انسان كامل
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
( قسمت دوم )
جلسه نهم : نقد و بررسی مكتب عرفان ( 2 )
فهرست مطالب :
تصوف و " عزت نفس "
" من " واقعی انسان
" عزت نفس " در قرآن و حديث
توصيه ای به جوانان
تصوف و " عزت نفس "
گاهی (باز هم " گاهی " عرض میكنم . ) در مكتب تصوف در همين جهاد با نفس ، تن به دنائت و پستی میدهند برای اينكه نفس را رام و ذليل كرده ، از فرمان دادن باز دارند . چطور ؟ مثلا شخصی در جائی میتواند از حيثيت خودش دفاع كند ، ولی دفاع نمیكند . چيزی كه ما اسمش را عزت مؤمن میگذاريم در بعضی از مكتبهای تصوف معنی ندارد . در ميان بسياری از اين مكاتب ، در مراسمی كه سالك بايد به شيخ و استاد خود خدمت كند ، آن استاد به سالك فرمان میدهد كه كارهائی را كه خيلی پست و دنی است انجام دهد . مثلا اين
سالك حتما بايد مدتی سرگينهای حيوانات را جمع كند ، كناسی كند و يا كارهائی بدتر از اينها را انجام دهد برای اينكه نفسش كشته شود ، كه اسلام اينها را اجازه نمیدهد . ابراهيم ادهم كه از مشايخ تصوف است میگويد: (نقل من در اينجا از ابن ابی الحديد است . ابراهيم ادهم ، اول شاهزاده بود بعد فرار كرد و در حال تنهائی زندگی كرد و مشغول سلوك و
مجاهده با نفس شد . ) من در عمرم هيچوقت به اندازه سه موضع خوشحال نشدم . يكی آنكه وقتی مريض بودم و در
مسجدی افتاده بودم و نمیتوانستم بلند شوم ، خادم مسجد آمد و گداها و فقيرها را كه خوابيده بودند ، بلند كرد . به من هم كه رسيد [ با عتاب ] گفت : بلند شو ! و چند لگد با پايش به من زد ، و من هم نمیتوانستم بلند شوم . همه رفتند و من تنها بودم . بعد خادم پايم را گرفت و مثل يك لاشه مرا از مسجد بيرون انداخت . خيلی خوشحال شدم چون ديدم اين نفس در اينجا دارد حسابی كوبيده و ذليل و خوار میشود . مورد دوم اينكه يك وقت همراه عده زيادی سوار كشتی بوديم . دلقكی در اين كشتی بود كه برای سرگرمی اهل كشتی دلقك بازی میكرد و قصه میگفت و مردم را میخنداند . يكدفعه گفت : بله در فلان جا به جنگ كفار رفته بوديم و چنين و چنان میكرديم و بعد يك كافر كثيفی در آنجا بود و من رفتم و
ريش او را گرفتم و كشيدم . آن دلقك در مجلس نگاه كرد چون آدمی میخواست كه او را به اصطلاح ، سوژه خودش قرار دهد از من پستتر كسی را پيدا نكرد ، آمد ريش مرا گرفت و كشيد و مردم خنديدند . اينجا هم خيلی
خوشحال شدم چون ديدم حسابی نفس دارد كوبيده میشود . مورد سوم هم اينكه روزی در زمستان در جائی بودم . از جای خود بيرون و در زير آفتاب آمدم . به پوستينم نگاه كردم ، ديدم آنقدر شپش داشت كه نفهميدم پشم زيادتر است يا شپش . اين هم يكی از آن مقاماتی بود كه خيلی خوشحال شدم . بله ، اينها مبارزه با نفس است ، جهاد با نفس است ، اما جهاد با نفسی است كه اسلام آن را اجازه نمیدهد (حال دليل اينكه اجازه نمی دهد را بعد عرض میكنم . ) اساسا اسلام به هيچوجه چنين مجاهده با نفسی را كه انسان تن به خواری بدهد و آن دلقك بخواهد مردم را بخنداند ، يعنی يك كار بطالی بكند كه اصل كارش خلاف است و توهين كردن او به من خلاف ديگر است قبول ندارد . آيا او بيايد ريشم را با دست بگيرد و مرا اين طرف و آن طرف بكشد و من هيچ چيز نگويم و تسليم او شوم برای اينكه جهاد با نفس است ؟ ! اسلام میگويد نفس مؤمن ، عزيز و محترم است ، مؤمن بايد از شرافت خود دفاع كند . طبق منطق اسلام بر ابراهيم ادهم واجب بوده كه در آنجا در مقابل آن دلقك بايستد و بگويد : فضولی موقوف ! دور شو ! ديگری میگويد : شبی يك نفر مرا برای افطاری به خانه اش دعوت كرد . وقتی در خانهاش رفتم ، را هم نداد . يك شب ديگر مرا دعوت كرد ولی باز هم مرا راه نداد و بار ديگر اين مطلب تكرار شد . آخر كار گفت : واقعا تعجب میكنم ، من سه دفعه تو را دعوت كردم و هر سه دفعه راهت ندادم ولی در عين حال ، هر وقت تو را دعوت میكنم
باز میآيی ، عجب آدمی هستی ! گفتم : سگ هم كه همينطور است ، سگ را اگر ده دفعه هم صدايش كنی و بعد برانی ، دوباره برمیگردد . ولی اسلام اجازه نمیدهد كه انسان تا اين حد نفس خود را خوار و تحقير كند و به آن توهين كند ، چرا ؟ راز مطلب اينجاست . ما در اسلام از يك طرف به جائی میرسيم كه وقتی صحبت نفس پيش میآيد میگويند بايد با اين نفس ، مجاهده و مبارزه كرد و آن را ميراند و نفس اماره بالسوء چنين و چنان است . از طرف ديگر در اسلام به جای ديگری
میرسيم ، میبينيم به همين اندازه و بلكه بيش از اين اندازه صحبت از عزت نفس و قوت نفس و كرامت نفس است ، صحبت از اين است كه نفس مؤمن عزيز است ، نفس مؤمن محترم است و حتی همه اخلاق اسلامی براساس
توجه دادن انسان به كرامت و شرافت نفسش است ، میگويد : شرافت نفس خودت را لكهدار نكن . اين چطور میشود كه اسلام از يك طرف میگويد مجاهده با نفس كن و از طرف ديگر میگويد شرافت نفس خود را لكه دار نكن ؟ مگر
دو نفس وجود دارد كه بايد با يك نفس مجاهده كرد و نفس ديگر را محترم شمرد ؟ جواب اين است كه دو نفس به معنای اين كه دو شخص باشد وجود ندارد ، يك نفس وجود دارد ، ولی يك نفس است كه هم درجه عالی دارد و هم درجه دانی و پست . نفس در درجه عالی خودش ، شريف است و وقتی در درجه دانی خود ، پايش را از گليمش درازتر میكند نه اينكه بگوئيم پست است بايد جلوی او را گرفت . اين مطلب است كه در زبان عرفا به آن آنچنان كه
بايد توجه نشده است و لذا آنجا كه مسئله جهاد با نفس در كلمات آنها مطرح است ، ضمنا جهاد با آن نفس شريفه هم شده است ، نه اينكه فقط جهاد با نفس اماره شده باشد ، يعنی به اين كه چنين خودی در كار هست ، كمتر توجه شده است ( باز كلمه " كمتر " را میگويم ، برای اينكه خيال نكنيد كه میخواهم بگويم هيچ توجه نشده است . )
" من " واقعی انسان
نكتهای در اينجا هست كه در فلسفه جديد هم به صورت ديگری مطرح است و آن اينكه " من واقعی " انسان كيست و چيست ؟ فلاسفه نظر خاصی دارند . نظرشان اين است كه من هر كس همان روان و روح اوست ، همان است كه
انسان آن را تشخيص میدهد . " من " را كه انسان احساس میكند ، يعنی همان روح او ، وقتی به انسان میگويند ، " من " كيست ؟ میگويد " من " يعنی روحم . روانشناسی امروز لااقل به اين مقدار رسيده است كه مقداری از خودت را
كه تو احساس میكنی ، يك قسمت از " من " توست ، قسمت بيشتر از " من " تو ، من ناآگاه توست كه تو خودت از وجود او آگاه نيستی ، يعنی در شعور ظاهر تو وجود ندارد . عرفا در اينجا اعجاز كردهاند و چند درجه از روانكاوهای امروز هم دقيقتر رفتهاند و صريحا با فلاسفه مخالفت كرده ، گفتهاند : فلاسفه اشتباه
كردهاند كه گفتهاند " من " انسان همان روح انسان است ، " من " خيلی دقيقتر و عميقتر است از آنچه كه فلاسفه آن را روح انسان میدانند . به قول شبستری :
من و تو برتر از جان و تن آمد
كه جان و تن ز اجزای من آمد
البته آنها میگويند هر كس به من حقيقی خودش آن وقت دست میيابد و من خود را آن وقت كشف میكند كه خدا را كشف كرده باشد . شهود من خود ، از شهود خدا هيچ وقت جدا نيست و اين مطلب در قرآن است : " « و لا تكونوا
كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون » " (سوره حشر ، آيه . 19 ) كه داستانش مفصل است .
عرفا شديدا توجه دارند كه " من " انسان ، خيلی عميقتر از آن حدی است كه فلاسفه درك كردهاند . محیالدين عربی (محیالدين عربی چنانكه قبلا گفتيم پدر عرفان اسلامی است و تمام عرفائی كه از قرن هفتم به بعد آمدهاند و عرفان نظری داشتهاند چه آنهائی كه به زبان فارسی گفتهاند ( از قبيل مولوی ) و چه آنهائی كه به زبان عربی گفتهاند شاگردهای مكتب او هستند . عرفان از نظر فكری [ از زمان او ] خيلی توسعه پيدا كرده است . ) ، فلاسفهای نظير بوعلی را سخت تحقير میكند میگويد . . . ( افتادگی از نوار است ) سخن شبستری هم عين سخن محیالدين است .
ملای رومی در يك جا عجيب اين مطلب را بيان كرده است ، میگويد :
ای كه در پيكار ، خود را باخته
ديگران را تو زخود نشناخته
ای كسی كه خود يعنی همان " من " را باختهای . اين
تعبير هم از قرآن است : « قل ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم » ( سوره زمر ، آيه . 15 ) قرآن میگويد كه بزرگترين باختنها و بزرگترين باختن در قمارها اين است كه انسان " خود " را ببازد .
ای كه در پيكار ، خود را باخته
ديگران را تو زخود نشناخته
توبه هر صورت كه آيی بيستی (يعنی بايستی )
كه منم اين ، والله آن تو نيستی
بعد دليل میآورد ، میگويد :
يك زمان تنها بمانی تو زخلق
درغم و انديشه مانی تا به حلق
آيا زمانی كه خلوت برايت رخ دهد كه اجبارا در خلوت بروی و يا اختيارا از مردم جدا شوی ، از تنهايی وحشت میكنی يا نمیكنی ؟ كداميك از ما هستيم كه ده شبانه روز در يك جا تنها باشيم و حوصلهمان سر نرود ؟
حبس تك سلولی بالاترين حبسهاست چون آدم تنها میماند . اگر خودت را يافته بودی و خودت را درك كرده بودی [ چنين حالتی پيدا نمیكردی ] .
اين توكی باشی كه توآن او حدی
كه خوش و زيبا و سرمست خودی
اگر تو خودت را كشف كرده بودی ، وقتی در خلوت با خودت بودی ، نيازی به هيچ چيز نداشتی . اينكه در خلوت وحشت میكنی برای اين است كه با خودت هم نيستی ، خودت را هم گم كردهای ، خودت را باختهای . اين است كه روح و حقيقت عبادت كه توجه به خداست ، باز يافتن خود واقعی است . انسان خود حقيقیاش را در عبادت و در
توجه به ذات حق پيدا میكند و میيابد . بنابراين عرفا تا اين حد ، اين مسئله را كشف و درك كردهاند ولی ما در
عين حال در مسئله جهاد با نفس ، توجه مكتب عرفان به مسئله كرامت و عزت و شرافت مقام عالی نفس را كه نبايد لكهدار شود و اساسا با تكيه به آن است كه انسان به مقامات عالی میرسد خيلی خيلی كم میبينيم ، آنقدر كم
میبينيم كه بايد بگوئيم نيست ، يعنی اگر آن را با دستورهائی كه در متون اسلام آمده است مقايسه كنيم ، میبينيم با اينكه عرفا همه چيز را از دستورهای اسلام الهام گرفتهاند ، اين الهام را كمتر گرفتهاند و شايد سرش اين بوده كه كمتر نكته اين مطلب را درك كردهاند .
" عزت نفس " در قرآن و حديث
در اسلام با همه اينها كه عرض كردم كه " « نهی النفس عن الهوی » " هست ، " « ان النفس لامارش بالسوء »" ، هست ، " « قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها " هست ، " « موتوا قبل ان تموتوا » " هست ، در عين حال روی عزت نفس هم تكيه شده است . قرآن میفرمايد : « و لله العزه و لرسوله و للمؤمنين » ( سوره منافقون ، آيه . 8) نمیگويد عزت نفس ، خودپرستی است ، نه ، عزت نفس غير از اين حرفهاست . پيغمبر فرمود : « اطلبوا الحوائج
بعزش الانفس » [ طبيعتا ] بشر ، به بشر حاجت پيدا میكند . فرمود : اگر حاجتی داريد هيچوقت پيش كسی ، با ذلت حاجت نخواهيد ، با عزت نفس
بخواهيد ، يعنی عزت خودتان را لكهدار نكنيد . نگوئيد از نظر جهاد نفس و مبارزه با هوای نفس بهتر است كه به شكل يك گدا از كسی چيزی بخواهم ، نه ، اسلام اجازه نمیدهد . اگر حاجتی پيش كسی داری ، با عزت نفس حاجت خود را از او بخواه و بگير . ببينيد علی ( ع ) در ميدان جنگ چه میگويد . اينجا صحبت از عزت نفس و شرافت است . میفرمايد : " « فالموت فی حياتكم مقهورين ، و الحياش فی موتكم قاهرين » " (نهجالبلاغه ، خطبه . 51 ) .
تن مرده و گريه دوستان
به از زنده و خنده دشمنان
مرا عار آيد از اين زندگی
كه سالار باشم كنم بندگی
امام حسين ( ع ) میفرمايد : " « موت فی عز خير من حياش فی ذل » " ( ملحقات احقاق الحق ، ج 11 ، ص . 601 ) مردن در سايه عزت بهتر است از زندگی با ذلت . امام حسين ( ع ) نمیگويد جهاد با نفس حكم میكند كه ما تن به حكم يزيد و ابن زياد بدهيم ، چون بيشتر با نفس خودمان مجاهده كردهايم ! « الا و ان الدعی ابن الدعی
قد ركز بين اثنتين بين السله و الذلة ، و هيهات منا الذلة ، يأبی الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت » (لهوف ص 85 ، نفس المهموم ص . 149 ) پسر زياد ،اين ناكس پسر ناكس از من خواسته است كه يكی از اين دو را برگزينم : يا تن به ذلت بدهم و يا شمشير « و هيهات منا الذله » ما كجا و تن به ذلت دادن كجا ! خدا راضی نمیشود تن به ذلت بدهيم . يعنی میخواست بفرمايد نه اينكه احساسات شخصی من است ، مكتب من
به من اجازه نمیدهد ، خدای من به من اجازه نمیدهد ، پيغمبر من به من اجازه نمیدهد ، تربيت من به من اجازه نمیدهد ، من در دامن علی ( ع ) و در دامن زهرا ( س ) بزرگ شدهام ، از پستان زهرا شير خوردهام ، آن پستانی كه به من شير داده به من اجازه نمیدهد ، يعنی گوئی مادرم اينجا حاضر است و به من میگويد : حسين ! تو از پستان من شير خوردهای ، آنكه از پستان من شير خورده ، تن به ذلت نمیدهد . امام حسين نفرمود ما میرويم تن به ذلت ابن زياد میدهيم ، بگذار هر كاری میخواهد بكند ، مگر غير از اين است كه به ما اهانت و توهين میكند و فحش میدهد ؟ هرچه او بيشتر از اين كارها كند ، بيشتر جهاد با نفس كردهايم ! ابدا چنين چيزی نيست " « لا و الله لا اعطيكم بيدی اعطاء الذليل ، و لا افر فرار العبيد » " ( ارشاد مفيد ، ص . 235 ) من هرگز دست ذلت به شما نمیدهم و مانند بندگان فرار نمیكنم . يا به نقل ديگری : « و لا اقر اقرار العبيد » مانند بندگان اقرار و اعتراف نمیكنم و
تن به ذلت نمیدهم . از اين نوع تعبيرات در قرآن و حديث و در كلمات ائمه اطهار ( ع ) مخصوصا در كلمات امام حسين ( ع ) خيلی زياد است .
توصيهای به جوانان
من مطلبی را در مسجد جاويد گفتم كه برای توضيح باز در اينجا تكرار میكنم . در يكی از آن جلسات درباره اين جملهای
كه اخيرا به نام امام حسين ( ع ) معروف شده كه : ان الحيوش عقيدش وجهاد عرض كردم كه در هيچ مدركی از مدارك اسلامی چنين جملهای از امام حسين ( ع ) نقل نشده است ، بنابراين سند ندارد . اين جمله معنايش هم درست نيست
و با منطق امام حسين جور درنمیآيد . منطق اسلام اين نيست كه زندگی اين است كه انسان يك عقيدهای داشته باشد و در راه عقيدهاش جهاد كند . در اسلام صحبت عقيده نيست ، صحبت " حق " است . زندگی اين است كه انسان
حق را پيدا كند و در راه حق جهاد كند . اين مسئله كه در راه عقيده بايد جهاد كرد ، يك فكر فرنگی است كه بعدها در ميان مسلمين به صورت اين شعر آمده است :
قف دون رأيك فی الحيوش مجاهدا
ان الحيوش عقيدش وجهاد
من میخواهم اين مطلب را عرض كنم چون ديدم چند نفر از جوانان دلشان میخواهد كه اين جمله از امام حسين باشد و خوششان نيامده است كه من گفتم اين جمله از امام حسين نيست كه ما برای نسل جوان اين احترام را نسبت به
نسل گذشته قائل هستيم كه آنان را حقيقت جو میدانيم ، نه متعصب در عقيدهای كه ولو بدون دليل پيدا كرده است . اولا اگر بنا شود نسل جوان اينطور باشد كه اگر يك چيزی در كلهاش رفت ، نشود آن را بيرون آورد و اگر بدون هيچ دليل و منطقی چيزی را گفت ، نشود با او درباره عقيدهاش حرف زد ، اين نسل هم مانند نسل كهن میشود ، منتها شما از اين جمله خوشت آمده و او از جمله ديگری خوشش آمده ، او بیدليل به عقيده خودش چسبيده ، شما هم بیدليل به عقيده خودت چسبيدهای .
ثانيا شما عجالتا از زبان دوست خودتان میشنويد كه اين جمله نه منطقا با اسلام تطبيق میكند و نه در هيچ كتابی ، مدرك و سندی دارد . حال فرض كنيم يك آدمی از مخالفان و دشمنان شما ، يك آدم غير مسلمان كه انسان واردی باشد ، به شما كه دائما میگوئيد جمله " ان الحيوش عقيدش و جهاد " را امام حسين گفته است ، بگويد : آقا ! هرچه كه امام حسين گفته است ، لابد مدرك و سندی در كتابی دارد ، امام حسين در كجا اين سخن را گفته است ؟ شما كه پيدا نمیكنيد . بعد میآئيد سراغ من ، میگوئيد اين جمله : ان الحيوش عقيده و جهاد در كجاست ؟ زود به من نشان بده ، میخواهم مدركشرا به يك آدم مخالفی كه با او مباحثه كردهام نشان دهم . آنوقت من به شما میگويم آقا اين جمله در هيچ كتابی [ از قول امام حسين ( ع ) ] وجود ندارد . بعدا به من میگوئيد پس چرا تا به حال به من نگفتيد ؟ به من خواهيد گفت شما كه هميشه میديدی ما اين حرفها را میزنيم ، چرا يك بار به ما نگفتی اين جمله از كلمات امام حسين نيست كه ما اين اشتباه را نكنيم ؟ همان وقت ، مثل شمايی به مثل منی حمله خواهيد كرد كه آقا شما چرا اينقدر سكوت كرديد ، نگفتيد و نگفتيد و نگفتيد تا وقتی كه ما در مقابل دشمن گرفتار شديم و محكومش شديم . حالا داری به ما میگوئی كه چنين جملهای نيست ؟ ! ثالثا اگر شما از جنبه حماسی شيفته اين جمله هستيد ، امام حسين ( ع ) جملههائی صد درجه بالاتر از اين جمله دارد . آيا " ان الحيوش عقيدش و جهاد " بالاتر است يا همين جملهای كه خواندم : « موت فی عز خيرمن حياش فی ذل » ؟ كداميك بهتر است ؟ آيا اين بهتر است يا
جمله روز امام حسين ( ع ) كه فرمود :
الموت خير من ركوب العار
و العار اولی من دخول النار (نفس المهموم ، ص 128 و بحارالانوارج 78 ، ص . 219 )
آيا اين بالاتر است . يا همان جمله ديگر روز عاشورای امام حسين ( ع ) كه فرمود : " « الا و ان الدعی ابن الدعی قد ركز بين اثنتين بين السله و الذلة ، و هيهات منا الذله ، يابی الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت ؟ » " آيا آن جمله بالاتر است يا جملهای كه در خطبهاش فرمود : " « من كان باذلا فينا مهجته و موطنا علی لقاء الله نفسه فليرحل معنا ، فانی راحل مصبحا ان شاء الله تعالی » " (لهوف ، ص 53 و كشف الغمه ص . 184 ) و دهها جمله ديگر ؟ ما كه در فقر شعار نيستيم . اگر ما مردمی بوديم كه در فقر اين جور شعارها بوديم ، يعنی شعارهای زنده حماسی نداشتيم ، اگر میگفتند جملهای مال امام حسين است میگفتيم حال كه ما از خودمان چيزی نداريم ، يك جمله
ديگر را العياذبالله به نام امام حسين میگوئيم . ما هيچ دچار فقر شعار نيستيم . آنقدر از خود امام حسين ، از پدر امام حسين ، از برادر امام حسين ، از مادر امام حسين ، از فرزندان امام حسين ، شعارهای زنده داريم كه دنيا بايد بيايد از ما قرض كند . ما چرا برويم شعار مردم آنهم شعار نادرست مردم را قرض كنيم ؟ ! شايسته نيست نسل جوان تعصب بورزد .
باز هم میگويم ، اگر واقعا كسی اين جمله را پيدا كرد ، (من به احتمال نود و نه درصد میدانم كه پيدا نمیشود . اينكه صددرصد نمیگويم برای اين است كه ادعا نكرده باشم . ) من
قول میدهم كه بالای همين منبر بيايم و بگويم كه من اشتباه كردم . ولی ما بايد مستند حرف بزنيم ، نه همينطور غير مستند يك چيزی را بگوئيم . باز در اين زمينهها مطالب زيادی داريم كه چون وقت گذشت ، ناچارم عرايض
خودم را در همين جا خاتمه بدهم . پس اين هم خودش يك نقد ديگری با محك اسلام بود كه در ادبيات صوفيانه ما ، در مسئله جهاد نفس آنچنان پيش رفتهاند كه ضمنا عزت و كرامت نفس هم پايمال شده است و وقتی با معيار اسلام بسنجيم ، بايد اين قسمت را اصلاح كنيم .
و لا حول و لا قوت الا بالله العلی العظيم
( پایان جلسه نهم )
منبع : http://www.aviny.com/library/motahari/Books
|