وسيله اشتباه كردهاند . آزادی برای انسان كمال است ولی آزادی " كمال وسيله ای " است نه " كمال هدفی " . هدف انسان اين نيست كه آزاد باشد ، ولی انسان بايد آزاد باشد تا به كمالات خودش برسد ، چون آزادی يعنی اختيار ، و انسان در ميان موجودات تنها موجودی است كه خود بايد راه خود را انتخاب كند و حتی به تعبير دقيقتر خودش بايد خودش را انتخاب كند . پس انسان ، آزاد و مختار است ولی آيا " چون آزاد است ، به كمال خودش رسيده است " يا اينكه " مختار است كه كمال خودش را انتخاب كند " ؟ با آزادی ممكن است انسان به عاليترين كمالات و مقامات برسد و ممكن است به اسفل السافلين سقوط كند . موجود مختار يعنی موجودی كه افسارش را به گردن خودش انداختهاند كه ای انسان ! تو موجود بالغ و عالم اين طبيعت هستی ، همه فرزندان ديگر ، نابالغند و بايد سرپرستی شوند جز تو كه مختار و آزاد هستی " « انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا »" (سوره دهر ، آيه . 3 ) ما تو را راهنمائی میكنيم و اين خودت هستی كه بايد انتخاب كنی . آزادی خودش كمال بشريت نيست ، وسيله كمال بشريت است ، يعنی انسان اگر آزاد نبود نمیتوانست كمالات بشريت را تحصيل كند ، [ همچنانكه ] يك موجود مجبور نمیتواند به آنجا برسد . پس آزادی ، يك " كمال وسيلهای " است نه يك " كمال هدفی " . عصيان هم همينطور است . اينها از اينجا به اين نكته رسيدهاند كه چون انسان آزاد است ، میتواند متمرد و عصيانگر باشد ، يعنی میتواند در مقابل هر جبری [ بايستد ] و آن را انكار و نفی كند . بعد خيال كردهاند كه خود عصيان و سرپيچی برای انسان كمال است و يك انسان آزاد ، انسانی است كه در مقابل هيچ چيزی تسليم نباشد و در مقابل همه چيز عصيان بورزد . چون برای عصيان ارزش ذاتی قائل شدهاند ، نتيجهای كه گرفته شده اين است كه لازمه اين مكتب ، هرج و مرج است . مكتبی كه در آن عصيان دارای ارزش ذاتی باشد ، مستلزم هرج و مرج است . خود سارتر خيلی كوشش میكند كه اين تهمت را از خودش و مكتبش دور كند ولی نمیتواند . مكتبی كه برای عصيان ارزش ذاتی قائل است نمیشود در آن ، هرج و مرج نباشد . در مكتب اسلام " امكان عصيان " است كه برای انسان ارزش است ، يعنی انسان میتواند عصيان كند و میتواند اطاعت كند ، میتواند بالا برود ، میتواند پايين بيايد . آيا كسی كه عصيان نمیكند ، از انسان بالاتر است ؟ خير ، او نمیتواند عصيان كند و نمیكند . توانائی اطاعت و عصيان معادل يكديگرند و برای انسان ، كمال [ محسوب میشوند ] . موجودات ديگر چنين توانائی را ندارند و لهذا مكلف و آزاد و مختار نيستند . بله ، بعد از عصيان بازگشتنی به نام توبه برای انسان ، كمال است . با بازگشت از عصيان است كه يك اسم از اسماء حق تعالی يعنی اسم " غفور " و " آمرزنده " تحقق پيدا میكند . اگر عصيانی و توبهای نبود ، غفرانی نبود و خدا غفور و آمرزنده نبود ، نه اينكه اگر عصيان نبود خدا غفور نبود . عصيان ، سقوط و توبه ، بازگشت است ، با اين سقوط و بازگشت است كه غفران حق تحقق پيدا میكند . در روايت است كه خداوند متعال فرمود : اگر انسانهائی كه من روی زمين خلق كردهام ، عصيان نمیكردند ، بار ديگر موجوداتی خلق میكردم تا عصيان كنند و سپس توبه كنند تا آنها را بيامرزم . پس عصيان خودش يك ارزش ذاتی نيست . آزادی يعنی نبودن مانع ، نبودن جبر ، نبودن هيچ قيدی در سر راه ، پس آزادم و میتوانم راه كمال خودم را طی كنم ، نه اينكه چون آزاد هستم به كمال خود رسيدهام . آزادی مقدمه كمال است نه خود كمال . يك موجود كه بايد راهی را طی كند و او را آزاد و مختار آفريدهاند و تمام موانع را از سر راه او برداشتهاند ، به مرحله آزادی رسيده است ولی به مرحله آزادی رسيدن ، به مقدمه كمال رسيدن است ، يعنی آزاد است كه راه كمال خودرا طی كند . پس اشتباه اول اين مكتب اين است كه خيال میكند اختيار و آزادی انسان با وجود خدا منافی است . اشتباه دوم اين است كه خيال میكند ايمان و تعلق به خدا مانند وابستگی به اشياء است و موجب ركود و انجماد و گمراهی و سقوط ارزشهاست . اشتباه سوم اين مكتب اين است كه آزادی را كمال نهائی انسان دانسته است ، در صورتی كه آزادی " كمال مقدمی " انسان است . آيا آزادی كمال است ؟ بدون شك ، چون اگر آزادی نباشد انسان نمیتواند به كمال خودش برسد . خدا انسان را طوری خلق كرده است كه به كمال خودش از راه آزادی و انتخاب و اختيار برسد . راه كمال غير از اينكه قدم [ نهادن ] انسان با اختيار و آزادی باشد ، ممكن نيست جور ديگری طی شود . همينقدر كه اجبار آمد ، ديگر اين راه نرفتنی است .
" آزادی " در تعبيرات اسلامی
چند كلمهای راجع به تعبيراتی كه در اسلام راجع به آزادی آمده است ، عرض میكنم . اسلام درباره آزادی به عنوان يك ارزش از ارزشهای بشر اعتراف كرده است اما نه ارزش منحصر به فرد ، و نه آزادی با آن تعبيرها و تفسيرهای ساختگی ، بلكه آزادی به معنی واقعی . علی ( ع ) وصيتنامهای (وصيت يعنی سفارش ، و لازم نيست برای بعد از مردن باشد ، وصيت نامه يعنی اندرزنامه . ) به امام حسن ( ع ) در نهجالبلاغه دارند كه بعد از نامهای كه ايشان به مالك اشتر نوشته اند كه بسيار مفصل است ، مفصلترين نامه امام همين نامه است . يكی از جملههای آن نامه اين است : « و اكرم نفسك عن كل دنيه و ان ساقتك الی الرغائب فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضا » (نهجالبلاغه ، نامه . 31 ) جان و روان خودت را گرامی بدار و از هر كاردنی و پست و از هر دنائت و پستی محترم بدار . نمیگويد مثلا جان خودت را گرفتار نكن ، میگويد : " اكرم " يعنی احترام ذات خودت را حفظ كن از اينكه تن به دنائت و پستی بدهی . « فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضا » . همانطور كه قرآن میفرمايد بزرگترين باختنها ، باختن خود است ، اينجا نيز علی ( ع ) همان معنا را به تعبير ديگر میگويد : پسرم برای هرچه را كه از دست بدهی و بفروشی میتوان قيمت گذاشت ، هرچه داشته باشی قابل اين است كه بفروشی و در مقابل آن [ قيمت معادلش را ] دريافت كنی ولی يك چيز داری كه اگر آن را بفروشی ، بهائی در همه جهان برای آن پيدا نمیكنی و آن خودت هستی ، يعنی همان نفس و جان و روحت ، اگر روحت را بفروشی و تمام دنيا و مافيها را به تو بدهند ، ديگر برابری نمیكند « فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضا » . فرزند بزرگوارش امام صادق ( ع ) میفرمايد : فقط يك چيز است كه میشود با جان و نفس و " خود " من برابری كند و آن خداست . جان را میتوان به خدا فروخت و خدا را گرفت ولی در همه مخلوقات عالم ، و ملك و ملكوت و دنيا و آخرت ، بهائی برای نفس پيدا نمیشود . علی ( ع ) در همان نامه میفرمايد : " « و لا تكن عبد غيرك فقد جعلك الله حرا » " پسرم هرگز بنده ديگری مباش زيرا خدا تو را آزاد آفريده است . يك تعبير ديگر از نهجالبلاغه برای شما نقل كنم و به عرايضم خاتمه دهم . علی ( ع ) عبادتها را ارزشيابی میكند و اين [ تعبير ] در احاديث زيادی آمده است ، میفرمايد : مردمی كه خدا را عبادت میكنند ، سه دسته هستند : بعضی خدا را از ترس ، عبادت میكنند ، چون شنيدهاند جهنم و عذابی هست ، خدا را عبادت میكنند كه خدا آنها را معذب نكند « فتلك عبادش العبيد » حالت اينها حالت برده صفتان است كه از ترس اربابشان كار میكنند و ارزش ديگری ندارد . بعضی ديگر خدا را به طمع بهشت عبادت میكنند چون شنيدهاند كه هر كسی خدا را عبادت كند ، خدا بهشتهائی دارد كه " « تجری من تحتها الانهار »" و در آن حورالعين و " « لحم طير مما يشتهون »" (سوره واقعه ، آيه . 21 ) وجود دارد ، وقتی به ياد گوشت مرغ و به ياد لؤلؤ و زمرد و حورالعين آنجا میافتد شروع به عبادت میكند ، برای اينكه از آنها چيزی نصيبش شود « فتلك عبادش التجار » اين ، عبادت تاجر پيشگان است ، عبادت و كار میكند برای اينكه مزد گزافی بگيرد . ولی گروهی ديگر خدا را شكرا و " سپاسگزارانه " عبادت میكنند ، در عبادت نه طمع به بهشت دارند و نه فكر ترس از جهنم را دارند ، فقط و فقط خدا را میبينند . يكی از روشهای انسانی انسان از آن جهت كه انسان است ، " سپاسگزاری " است . وجدان حكم میكند . كه اين خدا را بايد سپاس گفت ، اگر چه بهشت وجود نداشته باشد و جهنمی هم دركار نباشد ، من او را عبادت میكنم. مگر پيغمبر نبود كه آنقدر عبادت میكرد كه پای مباركش ورم كرده بود . گفتند يا رسول الله ! شما كه " « ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخر »" (سوره فتح ، آيه . 2 ) هستی ، چرا اين قدر عبادت میكنی ؟ فرمود مگر هر كسی خدا را عبادت میكند ، از ترس جهنم و يا طمع به بهشت است « الا اكون عبدا شكورا ؟ » (كافی ، باب شكر ، ص 95 ، حديث . 6 ) آيا من نبايد يك بنده سپاسگزار باشم ؟ پس عبادت طائفه اول ، عبادت بردگان بود و دومی عبادت بازرگانان . سومی عبادت آزادگان است « فتلك عبادش الاحرار » ( نهجالبلاغه ، حكمت . 237 ) انسان حر و آزاده در منطق علی ( ع ) حتی به بهشت و جهنم بستگی ندارد ، از بهشت و جهنم هم آزاد است ، فقط به خدای خودش بستگی دارد . گواينكه قصد داشتم يك جلسه را به جمعآوری آنچه كه تا به حال گفتيم ، اختصاص دهم و همه مطالب را يك جا جمع كنم و انسان نمونه اسلام را يكجا نشان دهم ولی در ضمن همه اين مكتبها كه شرح دادم ، نظر اسلام را بيان كردم . معلوم شد كه اسلام اولا تك ارزشی نيست ، چشمی دارد كه همه جا را میبيند ، آنچه را كه فلاسفه گفتهاند ، اسلام پيش از فلاسفه گفته است ، آنچه را كه عرفا ديدهاند اسلام بهتر ديده است ، و آنچه را كه مكتب محبت گفته است اسلام بيشتر گفته ، آنچه را كه مكتب قدرت ديده است ، اسلام بهتر ديده و آنچه كه مكتب [ اشتراكی ] گفته ، اسلام بهتر ديده و آنچه را كه مكتب آزادی ديده ، اسلام بهتر ديده است و در عين حال نقاط ضعف هيچ يك از اينها را ندارد . منطق بسيار مشخص و بسيار روشن به ما نشان میدهد كه اسلام مكتب [ جامع و كامل ] است . اينهاست كه به ما ثابت میكند اسلام از طرف خداست . مگر نه اين است كه اين مكتبهائی را كه گفتيم ، همه را نوابغ درجه اول دنيا گفتهاند و ارائه داشتهاند ولی میبينيم همگی در مقابل مكتب اسلام رنگ میبازند . پ يغمبر هر چه نابغه بود تازه نابغهای كه به " مكتب نرفت و خط ننوشت " محال و ممتنع بود كه يك مغز خودش بتواند اينگونه حرف بزند ، معلوم است كه از مافوق قدرت انسانها الهام گرفته است و واقعا از ناحيه خداست . اين مكتب بر تمام مكتبهای ديگر میچربد ، با مقايسه اسلام با مكتبهای ديگر است كه ارزش اين مكتب آنچنان كه بايد و شايد روشن میشود .
و لا حول و لا قوت الا بالله العلی العظيم
( پایان جلسه سیزدهم )
(پایان )
منبع : http://www.aviny.com/library/motahari/Books |