انسان كامل اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری ( قسمت سوم )
جلسه يازدهم : بررسی مكتب قدرت ( 2 ) - مكتب محبت
فهرست مطالب :
مكتب محبت
دعوت قرآن به احسان و ايثار
نمونهای از مهربانی
عواطف انسانی در غرب
*****
مكتب محبت
مكتب ديگر كه بيشتر در هند و تا اندازهای هم در بين مسيحيان تبليغ شده
است مكتب محبت است . البته مسيحيان مكتب
خود را مكتب محبت مینامند ولی چنانكه عرض كرديم در مكتب محبت به
جائی رفتهاند كه مكتب آنها را بايد " مكتب ضعف " ناميد ، يعنی
مكتب " ضعف ستائی " است ، نه مكتب محبت . ولی مكتب هنديها را
میشود مكتب محبت ناميد . مكتب محبت چيست ؟
مكتب محبت كمال انسان را مساوی با خدمت به خلق و محبت كردن به مردم
میداند ، يعنی درست نقطه مقابل مكتب نيچه . هرچه را كه نيچه نفی میكرد
، اينها نقطه مقابلش را میگويند . میگويند اساسا انسان كامل يعنی انسانی
كه خيرش به خلق خدا برسد ، انسانيت يعنی خير رساندن به خلق . الان هم در
مكتبهای فرنگی گواينكه چنانكه عرض كردم خود فرنگيها عملا به اين حرف
پايبند نيستند وقتی میگويند انسانيت و انسانگرائی ، مقصودشان همين خدمت
به مردم و محبت به مردم است . مجلاتو جرائد ما هم وقتی میگويند فلان چيز
" انسانی است " يا " انسانی نيست " جز اين قصد نمیكنند (حال بر حسب قصد آنها
میگويم ، اما به اينكه اينها هم در عمل جور ديگری هستند كاری ندارم ) .
وقتی میگويند فلان چيز انسانی است يعنی از نظر خلق خدا خيرخواهانه است و
" انسانی نيست " يعنی به نفع مردم نيست . بنابراين از نظر اينها
انسانيت جز خدمت به مردم و خلق خدا چيز ديگری نيست .
گاهی در بين شعرای ما هم تعبيرات مبالغه آميزی شده است .
مثلا سعدی میگويد :
عبادت به جز خدمت خلق نيست
به تسبيح و سجاده و دلق نيست
البته سعدی در اينجا منظور ديگری دارد و منظور او آن عده از متصوفه
است كه كارشان فقط تسبيح و سجاده [ پهن كردن ] و دلق درويشی پوشيدن است
و اساسا از كارهای خيرخواهانه چيزی سرشان نمیشود . سعدی با اينكه خودش
يك درويش است ، خطابش به آن درويشهايی است كه از خدمت به خلق چيزی
نمیفهمند . منتها اول با يك لسان مبالغه آميزی میگويد : " عبادت به جز
خدمت خلق نيست " .
گاهی بعضی ديگر ، همين مطلب را با تعبيرات ديگری میگويند كه اين
تعبيرات ، تعبيرات نادرستی است : " میبخور منبر بسوزان ، مردم آزاری
نكن " .
از نظر اينها فقط در دنيا يك بدی وجود دارد و آن مردم آزاری است و
يك خوبی وجود دارد و آن ، احسان به مردم است . مكتب محبت حرفش اين
است كه فقط يك كمال و يك ارزش و يك نيكی وجود دارد و آن خير رساندن
به مردم است ، و فقط يك نقص و يك بدی وجود دارد و آن آزار رساندن به
مردم است .
دعوت قرآن به احسان و ايثار
اين مكتب را هم بايد بسنجيم . در اين كه از نظر اسلام خدمت كردن به
خلق و احسان به مردم ، خودش يك ارزشی از ارزشهای انسانی و الهی است ،
هيچ شكی نيست . محبت و خدمت به مردم ، و درد مردم را داشتن ، از نظر
اسلام خود يك كمال و يك ارزش و يك نيكی است و مقامش هم بسيار عالی
است ، ولی اسلام با انحصارش مخالف است .
آيهای را در ابتدای سخن تلاوت كردم : " « ان الله يأمر بالعدل و
الاحسان و ايتاء ذی القربی و ينهی عن الفحشاء و المنكر و البغی »" خدا
شما مسلمانها را يكی به عدل (عدل يعنی اينكه حقوق مردم را رعايت كنيد
و پا از مرز حقوق مردم آن طرفتر نگذاريد . ) امر میكند و فرمان میدهد و ديگری به
احسان ، كه از نظر اخلاقی نه اجتماعی بالاتر از عدل است . خدا فرمان میدهد
كه نه تنها پا به حقوق مردم نگذاريد و تجاوز به حقوق مردم نكنيد ، بلكه
از حقوق مشروع خود ، به مردم نيكی كنيد .
ايثار يك اصل قرآنی است . ايثار يعنی گذشت ، يعنی مقدم داشتن ديگران
برخود در آنچه مال خود انسان است و به آن كمال احتياج را دارد و در عين
كمال احتياج ، ديگری را بر خود مقدم میدارد . ايثار يكی از باشكوهترين
مظاهر انسانيت است و قرآن ، عجيب ايثار را ستوده است . درباره اصحاب
پيغمبر يعنی انصار كه مهاجرين را بر خودشان مقدم میداشتند ، میفرمايد :
" « و يؤثرون علی انفسهم و لو كان بهم خصاصة »" (سوره حشر ، آيه . 9 ) يا در آياتی كه
در سوره " هل اتی " در شأن علی ( ع ) و زهرای مرضيه ( س ) و حسنين
عليهماالسلام و اهل بيت عليهمالسلام نازل شده است ، میفرمايد : "
²و يطعمون الطعام علی حبه مسكينا و يتيما و اسيرا0 انما نطعمكم لوجه الله
لا نريد منكم جزاء و لا شكورا »" (سوره انسان ، آيات 8 و . 9) كه داستانش را همه شنيدهايم . بعد
از يك بيماریای كه حسنين داشتند ، علی ( ع ) و زهرا ( س ) نذر میكنند و روزه
میگيرند ، و اوقاتی است كه علی ( ع ) در بيرون كار میكند و مثلا جوی تهيه
میكند و زهرا از آن ، نانی میپزد و آماده میكند . وقت افطار ، [ مسكينی
] میرسد و اينها آنچه خود داشتند به اين محتاج میدهند و در دو شب بعد
دوباره اين ايثار را میكنند كه اين آيه نازل شد .
به هر حال مسئله ، مسئله ايثار است ، و ايثار مقام انسانی فوق العاده
باشكوهی است و اسلام آن را ستوده و ستايش كرده است كه داستانهای زيادی
در [ تاريخ ] اسلام درباره ايثار آمده است .
نمونهای از مهربانی
به طور كلی رحم ، مهربانی و ترحم امری است كه هميشه در اسلام مطرح است
. اين داستان را شنيدهايد كه مردی از اشراف جاهليت ، خدمت رسول اكرم (
ص ) آمد و ديد كه ايشان يكی از فرزندانشان را روی زانوی خودشان
نشاندهاند و او را میبوسند و میبويند و به او محبت میكنند . يك دفعه
اين آدم به پيغمبر ( ص ) رو كرد و گفت : من ده تا بچه دارم و هنوز در
عمرم هيچ كدامشان را يكبار هم نبوسيدهام . (اين همان مكتب نيچه است .
چون بوسيدن من يعنی اينكه آنها را دوست دارم و نسبت به آنها ترحم دارم ،
و ترحم ضعف است و يك آدم قوی هرگز از اين كارها نمیكند و اين كارها
برای يك آدم قوی سبك است ! ) . در يكی از رواياتی كه
در اين زمينه آمده ، نوشتهاند : « فالتمع وجه رسول الله » پيغمبر اكرم از
اين حرف چنان ناراحت و عصبانی شد كه صورت مباركش قرمز شد و لمعان ([ به معنای تغير ] . ) پيدا كرد و فرمود :
« من لا يرحم لا يرحم » (جامعالصغير ، ج 2 ، ص . 183 ) آن كه نسبت به ديگری رحم نداشته باشد ، خدا
هم به او رحم نخواهد كرد . بنا به نقل ديگری فرمود : اگر خدا رحم را از
دل تو كنده است ، من چه كنم ؟ !
در اين زمينه اخبار و روايات و احاديث زيادی داريم . زندگی
اميرالمؤمنين ( ع ) خود بهترين نمونه است و علی ( ع ) اساسا مجسمه رحمت
و مهربانی است ، در مقابل ضعيف كه قرار میگيرد ، دريای رحمت و محبت
علی ( ع ) به جوش میآيد .
عواطف انسانی در غرب
من در جلسه گذشته راجع به روحيه شرقی و غربی بحث كردم و گفتم كه اساسا
عمق روحيه غربيها قساوت است و مردمان قسی القلبی هستند . البته خود
غربيها هم اين مطلب را قبول دارند و اين نوع عواطف ، محبتها ، احسانها
و گذشتها را خصلتهای شرقی مینامند . حتی محبت پدر نسبت به فرزندان خود
و فرزندان نسبت به پدر يا مادر و همچنين برادر نسبت به برادر يا خواهر
، و خواهر نسبت به خواهر ، در بين آنها خيلی كم وجود دارد . شرقيها اين
[ مطلب ] را احساس كرده ، میگويند عواطف انسانی فقط در مشرق زمين وجود
دارد و زندگی در مغرب زمين بسيار خشك است و در آنجا عدالت
- البته در ميان خودشان ، نه نسبت به ديگران - و عدل اجتماعی وجود دارد
ولی احسان و عاطفه و امثال آن وجود ندارد .
يكی از دوستان ما نقل میكرد كه به اطريش رفته بود برای اينكه معدهاش
را عمل كند و پسرش هم آنجا تحصيل میكرد . میگفت من بعد از اينكه عمل
كرده بودم و دوره نقاهت را بسر میبردم ، روزی در رستورانی نشسته بودم و
در آنجا پسرم به من خدمت میكرد و سفارش چای و قهوه و غذا میداد و دور
من میچرخيد . در طرف ديگر رستوران ، زن و مردی كه نشان میداد زن و شوهر
هستند پهلوی يكديگر نشسته بودند و دائما ما را میپاييدند . يك دفعه كه
پسرم از جا بلند شد و میخواست از كنار آنها رد شود ، ديدم كه از پسرم
چيزهائی میپرسند و او هم دارد به آنها جواب میدهد . بعد كه آمد به او
گفتم : آنها به تو چه میگفتند ؟ گفت : به من گفتند اين كيست كه تو داری
اينقدر به او خدمت میكنی ؟ گفتم او پدرم است . گفتند خوب پدرت باشد !
مگر بايد اينهمه به او خدمت كنی ؟ ! پسرم گفت من با منطق خودشان با
آنها حرف زدم ، گفتم : آخر او برای من پول میفرستد و من در اينجا درس
میخوانم ، اگر او اين پول را نفرستد ، من نمیتوانم درس بخوانم . با
تعجب گفتند : از پولهائی كه خودش درمیآورد . به تو میدهد تا خرج كنی ؟
! گفتم آری ، از پولهائی كه خودش درمیآورد . آنها خيلی تعجب كردند و
آنوقت ما را مثل يك غولهای شاخداری كه اساسا موجودات عجيبی هستيم نگاه
میكردند . بعد هر دو آمدند و شروع به صحبت كرده ، گفتند : بله ، ما هم
يك پسری داريم كه سالهاست در خارج است و چنين و چنان است . بعد پسرم
به طور خصوصی درباره آنها تحقيق كرد و معلوم شد كه دروغ میگويند
و اصلا پسری ندارند . بعدا گفتند ما سی سال پيش با هم
نامزد شديم و گفتيم مدتی با هم باشيم تا با اخلاق يكديگر آشنا شويم ، اگر
اخلاق يكديگر را پسنديديم ، میرويم رسما ازدواج میكنيم ولی هنوز فرصت
ازدواج كردن پيدا نكردهايم !
آقای محققی - خدا او را بيامرزد - كه مرحوم آيتالله بروجردی ايشان را
به آلمان فرستاده بودند ، داستانی نقل كرده بود كه واقعا داستان عجيبی
است . ايشان گفته بود جزو اشخاصی كه در زمان ما مسلمان شدند ، پروفسوری
بود كه مرد عالم و دانشمندی بود و اين پروفسور پيش ما زياد میآمد و ما
هم پيش او میرفتيم . اين پروفسور كه در اواخر عمر پيرمردی شده بود ،
سرطان پيدا كرد و در بيمارستان بستری شد . ايشان میگفت ما و مسلمانهای
آنجا به بيمارستان میرفتيم و از او عيادت میكرديم . يك روزی اين پيرمرد
زبان به شكايت گشود و گفت : اول باری كه من مريض شدم ، آزمايش كردند
و اطبا گفتند سرطان است . هم پسرم و هم زنم آمدند و گفتند حال كه تو
سرطان داری معلوم است كه میميری ، بنابراين خداحافظ ! ما ديگر رفتيم .
هر دو همانجا خداحافظی كردند و فكر نكردند كه اين بدبخت در اين شرايط
احتياج به محبت و مهربانی دارد . آقای محققی میگفت ما چون میديديم كسی
را ندارد مكرر به عيادتش میرفتيم . روزی از بيمارستان خبر دادند كه او
مرده است . برای تكفين و تجهيزش و جمع كردن جنازهاش رفتيم . ديديم در
آن روز پسرش آمد . پيش خود گفتيم خوب است كه لااقل برای تشييع
جنازهاش آمده است ولی وقتی تحقيق كرديم متوجه شديم او از پيش ، جنازه
را به بيمارستان فروخته و حال آمده جنازه را تحويل دهد و پولش را بگيرد و برود !
( پایان قسمت سوم )
( ادامه دارد )
منبع : http://www.aviny.com/library/motahari/Books |