v شكايت از عقل
يكی از مسائلی كه در ادبيات ما نمايان است ، مسئله شكايت از عقل است كه خودش مسئلهای است . ما در ادبيات مخصوصا در اشعار خودمان بسيار میبينيم كه مردم از عقل شكايت كردهاند كه (البته شكايت از عقل
جنبههای مختلفی دارد . عرفا نظرشان به يك شیء ديگری است ولی
بسياری از اشخاص كه شكايت كردهاند ، به خاطر همين جهت است )
ای كاش ، من اين عقل را نمیداشتم ، فايدهاش چيست كه آدم
هوش داشته باشد و در جامعه ، هوشيار و عاقل و حساس باشد ؟ !
اين حساس بودن و عاقل بودن و هوشيار بودن ، آسايش را از انسان سلب میكند :
دشمن جان من است عقل من و هوش من
|
كاش گشاده نبود چشم من و گوش من
|
ديگری میگويد :
عاقل مباش تا غم ديوانگان خوری
|
ديوانه باش تا غم تو عاقلان خورند
|
يعنی [ اينگونه افراد ] آسايش توأم با جنون را بر ناآرامی و ناراحتی توأم با عقل و فكر و درك ، ترجيح میدهند . ولی اين حرفها غلط است . آن كسی كه به مقام انسانيت برسد و ارزش درد داشتن و حساس بودن را درك كند ، هرگز نمیگويد : " دشمن جان من است عقل من و هوش من " ، بلكه كلام پيغمبر ( ص ) را میگويد : « صديق كل امریء عقله ،
|