انسان كامل
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
( قسمت اول )
جلسه دهم : نقد و بررسی نظريه مكتب قدرت ( 1 )
فهرست مطالب :
تاريخچه مكتب قدرت
نظريه بيكن و تأثيرات آن
استفاده نيچه از اصول داروين
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين ، باری الخلائق أجمعين ، والصلوش والسلام علی
عبدالله ورسوله ، و حبيبه وصفيه ، و حافظ سره و مبلغ رسالاته ، سيدنا و
نبينا و مولانا أبی القاسم محمد واله الطيبين الطاهرين المعصومين .
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
" « و كاين من نبی قاتل معه ربيون كثير فما وهنوا لما اصابهم فی سبيل
الله و ما ضعفوا و ما استكانوا و الله يحب الصابرين » " ( سوره آل عمران ، آيه . 146 ) .
يكی ديگر از مكتبها در مورد انسان كامل ، انسان برتر ، انسان نمونه ،
انسان ايدهآل و انسان متعالی مكتب قدرت است . در اين مكتب ، انسان
كامل مساوی با انسان مقتدر و صاحب قدرت است و به عبارت ديگر ، كمال
در اين مكتب مساوی با توانائی ، و نقص مساوی با عجز و ناتوانی است .
هر انسانی كه قويتر است كاملتر ، و هر انسانی كه ضعيفتر است ناقصتر
است و اساسا حق و عدالت ، حقيقتی نيست و معنیای غير از همان قدرت و
توانائی ندارد ، يعنی اگر دو نيرو در برابر يكديگر قرار گيرند ، ما معمولا
اينطور
فكر میكنيم و میگوئيم كه قطع نظر از اينكه اين نيرو پيروز شود يا آن نيرو
، يكی از اينها حق و عدالت است و ديگری باطل و ظلم و جور . ممكن است
در يك جا حق ، باطل را شكست دهد و بر باطل پيروز شود و يك جا هم ممكن
است عكس قضيه اتفاق بيفتد ، يعنی باطل بر حق پيروز شود . البته طبق
منطق قرآن ، پيروزی نهائی هميشه با حق است . و پيروزی باطل ، پيروزی
موقت است و اين يك مطلبی از ديدگاه قرآن است كه بسيار قابل توجه است
. ولی از نظر قرآن هم ، مطلب از اين قبيل نيست كه اگر دو نيرو در برابر
يكديگر قرار گيرند ، آن نيروئی كه نيروی مقابل را شكست دهد حق است و آن
كه شكست بخورد باطل است . اما طرفداران اين مكتب میگويند هر كه طرف
مقابل را شكست دهد ، همان عدالت است ، كاری كه توانا و مقتدر میكند ،
به دليل اينكه تواناست عين عدالت است .
تاريخچه مكتب قدرت
اين مكتب سابقه زيادی در دنيا دارد و سابقه آن به دوره قبل از سقراط
میرسد . سقراط در حدود چهارصد سال قبل از ميلاد مسيح بوده است و از زمان
او حدود 2400 الی 2500 سال میگذرد . قبل از دوره سقراط گروهی بودهاند كه
در مسائل فلسفی آنها را سوفسطائيان مینامند و اينها در مسائل اجتماعی ،
چنين نظری داشته اند و اين فكر در همان دنيای يونان ، با ظهور فيلسوفانی
از قبيل سقراط و افلاطون و ارسطو منسوخ شد و بعد با آمدن مسيحيت هيچ جائی
برای اين نوع افكار نبود ، چون مسيحيت درست در نقطه مقابل اين طرز فكر
است ،
يعنی نه تنها از قدرت تبليغ نمیكند ، بلكه از ضعف تبليغ میكند . اينكه
در مسيحيت گفته میشود اگر كسی به طرف راست صورت تو سيلی زد ، طرف
چپ صورت خود را بياور و حتی از خودت دفاع نكن ، نوعی تبليغ ضعف است
. بعد كه اسلام در دنيا ظهور كرد گواينكه يك منطق خاصی در مورد قوت و
قدرت دارد كه توضيح خواهيم داد مسلم است كه مطلب را به اين صورت طرح
نكرد كه زور مساوی با حق و عدالت است ، و حق و عدالت مساوی با زور ،
خود فرنگيها [ به " حق " ] " حق زور " میگويند يعنی حقی كه مساوی با
زور است .
بار ديگر در مغرب زمين اين فكر زنده شد كه بله ، حق مساوی است با زور
، و اين فكر برای اولين بار در فلسفه سياسی يعنی در حد سياست و نه بيش
از آن ظهور كرد . ماكياول دانشمند و فيلسوف معروف ايتاليائی اساس
فلسفه سياسیاش را بر سيادت گذاشت . او میگويد در سياست تنها چيزی كه
بايد ملحوظ شود ، سيادت است و هيچ اصل ديگری در سياست ، معتبر نيست ،
برای رسيدن به هدفهای سياسی كه همان سيادت است هر چيزی جايز است :
دروغ ، فريب ، مكر ، قسمهای دروغ ، خيانت كردن ، پا روی حق گذاشتن .
میگويد در سياست ، [ مذموم شمردن ] اين مسائل به هيچ نحو نبايد مطرح
باشد .
بعد از او فيلسوفان ديگری پيدا شدند كه نه تنها در سياست مطلقا اين
مسأله را طرح كردند و به عنوان يك اخلاق عمومی ، چراغ سبزی به سياسيون
دادند كه شما در سياست اين راه را در پيش بگيريد ، بلكه اساسا معتقد
شدند كه اخلاق عالی و اخلاق انسانی
يعنی همين [ سيادت و اقتدار ] . در اين جهت ، نيچه ( او در آخر عمر ديوانه شد و به عقيده من آثار اين جنون در همان
اوايل هم ظاهر بوده است . نيچه نويسنده بسيار مقتدری است كه قسمتهائی
از عباراتش را برای شما خواهم خواند . ) فيلسوف
معروف آلمانی به طور عموم ، اصل قدرت را در اخلاق مطرح كرد .
نظريه بيكن و تأثيرات آن
اينجا بايد مقدمهای عرض كنم كه ذكر آن لازم است . میدانيد كه در حدود
چهار قرن پيش يعنی در قرن شانزدهم ، تحولی در علم و منطق پيدا شد و دو
نفر از فيلسوفان بزرگ جهان كه يكی انگليسی ( بيكن ) و ديگری فرانسوی (
دكارت ) است ، پيشرو علم جديد خوانده شدند . بالخصوص بيكن نظری درباب
علم دارد كه اين نظر ، همه نظريات گذشته را دگرگون كرد . اين نظر كه
منشأ ترقی علوم و تسلط زياد و فوقالعاده انسان بر طبيعت شد ، عينا منشأ
فاسد شدن انسانها گرديد ، يعنی اين نظريه هم طبيعت را به دست انسان
آباد كرد و هم انسان را به دست خود انسان خراب و فاسد كرد . اين نظريه
چيست ؟
قبل از بيكن ، اكابر بشر اعم از فلاسفه بالخصوص اديان علم را در خدمت
حقيقت گرفته بودند نه در خدمت قدرت و توانائی ، يعنی وقتی انسان را
تشويق به فراگيری علم میكردند ، تكيهگاه اين تشويق اين بود كه ای انسان ،
عالم باش ! آگاه باش ! كه علم ، تو را به حقيقت میرساند ، علم وسيله
رسيدن انسان به حقيقت است ، و به
همين دليل علم ، قداست داشت ، يعنی حقيقتی مقدس و مافوق منافع انسان و
امور مادی بود . هميشه علم را در مقابل مال و ثروت قرار میدادند : آيا
علم بهتر است يا مال و ثروت ؟ میبينيد در ادبيات ما چه فارسی و چه
عربی ميان علم و ثروت مقايسه میكنند و آن وقت علم را بر ثروت ترجيح
میدهند .
علم دادند به ادريس و به قارون زروسيم آن يكی زير زمين و دگری فوق
فلك
اميرالمؤمنين علی ( ع ) در جملههائی كه در نهجالبلاغه است ميان علم ، و
مال و ثروت مقايسه میكند و علم را بر مال و ثروت ترجيح میدهد . هميشه [
در اديان ] به علم به عنوان امری مقدس و مافوق امور و منافع مادی نگاه
میكردند و معلم يك مقام قدسی داشت ، علی ( ع ) میفرمايد : « من علمنی
حرفا فقد صيرنی عبدا » (كسی كه يك حرف به من بياموزد ، مرا بنده خودش ساخته است . ) . ببينيد قرآن مقام علم و قداست علم را تا
كجا بالا برده كه در داستان خلقت آدم و تعليم اسماء و سجده ملائكه
میفرمايد : ای ملائكه ! ای فرشتگان من ! به آدم سجده كنيد به دليل اينكه
آدم میداند چيزی را كه شما نمیدانيد .
بيكن نظر جديدی ابراز كرد و گفت : اينها برای انسان سرگرمی است كه
دنبال علم برود برای اينكه میخواهد حقيقت را كشف كند ، [ با اين توجيه
كه ] خود كشف حقيقت ، مقدس است ، نه ، انسان علم را بايد در خدمت
زندگی قرار دهد ، آن علمی خوب است كه بيشتر به كار زندگی انسان بخورد ،
آن علمی خوب است كه انسان را بر طبيعت مسلط كند ، آن علمی خوب است
كه به انسان
توانائی بدهد . اين بود كه علم ، جنبه آسمانی خودش را به جنبه زمينی و
مادی داد ، يعنی مسير علم و تحقيق عوض شد و علم در مسير كشف اسرار و
رموز طبيعت افتاد برای اينكه انسان بيشتر بر طبيعت مسلط شود و بهتر
بتواند زندگی كند و به عبارت ديگر ، رفاهش را بهتر و بيشتر فراهم كند .
البته اين نظريه ، از يك نظر خدمت بسيار بزرگی به بشريت كرد ، چرا
كه علم در مسير كشف طبيعت ، برای تسلط انسان بر طبيعت و بهرهمند شدن
او از طبيعت افتاد و از اين نظر بسيار خوب بود . اما در كنار اين ، علم
ديگر آن قداست و والائی و مقام قدس و طهارت خود را از دست داد . الان
هم اگر توجه كنيد برای دانشجويان و طلاب علوم دينيهای كه در حوزهها و با
معيارهای قديم تحصيل میكنند ، علم همان ارزش را دارد ، همان ارزشی كه
مثلا كتاب " آداب المتعلمين " و يا كتاب " منيةالمريد " شهيد [
ثانی ] بيان كرده است و آن كتابها پر از روايت و حديث [ در فضيلت علم
] است . اين است كه برای آنها علم ، يك قداست و طهارتی دارد . مثلا
وقتی میخواهيم در يك حوزه علم ، درس بخوانيم [ بهتر است ] وضو بگيريم
و با طهارت برای تحصيل برويم . برای يك طلبه ، استاد و معلم يك احترام
و جلالت و قداست خاصی دارد . يك طلبه واقعا در عمق روحش نسبت به
استادش خضوع دارد . اگر بخواهد علم را برای مال تحصيل كند ، در خودش
احساس شرم میكند كه من علم را تحصيل كنم برای اينكه در عاقبت پولی گير
من بيايد ! يا يك معلم اگر بخواهد تعليم دهد و تعليمش را در ازای پول و
مزد و اجر قرار دهد ، اين را تنزل مقام علم میداند .
ولی در تحصيلات جديد كه ادامه همان روش بيكن است ، اصلا مسئله تعليم و
تعلم آن قداست خود را به كلی از دست داده است . يك دانشجو وقتی تحصيل
میكند ، تحصيل برای او يك عمل مقدماتی برای زندگی است . [ طبق اين روش
] ديگر فرقی نيست بين اينكه يك انسان در مدرسه و دانشگاه درس بخواند
برای اينكه فردا دكتر و مهندس شود و يك زندگی خوب فراهم كند و يا
اينكه در بازار ، شاگرد يك تاجر و يا يك عطار و بقال بشود . او دنبال
پول میدود و آن ديگری هم دنبال پول میدود . درباره معلم خودش هم فكر
میكند كه اين فرد ، در ماه چند هزار تومان حقوق میگيرد و در ازای حقوقش
بايد اين حرفها را در اينجا بزند . عملا هم ما میبينيم كه شاگرد پشت سر
استاد ، ده تا فحش هم ممكن است بدهد و هيچ در وجدان خود احساس شرم
نمیكند و برای او مسئلهای نيست .
بيكن گفت : علم برای قدرت و در خدمت قدرت ، دانائی برای توانائی نه
برای چيز ديگر . اين نظريه در ابتدا اثر بد خودش را ظاهر نكرد ولی
تدريجا كه بشر از علم ، فقط توانائی و قدرت میخواست ، به جائی رسيد كه
همه چيز در خدمت قدرت و توانائی قرار گرفت .
الان چرخ دنيا براين اساس میگردد كه علم به طور كلی در خدمت قدرتهاست
. هيچوقت در دنيا علم به اندازه امروز اسير و در خدمت زورمندان و
قدرتمندان نبوده است و علمای تراز اول عالم ، اسيرترين و زندانیترين
مردم دنيا هستند . عالمترين فرد ، مثلا آقای اينشتين است ولی علم اينشتين
در خدمت كيست ؟ در خدمت روزولت . اينشتين نوكر آقای روزولت است و
نمیتواند نباشد . چه در
اردوگاه امپرياليزم و چه در اردوگاه سوسياليزم همين طور است ، فرق
نمیكند ، در همه جا علم در خدمت قدرت است . الان دنيا را قدرت
میچرخاند نه علم . اين جمله را كه میگوئيم : " دنيای ما دنيای علم است
" بايد اندكی تصحيح كنيم ، دنيای ما دنيای قدرت است نه دنيای علم ، به
اين معنا كه علم هست ولی نه علم آزاد ، بلكه علم در خدمت قدرت و زور و
توانائی . علم امروز اسير است و آزاد نيست ، و لهذا هر اختراع و
اكتشافی كه در دنيا رخ میدهد ، اگر بشود آن را در خدمت زور قرار داد و
از آن يك سلاح مهيب خطرناك و وحشتناكی برای كشتن انسانها ساخت ، اول
آنجا از آن استفاده میشود ، [ وقتی كاملا در آن جهت استفاده شد ] آنوقت
در خدمت كارهای ديگر بشر قرار میگيرد ، يعنی اول در خدمت زور قرار
میگيرد ، مگر اينكه اكتشافی باشد كه به درد زور نخورد . احيانا در ابتدا
اكتشاف را بروز نمیدهند و تا وقتی كه لازم باشد ، اين سر را حفظ میكنند
برای اينكه " زور " به آن احتياج دارد .
راهی كه بيكن طی كرد خواه ناخواه به آنچه كه ماكياول و مخصوصا نيچه
گفته است ، منتهی میشود .
استفاده نيچه از اصول داروين
يك اصل ديگری هم در دنيا پيدا شد كه باز اين اصل هم پايه ديگری برای
جناب نيچه شد و آن اصل يكی از اصول داروينيزم بود . داروين خودش شخصا
يك مسيحی متدين است و يك آدم ضد خدا نيست و در كلمات خود به وجود
خدا تصريح و اقرار و اعتراف
میكند و به مسيح احترام میگذارد ، (حتی در تاريخ زندگی او نوشتهاند : وقتی كه داشت میمرد و در حال احتضار بود ، كتاب مقدس را روی سينهاش محكم گرفته و به آن چسبيده بود. ) ولی اصول داروين در دنيا مورد
سوءاستفاده های زيادی واقع شد كه خود او هم نمیخواست چنين شود . از جمله
، ماديين ( ماترياليستها ) اصول تكامل داروين را ابزاری برای انكار خدا
قرار دادند كه اين خودش داستانی است .
يكی از سوءاستفادههای ديگری كه از فلسفه داروين شد ، در " اخلاق " بود
، يعنی در مورد ساختن انسان خوب و نمونه ، انسان برتر و يا كامل ، چرا
كه يكی از اصول داروين اصل تنازع بقا بود . داروين چهار اصل تأسيس كرد
كه يكی اصل حب ذات بود ، يعنی هر حيوانی حب به ذات دارد و برای
صيانت ذات خود كوشش میكند ، و اصل ديگر همين اصل تنازع بقا بود ، يعنی
گفت اساس زيست و حيات در اين عالم اين است كه جاندارها با يكديگر
دائما در حال جنگ و مبارزه هستند و آن كه قويتر است باقی میماند ،
جانداران در غربال طبيعت ، غربال میشوند ( خود جنگ ، غربال طبيعت است
) و طبيعت ، در جنگ و كشمكش دائمی كه حيوانات دارند ، غربال میكند و
اصلح را برای بقا انتخاب میكند و " اصلح برای بقا " يعنی آن موجودی كه
در ميدان مبارزه بهتر توانسته است خود را نگه دارد و توانسته است حريف
را از بين ببرد و خود را حفظ كند .
حال بر اين اصل داروين ايرادهائی گرفتهاند كه خير ، موجوداتی ، نه به
دليل اقوائيت بلكه به دلائل ديگری باقی ماندهاند و
" اصلحيت برای بقا " غير از اقوائيت است كه ما عجالتا كاری به اين
ايرادها نداريم .
به هر حال آقای نيچه از اين اصل نتيجه گرفت و گفت : اصل در حيات همه
جانداران و حتی در حيات انسان همين است و جنگ و تنازع ، اصلی در زندگی
انسانهاست و هر انسانی كه قويتر باشد باقی میماند و حق هم با همان است
كه باقی میماند ، و بعد گفت كه طبيعت به سوی انسان برتر ( انسانی را كه ما انسان كامل میگوئيم ، اينها انسان برتر يا " سوپرمن " مینامند . ) سير
میكند و انسان كامل بايد در آينده به وجود بيايد . انسان كامل يعنی چه ؟
يعنی انسان قويتر و نيرومندتر ، انسانی كه اخلاق ضعيف پرور اصلا در او
وجود ندارد . اخلاق ضعيف پرور چيست ؟ همينهائی كه ما امروز آنها را [ به
عنوان كمال حساب میكنيم ] : محبت ورزيدن ، مهر ورزيدن ، احسان كردن ،
خدمت به خلق كردن . میگويد اين اخلاق ، پدر بشر را درآورده است ، اينها
مانع تكامل بشريت و مانع بروز انسان برتر و قويتر و انسان كامل است .
انسان كامل آن است كه در او اين نقطههای ضعف كه ما آنها را كمال حساب
میكنيم وجود نداشته باشد ، و لذا نيچه ، هم دشمن سقراط است و هم دشمن
مسيح میگويد سقراط كه در [ مكتب ] اخلاق خودش ، به عفت و پاكی و عدالت
و مهربانی و امثال اين حرفها توصيه كرد [ خيانت كرد ] و بدتر از سقراط
به عقيده او مسيح است كه اينهمه راجع به مهربانی و عطوفت و محبت
انسانها سخن گفته است . از نظر نيچه اينها نقاط ضعف انسان است ، انسان
هرچه از اين صفات نداشته
باشد به كمال نزديكتر است ، چون كمال يعنی توانائی ، و نقص يعنی
ناتوانی و اينها از نقص ناشی میشود .
( پایان قسمت اول)
( ادامه دارد )
منبع : http://www.aviny.com/library/motahari/Books
|