انسان كامل اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری ( قسمت اول )
فهرست مطالب
جلسه دوم : لزوم هماهنگی در رشد ارزشهای انسانی
|
|
علت تفاوت كمال در انسان با ساير موجودات
|
|
لزوم هماهنگی در رشد ارزشها
|
|
بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين ، باری الخلائق أجمعين ، و الصلوش و السلام علی عبدالله و رسوله ، وحبيبه وصفيه ، وحافظ سره و مبلغ رسالاته ، سيدنا و نبينا و مولانا أبی القاسم محمد واله الطيبين الطاهرين المعصومين . أعوذ بالله من الشيطان الرجيم " « و اذ ابتلی ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انی جاعلك للناس اماما قال و من ذريتی قال لا ينال عهدی الظالمين »" . كامل در هر موجودی ، با موجود ديگر متفاوت است . مثلا " انسان كامل " غير از " فرشته كامل " است . اگر فرشتهای در فرشته بودن خودش به حد اعلی و به آخرين حد كمال ممكن برسد ، غير از اين است كه انسان در عالم انسان بودن خودش ، به حد اعلای از كمال برسد .
v علت تفاوت كمال در انسان با ساير موجودات
همان كسانی كه ما را از وجود فرشتگان آگاه كردهاند ، گفتهاند كه فرشتگان موجوداتی هستند كه از عقل محض آفريده
شدهاند ، از انديشه و فكر محض آفريده شدهاند ، يعنی در آنها هيچ جنبه خاكی ، مادی ، شهوانی ، غضبی و مانند اينها وجود ندارد ، همچنانكه حيوانات ، صرفا خاكی هستند و از آنچه قرآن ، آن را روح خدايی معرفی میكند ، بیبهرهاند و اين انسان است كه موجودی است مركب از آنچه در فرشتگان وجود دارد و از آنچه در خاكيان موجود است ، هم ملكوتی است و هم ملكی ، هم علوی است و هم سفلی . اين تعبير در متن حديثی است كه در اصول كافی آمده است و اهل تسنن هم اين حديث را ظاهرا با عبارت نزديك به آن نقل كردهاند . مولوی در مثنوی اين حديث را به صورت شعر آورده است :
در حديث آمد كه خلاق مجيد
|
خلق عالم را سه گونه آفريد
|
( ادامه شعر چنين است :
يك گروه را جمله عقل و علم وجود
|
آن فرشته است و نداند جز سجود
|
نيست اندر عنصرش حرص و هوی
|
نور مطلق زنده از عشق خدا
|
يك گروه ديگر از دانش تهی
|
همچو حيوان از علف در فربهی
|
او نبيند جز كه اصطبل و علف
|
از شقاوت غافل است و از شرف
|
و آن سوم هست آدميزاد و بشر
|
از فرشته نيمی و نيمی زخر
|
تا كدامين غالب آيد در نبرد
|
زين دوگانه تا كدامين برد نرد )
|
بعد میگويد يك گروه از نور مطلق آفريده شدهاند و يك گروه ديگر كه مقصود حيوانات است از خشم و شهوت آفريده شده اند و خدا انسان را مركب آفريد . پس انسان كامل همچنانكه با يك حيوان كامل متفاوت است ( مثلا با يك اسب در حد اعلی و ايدهآل و به حد كمال رسيده متفاوت است ) ، با يك فرشته كامل نيز متفاوت است . تفاوت انسان [ با فرشته يا حيوان ] به دليل همان تركيب ذاتش است كه در قرآن آمده است : " « انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتليه »" ( سوره انسان ، آيه . 2 )ما انسان را از نطفهای آفريديم كه در آن
مخلوطهای زيادی وجود دارد . مقصود اين است كه استعدادهای زيادی به تعبير امروز در ژنهای او هست . [ بعد میفرمايد ] : انسان به مرحلهای رسيده است كه ما او را مورد آزمايش قرار میدهيم اين خيلی حرف [ مهمی ] است يعنی به حدی از كمال رسيده كه او را آزاد و مختار آفريديم و لايق و شايسته تكليف و آزمايش و امتحان و نمره دادن ، قرار داديم . " « انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج »" [انسان را از ] نطفهای كه مجموعی از مشجها يعنی استعدادهای گوناگون و تركيبات گوناگون است ، خلق كرديم و به همين دليل او را در معرض امتحان و آزمايش و پاداش و كيفر و نمره دادن قرار داديم ، ولی موجودهای ديگر چنين شايستگی را ندارند . " « فجعلناه سميعا بصيرا 0 انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا » " (سوره انسان ، آيات 2 و . 3 ) . از اين بهتر و زيباتر ، آزادی و اختيار انسان و ريشه و مبنای آن را نمیشود بيان كرد : او را مورد آزمايش قرار داديم ، راه را به او نمايانديم ، آن وقت اين خود اوست كه بايد راه خويشتن را انتخاب كند . بنابراين ، از اين بيان قرآن معلوم میشود كه " كامل انسان " به دليل همين " امشاج بودن " ، با " كامل فرشته " فرق میكند .
v لزوم هماهنگی در رشد ارزشها
كمال انسان در تعادل و توازن اوست ، يعنی انسان با داشتن اين همه استعدادهای گوناگون هر استعدادی كه میخواهد باشد آن وقت انسان كامل است كه فقط به سوی يك استعداد گرايش پيدا نكند و استعدادهای ديگرش را مهمل و معطل نگذارد و همه را در يك وضع متعادل و متوازن ، همراه هم رشد دهد كه علما میگويند اساسا حقيقت عدل به " توازن " و " هماهنگی " برمیگردد . مقصود از هماهنگی در اينجا اين است كه در عين اينكه همه استعدادهای انسان رشد میكند ، رشدش رشد هماهنگ باشد . مثال سادهای برايتان عرض میكنم : يك كودك كه رشد میكند ، دست ، پا ، سر ، گوش ، بينی ، زبان ، دهان ، دندان ، احشاء و امعاء و ساير چيزها را داراست . كودك سالم كودكی است كه همه اعضايش به طور هماهنگ رشد میكنند . حال اگر فرض كنيم كه يك انسان فقط بينیاش رشد كند و ساير قسمتهای بدنش رشد نكند مثل كاريكاتورهايی كه میكشند يا فقط چشمهايش رشد كنند ، يا فقط كلهاش رشد كند و تنش رشد نكند و برعكس ، و يا دستش رشد كند و پايش رشدنكند و يا پايش رشد كند و دستش رشد نكند ، چنين انسانی رشد كرده است ، ولی رشد ناهماهنگ . انسان كامل آن انسانی است كه همه ارزشهای انسانی در او رشد كنند و هيچكدام بیرشد نمانند و ] به علاوه ] همه ، هماهنگ با يكديگر رشد كنند و رشد هر كدام از اين ارزشها به حد اعلی برسد ، آن وقت اين
انسان میشود انسان كامل ، انسانی كه قرآن از او تعبير به امام میكند : " « و اذ ابتلی ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انی جاعلك للناس اماما "
(اين آيه را انشاءالله در جلسه ديگری برايتان به تفصيل ، تفسير میكنم . )
ابراهيم بعد از آنكه از امتحانهای گوناگون و بزرگ الهی بيرون آمد و همه را به انتها رسانيد و در همه آن امتحانها نمره عالی و بيست گرفت ، [ به مقام امام يعنی " انسان كامل " رسيد ] . يكی از امتحانهای بزرگ ابراهيم ( ع ) آماده شدن او برای بريدن سر فرزند خودش با دست خود در راه خدا بود ، او تا اين حد تسليم بود كه وقتی فهميد خداست كه به او امر میكند ، بدون چون و چرا حاضر شد . " « فلما اسلما و تله للجبين »" (سوره الصافات ، آيه . 103 ) ابراهيم آماده كامل برای سر بريدن و
اسماعيل هم آماده كامل برای ذبح شدن بود
" « و ناديناه ان يا ابراهيم 0 قد صدقت الرؤيا »"( سوره الصافات ، آيات 104 و . 105 ) آنچه ما میخواستيم تا همينجا بود ، ما واقعا از تو نمیخواستيم سر فرزندت را ببری ، میخواستيم ببينيم كه مقام تسليم تو در مقابل امر ما و رضای ما تا چه حد ظهور و بروز میكند . بعد از آنكه ابراهيم از عهده همه امتحانها از به آتش افتادن تا فرزند را به قربانگاه بردن برمیآيد و به تنهايی با يك قوم و يك ملت مبارزه میكند ، آنگاه به او [ خطاب میشود ] : « انی جاعلك للناس اماما » تو اكنون به حدی رسيدهای كه میتوانی الگو باشی ، امام و پيشوا باشی ، مدل ديگران باشی و به تعبير ديگر ، تو انسان كاملی ، انسانهای ديگر برای كامل شدن بايد خود را با تو تطبيق دهند .
علی ( ع ) انسان كامل است ، برای اينكه " همه ارزشهای انسانی " ، " در حد اعلی " و به طور " هماهنگ " در او رشد كرده است ، يعنی هر سه شرط [ مذكور ] را داراست . مسئله هماهنگی را بايد يك مقدار توضيح دهم . جزر و مد دريا را ديدهايد و يا حداقل شنيده ايد . دريا دائما در حال جزر و مد است (میگويند و از قديم
هم اين مطلب را كشف كرده بودند كه جاذبه ماه بر جزر و مد درياها تأثير دارد . )
، گاهی از اين طرف و گاهی از آن طرف كشيده میشود و دائما خروشان است .
روح انسان و به تبع آن ، جامعه انسانی ، اين حالت جزر و مدی را كه در دريا هست داراست . روح انسان دائما در حال جزر و مد است ، از اين طرف و آن طرف كشيده میشود . جامعهها نيز گاهی به اين طرف و آن طرف كشيده میشوند . البته منشأ كشيده شدن جامعهها ممكن است افراد يا جريانهای ديگری باشد ولی اين قضيه هست . حتی ارزشهای انسانی انسان هم همينطور است (ما فعلا به آن كششهای
خاكی و حيوانی كاری نداريم . ) يعنی شما افرادی را میبينيد كه واقعا گرايششان
گرايش انسانی است ، اما گاهی در جهت يك گرايش از گرايشهای
انسانی ، " مد " پيدا میكنند و كشيده میشوند ، به طوری كه همه ارزشهای
ديگر فراموش میشود . اينها مثل همان آدمی میشوند كه فقط گوش يا بينی
يا دستش رشد كرده است . اين يك نكتهای است كه غالبا جامعهها از راه گرايش
صد درصد به باطل ، به گمراهی كشيده نمیشوند ، بلكه از افراط در يك حق به فساد كشيده میشوند . بسياری از انسانها نيز از اين راه به فساد كشيده میشوند .
v نمونههای افراط در رشد يك ارزش خاص
. 1 عبادت
يكی از ارزشهای انسانی كه اسلام آن را صد درصد تأييد میكند ، عبادت است . عبادت به همان معنی خاصش مورد نظر است ، (البته در اسلام هر
كاری كه انسان برای خدا انجام دهد ، عبادت است . انسان وقتی كه
دنبال كار و كسب و شغل و فعاليت میرود و قصدش اين است كه با اين كار ، خود را [ از ديگران ] بینياز گرداند و عائلهاش را اداره كند و به جامعه خود خدمت نمايد ، در حال عبادت است . )
يعنی همان خلوت با خدا ، نماز ، دعا ، مناجات ، تهجد ، نماز شب
و مانند آن كه جزء متون اسلام است و از اسلام ، حذف شدنی نيست . عبادت يك ارزش واقعی است ، ولی اگر مراقبت نشود ، جامعه [ به حد افراط ] به سوی اين ارزش كشيده میشود ، يعنی اساسا اسلام فقط میشود عبادت كردن ، فقط میشود مسجد رفتن ، نماز مستحب خواندن ، دعا خواندن ، تعقيب خواندن ، غسلهای مستحب به جا آوردن ، تلاوت قرآن . اگر جامعه در اين مسير به حد افراط برود ، همه ارزشهای ديگر آن محو میشود ، چنانكه میبينيم در تاريخ اسلام چنين مدی در جامعه اسلامی پيدا شده و حتی در افراد ] چنين مدی را [ میبينيم . افراد صد درصد بیغرض كه هيچ نمیشود آنها را متهم كرد به اين وادی افتادهاند و وقتی به اين جاده كشيده شدند ، ديگر نمیتوانند تعادل را حفظ كنند . چنين شخصی نمیتواند [ بفهمد ] كه خدا او را انسان آفريده ، فرشته كه نيافريده است . اگر فرشته بود ، بايد از اين راه میرفت . انسان بايد ارزشهای مختلف را به طور هماهنگ در خود رشد دهد . به پيغمبر اكرم ( ص ) خبر دادند كه عدهای از اصحاب ، غرق در عبادت شدهاند . ناراحت و عصبانی به مسجد تشريف آورد و فرياد كشيد : « ما بال اقوام ؟ » چه میشود گروههائی را ؟ چه شان است ؟ ( تعبير مؤدبانهای است ، كأنه [ به تعبير عاميانه ] میگوئيم چه مرضی دارند ؟ ) شنيدهام چنين افرادی در امت من پيدا شدهاند . من كه پيغمبر شما هستم اينطور نيستم ، هيچوقت همه شب تا صبح را عبادت نمیكنم ، قسمتی از آن را استراحت میكنم ، میخوابم ، من به خاندان و همسران خود ، رسيدگی میكنم ، هر روز روزه نمیگيرم ، بعضی روزها روزه میگيرم ، روزهای ديگر را حتما افطار میكنم ، كسانی كه اين كارها را پيش گرفتهاند ، از سنت من خارجند . پيغمبر وقتی احساس میكند يك ارزش از ارزشهای اسلامی ، ساير ارزشها را در خود محو میكند ، يعنی جامعه اسلامی به يك طرف مد پيدا كرده است ، شديدا با آن مبارزه میكند . عمرو بن عاص دو پسر دارد : يكی به نام محمد كه تيپ پدرش است ، يعنی
آن پسر ديگر به پدر میگفت : خيری از علی نمیبينی ، برو طرف معاويه . يكوقت پيغمبر به [ عبد الله ] رسيد و فرمود : چنين به من خبر دادهاند كه شبها تا صبح عبادت میكنی و روزها روزه میگيری . گفت : بله يا رسول الله . فرمود : ولی من چنين نيستم و قبول هم ندارم و اين كار درست نيست ، اين كار را ترك كن . گاهی جامعه به سوی زهد كشيده میشود . زهد ، خودش حقيقتی است ، قابل انكار نيست ، يك ارزش است و دارای آثار و فوائد . محال و ممتنع است كه جامعهای روی سعادت ببيند ، يا لااقل آن را بتوانيم جامعه اسلامی بشماريم ، در حالی كه در آن جامعه اين عنصر و اين ارزش وجود نداشته باشد . اما میبينيد گاهی همين ارزش ، جامعه را به سوی خود میكشد ، ديگر همه چيز میشود زهد و غير از زهد ، چيز ديگری نيست .
. 2 خدمت به خلق
يكی از ارزشهای قاطع و مسلم انسان كه اسلام آن را صد درصد تأييد میكند و واقعا ارزشی انسانی است ، خدمتگزار خلق خدا بودن است . در اين زمينه پيغمبر اكرم زياد تأكيد فرموده است . قرآن كريم در زمينه تعاون و كمك دادن و خدمت كردن به يكديگر میفرمايد : " « ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من امن بالله و اليوم الاخر و الملائكة و الكتاب و النبيين و اتی المال علی حبه ذوی القربی و اليتامی و المساكين و ابن السبيل و السائلين و فی الرقاب »" (سوره بقره ، آيه . 177)
اما يكدفعه انسان مثل سعدی البته سعدی در عمل اينطور نبوده ، زبان شعر است میگويد : " عبادت به جز خدمت خلق نيست " ، ( استاد درباره مقصود
سعدی از اين شعر ، در جلسه يازدهم توضيح میدهند ) همين يكی است و بس . [ عدهای با گفتن اين سخن ] میخواهند ارزش عبادت را نفی كنند ، ارزش زهد را نفی كنند ، ارزش علم را نفی كنند ، ارزش جهاد را نفی كنند ، اين همه ارزشهای عالی و بزرگی را كه در اسلام برای انسان وجود دارد ، يكدفعه نفی كنند . میگويند : میدانيد " انسانيت " يعنی چه ؟ يعنی خدمت به خلق خدا . مخصوصا بعضی از اين روشنفكرهای امروز خيال میكنند به يك منطق خيلی خيلی عالی دست يافتهاند و اسم آن منطق خيلی عالی را انسانيت و انسان گرائی میگذارند . انسان گرائی يعنی چه ؟ [ میگويند : ] يعنی خدمت كردن به خلق ، ما به خلق خدا خدمت میكنيم . [ میگوئيم : ] بايد هم به خلق خدا خدمت كرد ، اما خود خلق خدا چه میخواهد باشد ؟ فرض كنيم شكم خلق خدا را سير كرديم و تنشان را پوشانديم ، تازه ما به يك حيوان خدمت كردهايم . اگر ما برای آنها ارزش بالاتری قائل نباشيم و اصلا همه ارزشها منحصر به خدمت به خلق خدا باشد و نه در خود ما ارزش ديگری وجود داشته باشد و نه در ديگران ارزش ديگری وجود داشته باشد ، تازه خلق خدا میشوند مجموعهای از گوسفندها ، مجموعهای از اسبها . شكم يك عده حيوان را سير كردهايم ، تن يك عده حيوان را پوشاندهايم . البته اگر انسان ، شكم حيوانها را هم سير كند به هر حال كاری كرده است ، ولی آيا حد اعلای انسان اين است كه در حيوانيت باقی بماند و حد اعلای خدمت من اين است كه به حيوانهايی مثل خودم خدمت كنم و حيوانهايی مثل
خودم هم حد اعلای خدمتشان اين است كه به حيوانی مثل خودشان
كه من باشم خدمت كنند ؟ نه ، خدمت به انسان ] ارزش والائی است ] ،
ولی انسان به شرط انسانيت . هميشه اين حرف را گفته ايم :
لومومبا انسان است ، موسی چومبه هم انسان است ، اگر بنا باشد فقط مسئله ، مسئله خدمت به خلق باشد ، خوب موسی چومبه يك خلق است و لومومبا هم يك خلق ديگر ، پس چرا ميان اينها تفاوت قائل میشويد ؟ چه فرقی است ميان ابوذر و معاويه ، اگر حساب خدمت به خلق است ؟ [ آيا به هر دو بايد خدمت كرد ؟ ]
پس اينكه انسانيت يعنی خدمت به خلق و هيچ ارزش ديگری ندارد ، باز يك نوع افراط ديگری است .
. 3 آزادی
آزادی يكی از بزرگترين و عاليترين ارزشهای انسانی است و به تعبير ديگر ، ] جزء ] معنويات انسان است ( معنويات انسان يعنی چيزهايی كه مافوق حد حيوانيت اوست ) . " آزادی " برای انسان ارزشی مافوق ارزشهای مادی است . انسانهايی كه بويی از انسانيت بردهاند حاضرند با شكم گرسنه و تن برهنه و در سخت ترين شرايط زندگی كنند ولی در اسارت يك انسان ديگر نباشند ، محكوم انسان ديگر نباشند ، آزاد زندگی كنند . میدانيد كه - معالاسف - (مع الاسف " بايد گفت ، برای اينكه اين مرد در اثر وزارت ،
از كار علمی خود باز ماند . او با آن نبوغ خارقالعادهای كه داشت ، اگردنبال وزارت و رياست نمیرفت كار خيلی بزرگتری از آنچه كرده است ، برای بشر انجام
میداد . اشخاصی مثل ملاصدرا هميشه متأسفند كه چرا اين مرد در اين وادی افتاد .)
بوعلی سينا مدتی وزير بود .
بوعلی غرق عرق شد و باشتاب تمام گذشت . بوعلی ديد منطقی است كه جواب ندارد ، واقعيتی است . در منطق حيوانی و در منطق خاكی معنی ندارد كه انسان ، مرغ و پلو و اسب و كنيز و غلام و " بروبيا " را رها كند و بيايد كناسی كند و بعد ، از آزادی و آزادگی سخن براند . آزادی و آزادگی چيست ؟ مگر يك چيز محسوس و ملموس است ؟
نه ، محسوس و ملموس نيست ، ولی برای وجدان عالی بشر ، آزادی آنقدر
ارزش دارد كه كناسی را بر اسارت ترجيح میدهد . آزادی واقعا يك ارزش بزرگ است . گاهی انسان میبيند در بعضی از جوامع ، اين ارزش به كلی فراموش شده ، ولی يك وقت هم میبيند اين حس در بشر بيدار میشود . بعضی افراد میگويند بشريت و بشر يعنی آزادی ، و غير از آزادی ، ارزش ديگری وجود ندارد ، يعنی میخواهند تمام ارزشها را در اين يك ارزش كه نامش " آزادی " است ، محو كنند . [ " آزادی " ، تنها ارزش نيست ، ] ارزش ديگر " عدالت " است ، ارزش ديگر " حكمت " است ، ارزش ديگر " عرفان " است و چيزهای ديگر .
. 4 عشق
گاهی عشق - مثل آنچه كه در عرفان و تصوف و در غزليات عرفانی ما هست - تنها ارزش انسانی میشود . " جلوهای كرد رخش ديد ملك عشق نداشت " و يا : فرشته عشق نداند كه چيست ، قصه مخوان
بخواه جام و گلابی به خاك آدم ريز ( استاد در حاشيه خود بر ديوان حافظ چنين نوشتهاند : " در نسخه انجوی چنين است : به نظر ما ، در مصراع اول ، نسخه انجوی و در مصراع دوم ،
نسخه حاضر [ كه مصراع اول آن چنين است : فرشته عشق نداند كه چيست ای ساقی
|
[مرجع است . " ] ) ديگر ، تمام ارزشهای ديگر حتی عقل [ فراموش میشوند ]
عرفا كه گرايششان به ارزش عشق است اصلا گرايش ضد عقل دارند و رسما با عقل مبارزه میكنند . حافظ میگويد : صوفی از پرتو میراز نهانی دانست
گوهر هر كس از اين لعل توانی دانست شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
كه نه هر كو ورقی خواند معانی دانست
(مجموعه گل " يعنی ذات مستجمع جميع كمالات ، يعنی ذات حق . )
میخواهد بگويد فقط و فقط عارف با مركب عشق ، به عرفان حق میرسد . در چند بيت بعد میگويد : ای كه از دفتر عقل آيت عشق آموزی
ترسم اين نكته به تحقيق ندانی دانست مخاطبش در اين بيت ، بوعلی سيناست كه در آخر اشارات [ سخن از عشق گفته است ] . پس ، از نظر اينها اساسا انسان و انسانيت عبارت از " عشق " میشود و عقل به دليل اينكه عقال و پایبند است ، به كلی محكوم میشود . يك وقت هم میبينيد تنها ارزش ، میشود ارزش " عقل و فكر " . انسان میگويد اين حرفها چيست ، اينها همه خيالات است ، اينها چنين و چنان است . بوعلی سينا گاهی در بين صحبتهايش میگويد : " اين حرفها ، اشبه به خيالات صوفيه است ، بايد با مركب عقل جلو رفت " . اينها ارزشهای گوناگونی است كه در بشر وجود دارد : عقل ، عشق ، محبت ، عدالت ، خدمت ، عبادت ، آزادی و انواع ديگر ارزشها . حال كدام انسان ،
انسان كامل است ، او كه فقط عابد محض است ؟ او كه فقط آزاده محض است ؟ او كه فقط عاشق محض است ؟ او كه فقط عاقل محض است ؟ نه ، هيچكدام " انسان كامل " نيست ، انسان كامل آن انسانی است كه " همه اين ارزشها " ، " در حد اعلی " و " هماهنگ با يكديگر " در او رشد كرده باشد . علی ( ع )چنين انسانی است .
( ادامه دارد )
منبع : http://www.aviny.com/library/motahari/Books |