انسان كامل
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
( قسمت اول )
جلسه نهم : نقد و بررسی مكتب عرفان ( 2)
فهرست مطالب :
درجه اول خودخواهی
درجه دوم خودخواهی
درجه سوم خودخواهی
تسويل
عقدههای روانی مخفی
جهاد با نفس در قرآن و حديث
روش ملامتی
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين ، باری الخلائق أجمعين ، و الصلوش و السلام علی عبد الله ورسوله ، و حبيبه وصفيه ، و حافظ سره و مبلغ رسالاته ، سيدنا و نبينا و مولانا أبی القاسم محمد واله الطيبين الطاهرين المعصومين . أعوذ بالله من الشيطان الرجيم " « فاما من طغی 0 و اثر الحيوش الدنيا 0 فان الجحيم هی الماوی 0 و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی 0 فان الجنة هی المأوی » " (سوره نازعات ، آيات 37 تا . 41 ) يكی از مسائل مهم در مورد انسان كامل در مكتب عرفان ، مسئله رابطه انسان با نفس خودش است . البته اين مسئله در عين حال يك مسئله اسلامی هم هست ، يعنی ما هم در زبان عرفا و اهل تصوف ، و هم در تعليمات عاليه اسلامی مسئله مبارزه با خودخواهی و خودپرستی و پيروی از هوای نفس را میبينيم و بلكه اين تعبير " هم در آنجا و هم در اينجا " تا اندازهای تعبير نادرستی است ، برای اينكه عرفای اسلامی در اين مسائل از خود اسلام الهام گرفتهاند و همه تعبيرات ، تعبيرات اسلامی است . ما در اين جلسه میخواهيم در اطراف اين مطلب توضيح دهيم . در آنچه كه تزكيه نفس ناميده میشود ، با" خود " كه در عربی به آن " نفس " گفته میشود مبارزه میشود ، میگويند :
" جهاد با نفس " . حتی " نفس " به عنوان يك دشمن درونی برای انسان تلقی میشود ، چنانكه سعدی میگويد :
تو با دشمن نفس هم خانهای
چه دربند پيكار بيگانهای
اين تعبير اقتباس از كلام مقدس نبوی است كه فرمود : " « اعدی عدوك نفسك التی بين جنبيك » " ( محجةالبيضاء ، ج 5 ، ص . 6 ) خطرناكترين دشمنان تو همان نفس خودت است كه در ميان دو پهلويت قرار گرفته است .
سعدی در گلستان میگويد : از عارفی معنی اين حديث را پرسيدند كه چرا پيغمبر فرمود : « اعدی عدوك نفسك » نفس خودت از همه دشمنها با تو دشمنتر و از همه نسبت به تو خطرناكتر است ؟ آن مرد عارف اينطور جواب داد : برای اينكه اگر تو به هر دشمنی نيكی كنی و آنچه میخواهد به او بدهی با تو دوست گردد ، الا نفس كه هرچه بيشتر خواستههايش را به او بدهی با تو دشمنتر میگردد . پس به چشم يك دشمن به نفس نگاه كردهاند و اين نفس همان " خود " است ، میگوئيم : " نفس پرستی " يا " خودپرستی " . حال میخواهيم اين مطلب را بشكافيم ، ببينيم كه اين خود يا خودخواهی ای كه گفته میشود بد است ، چيست .
درجه اول خودخواهی
يك درجه از خودخواهی اين است كه انسان " خودمحور " باشد ، به اين معنا كه [ فقط ] برای خودش كار میكند و تمام كارها و حركاتش برای خودش است ، از صبح كه حركت میكند تا شب كه میخوابد تمام تلاشهايش برای زندگی
خودش است ، برای شكمش است كه سير شود ، برای تنش است كه پوشيده شود و برای مسكنش است كه در جائی سكنی گزيند . فعاليت در اين حد چطور است ؟ آيا اين ، سيئه اخلاقی و ضد اخلاق است كه انسان برای خودش در اين
حد فعاليت كند ؟ [ بايد گفت اينگونه فعاليت ] اخلاق نيست ، يعنی يك ارزش انسانی نيست ، ولی در عين حال ضد اخلاق و يا يك بيماری هم نيست . در اينجا توضيحی درباره اخلاق و ضد اخلاق عرض میكنم : قرآن برای انسان يك مقام فوق حيوانی قائل است و يك مقام همدرجه با حيوان و يك مقام پائينتر از حيوان ، يعنی انسان گاهی در حيوانيت با حيوان همدرجه میشود ، گاهی ارزشی بالاتر از حيوان و حتی بالاتر از ملك و فرشته پيدا میكند و گاهی ارزش منفی پيدا میكند و زير صفر قرار میگيرد ، يعنی از حيوان هم پستتر میشود . كارهای انسان هم سه قسم است :
. 1 اخلاق يعنی بالاتر از حد حيوان .
. 2 ضد اخلاق يعنی پائينتر از حيوان .
. 3 "نه اخلاق " ، يعنی اخلاق نيست ولی ضد اخلاق هم
نيست . " نه اخلاق و نه ضد اخلاق " يعنی يك كار عادی در حد حيوان . حال اگر شما يك آدمی را در دنيا پيدا كنيد و اينطور آدمها زياد هستند كه درست خصلت كبوتر و يا گوسفند را دارد ، يعنی فقط در فكر خودش است و بس ، از صبح كه بلند میشود همه فعاليتش برای اين است كه شكم خود را سير كند و شب هم بخوابد ، چنين آدمی در حد حيوان است . كار او در اين حد ، اخلاق نيست ولی ضد اخلاق هم نيست .
درجه دوم خودخواهی
اما يك وقت در مسئله " خود " ، مسئله اين نيست كه انسان به فكر زندگی خود است ، مسئله اين است كه دچار نوعی بيماری روانی است و در واقع ، آن مقام انسانيش در خدمت حيوانيتش قرار میگيرد ، بعد میبينيد " به خودكش "
( يعنی همه چيز را برای خود میخواهد ) میشود ، نه فقط به اندازهای كه بخواهد زندگی كند [ بلكه هدفش ، بيشتر جمع كردن است ] . كبوتر دانه جمع میكند برای اينكه سير شود و اين ، يك امر طبيعی و عادی است ، اسب میچرد برای اينكه سير شود ، اين هم يك امر عادی است . اگر يك بشر بخواهد در اين حد باشد عادی است ، يعنی يك حيوان است . اما يك وقت بشر گرفتار آز میشود ، گرفتار حرص میشود ، اينجا ديگر صحبت اين نيست كه میخواهد برای زندگی
خود فعاليت كند ، بلكه فقط برای اينكه جمع كند فعاليت میكند و هر چه هم جمع كند ، باز میخواهد بيشتر و بيشتر جمع كند و جمع كردن او حدی ندارد . اسم اين [ حالت ] ، " آز " است . چنين آدمی آنجا كه میخواهد بدهد ، ببخشد و يا
احسان كند دچار " بخل " است اين بيماری ديگری است دچار " امساك " است و به تعبير پيغمبر اكرم " شح مطاع " ( تعبير " شح " مال قرآن است : " و من يوق شح نفسه »" ( سوره حشر ، آيه 9 . ) دارد ، يعنی يك حالت روانیای دارد كه
آن حالت روانی حاكم بر اوست ، نه فكر و عقل و ارادهاش . پول به جانش چسبيده و هيچ حساب و كتاب و عقل و منطقی در كار نيست والا اگر عقل و منطق در كار باشد ، میفهمد كه اينجا جای خرج كردن است ، يعنی خير و مصلحت و
منفعت و خوشی و سعادتش در خرج كردن است ، ولی بخل به او اجازه نمیدهد . حالت حرص و آز ، ضد اخلاق است ، يعنی پائينتر از اخلاق است و بيماری است .
درجه سوم خودخواهی
انسان حالات ديگری نيز دارد . بيماری نفس انسان ، فقط اين نيست كه دچار حرص و آز میشود ، دچار بخل میشود ، بلكه انسان ، گاهی يك نوع بيماريهای پيچيدهای پيدا میكند كه از بيماريهای تن پيچيدهتر و مشكلترند ، بيماريهائی كه
اساسا با منطق و عقل سازگار نيستند و فقط با روح همان بيمار سازگارند ، همان چيزهايی كه امروز عقدههای روانی مینامند ، مثل حالت " حسد " .
حالت حسد در انسان يك حالت ضد منطق است ، يعنی چه ؟ يعنی انسان حالتی پيدا میكند كه فراموش میكند در فكر سعادت خودش باشد ، فقط در فكر بدبختی ديگری است . آرزويش اين نيست كه خودش خوشبخت شود ، اگر هم
آرزو دارد كه خودش خوشبخت شود ، ده برابر آرزويش اين است كه ديگری بدبخت شود . اين ديگر با چه منطقی [ جور درمیآيد ] ؟ ! در هيچ حيوانی چنين حالتی نيست كه آرزوی آن حيوان بدبختی حيوان ديگری باشد . حيوان در فكر شكم
خودش است و بس ، ولی در انسان چنين حالتی پيدا میشود . گاهی در انسان حالت تكبر پيدا میشود و گاهی در او عقده های روانی ای پيدا میشود كه در باطن نفس انسان مخفی شده است و خودش هم از آن بی خبر است . اينها
مشكلاتی است كه نفس انسان برای انسان به وجود میآورد .
تسويل
گاهی نفس انسان ، انسان را فريب میدهد ، يعنی خود آدم ، خود آدم را فريب می دهد . اين ديگر چه حسابی است كه انسان از درون خودش فريب بخورد ؟ ! در قرآن میفرمايد : " « بل سولت لكم أنفسكم »" ( سوره يوسف ، آيه . 83 )
. " تسويل " يك تعبير روانشناسانه بسيار دقيقی است كه در قرآن آمده است . يعنی چه ؟ يعنی انسان گاهی خودش ، از درون خودش فريب میخورد ، اگر نفس انسان چيزی را میخواهد ، آنچنان
آن را برای انسان جلوه میدهد و آنچنان آن را آرايش و زينت و به اصطلاح " توالت " میكند و آنچنان به دروغ به آن نقش و نگار میبندد كه انسان خيال میكند يك چيزی است ، ولی همان درون خود انسان است كه اين كار را كرده ،
برای اينكه انسان خودش را فريب دهد . تعبير " تسويل " تعبير عجيبی است . امروز كه روانشناسی خيلی پيشرفت و ترقی كرده ، عميقا و دقيقا به اين نكات رسيدهاند . حتی به اين نكته رسيدهاند كه گاهی انسان ديوانه میشود و اين
ديوانگی هيچ علت عصبی و جسمی ندارد و فقط علت داخلی و روانی دارد . مثلا وقتی [ تحمل ] مصائب ، خيلی سخت و دشوار میشود ، روان انسان برای اينكه خودش را از شر اين غصهها راحت كند ، عقل را مرخص میكند . به قول شاعر :
زهشياران عالم هر كه را ديدم غمی دارد
دلا ديوانه شو ، ديوانگی هم عالمی دارد
و اين يك اصل روانشناسی است . به هر حال مسئله كيد و مكر نفس ( مكائد نفس ) نه مكر نفس انسان با ديگری بلكه مكر نفس انسان با خود انسان يك مسئله بسيار مهمی است و در عرفان به اين نكات ، خوب توجه شده است . اين دو قسمت آخر ( ظاهرا مقصود درجه سوم خودخواهی و مسأله تسويل است كه توضيح داده شد ) كه انسان را وارد ضد اخلاق نموده ، بيمار میكند و از حيوان هم پستتر میكند در عرفان در حد اعلی خوب بيان شدهاند و حتی نكاتی گفته شده است كه واقعا حيرتآور است ، يعنی انسان تعجب میكند كه چگونه اين افراد در ششصد سال ، هفتصد سال و يا هزار سال پيش اين نكات بسيار دقيق روانی را
گفتهاند كه امروز در قرن بيستم ، روانشناسی به عمق اين نكات پی میبرد . البته همانطور كه گفتم ريشه همه اين مطالب مثل همان مسأله تسويل از قرآن الهام گرفته شده است ، منتها چون اينها افراد با استعدادی هستند ، از يك سررشتهای
كه قرآن به دست میدهد ، خوب میتوانند دنباله رشته را بگيرند و [ مطالب را ] پيدا كنند . مثلا در زمينه همين " تسويل " مطلبی را از مولوی برای شما بگويم .
عقدههای روانی مخفی
امروز اين مطلب ثابت شده است كه گاهی در شعور باطن انسان ، شرارتهائی رسوب میكند كه چون در بيرون نيست و رسوب كرده و در ته حوض است ، انسان خودش از وجود آنها آگاه نيست و فقط در يك شرائط خاصی است كه محركاتی پيدا میشود و انسان يكمرتبه میبيند كه از آن عمق عمق روحش [ اين رسوبات ] بالا میآيد كه آدم خودش تعجب میكند و باور نمیكند كه در درونش چنين چيزهائی وجود داشته باشد . گاهی انسان ، خودش به خودش ايمان پيدا میكند : وقتی به خودش نگاه میكند میبيند در قلبش هيچگونه كدورتی نيست ، كينه و حسدی نسبت به كسی ندارد ، تكبر و عجبی ندارد ، و واقعا هيچيك از اينها را در خودش نمیبيند ولی يك موقع به تعبير قرآن " امتحان " پيش میآيد و در امتحان يكمرتبه انسان میبيند كه تكبرها و عجبهائی از درونش بيرون آمد ، حسدها و كينهها و عقده هائی از درونش بيرون آمد كه آن سرش ناپيداست . مولوی میگويد:
نفست اژدرهاست او كی مرده است
از غم بیآلتی افسرده است
نفس انسان ، حالت مار افعی را دارد . مار افعی در زمستان حالت يخزدگی و كرخی پيدا میكند و اگر انسان به آن دست هم بزند ، تكان نمیخورد و اگر بچهای با آن بازی كند او را نيش نمیزند و انسان خيال میكند كه اين مار به خوبی رام شده است . اما وقتی آفتاب گرمی به اين مار بتابد [ گويی ] يكمرتبه عوض میشود و چيز ديگری میشود كه ملا راجع به آن مارگير كه اژدهائی را از كوه آورد ، داستان مفصلی آورده است كه آن را ذكر نمیكنم . در اواخر آن داستان ، همين بيت را میگويد :
نفست اژدرهاست او كی مرده است
از غم بیآلتی افسرده است
خيال نكن كه نفست مرده است ، او اژدهائی يخ زده است ، اگر حرارت به آن بتابد ، آن وقت میفهمی چه خبر است ! مولوی در جای ديگری راجع به ميلهای پنهان و خفته در انسان تشبيهی میكند كه روانكاوها را به حيرت میاندازد ، میگويد :
ميلها همچون سگان خفتهاند
اندر ايشان خير و شر بنهفتهاند
چونكه قدرت نيست خفتند آن رده
همچو هيزم پارها وتن زده
گاهی ديدهايد تعدادی سگ در جائی خوابيدهاند و سرهايشان را روی دستهاشان گذاشتهاند و چشمهايشان را روی هم گذاشته و آرام گرفته اند ، بطوريكه انسان خيال میكند اينها تعدادی بره و گوسفند هستند .
تا كه مرداری درآيد در ميان
نفخ صور حرص كوبد بر سگان
چونكه در كوچه خری مردار شد
صد سگ خفته بدان بيدار شد
اما اگر در اين بين يك لاشه مردار پيدا شود ، همينهائی كه اينطور خوابيدهاند و مثل گوسفند سرها را روی دستها گذاشتهاند يكمرتبه از جا حركت میكنند و چشمهاشان از قالب بيرون میزند و صدای خورخور از حلق اينها بيرون میآيد و هر كدام از موهايشان ، مثل يك دندان میشود .
حرصهای رفته اندركتم غيب
تاختن آورد و سربر زد زجيب
موبه موی هر سگی دندان شده
از برای حيله دم جنبان شده
تا اينجا مثل است ، بعد میگويد :
صد چنين سگ اندر اين تن خفتهاند
چون شكاری نيستشان بنهفتهاند
چه حقيقت بزرگی و چه نكته دقيق و باريكی است !
جهاد با نفس در قرآن و حديث
تا اينجا مطالب صد درصد درست و بسيار عميق و دقيق است و شواهد قرآنی و حديثی بسياری ، اين مطالب را تأييد میكند كه اگر بخواهم آنها را برايتان ذكر كنم خيلی مفصل میشود . به طور اجمال عرض میكنم كه هيچ شكی در اين مطلب نيست كه انسان ، گذشته از آن خود ابتدائی حيوانی خود محوری كه فقط در فكر خودش است و از جنبه مثبت يا منفی در فكر ديگران نيست كه اين يك حالت عادی است حالت آز و حرص دارد كه يك بيماری عجيب است و همچنين دچار بيماريهای مخفی و عقدههای روحی و روانی میشود . اينها همه در جای خود درست است ، حال نتيجه چيست ؟ نتيجه اين است كه نفس را ،
آنجا كه به صورت آز درمیآيد و آنجا كه به صورت
حرص درمیآيد و آنجا كه آن ميلها به صورت سگهای خفتهای در درون انسان مخفی میشوند و آنجا كه نفس انسان ، حالت آن افعی را پيدا میكند ، بايد از بين برد و " جهاد با نفس " كرد ، يعنی بايد با " نفس اماره بالسوء " كه اين تعبير هم مال قرآن است اين نفسی كه به شدت فرمان به بدی میدهد ، مبارزه كرد . آن حد اول كه میخواهد يك لقمه نان بخورد ، فرمان به بدی نيست . آن غريزه ، طبيعی است و خوبهم هست ولی وقتی به صورت آز و حرص و بخل و حسد و كينه و عقده و خشم و غضبو امثال اينها درمیآيد ، آن وقت است كه اين نفس ، " اماره بالسوء " میشود . قرآن هم میگويد با نفس اماره بالسوء
بايد مبارزه كرد : " « فاما من طغی 0 و اثر الحيوش الدنيا 0 فان الجحيم هی الماوی 0 و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی 0 فان الجنة هی الماوی »" قرآن تصريح میكند كه بايد جلوی نفس را گرفت و بايد آن را از اينكه دنبال هوای خودش برود نهی كرد . در جای ديگر میفرمايد : " « فرايت من اتخذ الهه هواه » " ( سوره جاثيه ، آيه . 23 ) آيا ديدی آن كسی را كه معبودش همان هوای نفسش است ؟ در جای ديگر از زبان يوسف صديق نقل میكند : " « و ما ابری نفسی ان النفس لامارش بالسوء »" ( سوره يوسف ، آيه . 53 ) من هرگز نفس خودم را تبرئه نمیكنم . ببينيد
يوسف چه میگويد ، يوسفی كه از خودش مطمئن است ، در عين حال میگويد : " « ان النفس لامارش بالسوء »" میخواهد بگويد دستگاه نفس انسان آنقدر پيچيده و پيچيده است كه گاهی ممكن است در آن لايه دهمش چيزی باشد كه
انسان خودش نفهمد و لهذا میگويد من هرگز نفس خودم را تبرئه نمیكنم ، و خصلت مؤمن اين است كه هيچگاه به نفس خود از نظر شرارت نكردن اعتماد نمیكند . بنابراين اسلام هم ، جهاد با نفس را تأييد میكند و اصلا كلمه " جهاد نفس " مال خود اسلام است . كلمه جهاد با نفس آنجا [ گفته شد ] كه گروهی از صحابه از غزوهای مراجعت كردند ( شايد هم پيغمبر اكرم به استقبالشان رفته بودند . ) و به طور دسته جمعی خدمت حضرت رسيدند . ببينيد پيغمبر چقدر فرصت شناس است و میداند در كجا چه سخنی را بگويد . مردمی سرباز و غازی ( به معنای جنگجو ) هستند كه از جنگ برگشتهاند ، پيغمبر میخواهد
به آنها آفرين بگويد ، همينجا بزرگترين درس اخلاق را به آنها میدهد ، میفرمايد : " « مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقی عليهم الجهاد الاكبر » " آفرين ! آفرين بر مردمی كه از نبرد كوچك بازگشتهاند و نبرد بزرگ بر آنها باقی مانده است . عرض كردند : يا رسول الله و ما الجهاد الاكبر ؟ نبرد بزرگ چيست ؟ فرمود : « جهاد النفس » ( وسائل ، ج 11 ، ص . 122 ) مجاهده با نفس اماره از جهاد با انسان ديگر بزرگتر است . پس جهاد با نفس را هم اسلام گفته است. تا اينجا مطالب مكتب عرفان در اين باره درست است. ولی ما در اين مكتب كه اسمش را مكتب عرفان و تصوف میگذاريم در مرحله جهاد با نفس و مبارزه با خودخواهی و خودپرستی و درهم كوبيدن " خود " ، گاهی به جائی میرسيم كه
اسلام آن را تأييد نمیكند . البته میگويم " گاهی " نمیخواهم بگويم حتی اكابر هم اين اشتباه را میكردهاند ولی اين اشتباه در كلمات اهل اين مكتب زياد است . يكی از مراحل ، رياضتهای شاقه است ( من نمیخواهم رياضتهای شاقه را [ به عنوان اينكه همه اهل اين مكتب چنين چيزی را قبول دارند ] ذكر كنم ، آن خودش يك مرحله است . همه مراحل را عرض خواهم كرد . ) به اينجا كه میرسد اسلام در مقابل آن میايستد ، میگويد بدنت برتو حق دارد . اصحابی از پيغمبر بودند كه میخواستند خودشان را در اين رياضتهای شاق وارد كنند . پيغمبر به شدت با آنها مبارزه كرد . در عين حال گاهی ديده میشود افرادی تن به رياضتهای شاقهای میدهند كه اسلام در آن حد ، اين رياضتها را تأييد نمیكند . اين يك ] اشكال است ] كه خيلی مهم نيست . مجاهده با نفس دو جور است . گاهی مجاهده با نفس به شكل رياضت است ، يعنی خيلی به تن سختی میدهند : غذا خيلی خيلی كم میخورند و خواب را خيلی تقليل میدهند . بدن انسان هم حالتی دارد كه هر طور كه انسان آن را پرورش دهد قبول میكند . ممكن است كسی در اثر ممارست زياد ، كاری كند كه در شبانه روز واقعا بتو اند با چند مغز بادام بسر ببرد و همه خوابش در شبانه روز به يك ربع ساعت تقليل پيدا كند ، يعنی اين تن را در حالت زجر قرار دهد كه اين كار ، بيشتر در بين هنديها معمول است و در ميان مسلمين كمتر يافت میشود ، چون منطق اسلام اجازه نمیدهد كه اين كار
رايج شود . ولی قسم ديگر جهاد با نفس ، مبارزه با تن نيست ، مبارزه با خود نفس و با روان است ، يعنی برخلاف ميل نفس رفتار كردن است كه اين هم تا حدی درست است . ولی در همين جا گاهی چيزهائی میبينيم كه با منطق اسلام جور درنمیآيد ، يعنی انسان كامل اسلام اينطور نيست . حال اينها را يك يك برای شما عرض میكنم .
روش ملامتی
يكی از آنها روشی است كه در ميان بعضی از متصوفان نه در ميان همه معمول بوده است ، ولی كم و بيش در ميان همه اثر گذاشته است كه آن را " روش ملامتی " يا " روش ملامتيان " مینامند . روش ملامتی چيست ؟ روش ملامتی نقطه مقابل روش رياكاری است . آدم رياكار باطنش بد است ولی تظاهر به خوبی میكند ، ولی آدم ملامتی يك آدم خوب است كه برای اينكه
مردم به او عقيده پيدا نكنند ، تظاهر به بدی میكند . مثلا شراب نمیخورد ، ولی تظاهر به شرابخواری میكند ، زنا نمیكند و لی جوری رفتار میكند كه مردم او را يك آدم فاسد زناكار بدانند ، چرا ؟ میگويد من اين كار را میكنم برای اينكه نفس را بكشم ، برای اينكه نفس بميرد . واقعا هم اين كارها مبارزه شديدی با نفس است چون نفس دلش میخواهد در ميان مردم آبرو داشته باشد ، وجهه داشته باشد و مردم به او اعتقاد داشته باشند ولی او عمدا كاری میكند كه مردم به او اعتقاد نداشته
باشند . دزد نبود ولی تظاهر به دزدی میكرد . بسا بود مال مردم را به جائی میبرد كه او را بگيرند و كتك بزنند ، و اگر نمیفهميدند ، دوباره آن مال را سرجايش میگذاشت . شيشه مشروب را با خودش حمل میكرد ، در حالی كه شرابخوار نبود . آيا اين كارها با منطق اسلام وفق میدهد ؟ نه . اسلام میگويد عرض مؤمن در اختيار خودش نيست . مؤمن حق ندارد كاری كند كه شرف و احترام و عرض خود را در ميان مردم بريزد . اسلام میگويد : رياكاری نكن ، تظاهر به خوبی نكن ولی تظاهر دروغين هم به بدی نكن . هم آن ، دروغ عملی است و هم اين دروغ عملی است . نه آن دروغ را بگو و نه اين دروغ را . يكی از علل اينكه در ادبيات عرفانی ، معانی بلند مقدس معنوی را در لباس الفاظ فسق و فجوری بيان كردهاند و از زبان شاهد و معشوق و میو نی سخن گفتهاند ، اين است كه میخواستهاند به چيزی كه خودشان اهل آن نبودهاند تظاهر كنند . حتی در حافظ هم اين مطلب زياد ديده میشود ، گواينكه خودش میگويد كه من ملامتی نيستم و رياكار هم نيستم :
دلا دلالت خيرت كنم به راه نجات
مكن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
( منظور او از " به فسق مباهات كردن " همانهائی هستند كه اين كارها را میكنند ، ولی شايد از بعضی از كلمات خود حافظ هم بشود اين مطلب را فهميد . [ استاد در حواشی خود بر ديوان حافظ چند بيت از ابياتی كه دليل بر ملامتی بودن حافظ گرفته شده است مشخص كردهاند . مانند اين ابيات :
گر مريد راه عشقی فكر بدنامی مكن
شيخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت )
روش ملامتی يك نوع مجاهده با نفس صوفيانه است كه اسلام آن را نمیپذيرد . البته باز هم تأكيد میكنم كه اين روش در ميان همه متصوفه نبوده است ، در ميان بسياری از متصوفه از قبيل خواجه عبدالله انصاری ، حفظ آداب شريعت خيلی قوی بوده است ، ولی در ميان گروهی اين مطلب بوده است . میگويند در ميان متصوفه خراسان ، ملامتيان زياد بودهاند . به هر حال اسلام در جهاد با نفس ، روش ملامتی را اجازه نمیدهد .
( ادامه دارد )
منبع : http://www.aviny.com/library/motahari/Books |