به نام خداوند بخشنده مهربان               بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‏ ‏                In the Name of Allah, the Beneficent, the Merciful.                Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.                Im Namen des barmherzigen und gnädigen Gottes.                In nome di Allah , il Compassionevole, il Misericordioso.                Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani.                ¡En el nombre de Alá, el Compasivo, el Misericordioso!              

 
   Home Page | صفحه اول   Rss Link | فید خبرخوان   Contact Us | تماس با ما     امروز
کلیک کن
 

انسان در آثار اندیشمندان / شهيد مرتضی مطهری ( انسان کامل ) » جلسه پنجم - 030489
ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 292 بازديد نسخه مخصوص چاپ
 

انسان كامل
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
( قسمت دوم ) 

جلسه پنجم :اجمال نظريات مكاتب مختلف درباره انسان كامل

 

فهرست مطالب : 

 

آيا زندگی تنازع بقاست ؟  

مكتب ضعف  

مكتب محبت(مكتب معرفت)

دو مكتب ديگر  

مكتب برخورداری  

طرز مواجهه با مرگ  

دفن مخفيانه علی ( ع )

 
     

v       آيا زندگی تنازع بقاست ؟

 

از همين قبيل حرفها كم و بيش در بين ما ندانسته و به طور ناخودآگاه‏
رواج پيدا كرده است ، مثلا می‏گوئيم " زندگی تنازع بقاست " ، نه ،
زندگی تنازع بقا نيست . تنازع بقا ، به معنی دفاع از خود ، حق است .
حتی بعضی از علمای اسلامی مثل فريد و جدی گفته‏اند كه جنگ در ميان بشر
يك ضرورت است و تا بشر هست جنگ بايد

باشد ، جنگ ، ناموسی در زندگی بشر است و معتقد شده‏اند كه قرآن هم اين‏
مطلب را تأييد كرده است ، آنجا كه می‏فرمايد : " « و لولا دفع الله‏
الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم‏

الله كثيرا
»" (سوره حج ، آيه . 40  ) يا در جای ديگر می‏فرمايد : " « لولا دفع الله‏
الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض
»" (سوره بقره ، آيه 251  ) گفته‏اند قرآن

 در اينجا صريحا جنگ را يك امر مشروع بيان می‏كند . می‏گويد اگر نبود كه خدا

 به وسيله‏ بعضی از انسانها جلوی بعضی از انسانهای ديگر را می‏گيرد ،

زمين تباه شده‏ بود ، اگر نبود كه خدا به وسيله انسانهايی جلوی فساد

 انسانهای ديگر را می‏گيرد ، معبد و صومعه و كنيسه‏ای نبود ، مسجدی

نبود . ولی اينها اين آيه قرآن را اشتباه فهميده‏اند . اين آيه در قرآن ، مسئله‏
دفاع را طرح می‏كند و در مقابل مسيحيت حرف می‏زند . قرآن در جواب آن‏
پاپ يا كشيش مسيحی كه می‏گويد جنگ مطلقا محكوم است و ما " صلح كل "
هستيم ، می‏گويد جنگ محكوم است ، اما جنگی كه تجاوز باشد ، نه جنگی

كه‏ دفاع از حق و حقيقت است . آقای كشيش ! اگر جنگ دفاعی نبود ، جنابعالی‏
هم نمی‏توانستی به كليسا بروی و عبادت كنی ، آن مؤمن مسجدی هم

نمی‏توانست‏ در مسجد عبادت كند . عبادت آن مؤمن مسجدی كه در مسجد

 عبادت می‏كند ، مرهون دليری آن سربازی است كه دارد از حق و حقيقت

دفاع می‏كند . آقای‏ مسيحی ! تو هم كه در كليسا به خيال خودت عبادت

 می‏كنی بايد ممنون آن‏ سرباز باشی .

بنابراين مانعی ندارد كه انسان به مرحله‏ای از كمال و تربيت برسد كه‏
اساسا متجاوزی وجود نداشته باشد ، جنگ مشروعی هم وجود نداشته باشد .

 (  اخيرا كه درباره آنچه در اسلام جامعه ايده‏آل معرفی می‏شود يعنی دولت‏
حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه مطالعه می‏كردم ، ديدم چه داستان عجيبی‏
است و چطور يك راه بزرگی برای شناختن جامعه ايده‏آل اسلام است . می‏گويد
در آن زمان يصطلح سباع بهائم حتی درندگان با يكديگر صلح و آشتی می‏كنند و
جنگ برای هميشه از بين می‏رود ، يعنی مردم به حدی از كمال می‏رسند كه

 ديگر متجاوزی وجود ندارد تا جنگی وجود داشته باشد   .  )
بنابراين ، اينكه می‏گويند زندگی تنازع بقاست ، به اين معنا كه لازمه‏
زندگی جنگ و تنازع است ، حرف درستی نيست .
مطلبی می‏خواهم بگويم [ كه شايد برای برخی ناراحت كننده باشد ، چون ]
بعضی از جوانان از شنيدن چيزی كه برخلاف ميلشان باشد ناراحت می‏شوند .
جمله‏ای به امام حسين ( ع ) منسوب شده است كه نه معنايش درست است

و نه در هيچ كتابی گفته شده كه اين جمله از امام حسين ( ع ) است و چهل ،
پنجاه سال هم بيشتر نيست كه در دهانها افتاده است . می‏گويند امام حسين‏
( ع ) فرموده است : " « ان الحياش عقيدش و جهاد » " حيات يعنی داشتن‏
يك عقيده و در راه آن عقيده جهاد كردن
. نه ، اين با فكر فرنگيها جور
درمی‏آيد كه می‏گويند انسان بايد يك عقيده‏ای داشته باشد و در راه آن عقيده‏
بجنگد . قرآن از " حق " سخن به ميان می‏آورد . جهاد و حيات از نظر قرآن‏
يعنی " حق پرستی " و " جهاد در راه حق " ، نه عقيده ، و جهاد در راه‏
عقيده .

عقيده ممكن است حق باشد و ممكن است باطل باشد . " عقيده " انعقاد
است ، هزاران انعقاد در ذهن انسان پيدا می‏شود . اين مكتب ديگری [ غير
از اسلام ] است كه می‏گويد انسان بايد بالاخره يك عقيده و آرمان و ايده‏ای‏
داشته باشد و بايد در راه آن آرمان هم ، جهاد و كوشش كند ، حال آن عقيده‏
چيست ؟ می‏گويند هر چه می‏خواهد باشد . قرآن حرفهايش خيلی حساب

 شده است‏ ، قرآن هميشه می‏گويد " حق " و " جهاد در راه حق " ، نمی‏گويد "

 عقيده‏ ، وجهاد در راه عقيده " ، می‏گويد اول عقيده‏ات را بايد اصلاح كنی . بسا
هست كه اولين جهاد [ تو ] ، جهاد با خود عقيده‏ات است ، اول بايد با
عقيده ات جهاد كنی و عقيده درست و صحيح و حق را بدست بياوری ، بعد كه‏
حق را كشف كردی ، بايد در راه حق جهاد كنی . ( استاد در آخر جلسه نهم

همين كتاب در اين باره توضيح بيشتری‏ می‏فرمايند  )
به هر حال اين حرفها كه اساسا انسان كامل مساوی است با انسان قدرتمند
و زورمند ، پايه‏اش روی همان اصل تنازع بقاست كه در فلسفه داروين اينقدر
روی آن تكيه كرده‏اند كه حيات ، تنازع بقاست و حيوانات هميشه در حال‏
تنازع بقا هستند . [ می‏گوئيم ] اگر " حيوانات " و " غير انسان " هم‏
اينچنين هستند ، ما نمی‏توانيم انسان را در اين جهت همرديف حيوانات‏
بدانيم [ بطوريكه بگوئيم ] حيات انسان هم جز جنگ برای بقا نيست . آخر
، معنی اين حرف اين است كه " تعاون بقا " چيزی نيست ، پس اين‏
صميميتها ، وحدتها ، تعاونها ، همكاريها و محبتها در ميان افراد بشر
چيست ؟ می‏گويند اشتباه كردی ! " تعاون " را " تنازع " تحميل كرده‏
است ، در پشت همين

تعاونها ، صميميتها و دوستيها ، " تنازع " است . می‏گوئيم چطور ؟
می‏گويند اصل در زندگی انسان ، جنگ است ولی وقتی انسانها در مقابل

 دشمن‏ بزرگتر قرار می‏گيرند ، آن دشمن بزرگتر " دوستی " را به اينها تحميل‏
می‏كند . اين دوستيها در واقع دوستی نيست ، صميميت نيست ، حقيقت

 نيست‏ و نمی‏تواند حقيقت داشته باشد ، اينها همكاری است برای مقابله

با دشمن‏ بزرگتر ( به اصطلاح در اينجا يك تز و آنتی تزی است ) ، برای مقابله با
دشمن بزرگتر است كه تعاونها و صميميتها پيدا می‏شود . همين دشمن را بردار
، می‏بينی جمعی كه همه با يكديگر دوست بودند ، فورا دو شقه می‏شوند و
انشعاب پيدا می‏كنند و تبديل به دو دشمن می‏شوند . اگر باز يك دسته از
بين بروند و دسته ديگر باقی بمانند ، همينها دوباره تجزيه می‏شوند و آنقدر
تجزيه می‏شوند كه فقط دو نفر باقی بمانند ، وقتی اين دو باقی ماندند و
سومی در مقابلشان نبود ، همين دوتا با يكديگر می‏جنگند . از نظر اينها
تمام دوستيها ، صلحها ، صفاها ، صميميتها ، انسانيتها ، يگانگيها و
اتحادها را دشمنيها به بشر تحميل می‏كند . پس در نظر اينها اصل ، تنازع‏
است و تعاون ، مولود تنازع است ، بچه تنازع است ، فرع بر تنازع است .

 

مكتب ضعف

 

همانطور كه مكتب عقل نقطه مقابلی داشت كه منكر آن بود و

مكتب عشق هم‏ نقطه مقابلی داشت كه يك عده اساسا اين حرفها را از

خيالات و اوهام‏ می‏دانستند ، مكتب قدرت هم نقطه مقابل دارد .

بعضی در حد افراط ، قدرت را تحقير كرده‏اند و اساسا كمال انسان را در
ضعف او دانسته‏اند . از نظر اينها انسان كامل ، يعنی انسانی كه قدرت‏
ندارد ، زيرا اگر قدرت داشته باشد تجاوز می‏كند . سعدی خودمان در يك‏
رباعی چنين اشتباه بزرگی كرده است ، می‏گويد :

من آن مورم كه در پايم بمالند  

نه زنبورم كه از نيشم بنالند  

می‏گويد من آن مورچه‏ای هستم كه زيرپا ، لگدم می‏كنند ، زنبور نيستم كه‏
نيش بزنم و از نيشم ناله كنند .

كجا خود شكر اين نعمت گزارم  

كه زور مردم آزاری ندارم  

( گلستان ، باب سوم ، حكايت دوم  )
نه
آقای سعدی ! مگر امر دائر است كه انسان يا بايد مور باشد و يا
زنبور كه می‏گوئی من از ميان مور بودن يا زنبور بودن ، مور بودن را
انتخاب می‏كنم . تو نه مور باش كه زيردست و پا له شوی و نه زنبور باش‏
كه به كسی نيش بزنی . سعدی اينطور بايد می‏گفت :

نه آن مورم كه در پايم بمالند  

نه زنبورم كه از نيشم بنالند  

چگونه شكر اين نعمت گزارم  

كه دارم زور و آزاری ندارم  

اگر آدم زور داشته باشد و آزاری نداشته باشد ، جای شكر دارد والا اگر
زور نداشته باشد و آزار هم نداشته باشد ، مثل اين می‏شود كه شاخ ندارد و
شاخ هم نمی‏زند ، اگر شاخ داشتی و شاخ نزدی ، آن وقت هنر كرده‏ای .
سعدی در جای ديگر می‏گويد :

بديدم عابدی در كوهساری  

قناعت كرده از دنيا به غاری  

چرا گفتم به شهر اندر نيائی  

كه باری ، بند از دل برگشائی  

عابدی را كه به كوهی پناه برده و آنجا مشغول عبادت است ، توصيف و
تمجيد می‏كند . می‏گويد من به او گفتم كه تو چرا به شهر نمی‏آئی كه به

مردم‏ خدمت كنی . ( البته سعدی ضد اين مطلب را هم در جای ديگر گفته است :

صاحبدلی به مدرسه آمد زخانقاه

بشكست عهد صحبت اهل طريق را

گفت آن گليم خويش برون می‏برد زموج

وين سعی می‏كند كه بگيرد غريق را

كه در فرق عالم و عابد ، حرف درستی گفته است .)

 عابد يك عذری می‏آورد ، سعدی هم سكوت می‏كند ، مثل‏
اينكه عذر عابد را قبول كرده است ، می‏گويد :

بگفت آنجا پری رويان نغزند  

چوگل بسيار شد پيلان بلغزند  

پری رويان نغز در شهر هستند ، اگر چشمم به آنها بيفتد ، اختيار خودم را
ندارم و نمی‏توانم خودم را ضبط كنم ، [ لذا ] آمده‏ام خودم را در دامن غار
حبس كرده‏ام .
ماشاءالله به اين كمال ! آدم برود خودش را يك جا حبس كند [ كه به‏
كمال برسد ] ؟ اين كه كمال نشد . آقای سعدی ! قرآن احسن القصص را برای‏
شما نقل كرده است . احسن القصص قرآن ، داستان يوسف است ، داستان‏
يوسف ، داستان " « انه من يتق و يصبر »" (سوره يوسف ، آيه . 90  ) است ،

 يعنی قرآن‏ می‏گويد تو هم يوسف باش ! تمام امكانات و شرايط برای كامجويی

 فراهم شده‏ و حتی راه فرار بسته است ولی در عين حال ، عفت خود را حفظ

 می‏كند و درهای بسته را به روی خود باز می‏كند . يوسف ، جوانی عزب و

بدون زن و در نهايت درجه زيبايی

است . به جای اينكه او سراغ زنها برود ، زنها سراغ او می‏آيند . روزی‏
نيست كه صدها نامه و پيغام برای او نيايد و از همه بالاتر اينكه‏
متشخصترين زنان مصر ، " عاشق صد درصد عاشق " او شده است .

 [ زليخا [ شرايط را فراهم كرده و خطر جانی برای او ايجاد كرده كه يا كام می‏دهی

 و يا تو را به كشتن خواهم داد و خون تو را خواهم ريخت ، ( قرآن اينطور تعليم‏
می‏دهد ، [ مثل سعدی سخن ] نمی‏گويد ) . اما يوسف چه می‏كند ؟ دست به

 سوی‏ خدا برمی‏دارد و می‏گويد : " « رب السجن احب الی مما يدعوننی اليه » "
(سوره يوسف ، آيه . 33  ) پروردگارا ! زندان برای من از آنچه اين زنها مرا به سوی 

 آن دعوت‏ می‏كنند ، بهتر است ، خدايا مرا به زندان بفرست ولی به چنگال اين زنها
گرفتار مكن ، امكان و قدرت اعمال شهوت دارم ، ولی نمی‏كنم .
بنابراين ، كمال انسان در ضعف انسان نيست ، [ اگرچه ] گاهی در
ادبيات ما از اين نوع حرفها ديده می‏شود كه كمال انسان را در ضعف انسان
معرفی می‏كنند ، حتی باباطاهر در يكی از اشعار خودش همين را می‏گويد :

زدست ديده و دل هر دو فرياد  

هر آنچه ديده بيند دل كند ياد  

تا اينجا درست است ، ولی بعد می‏گويد :

بسازم خنجری نيشش زفولاد  

زنم بر ديده تا دل گردد آزاد  

هر چه می‏بينم دلم می‏خواهد ، برای اينكه دل را راحت كنم ، يك خنجر
می‏خواهم كه با آن خود را كور كنم تا دلم راحت شود . خوب ، يك چيزهايی‏
را هم می‏شنوی و باز دلت می‏خواهد ، پس يك

خنجر هم بايد در گوشهايت فرو كنی ! اخته هم كه قطعا بايد بشوی تا خودت‏
را راحت راحت كرده باشی ! بعد می‏شوی " شير بی‏دم و سرو اشكمی " كه‏ مولوی در مثنوی نقل می‏كند .

 ( شير بی‏دم و سر و اشكم كه ديد

اينچنين شيری خدا كی آفريد )

عجب انسان كاملی ، باباطاهر درست‏ كرده ! انسان كامل باباطاهر ،

 ديگر خيلی عالی می‏شود ! انسانی كه نه دست‏
دارد ، نه پا دارد ، نه چشم دارد ، نه گوش دارد و هيچ چيز ديگری هم‏
ندارد ! ما از اين نوع دستورالعملها و اخلاقهای ضعيف پرور و دنی پرور در گوشه

و كنار ادبيات خودمان زياد داريم ، ولی بايد توجه داشته باشيم كه بشر
اشتباه می‏كند و هميشه در حال افراط و تفريط است . از اينجا انسان می‏فهمد
كه واقعا اسلام نمی‏تواند جز از ناحيه خدا باشد . اگر آدم ، سقراط باشد يك‏
گوشه را می‏گيرد و اشتباه می‏كند ، افلاطون يك گوشه را می‏گيرد و اشتباه‏
می‏كند ، بوعلی سينا يك گوشه را می‏گيرد ، محی‏الدين عربی و مولوی يك گوشه‏
را می‏گيرند ، نيچه يك گوشه را می‏گيرد ، كارل ماركس يك گوشه ديگر را
می‏گيرد ، ژان پل سارتر يك گوشه ديگر را می‏گيرد ، آن وقت چطور می‏تواند
پيغمبر ، يك بشر باشد و اينگونه مكتبش جامع و عالی و مترقی باشد ؟ !
گويی اينها همه يك عده بچه هستند ، حرفهايشان را زده‏اند و در نهايت امر
، يك معلم حرف خود را می‏گويد ، آن هم چقدر راقی و چقدر عالی ! اين هم (
مكتب ضعف ) به هر حال يك مكتب است .

 

مكتب محبت ( مكتب معرفت )

 

مكتب ديگری در مورد انسان كامل وجود دارد كه آن را ، هم می‏توان مكتب‏
محبت ناميد و هم مكتب معرفت به معنای " معرفةالنفس " .
از چند هزار سال پيش در شرق آسيا افكار و انديشه‏های بسيار بلندی وجود
داشته كه الان هم كتابهای بسيار قديمی هندی كه به فارسی هم ترجمه

شده وجود دارد ، مثل " او پانيشادها " كه [ كتبی ] فوق‏العاده عالی است .
استاد بزرگوار ما علامه طباطبائی - سلمه الله تعالی - (خواننده گرامی توجه

 دارد كه اين سخنرانی در زمان حيات مرحوم‏ استاد علامه طباطبائی طاب‏ثراه

 ايراد شده است ) وقتی در چندين سال پيش برای اولين بار " اوپانيشادها "

 را خوانده بودند ، خيلی‏ اعجاب داشتند و می‏گفتند كه مطالب بسيار بسيار

 بلندی در اين كتابها هست‏ كه كمتر مورد توجه است . در اين مكتب ، محور

همه كمالات انسان ، خودشناسی است . اين مكتب‏ می‏گويد : " خودت را

 بشناس " . البته " خودت را بشناس " را سقراط هم گفته است و همه

پيغمبران هم گفته‏اند ، پيغمبر اسلام هم فرموده است كه‏ : " « من عرف  

نفسه عرف ربه » " ، ولی در اين مكتب فقط روی همين نكته‏ تكيه شده است

كه خودت را بشناس .

كتابی ترجمه شده است كه حاوی تعدادی از مقالات و نامه‏های گاندی است‏
به نام " اين است مذهب من " كه به نظر من كتاب خوبی است . گاندی در
اين كتاب (صفحه . 11  ) می‏گويد : من از مطالعه " اوپانيشادها " به سه اصل پی‏
بردم كه اين سه اصل برای من ، يك عمر دستورالعمل زندگی بود . اولين اصلی‏
كه گاندی ذكر می‏كند ، اين است : تنها يك حقيقت در عالم وجود دارد و آن‏
شناختن نفس است ، (در ترجمه فارسی نوشته شده : " و آن ، شناسائی

 " ذات " است " ، ولی در ترجمه اشتباه شده است ، ذات و نفس خيلی

 به هم نزديك است ، اما ذات در فارسی اين معنا را نمی‏دهد . بايد در

 ترجمه فارسی گفته می‏شد : " شناسائی نفس " .  )

" خودت " را بشناس ! گاندی براساس همين‏
مطلب ، به قدری زيبا به دنيای فرنگ حمله می‏كند ، [ آنجا كه ] می‏گويد :
" فرنگی ، دنيا را شناخته و خودش را نشناخته و چون خودش را نشناخته ،
هم خودش را بدبخت كرده است و هم دنيا را " و عجيب در اينجا داد سخن‏
می‏دهد و سخنش فوق‏العاده عالی است .
اصل دوم : هر كه خود را شناخت ، خدا را هم می‏شناسد و ديگران را هم‏
می‏شناسد .
اصل سوم : فقط يك نيرو [ و يك آزادی و يك عدالت ] (مطلب داخل كروشه

 از روی ترجمه كتاب فوق نوشته شده است  .  ) وجود دارد
و آن ، نيروی " تسلط بر خويشتن " است . هر كس بر خويشتن مسلط شد ،

بر اشياء ديگر مسلط می‏شود و درست هم مسلط می‏شود ، و تنها در دنيا

 يك نيكی‏ وجود دارد و آن ، دوست داشتن ديگران مانند دوست داشتن خويش

 است و به‏ عبارت ديگر ، ديگران

را بايد مانند خود انگاريم .
اينها مقصودشان از معرفت همان معرفةالنفس ( شناختن خود ) است .
می‏دانيد در فلسفه هندی ، مسأله " مراقبه " مطرح است ، مسأله در خود
فرو رفتن مطرح است . ( البته حالا به صورت رياضتهای شاقه و كارهای‏
جوكيها درآمده و چيزهای ديگری در آن پيدا شده است ، من اينها را نمی‏گويم‏
) . اساس فلسفه هندی بر شناختن نفس و مراقبه و طرد خاطرات و كشف‏
حقيقت " خود " است و از شناختن خود ، محبت پيدا می‏شود .
پس انسان كامل در اين مكتب ، يعنی انسانی كه خود را بشناسد كه اگر
خود را شناخت ، بر خود مسلط می‏شود و بعد كه بر خود مسلط شد ، نسبت

به‏ ديگران محبت پيدا می‏كند . حال می‏خواهيد اسم اين مكتب را " مكتب‏
معرفت " بگذاريد و يا " مكتب محبت " ، اسمش را هر چه می‏خواهيد
بگذاريد .

 

دو مكتب ديگر

 

در دو سه قرن اخير يك سلسله مكتبهای ديگر پيدا شده

 است كه اينها بيشتر به جنبه‏های اجتماعی گرايش پيدا كرده‏اند ، نه به

جنبه‏های فردی . يكی انسان كامل را " انسان بی‏طبقه " می‏داند ، معتقد

 است كه اگر انسانی‏ در طبقه‏ای باشد مخصوصا در طبقه‏های عاليتر هميشه

 يك انسان معيوب است و بلكه در جامعه طبقاتی ، هيچوقت انسان درست

و سالم وجود ندارد . اين‏ مكتب ، به انسان كامل ايده‏آل هم چندان معتقد

 نيست ، چون برای انسان‏ مقام

زيادی قائل نيست . انسان كامل از نظر اين مكتب ، يعنی انسان بی‏طبقه ،
انسانی كه هميشه با انسانهای ديگر در وضعی مساوی زندگی كند .
بعضی ديگر ، بيشتر روی مسئله آزادی و آگاهی انسان كه منظورشان از "
آگاهی " ، بيشتر آگاهيهای اجتماعی است تكيه كرده‏اند . مكتب
اگزيستانسياليسم تكيه‏اش بيشتر روی آزادی و آگاهی و مسئوليتهای اجتماعی‏
است . از ديدگاه اين مكتب انسان كامل يعنی انسان آزاد ، انسان آگاه ،
انسان متعهد ، انسان مسؤل ، ولازمه آزادی ، حالت پرخاشگری و عصيانگری‏
است كه اين هم خودش يك مكتب ديگری است .

 

v       مكتب برخورداری

در اين ميان ، می‏توان گفت مكتب ديگری هم وجود دارد و آن ، مكتب "
برخورداری " است كه به مكتب قدرت ، خيلی نزديك است . می‏گويند :
اينكه بايد " انسان كامل ، حكيم باشد " ، " انسان كامل ، به خدا برسد
" و چنين و چنان باشد ، همه ، حرف است و فلسفه بافی ، اگر می‏خواهی به‏
كمال انسانی خودت برسی ، كوشش كن كه برخوردار باشی ، هر چه از

 مواهب‏ خلقت ، بيشتر برخوردار باشی كاملتر هستی ، اصلا انسان كامل

 يعنی انسان‏ برخوردار . لهذا كسانی كه كمال انسان را به علم می‏دانند

نه به حكمت و علم را هم عبارت از شناخت طبيعت می‏دانند و شناخت

طبيعت را هم برای‏ تسلط بر طبيعت و برای اينكه طبيعت در خدمت انسان قرار

بگيرد و انسان از آن بهره برد [ می‏خواهند ] ، در آخر ، حرفشان به اين‏
برمی‏گردد كه علم هم ارزشش برای انسان يك ارزش وسيله‏ای است ، نه

ارزش‏ ذاتی ، علم برای انسان ، از اين جهت خوب است كه وسيله تسلط

انسان بر طبيعت است و طبيعت را مسخر انسان قرار می‏دهد ، و وقتی

 كه طبيعت را مسخر انسان قرار داد ، انسان ، بهتر از طبيعت بهره‏مند و

 مستفيض و برخوردار می‏شود . پس اگر می‏خواهيد انسانها را به كمال

 برسانيد ، بايد كوشش كنيد آنها را به برخورداری از طبيعت برسانيد ، و كمالی

 هم غير از برخورداری از طبيعت وجود ندارد و اينكه برای علم اين همه قداستها

 قائل‏ شده‏اند ، ارزش ذاتی و كمال ذاتی قائل شده‏اند ، همه ، حرف است ،

علم‏ يك ابزار بيشتر نيست ، علم برای بشر نظير شاخ است برای گاو ، نظير
دندان است برای شير .
اينها يك سلسله نظرياتی است كه چنانكه عرض كردم ، نظر اسلام را
درباره هر يك به تفصيل بيان خواهم كرد كه اسلام چقدر برای عقل ارزش قائل‏
است ، برای آنچه آنها عشق می‏نامند چقدر ارزش قائل است و برای قدرت ،
مسئوليتهای اجتماعی و جامعه بی‏طبقه چقدر ارزش قائل است . هر كدام از
اينها داستان مفصلی دارد .

 

v       طرز مواجهه با مرگ

دو كلمه فقط می‏خواهم عرض كنم و آن اين است كه شك نداريم يكی از
مظاهر كمال انسان ، طرز مواجهه او با مرگ است ، چون ترس از مرگ يك‏
نقطه ضعف بزرگ در انسان است و بسياری

از بدبختيهای بشر ناشی از ترس از مرگ است مانند تن به پستيها و
دنائتها دادن و هزاران بدبختی ديگر . اگر كسی از مرگ نترسد ، سراسر
زندگيش عوض می‏شود و انسانهای خيلی بزرگ ، آن انسانهايی هستند

 كه در مواجهه با مرگ ، در نهايت شهامت و بلكه بالاتر از شهامت با لبخند و
خوشروئی به سراغ مرگ رفته‏اند ( ولی نه مرگی كه خودكشی باشد ،

 [ بلكه ] مرگی كه در راه هدفشان باشد ، چون احساس می‏كنند كه

 در زندگی ، رسالت و مسئوليت دارند . آدمی كه‏ خودكشی كند ،

 از زيربار مسئوليت شانه خالی كرده است .  ) . اگر مرگ در راه انجام مسئوليت‏
فرا رسد ، برای انسان سعادت است
: « انی لا اری الموت الا سعادش ، و لا
الحياش مع الظالمين الا برما
» (لهوف ص 69 ، نفس‏المهموم ص . 116  ) .

 مواجهه با مرگ به اين شكل را كسی‏
نمی‏تواند ادعا كند ، جز اولياء حق ، آنها كه مرگ برايشان جز انتقال از
خانه‏ای به خانه ديگر و يا به تعبير امام حسين ( ع ) جز عبور از روی يك‏
پل ، چيز ديگری نيست . امام حسين ( ع ) صبح عاشورا به اصحابش فرمود :
« ما الموت الا قنطرش تعبر بكم عن البوس و الضراء الی الجنان »

(معانی الاخبار صدوق ، ص . 289) مرگ‏
جز يك پل كه از رويش می‏گذريد ، چيز ديگری نيست ، اصحاب من ! ما يك‏

پلی پيش رو داريم كه بايد از روی آن عبور كنيم ، اين پل نامش مرگ است‏

، از اين پل كه رد شديم ، ديگر رسيده‏ايم به آنجا كه قابل تصور نيست
.
لحظه به لحظه كه مرگ نزديكتر می‏شود ، چهره اباعبدالله خندانتر و متبسمتر
می‏شود .

يكی از كسانی كه همراه عمر سعد و وقايع نگار قضايا بود ، در لحظات آخر
حيات امام حسين ( ع ) كه ديگر جنگها تمام شده بود و ايشان در همان گودال‏
قتلگاه ، بی‏حا ل افتاده بودند ، برای اينكه ثوابی كرده باشد ، رفت نزد
عمر سعد (مثل ] بعضی از آدمهای مقدس پيشه ما كه می‏خواهند عملی كه

 هيچ‏ زحمتی و عكس‏العملی نداشته باشد ، انجام دهند و در ضمن ثوابی هم

 كرده‏ باشند .  ) و گفت : اجازه بده من يك جرعه آب برای حسين بن علی ببرم‏
، چون او به هر حال رفتنی است ، اين آب را بخورد يا نخورد ، برای تو
تأثيری ندارد . عمر سعد اجازه داد ، ولی وقتی اين مرد رفت ، آن لعين ازل‏
و ابد ( شمر ) داشت برمی‏گشت ، در حاليكه سرمقدس را همراه داشت .

همين‏ مردی كه برای امام آب برده بود ، می‏گويد : والله لقد شغلنی نور وجهه

 عن‏ الفكرش فی قتله بشاشت چهره‏اش نگذاشت كه اصلا درباره كشته

شدنش فكر كنم‏ ، يعنی در حاليكه سرامام حسين بريده می‏شد ، لبش

 خندان بوده است . انسان كامل يعنی انسانی كه حوادث روی او اثر

 نمی‏گذارد . . . .( افتادگی از نوار است  )

علی( ع ) آن كسی است كه مراحل و مراتب اجتماعی را از پائين ترين شغل از
جنبه اقتصادی مثل عملگی (علی ( ع ) مدتها عملگی هم كرده است ، نه

 اينكه [ پول ] نداشته‏ است ، علی هر چه كه می‏داشت مثل غنائم جنگی

 انفاق می‏كرد و فردا دنبال‏ كار كردن می‏رفت .  )

تا عاليترين [ مناصب ] اجتماعی كه‏
زمامداری و خلافت است [ طی كرده است ] . " علی الوردی " می‏گويد علی 
( ع ) فلسفه كارل ماركس را نقض كرد ، برای اينكه علی در كوخ همانجور
زندگی می‏كرد كه در كاخ ، و در كاخ همانطور زندگی می‏كرد كه در كوخ ( مقصود
كاخ

واقعی نيست ) ، يعنی علی ( ع ) در پست عملگی همانطور فكر می‏كند كه در
پست خلافت . به اين دليل ، اينها را انسان كامل می‏گويند .

 

v       دفن مخفيانه علی ( ع )

ما برای چه اينجا جمع شده‏ايم ؟ در عزای يك انسان كامل . علی را شبانه‏
دفن كردند ، چرا ؟ برای اينكه علی همانطور كه دوستان فوق‏العاده شيفته‏ای‏
دارد ، دشمنان سرسختی هم دارد . در كتاب " جاذبه و دافعه علی ( ع  )"
گفته‏ايم كه اينگونه انسانها ، هم جاذبه فوق‏العاده شديد دارند و هم دافعه‏
فوق العاده شديد ، دوستانی دارند در نهايت درجه صميميت كه جان دادن‏
برايشان چيزی نيست و دشمنانی دارند كه ديگر خونخوارتر از آنها دشمنی‏
نيست ، مخصوصا دشمنهای داخلی ، دشمنهای مقدس ماب ، مقدسين خوارج

 كه‏ اينها واقعا مردمی مجهز به اعتقاد و ايمان بودند ولی جاهل . خود

علی ( ع‏ )اعتراف دارد كه اينها مؤمنند ولی می‏فرمايد جاهلند :
« لا تقتلوا الخوارج بعدی ، فليس من طلب الحق فأخطاه كمن

 طلب الباطل‏ فأدركه » (نهج‏البلاغه ، خطبه . 59  ) ميان خوارج

 ( مارقين ) و اصحاب معاويه ( قاسطين ) مقايسه‏ می‏كند ، می‏فرمايد

 : بعد از من ، اينها ( خوارج ) را نكشيد ، اينها با
اصحاب معاويه فرق دارند ، اينها حق را می‏خواهند ولی احمقند ، اشتباه‏

كرده‏اند ، ولی آنها ( اصحاب معاويه ) حق را می‏شناسند و دانسته با آن‏

مبارزه می‏كنند .

چرا علی ( ع ) را با آن همه دوستانی كه دارد ، شب به طور محرمانه دفن‏
می‏كنند ؟ از ترس خوارج ، چون آنها می‏گفتند علی مسلمان نيست و خطر اين‏
بود كه شب بروند و قبر علی را بشكافند و جنازه علی را بيرون بياورند .
تا اواخر دوره حضرت صادق ( ع ) يعنی تا حدود صد سال بعد (چون ايشان

در سال 40 شهيد شدند و حضرت صادق ( ع ) در سال 148 ازدنيا رفتند .  )

 جز ائمه‏ و گروهی از اصحاب خاص ، كسی نمی‏دانست علی ( ع ) را كجا دفن

 كرده‏اند . صبح بيست و يكم ، امام حسن ( ع ) صورت جنازه‏ای ساخت و آن را

 به‏ عده‏ای داد كه به مدينه ببرند ، تا مردم خيال كنند كه علی را به مدينه‏
بردند تا در آنجا دفن كنند . فقط اولاد علی ( ع ) و يك عده از شيعيان‏
خاص ، محل دفن علی ( ع ) را می‏دانستند - چون همان شب عده‏ای از

 شيعيان‏ خاص در دفن علی ( ع ) شركت كردند و آنها در نزديكی كوفه در

 همين محل‏ فعلی به زيارت قبر مولا می‏آمدند . در زمان حضرت صادق ( ع ) كه

 خوارج‏ منقرض شدند و اين خطر از بين رفت ، ايشان به مردی به نام صفوان كه

دعای‏ علقمه را نقل كرده است دستور دادند كه علامت و سايبانی آنجا درست

 كند و از آن به بعد ، همه متوجه شدند كه قبر علی ( ع ) آنجاست و به زيارت قبر
مولاشان می‏آمدند . همراه جنازه عده كمی بودند ، فقط اولاد حضرت بودند و

 چند نفر از اصحاب‏ خاص . يكی از آنها مردی است به نام صعصعة بن

صوحان . (در كتاب مفاتيح الجنان در ادامه اعمال مسجد سهله ، درباره او
توضيحاتی آمده است
) او از آن دوستان مصفی و پاكدل اميرالمؤمنين است ، و

سخنور و خطيب هم هست (جاحظ در " البيان والتبيين " از او [ مطلبی ]

نقل می‏كند . ) و در حضور اميرالمؤمنين سخنوريها كرده است . همين‏
كه علی ( ع ) را دفن كردند ، در حالی كه حزن و غيظ و خشم فوق‏العاده‏ای در
همه [ به وجود آمده ] و بغض ، گلوی همه را فشار می‏دهد و يا گريه می‏كنند
، يك مرتبه اين " صعصعه " در حاليكه قلبش در يك فشار سختی بود ، يك‏
مشت خاك از قبر علی ( ع ) برداشت و بر سر خود پاشيد و بعد دستش را
روی قلبش گذاشت و آن وقت شروع كرد به سخن گفتن با علی ( ع ) : السلام‏
عليك يا اميرالمؤمنين ، لقد عشت سعيدا و مت سعيدا تو چقدر سعادتمند
زندگی كردی و چه سعادتمند از دنيا رفتی ، تولد تو در خانه خدا بود و در
خانه خدا هم شهيد شدی ( از خانه خدا تا خانه خدا ) . علی جان ! تو چقدر
بزرگ بودی و چقدر اين مردم ، كوچك بودند . به خدا قسم اگر مردم برنامه‏
تو را اجرا كرده بودند لاكلوا من فوقهم ومن تحت ارجلهم نعمتها از بالا و
پائين برای آنها می‏جوشيد و نعمتهای مادی و معنوی به آنها می‏رسيد ، ولی‏
افسوس كه مردم قدر تو را ندانستند و به جای آنكه از دستورهای عالی تو
پيروی كنند ، چه خونها به دل تو كردند و آخر ، تو را با اين حال و با فرق‏
شكافته روانه قبر و خاك كردند .
و لا حول و لا قوت الا بالله العلی العظيم

( پایان جلسه پنجم )

( ادامه دارد )

منبع : http://www.aviny.com/library/motahari/Books

 








 
 
n s u n
« انسان »
 
c a t e g o r y
« موضوعات »
بیش از 100 موضوع با محوریت انسان
 
r e g i s t e r a t i o n
« عضویت و اشتراک »
با لینک ثابت RSS سایت مطالب را در سایت و یا نرم افزار خود منتشر و شماهده کنید
به زودی

به مناسبت آغاز سال 1391 و شروع چهارمین سال فعالیت سایت سامانه عضویت پیامکی "انسان" افتتاح شد.
جهت دریافت رایگان پیام های کوتاه با موضوع انسان یک پیامک با متن انسان به شماره
3000258800 ارسال نموده و منتظر تائید عضویت خود در سامانه شوید.
شما نیز می توانید نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را به شماره مذکور پیامک کنید.

 
l a s t  p o s t
« آخرین مطالب »
 
v o t e
« نظرسنجی »

نظر شما در مورد محتوی سایت انسان چیست؟


 
c a n o n i c a l   t i m e
« اوقات شرعی »
 
c h a r i t y
« كمك هاي انسان دوستانه »»





برنامه جهانی مبارزه با گرسنگی

کمک به ایتام
 
 
t r a n s l a t e
« ترجمه »

 
c a l e n d a r
« تقویم شمسی »
<    «  دی 1403  »    >
شیدسچپج
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031 
 
 
l i n k  b o x
« پیوند به بیرون »

براي تبادل لينك با ما آدرس سايت را با نام "انسان" در وبسايت يا وبلاگ خود اضافه كرده و سپس از قسمت تماس با ما لينك خود را ارسال نمائيد
آدرس های ورودی به سایت:
www.Nsun.us
www.N-Sun.ir
www.Nsun.tk
nsun.ely.ir

 
 

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو بیاره Copyright © 2009-2010 By www.nSun.us , All rights reserved -  Hosted & Design By Hami Web Network
Powered By DataLifeEngine - SMS Box= 3000258800  -   SMS Plugin Service By www.SmsWay.ir