جلسه ششم : نقد و بررسی نظريه مكتب عقل
|
|
|
|
فهرست مطالب :
دو اشكال وارد بر مكتب عقليون
|
اصالت ايمان
|
شواهدی از قرآن و نهجالبلاغه
|
|
|
|
|
|
|
|
دو اشكال وارد بر مكتب عقليون
از نظر فلاسفه ، جوهر انسان فقط عقل اوست ، باقی همه طفيلیاند ، همه ابزار و وسيله هستند . اگر بدن داده شده ، ابزاری برای عقل است ، اگر چشم و گوش داده شده ، ابزاری برای عقل است ، حافظه و قوه خيال و قوه واهمه و هر قوه و نيرو و استعدادی كه در ما وجود دارد ، همه وسيلههائی برای ذات ما هستند و ذات ما همان عقل است . آيا ما میتوانيم تأييدی برای اين مطلب از اسلام پيدا كنيم ؟ نه . ما برای اين مطلب كه انسان جوهرش فقط عقل باشد و بس ، نمیتوانيم از اسلام تأييدی بياوريم . اسلام آن نظريههای ديگر را تأييد میكند كه عقل را يك شاخه از وجود انسان میداند ، نه تمام وجود و هستی انسان .
|
سراغ مطلب سوم میرويم . معمولا كتب فلسفی ما (حتی ملاصدرا كه تا
اندازهای ذوق عرفا را هم [ در فلسفه ] وارد كرده است ، مع ذلك اين
مطلب در كلماتش هست . ) ايمان اسلامی را فقط به شناخت تفسير میكنند . میگويند : ايمان در اسلام يعنی شناخت و بس ، ايمان به خدا يعنی شناخت خدا ، ايمان به پيغمبر يعنی شناخت پيغمبر ، ايمان به ملائك يعنی شناخت ملائك ، ايمان به " يومالاخر " ( معاد ) يعنی شناخت معاد ، و هر كجا كه در قرآن [ كلمه ] " ايمان " آمده است معنايش معرفت و شناخت است و غير از اين چيزی نيست . اين مطلب به هيچ وجه با آنچه كه اسلام میگويد قابل انطباق نيست . در اسلام ، " ايمان " حقيقتی است بيش از شناخت . شناختن همان دانستن است . كسی كه آب شناس است ، آب را میشناسد همچنانكه يك ستاره شناس ستارهها را میشناسد ، يك جامعه شناس جامعه را میشناسد ، يك روانشناس روان را میشناسد ، يك حيوان شناس حيوان را میشناسد . " میشناسد " يعنی چه ؟ يعنی نسبت به آن روشن است ، آن را درك میكند . آيا " ايمان " در قرآن يعنی فقط " شناخت " ؟ ايمان به خدا يعنی فقط خدا را درك كردن ؟ نه ، درست است كه شناخت ، ركن ايمان است ، جزء ايمان است و ايمان بدون شناخت ، ايمان نيست ولی شناخت تنها هم ايمان نيست . ايمان گرايش است ، تسليم است ، در ايمان عنصر گرايش ، عنصر تسليم ، عنصر خضوع و عنصر علاقه و محبت هم خوابيده است ولی در شناخت ، ديگر مسئله گرايش [ مطرح ] نيست .
|
اگر يك نفر ستارهشناس است ، معنايش اين نيست كه به ستاره گرايشی هم دارد ، نه ، ستاره را میشناسد . اگر يك نفر معدن شناس يا آب شناس است ، معنايش اين نيست كه به معدن يا آب گرايشی هم دارد . ممكن است انسان چيزی را بشناسد كه از آن بسيار تنفر دارد . احيانا در سياستها ، دشمن ، دشمن خود را از خودش بهتر میشناسد . مثلا ممكن است افرادی كه در اسرائيل عرب شناس و مسلمان شناس و حتی به يك معنا اسلام شناس باشند ، از تعداد اينگونه افراد در بين خود مسلمانان ، بيشتر باشند . مسلم است كه در اسرائيل مصرشناس ، سوريه شناس يا الجزاير شناس خيلی بيشتر از ايران وجود دارد . اصلا در ايران شايد مصر شناس واقعی يك نفر هم نداشته باشيم ، ولی آنها صدها نفر دارند . در مصر هم اسرائيل شناس خيلی زياد دارند . ولی آيا معنی اينكه اسرائيل ، مصر را میشناسد اين است كه نسبت به آن گرايش دارد ؟ يا معنی اينكه مصر ، اسرائيل را میشناسد اين است كه نسبت به آن گرايش دارد ؟ اتفاقا برعكس است ، چون اينها از يكديگر تنفر دارند . علمای مسلمين میگويند دليل آنكه ايمان اسلام فقط شناخت نيست آنچنانكه فلاسفه ادعا میكنند اين است كه قرآن بهترين نمونهها را از بهترين شناسندهها آورده است ، عاليترين شناسندهها را معرفی كرده كه خدا را در حد اعلا میشناسد ، پيغمبرها را در حد اعلا میشناسد ، حجتهای خدا را در حد اعلا میشناسد و معاد را هم در حد اعلا میشناسد ، اما كافر است و مسلمان نيست . او كيست ؟ شيطان ! آيا شيطان ، خدا را درك میكند و خداشناس است يا ضد خدا و ماترياليست است و خدا را قبول ندارد ؟ شيطان خيلی
|
|
بيشتر از ما و شما خدا را میشناسد ، چندين هزار سال هم خدا را عبادت كرده است . قرآن به ما میگويد به ملائكه ايمان بياوريد . آيا شيطان ، ملائكه را میشناسد يا نه ؟ سالها ، بلكه هزارها سال با ملائكه هم صف بوده و در يك كلاس كار میكردهاند ، از من و شما ، جبرئيل را بهتر میشناسد . پيغمبران را چطور ؟ آيا پيغمبران را میشناسد و میداند كه اينها پيغمبرند يا نه ؟ همه را از ما بهتر میشناسد . معاد را چطور ؟ خودشهميشه با خدا راجع به قيامت صحبت میكند ، معاد را هم كاملا میشناسد ولی در عين حال چرا قرآن ، شيطان را كافر میخواند ؟ میفرمايد : « و كان من الكافرين » ( سوره ص ، آيه . 74 ) اگر ايمان آنچنانكه فلاسفه گفتهاند فقط شناخت میبود ، شيطان بايد اول مؤمن باشد ولی شيطان ، مؤمن نيست . چون او شناسنده جاحد است ، يعنی میشناسد ولی در عين حال عناد و مخالفت میورزد ، در مقابل حقيقتی كه میشناسد ، تسليم نيست ، گرايش به آن حقيقت ندارد ، علاقه به آن حقيقت ندارد ، حركت به سوی آن حقيقت ندارد . پس ايمان ، فقط شناخت نيست . پس اينكه بسياری از حكمای ما در [ تفسير ] اين سوره مباركه كه میفرمايد : " « و التين و الزيتون 0 و طور سينين 0 و هذا البلد الامين 0 لقد خلقنا الانسان فی احسن تقويم 0 ثم رددناه اسفل سافلين 0 الا الذين امنوا و عملوا الصالحات »" (سوره تين ، آيات 1 تا 6 ) میگويند : " « الا الذين امنوا »" يعنی حكمت نظری و " « عملوا الصالحات »" يعنی حكمت عملی ، صحيح نيست . چيزی بالاتر از حكمت نظری در " « الا الذين امنوا »"
|
وجود دارد ، حكمت نظری جزء آن است ، پايه آن است اما تمام ايمان ، حكمت و دريافت و علم و معرفت و شناخت نيست ، چيزی بالاتر از شناخت ، در ايمان وجود دارد . تا اينجا ما سه مسئله را در مورد مكتب عقليون بيان كرديم : يكی اينكه عقل حجت است ، دريافتهای عقل قابل اعتماد است و عقل میتواند به معرفتی راستين دست يابد كه اسلام میگويد اين مطلب ، صحيح و مورد قبول است . دوم اينكه عقل تنها جوهر آدمی است كه اسلام اين را تأييد نمیكند و سوم اينكه ايمان اسلامی همان دريافت عقل است ، همان معرفت است ، همان شناخت است و جز شناخت چيز ديگری نيست ، كه اين را هم عرض كرديم از نظر اسلام درست نيست .
اصالت ايمان
يك مطلب ديگر اين است كه آيا ايمان و معرفت حال اعم از اينكه ايمان را همان معرفت بدانيم يا معرفت را جزئی از ايمان بدانيم ، كه گفتيم دومی درست است اصالت دارد يا مقدمه عمل است و اصالتی ندارد ؟ اينجاست كه باز دو مكتب بزرگ در مقابل يكديگر صف آرائی میكنند . مقصود از اينكه " ايمان اصالت دارد " چيست ؟ يعنی ، اينكه اسلام ، ايمان را با همان خصوصياتی كه گفتيم به ما توصيه كرده است ، آيا از اين نظر است كه ايمان ، پايگاه اعتقادی عمل
|
انسان است ؟ يعنی از اين باب است كه چون انسان در دنيا بايد تلاش و كوشش كند و هميشه در فعاليت باشد و اين فعاليت بايد براساس يك نقشه باشد و انسان بايد هدف و برنامه و تاكتيك داشته باشد ، [ لذا ] بايد زيربنای اعتقادی داشته باشد ؟ و به عبارت ديگر آيا چون انسان خواه ناخواه موجودی است كه فعاليتش فكری است و اگر بخواهد يك برنامه عملی در زندگی داشته باشد و به هدفهای خود در زندگی برسد ، بدون يك زيربنای فكری و اعتقادی امكان ندارد ، پس به اين دليل بايد يك زيربنای فكری و اعتقادی به او داد تا بتواند اين روبناهای فكری را براساس آن زيربنا بسازد ؟ درست مثل كسی كه میخواهد يك ساختمان ( خانه يا سالنی ) بسازد ، آن كسی كه میخواهد سالن بسازد ، چيزی كه برای او هدف و مقصود است اين است كه اين سالن دارای چهار ديوار و يك سقف و درها و غيره باشد ، اما آن زيرسازيها و زيربناها و تهپايههايی كه معمولا زمين را میكنند و مقداری از هر پايه را در داخل زمين میگذارند ، جزء هدف او نيست ، بلكه برای اينكه اين بنا محكم بايستد و نلغزد و نيفتد ، بايد آن زيربنا را احداث كرد . مثلا " كمونيزم " يك سلسله اصول فكری و اعتقادی دارد كه آن اصول بر مبنای ماترياليسم است ، بر مبنای ماديگری است ، و همچنين يك سلسله اصول اجتماعی و سياسی و اقتصادی و اخلاقی دارد كه از نظر سازمان فكری ، آن اصول اعتقادی زيربنای فكری اين اصول هستند . ولی برای يك كمونيست ، آن اصول فكری ، هدف نيست ، واقعا برای يك كمونيست ، ماترياليسم هدف نيست و برايش
|
اصالتی ندارد ، ( اساسا اينها هم كه به [ وادی ] ماترياليسم افتادند ، به خاطر مبارزه احمقانهای بود كه كليسا با افكار سياسی و اجتماعی و مخصوصا با آزاديخواهی كرد ، بطوری كه اين فكر در دنيای اروپا پيدا شد كه انسان يا بايد آزاد باشد و خود را در اجتماع ذيحق بداند و خدا را كنار بگذارد و يا بايد به خدا معتقد باشد و خود را ذيحق و آزاد نداند ، و از اين قبيل حرفها . بعد برای اينكه بتوانند راهی برای اين درست كنند ، از اول آمدند [ ريشه ] مذهب را از زيربنا زدند . )
ولی فكر میكند و فكرش هم غلط است كه بدون ماترياليسم ، اين اصول اجتماعی و سياسی و اقتصادی را نمیشود به هيچ وجه توجيه كرد ، پس برای اينكه بشود اين اصول را توجيه كرد ، آن اصول فكری را [ میپذيرد ] . اخيرا بسياری از كمونيستها در دنيا پيدا شدهاند كه [ ماترياليسم را از كمونيسم ] تفكيك كردهاند ، گفتهاند نه تنها برای ما ماترياليسم اصالت ندارد ، بلكه هيچ ضرورتی ندارد كه ما حتما ماترياليسم را به صورت يك اصلی كه نمیشود ردش كرد [ در نظر ] بگيريم ، ما كمونيسم را میخواهيم ولو منهای ماترياليسم باشد . مگر الان در گوشه و كنار دنيا از رهبران كمونيسم نيستند كسانی كه كم كم مبارزه با مذهب را دارند تخفيف میدهند ؟ اين ، از آن جهت است كه برای آنها ايمان به آن اصول فكری اصالت ندارد ، آن اصول فكری فقط پايگاه اعتقادی و زيربنای فكری است . از آنجا كه نمیشود يك ايدئولوژی ، بدون جهانبينی باشد ، اين جهان بينی را در زير اين ساختمان قرار میدهند ، برای اينكه بتوانند ايدئولوژی خود را بر روی اين جهان بينی بگذارند . ولی اساس و هدف ، ايدئولوژی است .
|
در اسلام چطور ؟ آيا اسلام ايمان اسلامی را ايمان به خدا ، ايمان به ملائكه ، ايمان به انبياء و اولياء ، و ايمان به معاد را فقط برای اين طرح كرده كه يك زيربنای فكری و اعتقادی داده باشد ؟ آيا به اين دليل اصول فكری را عرضه میدارد كه میخواهد ايدئولوژی را روی يك اصول فكری بنا كند و هدف اصلی آن ايدئولوژی است ، والا خود اين اصول فكری اصالتی ندارند ؟ يا نه ، خود اين اصول فكری اصالت دارند ؟ [ جواب اين است كه ] در عين اينكه اين اصول فكری ، زيربنای فكری و اعتقادی ايدئولوژی اسلام است اما ارزشش فقط ارزش زيربنائی نيست . در اسلام ، ايمان اسلامی زيربنای فكری و اعتقادی است و ايدئولوژی اسلامی براساس اين ايمان بنا شده است ، ولی ايمان در عين داشتن ارزش زيربنائی ، اصالت هم دارد [ يعنی هدف نيز شمرده میشود [ . پس در اين جهت حق با فلاسفه است كه ايمان ، خودش اصالت دارد نه اينكه ارزش ايمان ، ارزش " مقدمه عمل بودن " است . اينطور نيست كه هر چه هست عمل است و هر چه هست فعاليت و كوشش است ، بلكه اگر ايمان را از عمل بگيريم ، يك پايه را خراب كردهايم همچنانكه اگر عمل را از ايمان بگيريم ، يك پايه ديگر را خراب كردهايم . قرآن هميشه میگويد : الذين امنوا و عملوا الصالحات . اگر ايمان ، منهای عمل باشد يك ركن سعادت وجود دارد ولی ركن ديگر آن موجود نيست و اگر عمل را بگيريم و ايمان را رها كنيم ، باز هم درست نيست ، خيمه سعادت روی يك پايه نمیايستد . ايمان از نظر اسلامی ارزش ذاتی و اصالت دارد و واقعا كمال انسان در اين دنيا و بالخصوص در دنيای ديگر به اين است كه
|
" ايمان " داشته باشد ، برای اينكه در اسلام ، روح واقعا استقلال دارد و از خود كمالی دارد و بعد از مردن باقی است . اگر روح به كمالات خودش نرسد ، ناقص و فاسد است و به سعادت خودش نائل نمیشود .
شواهدی از قرآن و نهجالبلاغه
ببينيد قرآن در اين زمينه چه میگويد : " « و من كان فی هذه اعمی فهو فی الاخرش اعمی و اضل سبيلا »" (سوره اسراء ، آيه . 72 )
هر كس در اين دنيا كور باشد ، در آخرت هم كور است و گمراهتر . ائمه و غيرائمه ، در تفاسير گفتهاند و هركس هم میداند كه مقصود ، اين نيست كه هر كس چشمهای ظاهريش در اين دنيا كور باشد ، در آن دنيا هم كور خواهد بود ، اگر اينطور باشد مثلا ابوبصير از اصحاب امام جعفر صادق ( ع ) در آن دنيا وضع بدی دارد ! نه ، مقصود اين است كه هر كس در اين دنيا چشم باطنش از ديدن حقايق ، از ديدن خدای خودش ، از ديدن آيات خداوند و از آنچه كه بايد به آن ايمان داشته باشد ، كور باشد ، در آن دنيا كور محشور میشود و غير از اين ، امكان ندارد . اگر فرض كنيم كسی در اين دنيا تمام اعمال خوبی را كه يك انسان بايد انجام دهد انجام داده ، تمام امر به معروفها و نهی از منكرها را انجام داده و مثل زاهدترين زاهدها در دنيا زندگی كرده و عمر خود را وقف خلق خدا كرده است ، اما به خدا ايمان ندارد و معاد و عالم هستی را نمیشناسد ، اين انسان ، كور است و " برو و برگرد " ندارد كه در آن دنيا هم كور است .
|
ديگر صحبت اين نيست كه " ايمان " ، فقط مقدمه اين زحمتها و تلاشها و عملهاست و بعد بگوئيم " عمل يك فرد بايد درست باشد ، ايمان هم نداشت ] مسئلهای نيست [ " ، نه ، اين حرف ، درست نيست . فخررازی در يك رباعی خيلی عالی میگويد :
ترسم بروم عالم جان ناديده
|
بيرون روم از جهان ، جهان ناديده
|
در عالم جان چون روم از عالم تن
|
در عالم تن عالم جان ناديده
|
میترسم از اين جهان بروم ، اما جهان را نديده باشم . مقصود اين نيست كه اين در و ديوار و زمين و كوه و دريا و ستاره را نديده باشم ، مقصود اين است كه میترسم چشم دلم باز نشده باشد و روح جهان ، مبدأ و آغاز جهان و آن چيزی را كه اسلام ، " ايمان " میگويد درك نكرده باشم و از اين جهان بروم . میگويد : من كه در " عالم تن " ، " عالم جان " را نديدهام پس چگونه وقتی از عالم تن به عالم جان رفتم ، آنجا را میتوانم ببينم ؟ اينجا بايد میديدم كه نتوانستم ببينم . [ او در اين رباعی ] همين آيه " « و من كان فی هذه اعمی فهو فی الاخرش اعمی و اضل سبيلا »" را معنی میكند . قرآن در جای ديگری میفرمايد : " « قال رب لم حشرتنی اعمی و قد كنت بصيرا 0 قال كذلك اتتك اياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسی »" (سوره طه ، آيات 125 و . 126) در قيامت همين بندهای كه كور محشور میشود اعتراض میكند ، میگويد : خدايا تو چرا مرا كور محشور كردی ؟ من كه در آن دنيا چشم داشتم ، چرا در اينجا كور هستم ؟ [ خطاب میرسد ] كه آن
|
چشمی كه در آن دنيا داشتی ، به درد اينجا نمیخورد ، اينجا چشم ديگری لازم است و تو خودت آن چشم ديگر را در دنيا كور كردی ، [ لذا ] اينجا هم كور هستی . « اتتك اياتنا »نشانههای ما در آن دنيا بود ، تو به جای اينكه از روی آن نشانهها ، ما را ببينی و بشناسی و حقيقت را درك كنی ، خودت را در آن دنيا كور كردی و حال كه در عالم حقيقت میآيی ، كور محشور میشوی . در اين عالم فقط بينش حقيقی است كه مفيد است . در سوره مطففين میفرمايد : " « كلا انهم عن ربهم يؤمئذ لمحجوبون »" ( ) سوره مطففين ، آيه . 15) رهاشان كن ! اينها در آن روز ، از خدای خود در پرده و حجابند ،
اينها در دنيا بايد پرده غفلت را از جلوی چشمشان عقب بزنند و ببينند . معنای ايمان اين است : ای انسان ، تو در اين دنيا آمدهای كه چشم تو در همين دنيا آن دنيا را ببيند ، گوش تو در همين دنيا آن دنيا را بشنود . مكرر گفتهام كه خيلی خوشوقتم كه میبينم جوانان ما بالخصوص به نهج البلاغه توجه دارند . اما همه جنبههای نهجالبلاغه را ببينيد ، ببينيد نهجالبلاغه راجع به [ چشمها و ] گوشهائی اينچنين ، چگونه سخن میگويد . نهجالبلاغه برای ايمان ، اصالت قائل است ، نمیگويد ارزش ايمان ، فقط ارزش زيربنايی و فكری و اعتقادی است نه اينكه میخواهم بگويم زيربنا نيست میگويد در عين اينكه ايمان ، ارزش زيربنائی و فكری و اعتقادی دارد ، ارزش اصيل هم دارد .
|
علی ( ع ) در نهجالبلاغه درباره " اهل الله " میگويد : " « يتنسمون بدعائه روح التجاوز » " . (نهجالبلاغه ، خطبه . 22 ) اينها كسانی هستند
كه در حالی كه خدا را میخوانند و استغفار میكنند و غرق در استغفار
هستند ، نسيم آمرزش را در درون خود احساس میكنند ، يعنی احساس
میكنند [ كه ] آمرزيده شده اند ، نسيم تجاوز را در روح خود احساس میكنند .
(اينها چيزهائی است كه از سطح فكر امثال ما بالاتر است و شايد نتوانيم باور كنيم . ) " تجاوز حق " يعنی گذشت حق از گناهان ، مغفرت حق ، آمرزش حق . علی ( ع ) میفرمايد : " « ان الله تعالی جعل الذكر جلاء للقلوب ، تسمع به بعد الوقره ، و تبصر به بعد العشوش ، و تنقاد به بعد المعاندش ، و ما برح لله عزت الاؤه فی البرهة بعد البرهة و فی ازمان الفترات عباد ناجاهم فی فكرهم ، و كلمهم فی ذات عقولهم » " ( ابتدای همان خطبه . ) . فقط قسمت اخيرش را برايتان معنی میكنم : در هر دورهای ( بنا به گفته علی ( ع ) هيچ دورهای
نيست كه در آن دوره ، چنين افرادی وجود نداشته باشند . در زمان ما هم وجود دارند . )
افرادی وجود دارند كه در فكر و درون خود ، با خدای خود حرف میزنند و از او سخن میشنوند « عباد ناجاهم فی فكرهم ، و كلمهم فی ذات عقولهم » ، خدا در فكر و عقلشان با آنها حرف میزند . پس ، اين نكته را هم برايتان عرض كردم كه در اسلام ، معرفت خدا و حتی ملائكه خدا كه وسائط عالم وجودند و معرفت انبياء و اوليای خدا كه به صورت ديگری واسطه فيض حق به سوی ما هستند ، و اين معرفت كه ما در اين دنيا كه آمدهايم ، برای چه
|
آمدهايم و به كجا میرويم ، و معرفت اينكه بالاخره خواه ناخواه به سوی حق بازگشت میكنيم و همه چيز به سوی حق بازگشت میكند ( يعنی معاد ) ، اصالت دارد . ايمان به حقايق ، اصالت دارد و ضمن اينكه اصالت دارد ، زيربنای فكری و اعتقادی ايدئولوژی اسلامی هم هست ، و يك ايمان صد درصد اصيل میتواند زيربنای فكری و اعتقادی بسيار خوبی برای يك ايدئولوژی باشد . پس هيچ وقت عمل را فدای ايمان نكنيد و ايمان را هم فدای عمل نكنيد . هيچكدام از اين دو نبايد فدای ديگری شود . مجموعا " انسان كامل فلاسفه " انسان كامل نيست ، انسان ناقص است . منظور از انسان ناقص چيست ؟ يعنی قسمتی از كمال را دارد . اين كه برای كمال عقلی ، اصالت قائل شدهاند ، درست است ولی انسان كامل فلاسفه ، از اين جهت كه ساير جنبههای كمالات انسانی را ناديده گرفتهاند و همه كمالات انسان را در كمال عقلی او جستجو كردهاند ، انسان نيمه كامل است ، انسان ناقص است . انسان كامل فلاسفه ، فقط مجسمهای است از دانايی ، فقط میداند ، يعنی انسان كاملی كه آنها فرض كردهاند ، موجودی است كه خوب میداند . چنين انسانی ، خوب میداند ولی موجودی است خالی از شوق ، خالی از حركت ، خالی از حرارت ، خالی از زيبايی ، خالی از همه چيز ، فقط میداند . آن موجودی كه تمام هنرش اين است كه خوب میداند و دانستنش هم تمام هستی را میگيرد و [ مصداق ] " جهانی است بنشسته در گوشهای " میباشد ، انسان كامل اسلام نيست ، انسان نيمه كامل اسلام است . فرصت نكردم روايت موسی بن جعفر عليهماالسلام را درباب
|
ارزش عقل ، برای تأييد آن قسمت از حرف فلاسفه كه درست است ، برای شما بخوانم . در اين زمينه مطلب زياد است . اگر بخواهيم صحبت كنيم ، باز يكی دو جلسه ديگر بايد صحبت كنيم ولی عرض خودمان را [ درباره اين مكتب [ در همينجا خاتمه میدهيم . و لا حول و لا قوت الا بالله العلی العظيم
|