به نام خداوند بخشنده مهربان               بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‏ ‏                In the Name of Allah, the Beneficent, the Merciful.                Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.                Im Namen des barmherzigen und gnädigen Gottes.                In nome di Allah , il Compassionevole, il Misericordioso.                Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani.                ¡En el nombre de Alá, el Compasivo, el Misericordioso!              

 
   Home Page | صفحه اول   Rss Link | فید خبرخوان   Contact Us | تماس با ما     امروز
کلیک کن
 

انسان در آثار اندیشمندان / شهيد مرتضی مطهری ( انسان کامل ) » جلسه هشتم - 150489
ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 362 بازديد نسخه مخصوص چاپ
 

انسان كامل
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری

( قسمت اول )    

 

جلسه هشتم : نقد و بررسی مكتب عرفان ( 1 )

 

فهرست مطالب  :

تحقير عقل توسط برخی عرفا  

رويگردانی از طبيعت

تمثيل مولوی

 
 
 
 
 

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين ، باری الخلائق أجمعين ، والصلوش والسلام علی‏ عبدالله ورسو له ، و حبيبه وصفيه ، و حافظ سره و مبلغ رسالاته ، سيدنا و نبينا و مولانا أبی القاسم محمد واله الطيبين الطاهرين المعصومين
.
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم " « هو الذی بعث فی الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم اياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفی ضلال مبين » "
،
بحثهای ما در اين جلسات ، در واقع تلاش و كوششی برای شناخت انسان كامل از نظر اسلام است . گفتيم كه انسان ، تنها موجودی است كه خودش از خودش تفكيك پذير است . يعنی ما نمی‏توانيم سنگی داشته باشيم كه خصلت [ سنگی ] نداشته باشد و يا گربه‏ای داشته باشيم فاقد گربگی ، يا سگی داشته‏ باشيم فاقد [ خصلت [ سگی يا پلنگی فاقد خصلت پلنگی ، هر پلنگی در دنيا ، آن خصلتهايی را كه " پلنگی " می‏ناميم ، به حكم غريزه داراست . ولی‏ اين انسان است كه انسان بودن خودش را ندارد و بايد آن را تحصيل كند . همچنين گفتيم انسان بودن انسان اصلا مربوط به جنبه‏های زيستی و به اصطلاح‏
بيولوژيكی نيست ، يعنی آنچه كه به

چيزهايی است كه اسمش را " ارزشهای انسانی " می‏گذارد .  (  اين ، اسمی است كه بر آن می‏گذارد ولی نمی‏تواند آن را بشناسد .    ) وقتی‏ می‏گويد : " ارزشهای انسانی " ، يعنی امور انسانی غير مادی . ما می‏خواهيم ارزشهای اصيل انسانی را بر مبنای اسلام بشناسيم ، يعنی‏ می‏خواهيم بفهميم اسلام ارزشهای اصيل انسانی را چه چيز می‏داند . ما تا مكتبهای مختلف را طرح و سپس نقد نكنيم ، نمی‏توانيم نظر اسلام را بشناسيم‏ . منظور از نقد ، نقد به معنی واقعی است كه به معنی ايراد گرفتن نيست . نقد به معنی واقعی [ مانند ] عمل " صراف " است ، يعنی آن كاری كه‏ صراف با يك سكه انجام می‏دهد . او سكه را به محك می‏گذارد و عيارش را به دست می‏آورد ، می‏خواهد بفهمد چند درصد يك سكه ، طلای خالص يا نقره‏ خالص است و چقدر مخلوط دارد . بنابراين ، نه اين است كه نقد كردن ، همه‏اش رد كردن باشد . نقد كردن يعنی اينكه ببينيم كه با معيارها و محكهای اسلامی ، آن سكه‏ها چه از آب درمی‏آيد . سكه‏ای را فلاسفه عرضه‏ داشته‏اند ، سكه‏ای را عرفا عرضه داشته‏اند و سكه‏هايی را مكتبهای ديگر . ما اينها را يك يك طرح می‏كنيم و تا سكه‏های ديگران را دقيقا بررسی نكنيم ،
نمی‏توانيم سكه اسلامی را بشناسيم كه آن سكه‏ای كه اسلام طرح و پيشنهاد می‏كند ، چگونه سكه‏ای است والا اگر اينها را طرح نكنيم و من از پيش خود بگويم كه ارزشهای اصيل انسانی عبارت از فلان چيزهاست مطمئن هستم ، يك‏ نفر هم نيست كه بگويد خير ، يك چيز ديگر هم در اينجا هست و يا بگويد چرا اين [ امر ، يك ارزش ] است و ديگری يك ارزش

نيست ؟ ولی وقتی كه مكتبهای ديگر را طرح می‏كنيم و به معنای واقعی نقد می‏كنيم يعنی در محك اسلامی می‏گذاريم آن وقت می‏توانيم خيلی منطقی و مستدل‏ بگوئيم كه ارزشهای اسلامی درباب انسان و ارزشهای انسانی‏ای كه اسلام برای‏
آنها واقعا ارزش قائل است چيست ؟ و حتی می‏توانيم درصد هر يك را بيان‏ كنيم ، يعنی اگر مجموعه ارزشها را صد حساب كنيم ، روی حساسيتهائی كه خود اسلام در اين زمينه‏ها نشان داده است ، می‏توانيم بگوئيم فلان ارزش مثلا پنجاه درصد [ ارزشهای انسانی را تشكيل داده ] است و ديگری سی درصد و سومی ده درصد . ( بعضی شتاب دارند ، می‏گويند زودتر بگوئيد ارزشهای اصيل اسلامی چيست‏ تا ما آنها را بفهميم . اگر ما [ اكنون ] آنها را بگوئيم ، در آن وقت‏ است كه شما چيز درستی نفهميده ايد . پس بگذاريد مكتبهای ديگر را به‏ معنی واقعی نقد كنيم . )   

 

تحقير عقل توسط برخی عرفا

 

بحث ما در جلسه گذشته ، درباره سكه عرفان ، يعنی انسان كامل در سكه‏ عرفانی بود . انسان كامل مكتب عرفان ، حتی انسان كامل عرفان اسلامی كه با عرفانهای ديگر خيلی متفاوت است و زمينه‏های اسلامی در آن خيلی زياد است‏ و " انسان كامل " بسياری از عرفا را می‏شود گفت كه خيلی خيلی به انسان كامل اسلام نزديك است در عين حال به نظر ما قابل نقد است . من اعتراف‏ دارم كه مكتب عرفان از تمام مكتبهای قديم و جديد ، درباب انسان كامل‏

غنی‏تر است ، نه قديميها توانسته‏اند به پايه اينها برسند و نه امروزيها ، ولی چنانكه عرض كردم مكتبی غير قابل نقد نيست . در جلسه گذشته [ سه [ نقد (اين نقدها مال من نيست . من با معيار اسلام دارم نقد می‏كنم . در واقع اسلام است كه دارد نقد می‏كند .   ) بر انسان كامل عرفانی ، ذكر كرديم . يكی اين بود كه گفتيم عرفا بيش از اندازه عقل را تحقير كرده‏اند و گاهی نه خيلی تا حد بی‏اعتبار بودن‏ عقل هم جلو رفته‏اند . در اينكه مقام عشق را از عقل بالاتر برده‏اند ، شكی نيست . به قول حافظ : "

جناب عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است "

، ولی در مرحله تحقير عقل گاهی تا حد افراط هم جلو رفته‏اند ، يعنی اساسا تفكر و تعقل و منطق و استدلال و برهان را سخت بی‏اعتبار معرفی كرده‏اند ، تا آنجا كه آن را " حجاب اكبر " هم ناميده‏اند و گاهی در حيرت فرو رفته‏اند ، اگر ديده‏اند
حكيمی به جائی رسيده است . در اين زمينه داستان معروفی است كه در كتابها نوشته‏اند . بوعلی سينا ، اين حكيم بسيار بزرگ مشائی و عقلی و خشك ، با يك عارف بسيار مهم و بزرگ ، يعنی ابوسعيد ابوالخير معاصر بوده است . (بوعلی سينا در اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم می‏زيسته و وفاتش‏ در سال 428 بوده است .     ) بوعلی در همان‏ مولدش يعنی [ نواحی ] ماوراءالنهر و بلخ و بخارا بود ولی بعد ، از ترس‏ سلطان محمود مجبور شد فرار كند ، چون می‏خواست او را به درگاه خود ببرد و
بوعلی نمی‏خواست برود . بوعلی به نيشابور آمد و در آنجا با ابوسعيد ابوالخير ملاقات كرد . نوشته‏اند اين دو ،

سه شبانه روز با يكديگر خلوت كردند و حرفهايشان را با يكديگر می‏زدند و جز برای نماز جماعت بيرون نمی‏آمدند . بعد كه از هم جدا شدند ، از بوعلی‏ پرسيدند : بوسعيد را چگونه ديدی ؟ گفت : آنچه ما می‏دانيم او می‏بيند . از بوسعيد پرسيدند : بوعلی را چگونه ديدی ؟ گفت : هرجا كه ما رفتيم ، اين‏ كور با عصای خودش دنبال ما آمد .
عرفا بيش از اندازه عقل را تحقير كرده‏اند . حرف من اين است : ما اگر منطق قرآن را در يك طرف و منطق عرفان را درباب عقل در طرف ديگر بگذاريم ، اينها با يكديگر خوب نمی‏خوانند . قرآن خيلی بيشتر از عرفان‏ برای عقل ، احترام و ارزش قائل است و روی عقل و تفكر و حتی استدلالهای‏ خالص عقلی تكيه كرده است . تمام عرفا اعم از شيعه و سنی سلسله خود را منتهی به علی ( ع ) می‏كنند . (  حال من به راست يا دروغ بودن اين حرف كاری ندارم .   ) حتی در ميان متعصب‏ترين سنيها ، آخر سلسله عرفان منتهی به علی ( ع‏)  می‏شود . می‏گويند در اين شصت هفتاد سلسله‏ای كه دارند ، فقط يك سلسله‏ هستند كه خود را منتهی به ابوبكر می‏كنند ، بقيه ، همه خود را به علی ( ع‏ ) منتهی می‏كنند . علی ( ع ) كه عرفا او را قطب‏العارفين می‏دانند در نهج‏البلاغه آن مخ عرفان كه به قول ابن ابی‏الحديد گاهی آنچه را كه [ عرفا [  در همه كتابها گفته‏اند ، در چهار سطر بيان كرده است يك‏جا آنچنان‏ فيلسوف می‏شود و استدلالات عقلی فيلسوفانه می‏كند كه هيچ فيلسوفی به گردش‏ هم نمی‏رسد ، يعنی علی ( ع ) هرگز عقل را تحقير نمی‏كند .

بنابراين ، انسان كامل اسلام با انسان كامل عرفان در اين جهت فرق می‏كند . عقل در انسان كامل اسلام رشد و نمو كرده و در كمال احترام است ، در صورتی كه در انسان كامل عرفان ، عقل همانطور كه گفتيم تحقير می‏شود .
مسئله ديگر ، " جامعه‏گرا ئی " بود كه اين را هم در جلسه گذشته عرض‏ كردم . ( اگر لازم شد راجع به [ جامعه‏گرائی ] توضيح بيشتری می‏دهم .   )

 

روگردانی از طبيعت

 

در اين جلسه يك مطلب ديگر را عرض می‏كنم و آن اين است كه عرفان‏ منطقش اين است : " از خود بطلب (  از خود بطلب " يعنی از دل بطلب ، از درون بطلب )  هر آنچه خواهی كه توئی " ، ]يعنی ] عرفان مكتبی درون گراست . در اين مكتب دل از جهان بزرگتر است ، يعنی اگر تمام عالم را يك طرف و آنچه را كه آنها " دل " ( دلی كه آنها می‏گويند يعنی همان روح الهی ای كه در هر انسانی دميده‏ شده است : و نفخت فيه من روحی ». )می‏گويند طرف ديگر بگذاريم ، دل از همه عالم بزرگتر است . آنها به عالم‏ ، " انسان صغير " و به دل ، " انسان كبير " می‏گويند و چون جهان و دل‏ را يكی می‏دانند [ به اين معنا كه ] دو نسخه مختلف از دو عالم متطابق‏ هستند جهان را " عالم صغير " و دل را " عالم كبير " می‏نامند . نه‏ اينكه بگويند انسان ، عالم صغير است و اين عالم ، عالم كبير ، می‏گويند اين عالم كه ما آن را عالم

كبير می‏گوئيم عالم صغير است و انسان ، عالم كبير ، و عالم ، انسان صغير است و انسان كبير همان است كه در درون تو وجود دارد . ببينيد مولوی چه‏ می‏گويد :

چيست اندر خم كه اندر نهر نيست

چيست اندر خانه كاندر شهر نيست

آيا می‏شود چيزی در خانه باشد ولی در شهر نباشد ؟ نه ، چون خانه خودش‏ جزء شهر است . هر چه در خانه است ، نمونه‏ای است از آنچه كه در شهر است . آيا می‏شود چيزی در خم آب باشد كه در نهر نباشد ؟ آنچه در خم است‏ ، قسمت كوچكی است از آنچه كه در نهر است .
اين جهان خم است و دل چون جوی آب

اين جهان خانه است و دل شهر عجاب
نمی‏گويد اين دل خم است و جهان چون جوی آب ، می‏گويد : "

اين جهان خم است و دل چون جوی آب

" . اين چقدر انسان را از بيرون [ منصرف می‏كند ] ! انسان سراغ خانه‏ می‏رود يا سراغ شهر ؟ معلوم است وقتی هرچه در خانه است در شهر هم هست ، انسان سراغ شهر می‏رود . آيا انسان سراغ خم و يك ظرف كوچك می‏رود يا سراغ جوی آب ؟ معلوم است كه سراغ جوی آب می‏رود نه سراغ يك ظرف كوچك‏ و يك خم . عرفان اساسش بر درون‏گرايی و دل گرايی و بر توجه به باطن و انصراف از بيرون است ، و حتی ارزش بيرون را به عنوان اينكه بشود مطلوب خود ، يعنی حق را از جهان بيرون بدست آورد ، نفی می‏كند . می‏گويد از درون [ بايد آن را بدست آورد[ .
سالها دل طلب جام جم از ما می‏كرد

 وانچه خود داشت زبيگانه تمنا می‏كرد

گوهری كز صدف كون و مكان بيرون است

 (يعنی حق ، آن كه در زمان و مكان نمی‏گنجد .  )

طلب از گمشدگان لب دريا می‏كرد

مشكل خويش بر پير مغان بردم دوش

كوبه تأييد نظر حل معما می‏كرد

ديدمش خرم و خندان قدح باده بدست

واندر آن آينه صد گونه تماشا می‏كرد

گفتم اين جام جهان بين

 (يعنی قلب و دل " ولی " ، كه تمام عالم در آن منعكس است . )

به تو كی داد حكيم

 گفت آنروز كه اين گنبد مينا می‏كرد

بيدلی در همه احوال خدا با او بود

او نمی‏ديدش و از دور خدايا می‏كرد

اين همه شعبده‏ها عقل كه می‏كرد اينجا

سامری پيش عصا و يد بيضا می‏كرد

گفت آن يار كزو گشت سردار بلند

جرمش اين بود كه اسرار هويدا می‏كرد

عرفان در " توجه به درون " هر چه بخواهيد جلو رفته است .

 

تمثيل مولوی

 

مولوی در دفتر ششم مثنوی ، داستانی آورده است كه البته تمثيل است . می‏گويد مردی بود طالب گنج كه دائما از خدا گنج می‏خواست . اين آدم كه از اين تنبلهائی بود كه دلشان می‏خواهد

پايشان در يك گنجی فرو رود و بعد يك عمر راحت زندگی كنند می‏گفت : خدايا اين همه آدم در اين دنيا آمده‏اند و گنجها زير خاك پنهان كرده‏اند ، اين همه گنج در زير زمين مانده است و صاحبانش رفته‏اند ، (در قديم نه اسكناس بود و نه بانك . مردم سكه‏های خود را در زير خاك مخفی می‏كردند و گاهی از ترس اينكه كسی بفهمد ، به بچه‏ها و وراثشان‏ هم نمی‏گفتند . قبل از آنكه سر خود را به كسی بگويند كه مثلا من پولها را در فلان جای اطاقم زيرخاك مخفی كرده‏ام ، می‏مردند و اين همه پول زير خاك‏ می‏ماند .  ) تو يك‏ گنج به من بنمايان . مدتها كار اين مرد ، همين بود و شبها تا صبح زاری‏ می‏كرد . تا اينكه يك شب خواب ديد ( خواب نما شد ) . هاتفی در عالم‏ خواب به او گفت : از خدا چه می‏خواهی ؟ گفت : من از خدا گنجی می‏خواهم .
هاتف گفت : من از طرف خدا مأمورم گنج را به تو نشان دهم ، من‏ نشانيهائی به تو می‏دهم و از روی آن نشانيها سرفلان تپه می‏روی و تير و كمانی با خودت برمی‏داری ، روی فلان نقطه می‏ايستی و تير را به كمان می‏كنی‏ . اين تير هر جا كه افتاد ، گنج همانجاست . بيدار شد ، ديد عجب خواب‏ روشنی است . پيش خود گفت : اگر نشانيها درست بود ، يعنی چنين جائی با آن نشانه‏ها وجود داشت ، حتما می‏توانم گنج را پيدا كنم . وقتی رفت متوجه‏ شد همه نشانه‏ها درست است . روی آن نقطه ايستاد . فقط بايد تير را پرتاب كند ، تير به هر جا كه افتاد ، آنجا گنج است . ولی يادش آمد كه‏ هاتف به او نگفت تير را به كدام طرف پرتاب كن . گفت اول به يك طرف‏ مثلا رو به قبله پرتاب می‏كنم ، انشاءالله كه همان طرف است . تير را برداشت به كمان كرد و به قوت كشيد و آن را رو به قبله پرتاب كرد . تير درجائی افتاد . بيل و كلنگ را برداشت و

رفت آنجا را كند ، ولی هرچه كند به گنجی نرسيد . گفت حتما جهت را اشتباه كرده‏ام . تير را به طرف ديگری پرتاب كرد ولی باز به نتيجه نرسيد . به هر طرفی كه پرتاب كرد ، گنجی پيدا نكرد . مدتی كارش اين بود و اين‏ زمين را سوراخ سوراخ كرد ولی به چيزی دست نيافت . ناراحت شد . باز به‏ گوشه مسجد آمد و شروع به گله كردن كرد : خدايا ! اين چه راهنمايی‏ای بود كه به من كردی ! پدر من درآمد و به نتيجه نرسيدم . مدتها زاری می‏كرد تا بالاخره آن هاتف دوباره به خوابش آمد ، يقه‏اش را گرفت ، گفت اين چه‏ معرفی‏ای بود كه به من كردی ؟ ! حرف تو غلط از كار درآمد . هاتف گفت‏ مگر تو چه كردی ؟ گفت به همانجا رفتم ، نشانيها درست بود و من نقطه‏ مورد نظر را پيدا كردم . تير را به كمان كردم و اول به طرف قبله به قوت‏ كشيدم . هاتف گفت : من كی چنين چيزی به تو گفتم ؟ تو از دستور من تخلف‏ كردی ، من گفتم تير را به كمان بگذار ، هر جا افتاد همانجا گنج است ،
نگفتم به قوت بكش . گفت راست می‏گوئی . فردا با بيل و كلنگ و تير و كمان رفت ، تير را به كمان گذاشت . تا تير را رها كرد ، پيش پای خودش‏ افتاد . زير پايش را كند ، ديد گنج همانجاست . ملا به اينجا كه می‏رسد ، می‏گويد :

آنچه حق است اقرب از حبل الوريد

تو فكندی تير فكرت را بعيد

ای كمان و تيرها برساخته

گنج نزديك و تو دور انداخته

( يكی از علمای اخير كه از فضلا و آدم باحال و معتقدی بود ، می‏گفت من‏ اين داستان را خوانده بودم و معنی‏اش را نمی‏دانستم . از مرد واعظی كه ذوق‏ عرفانی داشت و خيلی به مثنوی مسلط بود پرسيدم : ملا در اين داستان چه‏ می‏خواهد بگويد ؟ او در جواب من يك جمله بيشتر نگفت ، گفت : " وفی انفسكم افلاتبصرون " . می‏خواهد بگويد [ گنج حقيقی ] در خود شماست.  )
 
در عرفان روی اين زمينه‏ها : " از خود بطلب " ، " دل شهر

عجاب است " ، " جهان خم است و دل چون جوی آب " ، " جهان خانه‏ است و دل شهر است " و امثال آن فوق‏العاده تكيه شده است ، يعنی جهان‏ بيرون و طبيعت خيلی تحقير شده است . در مكتب عرفان ، طبيعت حتی به‏ عنوان يك كتابی كوچك ، كمتر معرفی می‏شود و حال آنكه در كلام منسوب به‏ اميرالمؤمنين ، عالم ، عالم اكبر است و انسان ، عالم اصغر :

دوائك فيك وما تبصر

وداوك منك وما تشعر

وانت الكتاب المبين الذی

باحرفه يظهر المضمر

أتزعم انك جرم صغير

وفيك انطوی العالم الاكبر

حال ، ما اگر اين منطق را بر منطق قرآن هم عرضه بداريم ، در عين اينكه‏ بسياری از جهات مثبت در آن وجود دارد ولی از اين جهت آن را لنگ‏ می‏بينيم كه قرآن اين قدر به طبيعت بی‏اعتنا نيست ، بلكه از نظر قرآن ، آيات آفاق و انفس در كنار يكديگر است : " « سنريهم اياتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی يتبين لهم انه الحق »" (سوره فصلت ، آيه 53 )  [ ترجمه : به زودی نشانه‏های خود را در طبيعت‏ و در جانهای خودشان به آنان بنماييم تا برايشان روشن شود كه او ( خدا يا قرآن ) حق    ]
البته من قبول دارم كه عاليترين و شريفترين معرفتها برای انسان ، در درون خود انسان و از درون خود او بدست می‏آيد ولی نه اين است كه ديگر طبيعت چيزی نباشد و آيت حق و آئينه خدا نباشد و فقط دل ، آئينه خدا باشد ، نه ، دل يك آئينه خداست و طبيعت يك آئينه ديگر خدا .

 

 ( ادامه دارد )

منبع : http://www.aviny.com/library/motahari/Books

 








 
 
n s u n
« انسان »
 
c a t e g o r y
« موضوعات »
بیش از 100 موضوع با محوریت انسان
 
r e g i s t e r a t i o n
« عضویت و اشتراک »
با لینک ثابت RSS سایت مطالب را در سایت و یا نرم افزار خود منتشر و شماهده کنید
به زودی

به مناسبت آغاز سال 1391 و شروع چهارمین سال فعالیت سایت سامانه عضویت پیامکی "انسان" افتتاح شد.
جهت دریافت رایگان پیام های کوتاه با موضوع انسان یک پیامک با متن انسان به شماره
3000258800 ارسال نموده و منتظر تائید عضویت خود در سامانه شوید.
شما نیز می توانید نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را به شماره مذکور پیامک کنید.

 
l a s t  p o s t
« آخرین مطالب »
 
v o t e
« نظرسنجی »

نظر شما در مورد محتوی سایت انسان چیست؟


 
c a n o n i c a l   t i m e
« اوقات شرعی »
 
c h a r i t y
« كمك هاي انسان دوستانه »»





برنامه جهانی مبارزه با گرسنگی

کمک به ایتام
 
 
t r a n s l a t e
« ترجمه »

 
c a l e n d a r
« تقویم شمسی »
<    «  دی 1403  »    >
شیدسچپج
 12
3456789
10111213141516
17181920212223
24252627282930
 
 
l i n k  b o x
« پیوند به بیرون »

براي تبادل لينك با ما آدرس سايت را با نام "انسان" در وبسايت يا وبلاگ خود اضافه كرده و سپس از قسمت تماس با ما لينك خود را ارسال نمائيد
آدرس های ورودی به سایت:
www.Nsun.us
www.N-Sun.ir
www.Nsun.tk
nsun.ely.ir

 
 

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو بیاره Copyright © 2009-2010 By www.nSun.us , All rights reserved -  Hosted & Design By Hami Web Network
Powered By DataLifeEngine - SMS Box= 3000258800  -   SMS Plugin Service By www.SmsWay.ir