انسان و رسيدن به يگانگی
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
( قسمت اول )
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
مساله به يگانگی رسيدن واقعيت وجودی انسان در يك نظام روانی و در يك جهت انسانی و تكاملی و همچنين رسيدن جامعه انسان به يگانگی و يكپارچگی در يك نظام اجتماعی هماهنگ تكاملی ، و متقابلا مساله تجزيه شخصيت فردی انسان به قطبهای مختلف و قطعه قطعه شدن واقعيت وجودی او به بخشهای ناهماهنگ و تجزيه جامعه انسان به " من " ها و به گروهها و طبقات متضاد و متناقض و ناهماهنگ ، مسائلی هستند كه همواره انديشهها را به خود معطوف داشتهاند . چه بايد كرد كه شخصيت انسان از جنبه روانی و از نظر اجتماعی در يك جهت انسانی و تكاملی به يگانگی و وحدت ( توحيد ) برسد ؟
در اينجا سه گونه نظريه است : ماترياليستی ، ايدهآليستی ، رئاليستی
الف : نظريه ماترياليستی
اين نظريه كه تنها به ماده میانديشد و برای روان هيچ گونه اصالتی قائل نيست ، مدعی است آنچه فرد انسان را از جنبه روانی و جامعه انسان را از نظر اجتماعی تجزيه و متلاشی میكند و به صورت قطبهای ناهماهنگ درمیآورد ، تعلق اختصاصی اشياء به انسان ( مالكيت ) است . اين ، اشياء هستند كه باتعلق اختصاصی خود به انسان ، انسان را از نظر فردی و روانی و از نظر اجتماعی قطعه قطعه میكنند .
انسان موجودی " ژنريك " ( بالطبع اجتماعی ) است . در فجر تاريخ ، انسان به صورت اجتماعی و به صورت " ما " میزيست ، " من " وجود نداشت ، يعنی " من " را حس نمیكرد ، " ما " را حس میكرد ، وجود فردی خود را نمیشناخت ، وجود جمعی خويش را میشناخت ، دردش درد جمع بود و احساسش احساس جمع ، برای جمع میزيست نه برای خود ، وجدانش وجدان جمعی بود نه وجدان فردی .
انسان در آغاز تاريخ ، زندگی اشتراكی داشت و به همين جهت با روح جمعی و احساس جمعی میزيست . زندگیاش با شكار میگذشت ، هر كس همان اندازه میتوانست از دريا و جنگل تحصيل روزی كند كه رفع مايحتاج زندگی خودش میشد ، توليد اضافی وجود نداشت ، تا بشر زراعت را كشف كرد و امكان توليد اضافی و در نتيجه امكان كار كردن گروهی و خوردن و كار نكردن گروهی ديگر پيدا شد و همين امر منجر به اصل مالكيت گشت .
اصل مالكيت اختصاصی و به تعبير ديگر تعلق اختصاصی مال و ثروت - يعنی منابع توليد از قبيل آب و زمين و ابزار توليد از قبيل گاوآهن - به گروه خاص ، روح جمعی را متلاشی كرد و جامعه را كه به صورت " واحد " میزيست به دو نيم كرد : نيم برخوردار و بهرهكش و نيم محروم و بهرهده و زحمتكش .
جامعه كه به صورت " ما " میزيست ، به صورت " من " ها درآمد و انسان به واسطه پيدايش مالكيت از درون خود با خود واقعیاش كه خود اجتماعی بود و خود را عين انسانهای ديگر احساس میكرد ، بيگانه شد و به جای اينكه خود را " انسان " احساس كند ، " مالك " احساس كرد و با خود بيگانه شد و كاستی گرفت . تنها با بريدن اين قيد و اين تعلق است كه انسان بار ديگر به يگانگی اخلاقی و سلامت روانی و هم به يگانگی اجتماعی و سلامت اجتماعی باز میگردد . حركت جبری تاريخ به سوی اين يگانگيهاست .
مالكيتها كه وحدت انسانی را تبديل به كثرت و جمع او را تبديل به تفرقه كرده است ، مانند همان كنگرههايی است كه مولوی در مثل زيبای خويش آورده كه نور واحد و منبسط آفتاب را تقسيم و قسمت قسمت میكند و منشا پيدايش سايهها میگردد . البته سخن مولوی ناظر است به يك حقيقت عرفانی ، يعنی ظهور كثرت از وحدت و بازگشت كثرت به وحدت ، ولی با يك تحريف و تاويل ، تمثيلی برای اين نظريه ماركسيسم شمرده میشود .
منبسط بوديم و يك گوهر همه
بیسر و بیپا بديم آن سر همه
يك گهر بوديم همچون آفتاب
بیگره بوديم و صافی همچو آب
چون به صورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سايههای كنگره
كنگره ويران كنيد از منجنيق
تا رود فرق از ميان اين فريق
ب : نظريه ايدهآليستی
اين نظريه تنها به روان و درون انسان و رابطه انسان با نفس خودش میانديشد و آن را اصل و اساس میشمارد . اين نظريه میگويد درست است كه تعلق و اضافه مانع وحدت و موجب كثرت است ، عامل تفرقه و متلاشی شدن جمع است ، فرد را به تفرقه روانی و جامعه را به تجزيه گروهی میكشاند ، اما همواره " مضافاليه " سبب تفرقه و تجزيه " مضاف " است نه " مضاف " سبب تفرقه و تجزيه " مضاف اليه " . " مضاف " به دست " مضافاليه " قطعه قطعه میشود نه " مضاف اليه " . به دست " مضاف " اضافه و تعلق - اشياء مال ، زن ، پست و مقام و غيره - به انسان سبب قطعه قطعه شدن روان و تجزيه جامعه انسان نيست ، بلكه اضافه و تعلق درون و قلبی انسان به اشياء سبب تفرقهها و تجزيهها و بيگانگيهای انسان است .
" مالكيت " انسان او را از خودش و جامعهاش جدا نكرده ، بلكه " مملوكيت " انسان او را از خودش و جامعهاش جدا ساخته است . آنچه " من " را از نظر اخلاقی و از نظر اجتماعی تجزيه میكند ، " مال من " " زن من " ، " پست و مقام من " نيست ، بلكه " من مال " و " من زن " و " من پست و من مقام " است . برای اينكه " من " تبديل به " به ما " بشود ، قطع تعلق اشياء به انسان ضرورت ندارد ، تعلق انسان به اشياء بايد بريده شود . انسان را از قيد اشياء رها سازيد تا به واقعيت انسانیاش باز گردد نه اشياء را از قيد انسان . به انسان آزادی معنوی بدهيد ، از آزاد كردن و رها ساختن اشياء چه اثری ساخته است ؟ به شخص رهايی و آزادی و اشتراكيت و وحدت بدهيد نه به " شیء " . عامل توحيد اخلاقی و اجتماعی انسان از نوع عوامل آموزشی و پرورشی مخصوصا آموزش و پرورش معنوی است نه از نوع عوامل اقتصادی . تكامل درونی انسان عامل توحيد اوست نه كاستی برونی .
برای يگانگی انسان بايد به او " معنی " داد و نه اينكه از او " ماده " را گرفت . انسان ، اول حيوان است دوم انسان ، حيوان بالطبع است و انسان بالاكتساب . انسان در پرتو ايمان و تحت تاثير عوامل صحيح آموزشی و پرورشی ، انسانيت خويش را كه بالقوه و بالفطره دارد ، باز میيابد . مادام كه انسان تحت عوامل مؤثر معنوی ، معنويت خويش را باز نيافته و به صورت انسان در نيامده ، همان حيوان بالطبع است ، امكان يگانگی روحها و جانها در كار نيست .
جان حيوانی ندارد اتحاد
تو مجو اين اتحاد از روح باد
گر خورد اين نان ، نگردد سير آن
ور كشد بار اين ، نگردد آن گران
بلكه اين شادی كند از مرگ آن
از حسد ميرد چون بيند برگ آن
جان گرگان و سگان از هم جداست
متحد جانهای شيران خداست
مؤمنان معدود ليك ايمان يكی
جسمشان معدود ليكن جان يكی
غير فهم و جان كه در گاو و خر است
آدمی را عقل و جانی ديگر است
ده چراغ از حاضر آری در مكان
هر يكی باشد به صورت غير آن
فرق نتوان كرد نور هر يكی
چون به نورش روی آری بیشكی
اطلب المعنی من القرآن قل
لا نفرق بين آحاد الرسل
گر تو صد سيب و صد آبی ( گلابی ) بشمری
صد نمايد يك شود چون بفشری
در معانی قسمت و اعداد نيست
در معانی تجزيه و افراد نيست
ماده را در عامل تفرقه و جمع انسان دانستن كه با جمع آن ، انسان جمع شود و با تفرقه آن ، متفرق ، با تقسيم آن ، انسان تقسيم شود و با يك شدن آن ، يك و شخصيت اخلاقی و اجتماعی او را تابع و طفيلی وضع اقتصادی و توليدی دانستن ، ناشی از نشناختن انسان و ايمان نداشتن به اصالت انسان و نيروی عقل و اراده اوست و يك نظريه ضد امانيستی است .
بعلاوه قطع تعلق اختصاصی اشياء به انسان امری ناممكن است فرضا . در مورد مال و ثروت اجرا شود ، در مورد زن و فرزند و خانواده چه میتوان كرد ؟
آيا میتوان در آن زمينه اشتراكيت را مطرح كرد و به كمونيسم جنسی قائل شد ؟
اگر ممكن است ، چرا كشورهايی كه سالهاست ماليكت شخصی را در مورد ثروت الغاء كردهاند ، به نظام اختصاصی خانواده چسبيدهاند ؟
فرضا نظام اختصاصی فطری خانوادگی نيز اشتراكی شود ، پستها ، مقامها ، شهرتها ، افتخارها را چه میتوان كرد ؟
آيا میتوان اينها را نيز به طور يكسان تقسيمكرد ؟
استعدادهای جسمانی و بدنی خاص افراد همچنين استعدادهای روانی و هوشی آنان را چه میتوان كرد ؟
اين تعلقات جزء لاينفك وجود هر فرد است و جداشدنی و برابر كردنی نيست .
( ادامه دارد )
منبع : از کتاب مقدمهای بر جهان بينی توحيدی - جلد دوم اثر شهید مطهری |