انسان كامل اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری ( قسمت اول )
جلسه دوازدهم : نقد و بررسی نظريه مكتب سوسياليسم
فهرست مطالب :
خلاصه نظر مكتب سوسياليسم
اشتباه اساسی اين مكتب
دنيا از ديد علی ( ع (
اصلاح درون ، راه رهايی از " منيت "
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين ، باری الخلائق أجمعين ، والصلوش والسلام علی عبدالله ورسو له ، وحبيبه وصفيه ، و حافظ سره و مبلغ رسالاته ، سيدنا و نبينا و مولانا أبی القاسم محمد واله الطيبين الطاهرين المعصومين . أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
" « قل يا اهل الكتاب تعالوا الی كلمه سواء بيننا و بينكم ان لا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله » " (سوره آل عمران ، آيه . 64 ) . يكی ديگر از مكتبها در مورد انسان كامل ، مكتب سوسياليزم است . در اين مكتب ، نقص و كمال انسانيت ، در دو چيز خلاصه میشود : نقص در آنجاست كه بشر هر چه بيشتر جنبه فرديت داشته باشد و كمال انسانيت در جنبه جمعی است ، به اين معنی كه انسان تا " من " است ، ناقص است و آن وقت انسان كامل میشود كه " من " از بين برود ولی نه به آن معنا كه عرفا " من " را از بين میبرند . عرفا میخواهند " من " را برای " او " از بين ببرند يعنی " من " به عنوان ضمير اول شخص ، منهدم و معدوم میشود تا او ( ضمير سوم شخص ) آشكار و پيدا شود و البته منظور آنها از " او " خداست ، فانی شدن " من " در " او " يعنی فانی شدن انسان در خدا . اين مكتب در اين جهت با مكتب عرفا شركت دارد كه طرفدار منهدم شدن و شكستن " من " است ، ولی نه برای اينكه " او " پيدا شود و ظاهر و آشكار گردد ، بلكه ضمير متكلم [ وحده ] " من " از بين برود ، برای اينكه " ما " پيدا شود . از نظر اينها انسان كامل ، انسانی نيست كه عارف باشد و بگويد ليس فی جبتی الا الله ، بلكه انسان كامل آن انسانی است كه " من " خود را در جمع مستهلك كرده باشد . چنين انسانی آنچه كه حس نمیكند " من " است و آنچه كه حس میكند " ما " است . بسياری از مكتبهای ديگر هم تا اين اندازه اين مطلب را قبول دارند . حتی مكتبهائی هم كه " من " را برای پيدا شدن " او " منهدم میكنند ، با پيدا شدن " ما " مخالف نيستند و از اينكه " من " تبديل به " ما " شود حمايت میكنند .
خلاصه سخن اين مكتب
اين مكتب كه انسان كامل را آن انسانی میداند كه در او " من " تبديل به " ما " شده باشد راهش را هم ارائه میدهد ، میگويد : هر جا كه اشيائی به " من " تعلق ندارند و به " ما " تعلق دارند ، اين [ تعلق ] سبب " ما " بودن افراد است . وقتی شما تعلقات اشياء به انسانها را نگاه كنيد ، میبينيد دو جور است : يك سلسله امور است كه در هر جامعهای به " ما " تعلق دارد . مثلا آيا زبان فارسی مال من است ؟ نه . به عنوان يك " من " مال شماست ؟ نه . مال آن فرد ديگر است ؟ نه . زبان فارسی مال يك جمع است . وطن مال كيست ؟ مال يك فرد نيست ، مال جمع است . هر چه از اين قبيل است ، يعنی هر چه كه به جمع تعلق دارد نه به فرد ، افراد را يكی میكند . ما به آن دليل با يكديگر متحد هستيم كه همزبانيم ، يعنی زبان به " ما " تعلق دارد نه به " من " ، و هموطن هستيم ، يعنی وطن به " ما " تعلق دارد نه به شخصو فرد . ما همچنين هم فرهنگ هستيم ، همدين و همدل هستيم . هر چه كه به " ما " تعلق دارد و به " من " تعلق ندارد و جنبه اختصاصی ندارد و جنبه اشتراكی
دارد ، افراد را به همان نسبت " ما " میكند .
از طرف ديگر سراغ اشيائی میرويم كه به فرد فرد جداگانه تعلق دارد و جنبه اختصاصی دارد : خانه من ، پول من ، لباس من ، فرش من ، اتومبيل من . خانه من ديگر مال شما نيست ، مال من است ، پول من پول شما نيست ، پول ما نيست ، پول من است . اينگونه تعلقات كه اشياء به انسان تعلق پيدا میكنند ، تعلقات اختصاصی است نه اشتراكی . میگويند تعلقات كه
اختصاصی میشود ، " من ساز " است . " من " را چه میسازد ؟ مالكيت فردی ، اختصاص مالكيت . " ما " را چه میسازد ؟ مالكيت جمعی ، اشتراك . پس ملاك كامل بودن انسانها ، " ما " بودن و " ما " شدن آنهاست و ملاك " ما " شدن انسانها اين است كه اختصاصها از بين برود و اشتراك و سوسياليزم جايگزين اختصاص شود . اينها مدعی هستند در اوايلی كه جامعه بشريت به وجود آمده است ، جامعه بشری يك جامعه اشتراكی بوده است و مالكيت نبوده است ، " زمين من " و " زمين تو " ، " ثروت من " و " ثروت تو " [ مطرح ] نبوده ، همه چيز اشتراكی بوده است و بشر در يك بهشت و در آسايش زندگی میكرده است . آن طور كه در اديان آمده است جد اعلای ما ابتدا در بهشت بود و بعد عصيان كرد و به خاطر عصيانی كه كرد ، از بهشت رانده شد و گرفتار زندگی خاكی زمين شد . از نظر آنها اين [ مسئله ] تعبير ديگری از اين است كه بشر در بهشت اشتراكيت زندگی میكرد و " ما " بود ، نه " من " و بعد يك عصيان مرتكب شد و به واسطه آن عصيان از بهشت اشتراكيت رانده شد و آن عصيان ، پيدايش مالكيت فردی است . وقتی مالكيت فردی پيدا شد ، بشر از بهشت سعادت رانده شد و دچار سختی گرديد و هنوز هم دچار همان بدبختی است . توبه انسان برای اينكه به بهشت باز گردد ، توبه از مالكيت است و همان طور كه در اديان آمده بهشتی كه انسان بعدا میرود از اولی كاملتر و بهتر است . هر وقت بشر از اين گناه بزرگ توبه كرد و به جای مالكيت فردی به اشتراكيت روآورد ، بار ديگر به مقام آدميت و انسانيت خودش میرسد . میگويند مالكيت كه پديد آمد ، ظلم پيدا شد و ظلم ناشی از مالكيت است و لذا [ با پيدايش مالكيت ] ، " استثمارگر " و " استثمار شده " پيدا شد . بشر در حالی كه استثمارگر و يا استثمار شده است ، ناقص است ، تا وقتی كه اين ناهمواريها و پستی و بلنديها در بين افراد بشر وجود دارد كه يكی آنقدر گنده میشود كه به اندازه قله دماوند بالا میرود و يكی هم آنقدر پائين میرود و در يك دره هولناك [ سقوط میكند ] ، هرگز جامعه بشريت روی سعادت را نمیبيند ، وقتی روی سعادت را میبيند كه حالت دشت را پيدا كند و متساوی باشد . بعد از اينكه تساوی و برابری حاكم شود ، برادری به وجود میآيد و در آن هنگام انسان ، ديگر انسان ناقص نيست و انسان كامل است . پس اين
مكتب ، كمال انسان را مساوی با نفی تعلقات اختصاصی و همه لوازم و دنبالههای آن [ از قبيل ] استثمارگريها و استثمار شدنها میداند كه استثمار در هر دو طرف ، هزاران عيب و نقص ايجاد میكند : در يكی حقد و كينه ايجاد میكند و در ديگری حرص و آز ، وقتی كه ريشهاش را از بن زديد ، ديگر كمال انسان بروز میكند .
اشتباه اساسی اين مكتب
اينكه هدف هميشه اين است كه " من " بايد تبديل به " ما " شود و " من " در بين نباشد ، مطلبی نيست كه از مختصات سوسياليستها باشد ، آنكه از مختصات آنها است ، راهی است كه نشان میدهند و آن اين است كه میگويند : " من ساز " مالكيت اختصاصی (يعنی تعلق اشياء به فرد نه به جمع . ) است ، و " ماساز " مالكيت اشتراكی (يعنی تعلق اشياء به جمع نه به فرد . ) . كسانی كه به سوسياليستها جواب میدهند و يا میتوانند جواب دهند ، اين طور میتوانند بگويند : آقای سوسياليست ! آيا آنچه كه " من ساز " است ، " تعلق اشياء به انسان " است يا " تعلق انسان به اشياء " ؟ مسئلهاين است . آيا اينكه اشياء به انسان تعلق داشته باشند ، يعنی انسان مالك باشد و اشياء مملوك باشند " من ساز " است وميان افراد مرز میسازد و حصار میكشد و وحدت و اتحاد را از بين میبرد و يا برعكس ؟ مالكيت انسان بر اشياء و تعلق اشياء به انسان منشأ اين [ منيت ] نيست ، عكس قضيه است ، تعلق انسان به اشياء و مالكيت اشياء بر انسان به اين معنا كه انسان بنده اشياء باشد و به تعبير عرفانی خودمان ، تعلق قلبی به اشياء داشته باشد ، انسان را " من " میكند . مالك پولبودن ، انسان را " من " نمیكند و " ما " بودن را از او نمیگيرد ، مملوك و بنده پول بودن ، انسان را " من " میكند و " ما " بودن را از او میگيرد .
آن مكتب ( سوسياليسم ) میگويد مالكيت را از بين ببر تا " من " ها تبديل به " ما " شوند . اين مكتب ([ ظاهرا مراد از " اين مكتب " ، اسلام است ] . ) نمیگويد مالكيت را از بين ببر ، میگويد انسان بساز ، انسان را خوب تربيت كن ، به انسان ايدههای عالی و والا بده كه فرضا اگر مالك اشياء هم باشد و اشياء به او تعلق داشته باشد ، او ديگر به اشياء تعلق نداشته باشد و بنده شیء نباشد و آزاد باشد . كدام انسان ، " ما " است ؟ آن انسانی كه آزادی معنوی دارد نه انسانی كه هيچ چيز ندارد . اين طور نيست كه اگر يك انسان هيچ چيز نداشت " ما " است ، نه ، به دليل اينكه يك انسان وابسته به اشياء نيست و تعلق خاطر و قلبی به اشياء ندارد و اشياء او را اسير خودشان نمیكنند و نكردهاند ، " من " او هيچوقت " من " نيست و هميشه " ما " است . آن وقت از دو طرف مثال میآورند ، میگويند : ما میبينيم هميشه انسانهائی در دنيا بوده و هستند كه مالك اشياء هستند ولی تربيتشان يك نوع تربيتی است كه اينها مملوك و بنده اشياء نيستند ، اسير اشياء نيستند ( [ در اينجا فقط برای يك طرف مثال آورده شده است . مثال برای حالت دوم افرادی هستند كه از دارائی ناچيزی برخوردارند ولی بنده اشياء هستند و لهذا " من " آنها ، " ما " نشده است ] . ) . " زهد " به معنی واقعی همين است ، زهد به معنای نهج البلاغهای همين است . ترك دنيا در مفهوم نهجالبلاغه ، يعنی آزاد زيستن از دنيا و بنده دنيا نبودن .
دنيا از ديد علی ( ع )
علی ( ع ) میفرمايد : دنيا ! تو را طلاق دادم و سه طلاقه هم كردم و رجعتی در اين طلاق نيست . « اعز بی عنی » ای دنيا ! از من دور شو ! « فوالله لااذل لك فتستذلينی و لا اسلس لك فتقودينی » (نهجالبلاغه ، نامه . 45 ) دنيا ! به خدا قسم هرگز تسليم و رام تو نمیشوم كه مرا خوار و زبون كنی . علی ( ع ) هميشه در مقابل دنيا يعنی در مقابل اشياء ، يك حالت عصيان و تمرد و سركشی دارد و هيچ اجازه نمیدهد كه دنيا در روح او چنگ بيندازد . « و لا اسلس لك » (" سلس " حالت شتر يا حيوان ديگری را میگويند كه وقتی مهار شد ، اگر آن را به دست بچهای هم بدهند دنبال او میرود [ سلس يعنی انقياد ] . ) من مهارم را به دست تو نمیدهم كه هر كجا كه بخواهی بكشی و ببری . اين همان زهد اسلامی و ترك دنيای اسلامی است ، همان آزاد زيستن و خود را نسبت به نعمتهای دنيا نفروختن است .
باز علی ( ع ) میفرمايد : " « الدنيا دار ممر لا دار مقر ، و الناس فيها رجلان رجل باع فيها نفسه فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها » " (نهجالبلاغه ، حكمت . 133 ) مردم در بازار دنيا دو دسته هستند : يك دسته خود را میفروشند و پول فروختن خودشان را میگيرند ، و دسته دوم مردمی هستند كه در دنيا خود را میخرند و آزاد میكنند .
يك وقت علی ( ع ) درهم و يا ديناری را كه مال خودشان بود كف دست گرفت ، قدری به آن نگاه كرد و فرمود : ای پول ! تو تا وقتی كه در دست من هستی ، مال من نيستی . درست عكس اينكه ما میگوئيم ، ما میگوئيم تا وقتی پول مال من است كه در جيب من است و وقتی خرج كردم از دست من رفته است . علی ( ع ) عكس اين را فرموده است : تو تا وقتی كه در دست
من هستی ، مال من نيستی [ چرا ] كه تا وقتی در دست من هستی ، بايد مال تو باشم و نوكر تو باشم و تو را نگهداری كنم . تو آن وقت مال من هستی كه تو را خرج كرده باشم والا تا وقتی كه تو را نگه داشتهام تو مال من و در خدمت من نيستی ، من مال تو و در خدمت تو هستم . علی ( ع ) از جلوی يك قصابی میگذشت (سعدی اين داستان را در مورد يك عارف به شعر درآورده است ولی چنانكه در احاديث ماست ، اين واقعه در مورد علی ( ع ) است . ) . قصاب چشمش به علی ( ع )
كه افتاد عرض كرد : امروز گوشتهای خوبی آوردهايم ، اگر میخواهيد بخريد . حضرت فرمود : پول ندارم . قصاب گفت : من برای پولش صبر میكنم . فرمود : من به شكم [ خود ] میگويم صبر كند ، چرا از تو گوشت بگيرم كه تو بخواهی برای پولش صبر كنی ؟ من شكمم را وادار به صبر میكنم كه اين مقدار مقروض و مديون تو نباشم .
اصلاح درون ، راه رهايی از " منيت "
اين مكتب [ يعنی اسلام ] میگويد : اگر میخواهيد انسان را از " من " بودن خارج كنيد و " ما " كنيد ، درونش را اصلاح كنيد ، نگذاريد بنده اشياء شود والا ب ا سلب مالكيت فردی ، اين درد دوا نمیشود . البته اين را هم عرض كنم كه در اينجا باز دو مكتب است : يك مكتب میگويد كه اصلا به مالكيتها كاری نداشته باشيد ، ناهمواريها هر مقدار باشد [ مسئلهای نيست ] ، فقط به درون بپردازيد . مكتب ديگر میگويد درست است كه اساس درون است ولی بدون اصلاح بيرون ، درون را نمیشود اصلاح كرد و ما در اسلام میبينيم كه به بيرون هم توجه است ، يعنی اسلام میخواهد ناهمواريهای بيرون را تبديل به همواری كند بدون آنكه مالكيت را به كلی الغاء كرده باشد . اسلام از راههائی وارد میشود تا تساوی پيدا شود و در جامعه همواری به وجود آيد ، ولی اسلام در عين حال اين را برای اينكه " من " تبديل به " ما " شود كافی نمیداند ، مگر آنكه حقيقتی را بر روحها حاكم كند .
حتما در ادبيات ، " مضاف " و " مضاف اليه " را خواندهايد (وقتی يك شیء را به شیء ديگری نسبت میدهيد و مثلا میگوئيد : عبای من ، عبا را " مضاف " و من را " مضاف اليه " میگويند . ). مكتب سوسياليزم توجهش به " مضاف " ها است ، میگويد اين مضافها وقتی [ همراه ] " من " میآيد مثلا " خانه من " و " پول من " میشود ، " من " را " من " میكند . مضافها را برداريد ، چون وقتی مضافها اختصاصی شد " من ساز " است (میدانيد كه اينها در اصل ، هم در قديمالايام و هم در دوره جديد ،
اصل اشتراك را در مورد خانواده هم گفتند ولی به مشكل برخورد كردند . حتی در ابتدای انقلاب كمونيستی در شوروی ، مسئله اشتراك در زن هم پيشنهاد شد ولی بعد در سال 1936 اين را به كلی حذف كردند . در اينجا هم مسئله " من " و " ما " میآيد ولی ديدند عملی نيست ) . ولی اين مكتب میگويد نه ، مضافهای " من " كاری نمیكند ، مضاف اليههای " من " كار میكند . میگويد " من چه " ؟ يعنی اين من به چه تعلق دارد ؟ اگر من به امور فردی و محدود اختصاص داشته باشد " من " ، " من " میشود . . . ( [ افتادگی از متن پياده شده است و چنانكه در مقدمه ذكر شد نوار دو جلسه آخر در دست نيست ] . ) ولی وقتی روح به امور جمعی تعلق داشته باشد مثلا به ايده ، ايمان و خدا تعلق داشته باشد آن وقت است كه " من " تبديل به " ما " میشود . طرفداران اين مكتب میگويند : ما از طرفی انسانهائی را میبينيم كه اشياء زيادی به آنها تعلق پيدا كرده ولی " من " آنها ، " من " باقی نمانده و " ما " شده است . وقتی هيچ چيزی به آنها تعلق نداشته ، " من " آنها " ما " بوده و وقتی همه چيز را هم داشتهاند " من " آنها " ما " بوده است ، چون روح و روانشان به اشياء تعلق نداشته است .
علی ( ع ) در زندگی چنين بود . او يك زندگی پرنوسانی داشت . روزی را گذرانده است كه [ قوت او ] به همان مقداری كه
شب با همسر و فرزندانش بخورند ، منحصر بوده است و آن را [ هم ] انفاق میكرد ، در حالی كه ديگری چيزی در خانه نداشت . ايامی هم بر علی ( ع ) گذشت كه در رأس بزرگترين كشور آن روز دنيا بود ، " مالك الرقاب " مردم بود و بيتالمال عظيمی در اختيارش بود . وسائل برای هر نوع تنعمی كه بخواهد ، و هرگونه كه بخواهد " من " را اشباع كند فراهم بود ، ولی نه آن روزی كه چيزی به او تعلق نداشت و نه آن روزی كه بيش از همه مردم اشياء در اختيارش بودند ، هيچ وقت " من " او " من " نبود ، هميشه " ما " بود . هميشه خودش را فراموش میداشت و در فكر ديگران بود . پس معلوم میشود اين فلسفه درست نيست كه برای اينكه " من " ، " ما " بشود بايد مالكيت و اختصاص را از بين ببريم .
( پایان قسمت اول )
( ادامه دارد )
منبع : http://www.aviny.com/library/motahari/Books |