انسان كامل اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری ( قسمت دوم )
جلسه دوازدهم : نقد و بررسی نظريه مكتب سوسياليسم
فهرست مطالب :
عدم انحصار عوامل " من ساز " در مالكيت
ايمان ، راه " ما " شدن " من " ها
ناقص بودن معنی شعر سعدی
داستان شتر و روباه
اجمال نظر اگزيستانسياليسم
عدم انحصار عوامل " من ساز " در مالكيت
از طرف ديگر [ در جواب سوسياليسم ] میگويند آنچه كه بشر میخواهد همه از قبيل امور اقتصادی نيست تا وقتی مالكيت را اشتراكی كرديم يكدفعه " من " ، " ما " بشود . يك قسمت از زندگی ، امور اقتصادی است كه مالكيت در آنجا مطرح است . قسمتهای زياد ديگری داريم كه مربوط به امور اقتصادی و مالكيت نيست ، مثل " پست " و يا " زن " . " پست " و " زن " دو چيزی هستند كه ارزش آن دو برای بشر از امور اقتصادی اگر بيشتر نباشد كمتر نيست . گاهی میشود كه انسان حاضر است پول و ثروت و هر چه دارد در راه يك زن خرج كند و يا پول و ثروتش را برای بدست آوردن يك مقام بسيار عالی اجتماعی كه در آن شهرت دنيايی هست خرج كند . اينها را چه میكنيد ؟ آيا میشود همه زنها را روی هم ريخت و از آنها يك عده زن قالبی ساخت كه
همه مساوی [ و عين ] يكديگر باشند ؟ اگر مسئله اشتراك جنسی نيست كه الان هم در هيچ كشور كمونيستی نيست بالاخره در خانه يكی ، زن زيبا و در خانه ديگری يك زن بد گل وجود دارد . اين مسئله باز " من ساز " است . مقامات چطور ؟ اگر فرض كنيم ( كه تازه اين يك فرض است و حقيقت ندارد ) آن كسی كه در رأس يك كشور سوسياليستی قرار گرفته است ، از نظر
تغذيه و مركوب با بقيه مردم يكسان است ، مثلا نخست وزير فلان كشور سوسياليستی از نظر استفاده از مواهب اقتصادی با فلان كارگری كه در فلان كارخانه يا مزرعه كار میكند در يك حد هستند و از نظر غذا و آسايش و اتومبيل يكجور هستند و فرضا نخستوزير چ ين از رئيس جمهور آمريكا هديهای قبول نمیكند و به آن هديه افتخار هم نمیكند ، با فرض همه اينها آيا او
كه در پست نخست وزيری زندگی میكند و هر روز صدها عكس از او در روزنامهها منتشر میشود و روزی دهها بار اسم او در راديوهای دنيا برده میشود و بارها فيلم او را در تلويزيون میبينند ، با آن كارگر فراموش شده در ته كارخانه ، يكجور از مواهب برخوردارند ؟ نه ، اين طور نيست . بالاخره آن مقام ، از مواهب اين پست استفاده میكند نه ديگری . نمیشود اينها را به حالت اشتراكی درآورد ، نمیشود پست آن كارگر را با پست آن نخست وزير روی هم بريزند و بين آنها تقسيم كنند . خواه ناخواه رهبری
حزب به يك نفر اختصاص پيدا میكند و معاونت حزب به يك نفر ديگر و سمت مدير كلی به فرد ديگر ، و در آخر يك عده در ته ته قرار میگيرند . پستهای اداری هم همين طور است . پس برای اينكه " من " تبديل به " ما " شود كافی نيست كه مالكيتهای اختصاصی از بين برود و ما ديديم كه در جاهائی كه مالكيتهای اختصاصی از بين رفت ، " من " تبديل به " ما " نشد ، جنگها و نزاعها و تصفيهها در داخل آنها میشود و رقابتهای داخلی [ صورت میگيرد ] و حتی دو اردو و دو غول بزرگ اينها ( [ چين و شوروی ] ) با يكديگر در حال مبارزه هستند و برای اينكه همان نقطه مقابلشان را كه امپرياليسم است با خودشان رفيق
كنند ، با هم مسابقه گذاشتهاند ، اينها نشان میدهد كه " من " ها تبديل به " ما " نشده است و اينها حرف است .
درست است ، ما قبول داريم كه ناهمواريهای مالكيت اثر فراوانی در " من سازی " دارد و اختلافات زيادی با " ما سازی " دارد و لهذا اسلام به تعديل ثروت و مالكيتها عنايت فوقالعاده دارد ولی مسئله اين است كه [ برطرف كردن اين ناهمواريها ] كافی نيست برای اينكه " من " ها تبديل به " ما " شود . بعد میبينيم " ما " [ در بين آنها ] اسم است و لفظ است و حرف ، پای احتياج كه به ميان بيايد ، مطلب از اين قبيل نيست . مكتب حقيقی در اينجا اين است كه اولا مسئله اينكه " من " بايد تبديل
به " ما " شود يكی از شرايط انسان كامل است و ما اين را قبول داريم ،
اما اينكه كسی خيال كند به صرف اينكه " من " انسان تبديل به " ما " شد ، " انسان كامل " شده است صحيح نيست . مكتب
سوسياليسم باز يك مكتب تك ارزشی است . اين نظريه كه تمام ارزشهای انسانی در اين است كه " من " تبديل به " ما " بشود درست نيست ، چندين ارزش ديگر غير از تبديل " من " به " ما " وجود دارد كه در همه مكتبهائی كه قبلا طرح كرديم هر كدام لااقل به يك ارزش ، درست توجه كردهاند . پس تنها يك چيز را ارزش [ انسانيت ] دانستن ، درست نيست.
ايمان ، راه " ما " شدن " من " ها
ثانيا اين " من " آن وقت واقعا و حقيقتا تبديل به " ما " میشود كه قبلا تبديل به " او " شده باشد ، يعنی همان نظريه عرفا . بدون آنكه " من " قبلا تبديل به " او " شده باشد ، تبديل به " ما " نمیشود . راه " ما " شدن " من " ها اين است كه اول " من " ها " او " بشوند ، يعنی ايمان به خدا پيدا شود : " « قل يا اهل الكتاب تعالوا الی كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله » " مخاطب ، اهل كتابند : ای اهل كتاب ! يهوديها ، نصرانيها ، مجوسيها ، زردشتیها ! بيائيد همه ما گرد يك كلمه و حقيقت جمع شويم ، حقيقتی كه « سواء بيننا و بينكم »ببينيد تعبير قرآنچقدر عجيب است : حقيقتی كه نه از من است و نه از تو ، نه از ماست (" ما " در مقابل " شما " [ نه در مقابل " من " ] . ) نه از شما ، حقيقتی است كه از " ما " ی به معنای اعم است ، ما و شما هر دو در او شريكيم و او ، ما و شما هر دو را دربر میگيرد . من كه پيغمبرم نمیتوانم بگويم [ خدا ] ، خدای من است و خدای تو مسيحی نيست ، خدای تو يهودی نيست ، خدای تو زردشتی نيست ، خدای تو بتپرست نيست ، خدای اين سنگ نيست ، خدای اين آب و هوا نيست ، او خدای همه است و به همه چيز تعلق دارد و اگر انسان به او تعلق پيدا كند ، تعلق به يك امر محدود پيدا نكرده است كه " من سا " و " مرز ساز " باشد . او ديگر پول نيست كه اگر من به او تعلق داشته باشم و [ يا ] توبه او تعلق داشته باشی جنگ در بگيرد ، حقيقتی است كه میتواند در آن واحد همه را در خودش جمع كند . بيائيد همه " ما " شويم ، اما به چه وسيله ؟ به وسيله يك ايمان ، به
وسيله يك ايده ، به وسيله يك كلمه : خدا . بيائيد " ما " بشويم ، اما اول بايد همه " او " بشويم . وقتی كه " او " شديم ، يعنی اين منيتها در مقابل " او " از بين رفت و همه يكرنگ شديم و " او " شديم ، آن وقت است كه میتوانيم همه ، " ما " باشيم . « تعالوا الی كلمه سواء بيننا و بينكم »بيائيد به سوی كلمه و حقيقتی كه بين ما و شما متساوی است . اگر پيغمبر اسلام ( ص ) مثلا پيشنهاد كند كه بيائيد همه زبان عربی را ياد بگيريم تا همه ، " ما " شويم ، آن كسی كه زبانش فارسی است میگويد : چرا عربی ؟ همه فارسی را ياد بگيريم . يك فرانسوی میگويد : چرا عربی ؟ آن زبان ، فرانسه باشد . زبان عربی نمیتواند چيزی باشد كه همه مردم در او مساوی باشند . زبان عربی و فارسی و تركی و فرانسوی و . . . هر كدام به يك ملتی اختصاص دارد . خيلی چيزهای ديگر هم همينطور است . ولی آن حقيقتی كه مال همه است و مال هيچكس هم نيست خدای ماست ، آن حقيقت كلی و آن كسی كه همه ما را آفريده است ، آن كسی كه عالم را خلق كرده و بازگشت عالم به سوی اوست . بيائيد همه به سوی او بشتابيم " « تعالوا الی كلمة سواء بيننا و بينكم »تنها او را پرستش كنيم و شريكی هم برای او قرار ندهيم . بعد میفرمايد : « و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله »" وقتی كه به سوی " او " رفتيم و " او " شديم ، آن وقت " ما " میشويم و تنها آن وقت است كه میتوانيم " ما " باشيم . [ در اين هنگام ] بعضی ، بعضی ديگر را رب خود ( يعنی خدای خود ) انتخاب نكند ، صحبت آقائی و نوكری هم از ميان برود ، صحبت استثمارگر و استثمار شده از بين برود ، صحبت بالا و پائين از بين برود ولی به شرطی كه از آنجا شروع كنيم : " « تعالوا الی كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله »" اين است كه قرآن طرفدار " ما " بوده است و هميشه دم از " ما " میزند .
در نماز ، بعد از آنكه خدا را حمد و ستايش میكنيم : " « الحمد لله رب العالمين »" خدا را مخاطب قرار میدهيم . من تنها دارم نماز میخوانم و نماز من فرادی است . میخواهم بگويم خدايا تو را پرستش میكنم و از تو كمك میخواهم ولی اينطور میگويم : " « اياك نعبد و اياك نستعين »" خدايا " ما " فقط تو را پرستش میكنيم و " ما " فقط از تو ياری میجوئيم . نمیگوئيم " من " فقط تو را پرستش میكنم . در آخر نماز هم میگوئيم : السلام علينا وعلی عبادالله الصالحين .
ناقص بودن معنی شعر سعدی
سعدی میگويد :
بنیآدم اعضای يكديگرند
كه در آفرينش زيك گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو كز محنت ديگران بیغمی
نشايد كه نامت نهند آدمی
اين شعر سعدی كه در سطح بسيار عالی تشخيص داده شده است و به حق هم تشخيص داده شده است عين ترجمه يك حديث نبوی است ، منتها كمی ناقص است و به كمال اصل حديث نيست . حديث نبوی اين است " « مثل المؤمنين فی تواددهم و تراحمهم كمثل الجسد اذا اشتكی بعض تداعی له سائر اعضاء جسده بالحمی والسهر » " مثل اهل ايمان در توادد ( دوستی متقابل ) و در تراحم ( مهربانی متقابل ) مثل اعضای يك پيكر است . آيا وقتی عضوی از اعضای يك پيكر به درد آيد ، ساير اعضاء راحت میخوابند و میگويند آن عضو هرچه میخواهد درد بكشد ، بكشد ؟ يا عضوهای ديگر با او همدردی میكنند ؟
پيغمبر میفرمايد ساير اعضاء به دو وسيله با اين عضو همدردی میكنند : يكی به وسيله تب و ديگر به وسيله بيخوابی . اعضای ديگر نمیخوابند و دائما در تب و تابند . مثلا ناراحتی در روده پيدا شده و يا يك كانون چركی در كبد پيدا شده ولی دست هم نمیخوابد ، سر هم نمیخوابد ، قلب هم نمیخوابد ، اصلا بدن استراحت نمیكند ، چون يك عضو به درد آمده است . تب ،
عكسالعمل همه بدن در مقابل ناراحتیای است كه در يك عضو پيدا شده است. ولی پيغمبر توجه به يك نكته دارد . وقتی میفرمايد [ مثل مؤمنين ] مثل يك پيكر است توجه دارد كه پيكر ، روح میخواهد . يك روح بايد وجود داشته باشد تا همه اعضاء را " او " كرده باشد و بعدا " ما " شده باشند . آيا اگر جسد مرده باشد و شما يك عضو را قطعه قطعه كنيد ، ساير اعضاء حس میكنند ؟ نه ، چون روح وجود ندارد . اين روح است كه همه مؤمنين را يكی كرده است . چون اينها در آن روح يكی هستند ، " ما " شدهاند و با يكديگر همدردی دارند . آن روح ، ايمان است ، همان " « كلمة سواء بيننا و بينكم »" است . چون مؤمنين ايمان دارند و " « كلمه سواء بيننا و بينكم »" بر آنها حكمفرماست ، " من " های آنها " او " شده است و طبعا همدل و همدرد هستند . اما انسانها بدون " كلمه سواء " اينطور نيستند . پيغمبر فرمود مؤمنين ، يعنی آنها در يك روح شريكند و آنها كه " « كلمة سواء بيننا و بينكم » " بر آنها حكمفرماست . سعدی اشتباه كرده كه گفته است "
بنیآدم اعضای يكديگرند " . بنیآدم تا آن " « كلمة سواء بيننا و بينكم » " نباشند ، هرگز اعضای يك پيكر نمیتوانند باشند و نيستند . دروغ است كه بنیآدم اعضای يكديگرند . آيا آمريكائيها و ويتناميها بنیآدم هستند يا نيستند ؟ اگر بگوئيم ويتناميها بنیآدمند و آمريكائيها بنیآدم نيستند يا بالعكس ، كه درست نيست . نه ، هر دو بنیآدمند ولی دروغ است كه بنیآدم اعضای يك پيكرند . بنیآدم هرگاه يك روح و يك ايمان بر آنها حاكم شد ، يعنی وقتی كه " من " های ايشان در يك " او " حل شد ، در يك ايمان حل شد و " من " برايشان باقی نماند ، با يكديگر همدردی دارند . در آن وقت است كه :
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
پس در اين مكتب ، يك اشتباه درباره انسان كامل اين است كه همه ارزشها جز يك ارزش فراموش شده است و آن هم ارزش " ما " بودن است . اين " ما بودن " حرف درستی است ، يعنی اگر انسانی " من " او تبديل به " ما " نشده باشد انسان كامل نيست ، اما اينكه خيال كنيد به صرف اينكه " من " انسان تبديل به " ما " شد ، كامل شده است ، دروغ است . [ " ما " شدن ] يكی از خطوط سيمای انسان كامل است نه تمام خطوط سيمای آن . اشتباه ديگرشان اين است كه خيال كرده اند آن چيزی كه " من " ها را " ما " كرده است ، مالكيتهای اختصاصی است و اگر مالكيت اختصاصی را از بين برديم و مالكيت اشتراكی حاكم شد ، ديگر " من " ها " ما " شده است و هيچكس احساس " منيت " نمیكند .
داستان شتر و روباه
چندين سال پيش داستانی را در مجلهای خواندم . افسانهای ساخته بودند كه روزی يك شتر و يك روباه با هم رفيق شدند . روباه به شتر پيشنهاد كرد كه بيا يك زندگی اشتراكی داشته باشيم و اين زندگی اختصاصی و مالكيت اختصاصی را الغاء كنيم و با يكديگر دوست و متحد باشيم و حتی يكديگر را " رفيق " صدا بزنيم . من به تو میگويم " رفيق شتر " و تو هم به من بگو " رفيق روباه " ، صحبت " من " در كار نباشد . حتی من هيچوقت بعد از اين نمیگويم " بچه من " ، میگويم " بچه ما " و تو هم به كرهشترت ديگر نگو " كره شتر من " ، بگو " كره شتر ما " . بيا " من " را به كلی از بين ببريم و تبديل به " ما " كنيم . من بعد از اين به پالان تو میگويم " پالان ما " و تو هم به دم من بگو " دم ما " و اساسا ديگر منی در كار نباشد . شتر بيچاره هم باور كرد ، مدتی با هم زندگی اشتراكی كردند تا اينكه حادثهای پيش آمد : روباه چند روزی شكاری گيرش نيامد . يكروز در حالی كه عصبانی و ناراحت بود ، به خانه اشتراكی آمد ولی روده بزرگش داشت روده كوچكش را از گرسنگی میخورد . چشمش به كره شتر افتاد . او را به گوشهای برد و دريد و شكمی از عزا درآورد . شتر كه برگشت ، سراغ بچهاش را گرفت .
روباه اظهار بیاطلاعی كرد و گفت : نمیدانم . شتر دنبال بچهاش گشت تا لاشهاش را پيدا كرد . بیتاب شد و به سرش میزد كه چه كسی بچه من را چنين كرده است . تا شتر گفت " بچه من " ، روباه گفت : تو هنوز تربيت نشدهای كه میگوئی بچه من ؟ ! بگو " بچه ما " ! وقتی " من " اينطور بخواهد تبديل به " ما " بشود ، شكل " روباه و شتر " را پيدا میكند .
پس اين مكتب هم در مورد انسان كامل ، مكتب كاملی نيست . در اين مكتب فقط به يك ارزش آن هم به طور ناقص توجه شده است .
اجمال نظر اگزيستانسياليسم
مكتب ديگری را در آخر اين جلسه به طور خلاصه عرض میكنم و تفصيلش را در جلسه بعد بيان خواهم كرد . اين مكتب ، امروز خيلی رايج است و میتوان گفت از نظر ارزشهای انسانی و از نظر خطوطی كه برای انسان كامل ترسيم میكند ، نقطه مقابل سوسياليزم است . در مكتب سوسياليزم بيشتر به جنبههای اجتماعی توجه شده است . از نظر سوسياليزم ، انسان آن وقت انسان كامل است كه بين همه انسانها تساوی و برابری و وحدت برقرار باشد . " مالكيت اشتراكی " را هم كه میگويند، [ حاكی از ] توجه به جنبههای جمعی است . در اين مكتبی كه میخواهم عرض كنم به ارزشهائی توجه شده است كه بيشتر
جنبه فردی دارد نه جنبه اجتماعی : مسئله آزادی اراده ، مسئله آزادی انديشه ، مسئله حاكميت و استقلال يك فرد نسبت به خود ، بيشتر تكيه اين مكتب روی اين مسائل است . میگويد انسان كامل انسانی است كه " من " او از هر جبری آزاد باشد ، تحت تأثير هيچ قدرتی نباشد ، آزاد مطلق زندگی كند ، اراده اش آزاد باشد . در واقع ملاك اساسی انسانيت در اين مكتب ،" آزادی " است و اگر " آگاهی " هم میگويند مقدمه آزادی است .
میگويند انسان كامل يعنی انسان آزاد و هرچه انسان ، آزادتر باشد كاملتر است ، هرچه تحت تأثير عوامل ديگر قرار گيرد ، از انسانيت او كاسته شده است . حتی در اين مكتب معتقدند ايمان و اعتقاد به خدا و بندگی خدا ، انسانيت انسان را نقض میكند ، چون انسان را وادار میكند در مقابل خدا تسليم باشد ، و بندگی نسبت به خدا و در مقابل خدا ، آزادی را از انسانسلب میكند چون كمال انسانی در آزادی است و انسان كامل ، انسانی است كه از همه چيز آزاد باشد ، [ پس ] حتی بايد از قيد مذهب آزاد باشد . حافظ ما میگويد :
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
زهرچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
اگر كسی در زير اين چرخ كبود پيدا شود كه به هيچ چيزی وابستگی و تعلق نداشته باشد ، او كامل است .
مگر تعلق خاطر به ماه رخساری
كه خاطر همه غمها به مهر او شاد است
يا در جای ديگری میگويد :
فاش میگويم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
مكتب اگزيستانسياليسم میگويد : نه ، " بنده عشقم " هم غلط است ، بايد بگويد از هر دو جهان آزادم و از عشق هم آزادم ، و حتی از تعلق خاطر به ماه رخساری . انسانيت يعنی آزادی و آنچه كه آزادی اقتضا میكند ، انسانيت يعنی تمرد و عصيان ، در مقابل همه چيز عاصی بودن و تسليم هيچ چيز نبودن . در جلسه بعد انشاءالله درباره اين مكتب به تفصيل بحث خواهم كرد .
و لا حول و لا قوت الا بالله العلی العظيم
( پایان جلسه دوازدهم )
( ادامه دارد )
منبع : http://www.aviny.com/library/motahari/Books |