صعود و نزول روح
[ علامه مجلسی ] در بحار حديثی نقل میكند : اصحاب رسول اكرم كه مردان مؤمنی بودند ، حالتی در خود ديدند . دغدغه در آنها پيدا شد كه نكند ما منافق باشيم و خودمان نمیدانيم . به پيامبر ( ص ) عرض كردند : يا رسول الله نخاف علينا النفاق ما میترسيم منافق باشيم . فرمود چرا ؟ عرض كردند برای اينكه وقتی در محضر مبارك شما مینشينيم و شما صحبت میكنيد ، موعظه میكنيد ، از خدا میگوئيد ، از قيامت میگوئيد ، راجع به گناهان و توبه و استغفار سخن میگوئيد ، يك حال بسيار خوشی پيدا میكنيم ، ولی بعد كه از حضور شما مرخص میشويم و شممنا الاولاد و راينا العيال والاهل و مدتی با زن و بچهمان مینشينيم تعبير خودشان اين است كه بچههايمان را بو میكنيم میبينيم كه حالمان برگشت ، باز همان آدم اول شديم . يا رسول الله ! آيا اين نفاق نيست ؟ نكند نفاق باشد و ما منافق باشيم ! فرمود : نه ، اين نفاق نيست . نفاق ، دوروئی است ، اين ، " دوحالتی " است . انسان گاهی روحش اوج میگيرد و بالا میرود ، و گاهی روحش پايين میآيد . البته شما وقتی پيش من هستيد و اين حرفها را میشنويد ، قهرا چنين حالتی پيدا میكنيد . بعد اين جمله را فرمود : « لو تدومون علی الحالة التی وصفتم انفسكم بها لصافحتكم الملائكة و مشيتم علی الماء » (اصول كافی ، ج 2 ، ص . 424 )
اگر به آن حالتی كه پيش من هستيد ، باقی بمانيد و از آن
|
حال خارج نشويد ، میبينيد ملائكه میآيند و با شما مصافحه میكنند و شما بر روی آب میتوانيد راه برويد ، بدون اينكه فرو برويد ! آن حالت ، حالتی نيستكه برای شما هميشه باقی بماند . اگر آن حالت برايتان به صورت يك ملكه باقی بماند ، به اين مقامها میرسيد . به نظر من اين قطعه معروف سعدی ترجمه همين حديث است
( آقايان اين را توجه داشته باشيد كه ادبيات عرفانی ما امروز در دنيا جزء شاهكارهای ادبی دنياست و هر چه دارد از اسلام دارد . نوكرهای استعمار هرچه میخواهند بنويسند ، بنويسند . هر چه لطف در [ اشعار ] مولوی ، حافظ و سعدی و ناصرخسرو و امثال اينها هست ، [ از دولت قرآن است ] . خود حافظ تصريح میكند ، میگويد هرچه دارم از دولت قرآن دارم . ) ،
ولی به صورت ديگری مطلب را از زبان يعقوب میگويد :
يكی پرسيد از آن گم كرده فرزند
|
كه ای روشن گهر پير خردمند
|
زمصرش بوی پيراهن شنيدی
|
چرا در چاه كنعانش نديدی ؟
|
يوسف در مصر خود را به برادرانش معرفی كرد و پيراهنش را به آنها داد و گفت اين را ببريد . اينها هنوز نيامده بودند كه يعقوب گفت : " « انی لاجد ريح يوسف لولا ان تفندون »" ( سوره يوسف ، آيه . 94
) بوی يوسف را احساس میكنم اگر نگوئيد اين [ آدم ] ، پيرو خرفت شده است . [ كسی در زبان شعر خطاب به يعقوب میگويد : ] تو چطور بوی پيراهن يوسف را از مصر احساس میكنی ، در حالی كه [ قبلا ] او خودش در چاه كنعان در ده خودتان بود ولی او را احساس نمیكردی ؟ چرا در چاه كنعانش نديدی ؟
|
بگفت احوال ما برق جهان است
|
دمی پيدا و ديگر دم نهان است
|
گهی بر طارم اعلی نشينيم
|
گهی بر پشت پای خود نبينيم
|
حال ما مثل برق (تعبير " برق " در معنويات مال اميرالمؤمنين است كه [ عبارت آن را ] برايتان خواهم خواند . ) جهنده است ، يك لحظه میجهد و لحظهای ديگر خاموش است . [ به قول حافظ ] :
برقی از منزل ليلی بدرخشيد سحر
|
وه كه با خرمن مجنون دل افگار چه كرد
|
تا اينجا دنباله سؤالی است كه از يعقوب شده و او هم جواب داده است. بعد میگويد :
اگر درويش در حالی بماندی
|
سرودست از دو عالم برفشاندی
|
(گلستان ، باب دوم ، حكايت . 10 ) اگر [ عارف ] در حالی كه برايش رخ میدهد ، باقی بماند ، از دو عالم بالاتر میرود .
سلوك انسان كامل
حال برای تأييد همه اينها قسمتی را از نهجالبلاغه
(جوابها وقتی از نهجالبلاغه میشنوند ، بيشتر به قلبشان مینشيند و لذت میبرند . ) برای شما میخوانم . در اين جلسات مكرر گفته ايم كه نهج البلاغه مثل خود علی ( ع ) است . كلام انسان مثل خود اوست ، چون كلام تنزل روح انسان است ، تجلی روح انسان است . يك روح پست ، كلامش پست است و يك روح عالی ، كلامش عالی است ، يك روح يك
|
بعدی ، كلامش يك بعدی است و يك روح چند بعدی ، كلامش هم چند بعدی است . علی ( ع ) [ چون ] يك شخصيت جامع الاضداد است . كلامش هم جامع الاضداد است . در كلامش عرفان هست در اوج عرفان ، فلسفه هست در اوج فلسفه ، آزاديخواهی هست در اوج آزاديخواهی ، حماسه هست در اوج حماسه ، اخلاق هست در اوج اخلاق . نهجالبلاغه م ثل خود علی ، جامع است . در يكی از جملاتش میفرمايد : « قد احيی عقله ، و امات نفسه » يك سالك را بيان میكند كه عقل خود را زنده كرده است و نفس خود را ميرانده است « حتی دق جليله ، و لطف غليظه » تا آنجا كه اين مراقبت و رياضت شرعی ، نازكش كرده است و اين گوشتها را تا اندازهای از تنش [ آب كرده است ] ، غلظت روحش را تبديل به لطف كرده و روحش رقيق شده است . « و برق له لامع كثيرالبرق » در آن حالت يك مرتبه يك برقی از درون ، در او میجهد « فابان له الطريق » راه را برايش روشن میكند « و سلك به السبيل ، و تدافعته الابواب الی باب السلامة » (نهج البلاغه ، خطبه . 218 ) از اين در به آن در ، و از اين منزل به آن منزل میرود تا به آخرين منزل كه منزل سعادت است و نهايت راه اوست ، میرسد . بنابراين ، برای انسان كامل تا اين حدود كه انسان كامل ، انسان سالك است و انسان كامل بايد انسانی باشد كه تهذيب و تزكيه نفس كرده باشد ، اسلام میگويد بله ، همينطور است . مسأله بالاتر اينكه آيا انسان كامل اسلام ، انسان سالك است ؟ انسانی است كه مرحله به مرحله پيش رفته و قدم به قدم جلو
|
رفته ؟ انسانی است كه سير و سلوك كرده و منزل به منزل پيش رفته ؟ بله ، [ چون ] علی ( ع ) میگويد : « و تدافعته الابواب الی باب السلامة » از اين در به آن در ، میرود و در ديگری به روی او باز میشود و منزل ديگری [ پشت سر میگذارد ] ، تا به دری میرسد كه به آن " باب السلامه " میگويند . به آنجا كه برسد ، به نهايت راه رسيده است . آيا " قرب به حق " درست است ؟ بدون شك . مسلم است كه انسان اگر به آنجا برسد ، بين او و خدا حجابی نيست و خدا را با ديده دل میبيند . او ديگر مثل ما نيست [ كه لازم باشد برايش اينطور استدلال كنند ] : به آسمان نگاه كنيد تا خدا را كشف كنيد ، به زمين نگاه كنيد تا خدا را كشف كنيد ، به برگ درخت نگاه كنيد تا خدا را كشف كنيد . نه ، ديگر اين حرفها نيست . خدا برای او از اين برگ درخت و اين زمين و آسمان روشنتر است . مگر امام حسين ( ع ) همين مطلب را نفرموده است : « ايكون لغيرك من الظهور ماليس لك ؟ » (از فقرات دعای عرفه : [ آيا غير تو ظهوری دارد كه تو نداری ؟ ]) شخصی از علی ( ع ) پرسيد : آيا خدا را ديدهای ؟ فرمود : من اصلا خدايی را كه نديده باشم ، عبادت نكردهام ! بعد برای اينكه او خيال نكند منظور ، ديدن خدا با چشم است كه خدا در يك [ جائی ] قرار گرفته باشد ، فرمود : « لا تراه العيون بمشاهدش العيان ، و لكن تدركه القلوب بحقائق الايمان » (نهجالبلاغه ، خطبه . 177 ) با چشم سر ، او را نديدهام ولی با چشم دل ديدهام ، شهودش كردهام .
|
برخی اشكالات مكتب عرفان
. 1 تحقير عقل
تا اين مقدار میشود برای " انسان كامل عرفا " از اسلام تأييد آورد . اما در مكتب عرفان يك چيزهايی تحقير شده است كه اسلام با آن تحقيرها موافق نيست و به همين دليل ، انسان كامل عرفان ، انسان نيمه كامل است . (البته ممكن است بعضيها خيلی منطقشان را به اسلام نزديك كرده باشند ، ما راجع به آن بحثی نداريم . ) در عرفان ، خيلی علم و عقل تحقير شده است . در حالی كه اسلام ، در عين اينكه دل را قبول دارد ، عقل را هم تحقير نمیكند ، در عين اينكه دل را قبول دارد ، عشق و سير و سلوك را قبول دارد ، هرگز حاضر نيست عقل و فكر و استدلال و منطق را تحقير كند . برای عقل و فكر و استدلال و تعقل ، نهايت احترام را قائل است . اين است كه در دورههای اسلامی و بالخصوص در دورههای متأخر گروهی پيدا شدند كه برای دل و عقل ، هر دو [ اهميت قائل شدند ] . شيخ شهاب الدين سهروردی شيخ اشراق تقريبا راهش همين است و صدرالمتالهين شيرازی از او بيشتر میخواهد راه عقل و راه دل ، هر دو را به پيروی از قرآن محترم بشمارد ، نمیخواهد مثل بوعلی مثلا راه دل را تحقير كند ( البته بوعلی در اواخر ، از اين نظر خودش برگش.) و نمیخواهد مانند بعضی از عرفا و متصوفه راه عقل را تحقير كند ، میخواهد هر دو راه را
|
محترم بشمارد . پس آن جنبههائی كه علم و عقل در عرفان يا لااقل در سخنان بعضی از عرفا تحقير میشود ، مورد تأييد اسلام نيست . انسان كامل قرآن ، انسانی است كه كمال عقلی هم پيدا كرده است ، كمال عقلی هم جزء [ كمالاتش ] است .
. 2 درون گرائی مطلق
مسئله ديگری كه در انسان كامل عرفان وجود دارد و اسلام آن را تأييد نمیكند ، اين است كه در عرفان ، فقط درون گرائی [ مطرح ] است ، يعنی برون گرائی خيلی تحت الشعاع قرار گرفته است . جنبه فردی در آن زياد است و جنبه اجتماعی محو شده يا بگوئيم كمرنگ شده است . انسان كامل عرفان ، انسان اجتماعی نيست ، انسانی است كه فقط سر در گريبان خودش دارد و بس . ولی اسلام ضمن تأييد همه آنچه كه در مورد دل و عشق و سير و سلوك و علم افاضی و علم معنوی و تهذيب نفس گفته میشود ، انسان كاملش ، انسان جامع است ، برون گرا هم هست ، جامعه گرا هم هست ، هميشه سر در گريبان خودش فرو نبرده است . اگر شب سر در گريبان خود فرو میبرد و دنيا و مافيها را فراموش میكند ، روز در متن جامعه قرار گرفته است . چنانكه گفتيم درباره اصحاب حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه كه نمونههايی از مسلمان كامل هستند مكرر در مكرر در اخبار آمده است كه : « رهبان بالليل ، ليوث بالنهار » اگر در شب سراغشان بروی ، گوئی سراغ يك عده راهب رفتهای ، سراغ عدهای رفتهای كه در دامنه يك كوه در غاری زندگی میكنند و جز عبادت چيز ديگری سرشان نمیشود ولی در روز ، شيران
|
نزند . آنها راهبان شب و شيران نر روز هستند . خود قرآن هم اينها را با يكديگر جمع میكند : " « التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون »" اينها همه ، آن جنبههای درونی است . بعد میفرمايد : " « الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر »" . (سوره توبه ، آيه . 112 ) ، فورا وارد جنبههای جامعه گرائی آنها میشود : آنها مصلحان جامعه خود هستند . يا در آن آيه كريمه میفرمايد : " « محمد رسول الله و الذين معه اشداء علی الكفار رحماء بينهم »" در اينجا اول جنبه جامعهگرائی را میگويد : پيامبر و همراهانش حال بنا بر بعضی تفاسير ، خصوص همراهانش را میگويد " « اشداء علی الكفار رحماء بينهم »" در مقابل پوشندگان حق و حقيقت و كسانی كه با حقيقت عناد میورزند ، با صلابت و محكم و [ مانند ] ديواری روئين هستند و نسبت به اهل ايمان يك پارچه محبت ، مهربانی ، خير و رحمت . بعد میفرمايد : " « تريهم ركعا سجدا »" همين جامعه گراها را در حال ركوع و سجود میبينی " « يبتغون فضلا من الله و رضوانا " از خدای خود فزونی میخواهند و به آنچه دارند قانع نيستند و رضای حق را میخواهند ، يعنی افرادی نيستند كه برای خود ، دنيا يا آخرت را بخواهند ، برای آنها رضای حق از هر چيزی برتر و بالاتر است . " « سيماهم فی وجوههم من اثرالسجود »" ( سوره فتح ، آيه . 29 ) در چهره آنها آثار عبادت و آثار سجود را میبينی . اين يك نقطه ضعف ديگری است كه در انسان كامل تصوف ديده میشود . البته بسياری از پيشروان عرفان چون شديدا
|
تحت تأثير تعليمات اسلامی بودهاند ، متوجه اين نكته بودهاند و در كلمات خود به اين نكته اشاره كردهاند . اما به هر حال گاهی كم و بيش اين افراط پيدا شده است ، يعنی درون گرائی به حدی رسيده كه ديگر برون گرائی نفی شده است . اسلام اين جهت را تأييد نمیكند .
. 3 نفس كشی
يك جهت ديگر در اين مكتب مطرح است و آن مربوط به " نفس كشی " است . ما در تعبيرات اسلامی كلمه " نفس كشی " نداريم . يكی دو جا تعبير " امات نفسه " داريم كه يكی در نهجالبلاغه است كه برايتان خواندم و تعبير " « موتوا قبل ان تموتوا » " را هم داريم . معمولا در تعبيرات اسلامی صحبت از تهذيب و اصلاح نفس است . در تعبيرات شعرا مسئله " نفس كشی " و " نفس كشتن " زياد آمده است حال ما با تعبير ، چندان مخالفتی نداريم ولی درباره مسئله نفس كشی و به عبارت ديگر خود را در هم شكستن ، خود را كوبيدن ، يعنی خودبين نبودن و خودپسند و خودخواه نبو دن ، در عرفان ما طوری سخن گفته شده است كه غالبا يك نكته بسيار بسيار اساسی كه در اسلام از آن به " كرامت نفس " تعبير میكنيم ، مورد غفلت واقع شده است . اين مطلب اندكی بحثش مفصلتر است . همانطور كه در ابتدای سخنم عرض كردم ، چون عرفان شيرين است و عرفا با زبان ادب ، نثر و نظم مدعای خودشان را خيلی گفتهاند و پخش كردهاند ، انسان كامل عرفا در سرنوشت جامعه ما خيلی اثر دارد ، يعنی ما بيشتر انسان والا و انسان متعالی را همان
|
میدانيم كه عرفا معرفی كردهاند ، از اين جهت لازم است مقداری بيشتر درباره انسان متعالی ای كه عرفا معرفی كردهاند بحث كنيم . مطلب آخری را كه عنوان كردم فقط برای اين بود كه عرض كرده باشم اين هم يك نقطه ضعف ديگری است كه انشاءالله در جلسه بعد درباره اين مطلب و بعضی از قسمتهای ديگر صحبت خواهم كرد . و لا حول و لا قوت الا بالله العلی العظيم
|