انسان كامل
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
( قسمت دوم )
جلسه دهم : نقد و بررسی نظريه مكتب قدرت ( 1 )
فهرست مطالب :
خلاصهای از نظريات نيچه
منطق اسلام در مسئله قدرت
قوت و قدرت در احاديث
حق گرفتنی است يا دادنی ؟
خلاصهای از نظريات نيچه
حال برای اينكه ببينيد موضوع تا كجا كشيده شده است ، قسمتهائی از
كلمات او را كه در كتابهای تاريخ فلسفه ، زياد نقل كردهاند برای شما
میخوانم . شايد در كتابهای متعددی كه در اين باره خواندهام ، فروغی بهتر
از ديگران نقل كرده باشد و لذا من قسمتهائی از آنچه را كه فروغی نقل كرده
است ، برای شما میخوانم . فروغی مینويسد : (عبارات نقل شده از كتاب " سير حكمت در اروپا " ج 3 میباشد ]. )
" همه دانشمندان دنيا خودپرستی را مذموم ، و غيرپرستی و شفقت را
مستحسن شمردهاند ، نيچه به خلاف همه ، خودپرستی را حق دانسته و شفقت را
ضعف نفس و عيب پنداشته است " .
ما راجع به اين موضوع بايد صحبت كنيم كه آيا واقعا شفقت ، ضعف نفس
است يا نه . اين خودش يك مطلبی است .
" از رأی داروين ، نيچه كوشش در بقا را پذيرفته و آن را به معنی
تنازع گرفته و آنچه را ديگران نتيجه فاسد رأی داروين شمردهاند او درست
پنداشته كه افراد با يكديگر در كشمكش باشند و تحصيل توانائی كنند تا
غلبه يابند . عموم خيرخواهان عالم انسانيت ، رعايت حال اكثر را واجب
شمرده و مدار امر دنيا را بر
صلاح حال عامه قرار دادهاند . نيچه جمعيت اكثر را خوار پنداشته ، جماعت
قليل يعنی خواص را ذيحق شمرده است و بس . بنياد فكر نيچه اين است كه
شخص بايد هر چه بيشتر توانا شود و زندگانیاش پرحدت و خوشتر ، و " من
" يعنی نفسش شكفتهتر و نيرومندتر و از تمايلات و تقاضای نفس
برخوردارتر باشد " .
هم فال و هم تماشا ! تا حال ديگران میگفتند اگر اين كارها را انجام
دهيد ضد اخلاق است ، ولی او میگويد نه ، اين كارهائی را كه مطابق هوای
نفستان است انجام دهيد و اخلاق هم همينهاست ، اصلا كار خوب هم همين است !
" بعضی میگويند بهتر آن بود كه به دنيا نيائيم شايد چنين باشد نمیدانم
اما میدانم كه خوب يا بد به دنيا آمدهام و بايد از دنيا متمتع شوم و
هرچه بيشتر ، بهتر " .
میگويد من بايد هدفم اين باشد كه هرچه بهتر بتوانم خود را متمتعتر كنم
و بيشتر از دنيا بهره ببرم . هرچه كه مرا در رسيدن به اين مقصد كمك كند
، خوب است و اخلاق است . اين همان فكری است كه معاويه داشت و هميشه
اين حرف را میزد : " ما در نعمتهای دنيا غلت زديم و غلت خورديم " .
" آنچه برای اين مقصود مساعد است اگرچه قساوت و بیرحمی و مكر و
فريب و جنگ و جدال باشد خوب است و آنچه مزاحم و مخالف اين غرض است
اگرچه راستی ، مهربانی ، فضيلت و تقوی باشد بد است . . . اين سخن باطل
است كه مردم و قبايل و ملل در حقوق يكسانند و اين عقيده با
پيشرفت عالم انسانيت منافی است " .
میگويد تساوی حقوق همه انسانها غلط است ، زيرا سبب میشود ضعيفها را
در حد قويها نگهداريم و ديگر قويهای بيچاره ! هم پيش نروند . بگذار
ضعيفها پايمال بشوند تا ميدان برای قوی باز شود ، وقتی ميدان برای قوی
باز شد " انسان برتر " به وجود میآيد .
" مردم بايد دو دسته باشند : يكی زبردستان و خواجگان و يكی زيردستان و
بندگان ، و اصالت و شرف متعلق به زبردستان است و آنها غايت وجودند (يعنی خلقت برای آنهاست ) و زيردستان آلت و وسيله اجرای اغراض ايشان میباشند . . . هيئت
اجتماعيه و مدنيت برای پيشرفت كار آن طبقه شريف تشكيل شده است ، نه
چنانكه گمان رفته است كه زبردستان برای حفظ زيردستانند " .
میگويد اجتماع فقط برای اين است كه اقويا به نوائی برسند و ضعفا حكم
چهارپايان را دارند كه بايد برای اقويا باركشی كنند . به عقيده او ،
اينكه سعدی میگويد :
گوسفند از برای چوپان نيست
بلكه چوپان برای خدمت اوست
درست نيست ، اصلا گوسفند برای چوپان است .
" زبردستان و نيرومندان كه خواجگانند بايد پرورش يابند تا از ايشان
مردمان برتر به وجود آيند و انسان در مدارج صعود و ترقی قدم زند " .
خودفرنگيها بحثی راجع به بهبود نسل بشر و اصلاح نژاد دارند
كه حتی تا اندازهای آلكسيس كارل در آخر كتاب " انسان ، موجود ناشناخته
" همين اصل را پيروی میكند كه خلاصه ، نژادها را بايد اصلاح كرد و معتقد
است كه اساسا نبايد به انسانهای ضعيف حق توليد نسل داد .
" اصول اخلاقی كه مردم تاكنون پيروی كردهاند در صلاح عامه و طبقه اكثر
يعنی زبردستان ترتيب داده شده است نه در صلاح زبردستان و طبقه شريف (به عقيده او طبقه شريف ، زبردستان هستند . ) اين است كه بايد آن اصول را بهم زد و اصولی بايد اختيار كرد كه در
صلاح حال شريفان باشد . توضيح اين معنی چنين است كه به عقيده نيچه نيكی و
راستی و زيبائی كه اموری است كه همه پيشنهاد خاطر دارند امور حقيقی و
مطلق نيستند . آنچه حقيقت است اين است كه همه كس خواهان توانائی است " .
بعد مخصوصا به اديان حمله كرده ، میگويد : اديان به بشريت خيانت
كردند زيرا بشر را دعوت به عدالت و حمايت زيردستان و ضعفا كردند . اول
كه اديان نبودند و همان قانون جنگل حكمفرما بود [ دوران ] خوبی بود . هر
كه قويتر بود ضعيفتر را میخورد و ضعيف از بين میرفت .
" در آغاز امر ، دنيا بر وفق خواهش مردمان نيرومند میگذشت و
ناتوانان ، زیردست و بنده ايشان بودند وليكن نيرومندان اندكند و
ناتوانان بسيار ، پس اين بسياری را وسيله پيشرفت خود ساختند و به حيله
و تدبير ، (يعنی با حقه بازی ) اصول رأفت و شفقت و فروتنی و غيرخواهی و
مهربانی و عدالت و كرامت را در اذهان به صورت نيكی و درستی و زيبائی
جلوه دادند و قبولانيدند تا توانائی نيرومندان را تعديل كنند و از بندگی
آنها رهائی يابند و اين مقصود را بيشتر به وسيله اديان پيش بردند و نام
خدا و حق را حصار آنها قرار دادند " .
اين نظريه ، درست نقطه مقابل نظريه كارل ماركس است . نيچه و ماركس
، هر دو ضد دين هستند ولی نيچه مدعی است دين را ضعفا عليه اقويا اختراع
كردند تا به [ گردن ] اقويا افسار بزنند چون خودش را طرفدار اقويا
میداند و ماركس كه خودش را طرفدار ضعفا معرفی میكند ، میگويد دين را
اقويا اختراع كردند برای اينكه جلو شورش ضعفا را بگيرند .
نيچه بعد به سقراط و بودا و عيسای مسيح حمله میكند و میگويد :
" اخلاق مسيحی اخلاق بندگی است و اخلاق خواجگی را تباه كرده است و
گفتگوی برادری و برابری و صلح و رعايت حقوق زنان و رنجبران و امثال اين
سخنان كه امروز در دنيا شايع شده از آن منشأ است و خدعه و تزوير و فريب
است و مايه فقر و ضعف و انحطاط میباشد و بايد اين اصول را خراب كرد و
اصول زندگی خواجگی بايد اختيار نمود . اصول زندگی خواجگی كدام است ؟ فكر
خدا و زندگی اخروی را بايد كنار گذاشت (به قول او اينها خيلی اسباب زحمت است ! ) . . . بايد رأفت و رقت
قلب را دور انداخت . رأفت از عجز است ، فروتنی و فرمانبرداری از
فرومايگی است ، حلم و
حوصله و عفو و اغماض از بیهمتی و سستی است . مردانگی بايد اختيار كرد .
بشر بايد به مرحله مرد برتر (همان انسان كامل ، ابرمرد و يا " سوپرمن " . ) برسد . مرد برتر آن است كه از نيك و
بد برتر باشد ، (به قول مولوی :
همين مگو لاحول عمران زادهام
من زلاحول اين طرف افتادهام )
عزم و اراده داشته باشد " .
در ميان فرنگيها مكتبهای زيادی ظهور كرده است . خوشبختانه در ميان ما
چنين مكتبهائی يعنی چنين و باهائی پيدا نشده است و در ميان آنها اين
مكتبها پيدا شده است .
روح اروپائی همين است . اعلاميه حقوق بشر را هم كه آنها میدهند برای
فريب ديگران است . تربيت اروپائی و اخلاق واقعی اروپائی يعنی اخلاق
ماكياولی و نيچهای . عملی كه استعمار در دنيا انجام میدهد بر همين اساس
است و روح فرنگی اعم از آمريكائی و اروپائی ، استعمار است و همين اخلاق
[ نيچهای ] است . اگر جلوی ما دم از حقوق بشر میزنند و ما بدبختها گاهی
آب دهان خودمان را قورت میدهيم و میآئيم حرفهای آنها را بازگو میكنيم ،
به خدا قسم اشتباه میكنيم . ببينيد آيا كاری كه مثلا آمريكا الان در ويتنام
میكند غير از اجرای فلسفه نيچه است ؟ عين همان است و هيچ چيز ديگری
نيست . اينها اين همه دم از انسانيت و انسان دوستی میزنند و ما میگوئيم
راسل چنين گفته است و سارتر چنين گفته است ولی هم راسل ته فكرش همين
است و هم سارتر . تمام فرنگيها اساس فكرشان بر همين [ فلسفه نيچه ]
است . شايد خيلی افراد استثنائی پيدا شوند كه
اين طور نباشند و احتمالا در آنها هم خونی از مشرق زمين وجود دارد ، لابد
مادرشان اهل مشرق زمين بوده ، والا نژاد اينها اين نژاد نيست !
نيچه میگويد : (باز خدا پدرش را بيامرزد كه عقيدهاش را بروز داده است ! )
" نفس كشتن چرا ؟ بايد نفس را پرورد . غيرپرستی چيست ؟ خود را بايد
خواست و خود را بايد پرستيد ، ضعيف و ناتوان را بايد رها كرد تا از
ميان برود و رنج و درد در دنيا كاسته شود ( يعنی نسل اينها بايد بربيفتد . ) . . . مرد برتر آن است
كه نيرومند باشد و به نيرومندی زندگی كند و هواها و تمايلات خود را
برآورده نمايد " .
اين ، تعريف مرد برتر است كه آن غايت هستی و غايت كمال است و
میگويد خلقت برای اوست و همه مقدمه وجود او هستند . حال ببينيد انسان
كامل آقای نيچه چه چيز از آب درمیآيد : هيچ چيز نبايد مانعش شود و بايد
اخلاق و رحم و انسانيت و مروت و مهربانی و عدالت و همه اين جور حرفها
را دور بريزد و خود را از همه اينها پاك و مبرا كرده باشد .
" هواها و تمايلات خود را برآورده نمايد ، خوش باشد و خود را خواجه و
خداوند بداند و هر مانعی كه برای خواجگی در پيش بيايد از ميان بردارد و
از خطر نهراسد و از جنگ و جدال نترسد " .
بعد هم سراغ زنها میرود و میگويد :
" برابری زن با مرد و لزوم رعايت حقوق او نيز از سخنان باطل است .
اصل مرد است . مرد بايد جنگی بوده و زن وسيله تفنن و
تفريح جنگيان باشد و فرزند بياورد " .
میگويد زن برای كار ديگری نيامده است ، فقط وسيلهای برای تفريح ، و
تفننی برای مرد و ماشينی برای بچه زائيدن است .
اين هم باز يك معياری در دنيا برای معرفی انسان كامل ، انسان نمونه ،
انسان اعلی ، مرد برتر و يا سوپرمن است . با كدام مقياس ؟ مقياس قدرت
و توانائی . در اينجا راجع به مسئله قدرت و توانائی چه بايد گفت ؟
نقطه مقابل اين مكتب ، مكتبی است كه ضعف را تبليغ میكند و خوبی و
نيكی را در ضعف میداند ، و چنين مكاتبی هستند و بودهاند و مخصوصا اين
ايراد بر مسيحيت وارد است كه در اخلاق مسيحيت بر روی ضعف ، خيلی تبليغ
شده است . اصلا همين حرف كه " اگر به طرف راست صورتت نواختند ، طرف
چپ صورت خودت را بياور " تبليغ ضعف است .
منطق اسلام در مسئله قدرت
منطق اسلام در اينجا چيست ؟ آيا اسلام قدرت را تبليغ كرده است يا ضعف
را ، و يا نه قدرت و نه ضعف را به اين معنا تبليغ نكرده است ؟ جواب
اين است كه اسلام به يك معنا قدرت را تبليغ كرده است ولی قدرتی كه نه
تنها قدرت نيچهای [ نيست ] بلكه قدرتی است كه از آن قدرت ، همه صفات
عالی انسانيت برمیخيزد ، و قدرتی كه از آن ، مهربانی و رحم و شفقت و
احسان و ديگر صفات عالی انسانيت برمیخيزد .
در اسلام بدون شك دعوت به قدرت و توانائی شده است و نص قرآن و
احاديث ماست . ديگران هم كه در موضوع اسلام مطالعه كردهاند ، اسلام را در
ميان اديان به اين مشخصه شناختهاند كه هيچ دينی به اندازه اسلام پيروان
خود را به قوت و قدرت دعوت نكرده است . ويل دورانت در جلد يازدهم
كتاب تاريخ تمدن كه اختصاص به تاريخ تمدن اسلام دارد ، اين جمله را
میگويد : " هيچ دينی به اندازه اسلام ، مردم را به قدرت و قوت دعوت
نكرده است " .
در اين زمينه در قرآن مطلب خيلی زياد است . يك جا خطاب به يحيی
میفرمايد : " « يا يحيی خذ الكتاب بقوت »" ( سوره مريم ، آيه . 12 ) ببينيد آياتی كه در
اول سخنم برای شما تلاوت كردم با چه حماسهای راجع به اينكه مؤمنين مردمی
قوی هستند و هرگز ضعف و وهن را به خودشان راه نمیدهند ، سخن میگويد ! "
« و كاين من نبی قاتل معه ربيون كثير فما وهنوا لما اصابهم فی سبيل الله
و ما ضعفوا و ما استكانوا و الله يحب الصابرين »" چه بسيار پيامبرانی
كه مردانی الهی همراه آنان جنگيدند و با باطل نبرد كردند و هرگز سستی
پيدا نكردند و ضعف نشان ندادند و خداوند مقاومت كنندگان را دوست
میدارد . در جای ديگر میفرمايد : " « ان الله يحب الذين يقاتلون فی
سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص »" (سوره صف ، آيه . 4 ) خداوند مردمی را كه در راه او
میجنگند و مانند ديواری روئين و فلزی كه هيچ قدرتی نمیتواند آنها را از
جا بكند و حركت دهد ايستادگی میكنند ، دوست دارد . باز در اين زمينه
میفرمايد : " « محمد رسول الله و الذين معه »
« اشداء علی الكفار رحماء بينهم »" (سوره فتح ، آيه . 29 ) و امثال اين آيات در قرآن زياد
است .
" شجاعت " در اسلام يك حقيقت ممدوح است . عزت يعنی مقامی منيع
داشتن و در آن حد قدرت داشتن كه كسی نتواند انسان را خوار و ذليل كند ،
در اسلام امری ممدوح است . ببينيد قرآن راجع به مقابله با دشمن چه میگويد
: " « و اعدوا لهم ما استطعتم من قوت و من رباط الخيل ترهبون به عدو
الله و عدوكم »" (سوره انفال ، آيه . 60 ) در مقابل دشمن تا آن حد نهائی قدرتتان نيرو تهيه
كنيد كه دشمن هرگز نتواند به شما طمع ببندد . در آيه ديگری میفرمايد : "
« و قاتلوا فی سبيل الله الذين يقاتلونكم و لا تعتدوا ان الله لا يحب
المعتدين »" (سوره بقره ، آيه . 190) با كسانی كه با شما نبرد میكنند به نبرد بپردازيد
ولی تجاوز نكنيد . " « و لا تعتدوا »" يعنی با دشمن هم كه نبرد میكنيد
حق و عدالت را هرگز فراموش نكنيد . در تفسير اين آيه گفتهاند با دشمن
كه نبرد میكنيد تا آن وقت ادامه دهيد كه دشمن نبرد را ادامه میدهد . اگر
دشمن گفت : " تسليم " و اسلحه را زمين گذاشت ، شما ديگر اسلحه بكار
نبريد ، كه اين اعتداء و تجاوز است . پيرمردها را نكشيد ، بچهها و زنها
را نكشيد و متعرض آنها نشويد ، به كسی كه از ميدان جنگ بيرون رفته است
كاری نداشته باشيد ، فقط با كسی كه با شما نبرد میكند در كمال نيرومندی
نبرد كنيد . اينها يك سلسله دستورهاست كه در قرآن مجيد هست كه باز هم
آياتی شبيه به اين آيات ، در قرآن وجود دارد .
قوت و قدرت در احاديث
در اينجا چند حديث برای شما میخوانم تا مشخص شود كه اسلام چگونه جبن و
ضعف و ترس را محكوم ، و قوت و قدرت را ستايش كرده است . اما آن
قوت و قدرتی كه اسلام ستايش میكند هرگز سر از فلسفه نيچه درنمیآورد .
پيغمبر اكرم ( ص ) فرمود : (گواينكه در جلسه بعد اينها را توضيح میدهم ولی حالا اجمالا احاديث
را عرض میكنم . ) " « لا ينبغی للمؤمن ان يكون بخيلا و
لا جبانا » " (بحار ، ج 75 ، ص 301 ( با اندك ) . ) دو چيز برای مؤمن سزاوار نيست : يكی بخل اينكه پول
به جانش بسته باشد و ديگری ترس ( ترسو بودن ) . مؤمن ترسو نيست ، شجاع
و قوی است . پيغمبر اكرم ( ص ) در دعای خودش میفرمود : " « اللهم انی
اعوذ بك من البخل و اعوذ بك من الجبن » " (جامع الصغير ، ج 1 ، ص . 58 ) خدايا از دو چيز به تو
پناه میبرم : از بخل و امساك ، و از جبن و ترس .
علی ( ع ) درباره مؤمن میفرمايد : " « المؤمن نفسه اصلب من الصلد »
" ( نهجالبلاغه ، حكمت . 333 ) مؤمن روحش از سنگ خارا سختتر و محكمتر است . امام صادق ( ع)
فرمود : " « ان الله عزوجل فوض الی المؤمن اموره كلها و لم يفوض اليه
ان يكون ذليلا » " خدا اختيار مؤمن را در هر چيز به خود او داده است الا
در يك چيز ، و آن اينكه خوار و ذليل و " توسری خور " باشد .
²اما تسمع قول الله تعالی يقول : و لله العزش و لرسوله و للمؤمنين »؟
بعد فرمود : « فالمؤمن يكون عزيزا و لا يكون ذليلا » مؤمن همواره عزيز است
و هيچگاه تن به خواری نمیدهد « ان المؤمن اعز من الجبل » مؤمن از كوه
بلندپايه تر و منيع تر و عزيزتر است ، زيرا لااقل يك تكه از كوه را
میتوان با كلنگ كند ولی با هيچ كلنگی نمیشود يك قطعه كوچك از روح مؤمن
را جدا كرد و روح او را كوچك كرد . « ان الجبل يستقل منه بالمعول ، و
المؤمن لا يستقل من دينه شیء » (كافی ، ج 5 ، ص . 63 ) .
امام باقر ( ع ) میفرمايد : خداوند به مؤمن سه خصلت داده است : عزت
در دنيا و آخرت ، رستگاری در دنيا و آخرت ، ²والمهابة فی صدورالظالمين»
و هيبت در سينه ستمكاران ، يعنی مؤمن حالتی دارد كه ستمكار در دل خود
از او احساس هيبت میكند .
چون " غيرت " هم از قوت است و بیغيرتی از ضعف ، احاديث زيادی در
اين زمينه آمده است . پيغمبر ( ص ) فرمود : ابراهيم پيغمبر ، غيور بود
و من از او غيورتر هستم « جدع الله انف من لا يغار علی المؤمنين و
المسلمين » خدا ، بينی آن كسی را كه نسبت به مؤمنين و مسلمين غيرت
نمیورزد قطع كند ( جدع به معنی قطع كردن است ) . درباره سعد غيور فرمود
: سعد غيور است و من از او غيورتر هستم و خدا غيور است .
اقبال پاكستانی جملهای دارد كه جمله خوبی است و گويا آن را در مقابل
جمله موسولينی گفته است . موسولينی میگويد : " آن كه آهن دارد نان دارد
" يعنی اگر میخواهی نان داشته باشی ، آهن
( يعنی زور و اسلحه ) داشته باش ، آن كه زور دارد نان دارد . اقبال
میگويد : " آن كه آهن است نان دارد " . موسولينی روی اسلحه تكيه میكند
: هركه زور مادی دارد ، نان دارد ولی اقبال روی روح و روان تكيه میكند و
میگويد هر كسی كه خودش آهن است نان دارد . تعبير اميرالمؤمنين اين بود
: « نفس المؤمن اصلب من الصلد » روح مؤمن از سنگ خارا سختتر است .
اقبال میگويد روح مؤمن آهن است . مقصود در همه اينها يك چيز است . به
هرحال اسلام دعوت به قوت و قدرت میكند .
ببينيد علی ( ع ) در نهج البلاغه چقدر دعوت به قوت و قدرت كرده است
و هرگز ضعف را شايسته جامعه اسلامی نمیداند . میفرمايد : " « فوالله ما
غزی قوم قط فی عقر دارهم الا ذلوا » " (خطبه . 27 ) . يا در جای ديگری میفرمايد
: " « و لا يمنع الضيم الذليل و لا يدرك الحق الا بالجد » " (نهجالبلاغه ، خطبه . 29 ) هرگز
به حق نمیتوان رسيد مگر با جديت و كوشش ، و هرگز آدم زبون نمیتوا ند با
ظلم مبارزه كند و جلوی ظلم را بگيرد .
" حق " گرفتنی است يا دادنی ؟
فرنگيها میگويند : " حق گرفتنی است " . اين خودش مسئلهای است كه
آيا حق گرفتنی است يا دادنی ؟ يعنی آيا حق ، چيزی است كه انسانها به
ميل خودشان آن را به ذيحقها میدهند يا
حق چيزی است كه ذيحق بايد بگيرد ؟ بعضی مكتبها براين اساس است كه حق
دادنی است ، يعنی آن حقی را كه ظالم گرفته است ، بايد پس بدهد . اگر
نداد ديگر نداده است ، [ چون ] حق دادنی است نه گرفتنی . مسيحيت براين
اساس درست شده كه : به ظالم میگوئيم حق را به تو بدهد ، تو كاری با او
نداشته باش . ای كسی كه حقت پايمال شده است ! توصيه میكنيم ، خواهش
میكنيم تا حق را به تو بدهند ، مبادا يك وقت خودت برای گرفتن حق قيام
كنی كه اين برخلاف شأن انسانيت و اخلاق است . از نظر اينها حق دادنی
است .
يك عده میگويند حق فقط گرفتنی است . مگر ممكن است انسانی كه حقی را
خورده است بيايد و به يك شكلی آن حق را بدهد ؟ يعنی اينها منكر عاطفه و
انسانيت و وجدان انسانی هستند .
از نظر اسلام ، حق هم گرفتنی است و هم دادنی ، يعنی از دو جبهه بايد
برای استيفای حق مبارزه كرد كه مكتب اسلام بر همين اساس است . اسلام آن
كسی را كه حق را ربوده است با تعليم و تربيت خودش ، آماده پس دادن
میكند و كرده است ولی به اين قناعت نمیكند ، در عين حال به آن كسی كه
حقش ربوده شده است میگويد حق گرفتنی است ، تو هم بايد برای حق خودت
قيام كنی و حق خودت را بگيری .
جملهای است كه علی ( ع ) در نامه معروف خودشان به مالك اشتر ، از
پيغمبر ( ص ) نقل میكند ، میفرمايد : " « فانی سمعت رسول الله ( ص )
يقول فی غير موطن : لن تقدس امة حتی يؤخذ للضعيف حقه من »
« القوی غير متتعتع » " (نهجالبلاغه ، نامه . 53) هيچ امت و قومی به مقام قداست و تقديس و
به تعبير ما به مقام ترقی و رقاء نمیرسد مگر آنكه قبلا اين مرحله را
گذرانده باشد كه ضعيف در مقابل قوی بايستد و حق خود را مطالبه كند ،
بدون آنكه زبانش به لكنتی بيفتد . يعنی اسلام آن ضعيفی را كه حق خود را
نمیتواند مطالبه كند ، به رسميت نمیشناسد . جامعه ای كه در آن ، ضعفا
آنقدر ضعيف النفس باشند كه نتوانند حقوق خود را مطالبه كنند ، يك
جامعه اسلامی نيست .
مردهای برتر خودمان درگذشته چگونه بودهاند ؟ اصلا خود پيغمبر ( ص )
چگونه انسانی است ؟ يكی از مشخصات پيغمبر ( ص ) قوت روحی و قدرت
بدنی ، هر دو است . قوت روحی پيغمبر را تاريخ زندگی ايشان نشان میدهد .
قوت روحی و جسمی پيامبر ( ص )
نويسنده كتاب " محمد پيامبری كه از نو بايد شناخت " (نويسنده اين كتاب كونستان و برژيل گيورگيو اهل رومانی است ) دو چيز
را خوب پرورش داده است ( البته در اين كتاب نقاط ضعف زيادی هم هست
، بالاخره يك خارجی بر همه مدارك آنچنان كه بايد تسلط ندارد ) يكی از آن
دو چيزی را كه خوب مجسم كرده ، اين است كه پيغمبر ( ص ) در شرايطی
قرار میگرفت كه از نظر سياسی و اجتماعی اميدش از همه جا قطع بود ، تمام
شرايط عليه او بود و بين
او و پيروزی به اندازه يك موهم پيوند نبود ولی پيغمبر هيچ وقت اراده
خودش را نمیباخت ، اراده پيغمبر در همه احوال مانند كوهی بود كه يك
ذره تزلزل در آن پيدا نمیشد . واقعا قدرت روحی پيغمبر در اين مدت بيست
و سه سال عجيب است ! وقتی انسان مطالعه میكند ، حيرتانگيز است و شاعر
كه ظاهرا حسانبن ثابت است در زمان خود پيغمبر درست گفته است :
له همم لامنتهی لكبارها
و همته الصغری اجل من الدهر
به علاوه پيغمبر از نظر قدرت و قوت ظاهری هم مردی قوی بود ، اندام
پيغمبر ، اندام يك دلير و يك دلاور بود . مردی قوی و شجاع بود و مجموع
اندامش اندام يك مرد شجاع بود كان بادنا متماسكا (مكارم اخلاق ، ص . 12 ) پيغمبر نه چاق
بود و نه لاغر ، متوسط بود . بدنش گوشت داشت اما گوشت متماسك ، بدن
متماسك يعنی مثل بدن آدمهای ورزشكار از اين جهت كه گوشت بدنشان سفت و
محكم به يكديگر چسبيده است . آدمهائی كه چاق هستند و پی در بدنشان جمع
شده ، گوشت بدنشان شل است ، ولی پيغمبر اين جور نبود .
اصلا شجاعت پيغمبر در حدی بود كه علی ( ع ) میفرمايد : گاهی كه شرايط
برما سخت میشد به پيغمبر پناه میبرديم : " « و كنا اذا احمر البأس
اتقينا برسول الله صلی الله عليه و اله » " (نهج البلاغه ، قسمت كلمات غريب ، رقم . 9 ) .
حدود هشت سال پيش ( يعنی سال 1345 ) كه برای اولين بار به مكه مشرف
شدم ، خوابی در مكه ديدم كه خيلی عجيب بود ! در آنجا از پشت سر كه
پيغمبر اكرم را مشاهده كردم ، اندام عجيبی ديدم و در عالم خواب به ياد
جمله اميرالمؤمنين افتادم . گفتم بیجهت نيست كه علی ( ع ) میفرمايد :
" « و كنا اذا احمر البأس اتقينا برسول الله ( ص ) » " .
پيغمبر اكرم اينچنين بود : قوی بود ، شجاع بود ، قوت را ستايش میكرد
و شجاعت را نيز ستايش میكرد . پس در اسلام قوت و قدرت ستايش شده ،
يعنی اسلام آن را به عنوان يك ارزش برای انسان میشناسد .
مطلبی را مختصرا عرض میكنم و تفسيرش برای جلسه بعد باشد ، و آن اينكه
در اسلام قدرت و توانائی يك ارزش از ارزشهای انسانی در كنار چندين
ارزش ديگر است كه مجموعا همه اين ارزشها در كنار يكديگر ، انسان كامل
اسلام را تشكيل میدهد . آقای نيچه در تمام ارزشها فقط همين يك ارزش را
ديده است . معلوم است اگر همه شاخههای يك درخت را بزنند و يك شاخه
را نگه دارند ، فقط همان شاخه رشد میكند و همه شاخههای ديگر از بين میرود
. فرق مكتب نيچه و مكتب اسلام در اين است كه در مكتب نيچه ، انسانيت
يك ارزش بيشتر ندارد ، و آن توانائی و قدرت است ، پس همه ارزشهای
ديگر محو و فدای اين ارزش میشود ولی در اسلام ، قدرت يك ارزش از
مجموعه چندين ارزش متعالی است كه در انسان است ، وقتی اين ارزش در
كنار ساير ارزشهای قرار گرفت آنوقت شكل ديگری پيدا میكند .
و لا حول و لا قوت الا بالله العلی العظيم
( پایان جلسه دهم )
( ادامه دارد )
منبع : http://www.aviny.com/library/motahari/Books |