انسان كامل اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
( قسمت اول )
جلسه هشتم : نقد و بررسی مكتب عرفان ( 1 )
|
فهرست مطالب :
تحقير عقل توسط برخی عرفا
|
رويگردانی از طبيعت
|
تمثيل مولوی
|
|
|
|
|
|
بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين ، باری الخلائق أجمعين ، والصلوش والسلام علی عبدالله ورسو له ، و حبيبه وصفيه ، و حافظ سره و مبلغ رسالاته ، سيدنا و نبينا و مولانا أبی القاسم محمد واله الطيبين الطاهرين المعصومين . أعوذ بالله من الشيطان الرجيم " « هو الذی بعث فی الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم اياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفی ضلال مبين » " ، بحثهای ما در اين جلسات ، در واقع تلاش و كوششی برای شناخت انسان كامل از نظر اسلام است . گفتيم كه انسان ، تنها موجودی است كه خودش از خودش تفكيك پذير است . يعنی ما نمیتوانيم سنگی داشته باشيم كه خصلت [ سنگی ] نداشته باشد و يا گربهای داشته باشيم فاقد گربگی ، يا سگی داشته باشيم فاقد [ خصلت [ سگی يا پلنگی فاقد خصلت پلنگی ، هر پلنگی در دنيا ، آن خصلتهايی را كه " پلنگی " میناميم ، به حكم غريزه داراست . ولی اين انسان است كه انسان بودن خودش را ندارد و بايد آن را تحصيل كند . همچنين گفتيم انسان بودن انسان اصلا مربوط به جنبههای زيستی و به اصطلاح بيولوژيكی نيست ، يعنی آنچه كه به
|
چيزهايی است كه اسمش را " ارزشهای انسانی " میگذارد . ( اين ، اسمی است كه بر آن میگذارد ولی نمیتواند آن را بشناسد . ) وقتی میگويد : " ارزشهای انسانی " ، يعنی امور انسانی غير مادی . ما میخواهيم ارزشهای اصيل انسانی را بر مبنای اسلام بشناسيم ، يعنی میخواهيم بفهميم اسلام ارزشهای اصيل انسانی را چه چيز میداند . ما تا مكتبهای مختلف را طرح و سپس نقد نكنيم ، نمیتوانيم نظر اسلام را بشناسيم . منظور از نقد ، نقد به معنی واقعی است كه به معنی ايراد گرفتن نيست . نقد به معنی واقعی [ مانند ] عمل " صراف " است ، يعنی آن كاری كه صراف با يك سكه انجام میدهد . او سكه را به محك میگذارد و عيارش را به دست میآورد ، میخواهد بفهمد چند درصد يك سكه ، طلای خالص يا نقره خالص است و چقدر مخلوط دارد . بنابراين ، نه اين است كه نقد كردن ، همهاش رد كردن باشد . نقد كردن يعنی اينكه ببينيم كه با معيارها و محكهای اسلامی ، آن سكهها چه از آب درمیآيد . سكهای را فلاسفه عرضه داشتهاند ، سكهای را عرفا عرضه داشتهاند و سكههايی را مكتبهای ديگر . ما اينها را يك يك طرح میكنيم و تا سكههای ديگران را دقيقا بررسی نكنيم ، نمیتوانيم سكه اسلامی را بشناسيم كه آن سكهای كه اسلام طرح و پيشنهاد میكند ، چگونه سكهای است والا اگر اينها را طرح نكنيم و من از پيش خود بگويم كه ارزشهای اصيل انسانی عبارت از فلان چيزهاست مطمئن هستم ، يك نفر هم نيست كه بگويد خير ، يك چيز ديگر هم در اينجا هست و يا بگويد چرا اين [ امر ، يك ارزش ] است و ديگری يك ارزش
|
نيست ؟ ولی وقتی كه مكتبهای ديگر را طرح میكنيم و به معنای واقعی نقد میكنيم يعنی در محك اسلامی میگذاريم آن وقت میتوانيم خيلی منطقی و مستدل بگوئيم كه ارزشهای اسلامی درباب انسان و ارزشهای انسانیای كه اسلام برای آنها واقعا ارزش قائل است چيست ؟ و حتی میتوانيم درصد هر يك را بيان كنيم ، يعنی اگر مجموعه ارزشها را صد حساب كنيم ، روی حساسيتهائی كه خود اسلام در اين زمينهها نشان داده است ، میتوانيم بگوئيم فلان ارزش مثلا پنجاه درصد [ ارزشهای انسانی را تشكيل داده ] است و ديگری سی درصد و سومی ده درصد . ( بعضی شتاب دارند ، میگويند زودتر بگوئيد ارزشهای اصيل اسلامی چيست تا ما آنها را بفهميم . اگر ما [ اكنون ] آنها را بگوئيم ، در آن وقت است كه شما چيز درستی نفهميده ايد . پس بگذاريد مكتبهای ديگر را به معنی واقعی نقد كنيم . )
تحقير عقل توسط برخی عرفا
بحث ما در جلسه گذشته ، درباره سكه عرفان ، يعنی انسان كامل در سكه عرفانی بود . انسان كامل مكتب عرفان ، حتی انسان كامل عرفان اسلامی كه با عرفانهای ديگر خيلی متفاوت است و زمينههای اسلامی در آن خيلی زياد است و " انسان كامل " بسياری از عرفا را میشود گفت كه خيلی خيلی به انسان كامل اسلام نزديك است در عين حال به نظر ما قابل نقد است . من اعتراف دارم كه مكتب عرفان از تمام مكتبهای قديم و جديد ، درباب انسان كامل
|
غنیتر است ، نه قديميها توانستهاند به پايه اينها برسند و نه امروزيها ، ولی چنانكه عرض كردم مكتبی غير قابل نقد نيست . در جلسه گذشته [ سه [ نقد (اين نقدها مال من نيست . من با معيار اسلام دارم نقد میكنم . در واقع اسلام است كه دارد نقد میكند . ) بر انسان كامل عرفانی ، ذكر كرديم . يكی اين بود كه گفتيم عرفا بيش از اندازه عقل را تحقير كردهاند و گاهی نه خيلی تا حد بیاعتبار بودن عقل هم جلو رفتهاند . در اينكه مقام عشق را از عقل بالاتر بردهاند ، شكی نيست . به قول حافظ : "
جناب عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است "
، ولی در مرحله تحقير عقل گاهی تا حد افراط هم جلو رفتهاند ، يعنی اساسا تفكر و تعقل و منطق و استدلال و برهان را سخت بیاعتبار معرفی كردهاند ، تا آنجا كه آن را " حجاب اكبر " هم ناميدهاند و گاهی در حيرت فرو رفتهاند ، اگر ديدهاند حكيمی به جائی رسيده است . در اين زمينه داستان معروفی است كه در كتابها نوشتهاند . بوعلی سينا ، اين حكيم بسيار بزرگ مشائی و عقلی و خشك ، با يك عارف بسيار مهم و بزرگ ، يعنی ابوسعيد ابوالخير معاصر بوده است . (بوعلی سينا در اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم میزيسته و وفاتش در سال 428 بوده است . ) بوعلی در همان مولدش يعنی [ نواحی ] ماوراءالنهر و بلخ و بخارا بود ولی بعد ، از ترس سلطان محمود مجبور شد فرار كند ، چون میخواست او را به درگاه خود ببرد و بوعلی نمیخواست برود . بوعلی به نيشابور آمد و در آنجا با ابوسعيد ابوالخير ملاقات كرد . نوشتهاند اين دو ،
|
سه شبانه روز با يكديگر خلوت كردند و حرفهايشان را با يكديگر میزدند و جز برای نماز جماعت بيرون نمیآمدند . بعد كه از هم جدا شدند ، از بوعلی پرسيدند : بوسعيد را چگونه ديدی ؟ گفت : آنچه ما میدانيم او میبيند . از بوسعيد پرسيدند : بوعلی را چگونه ديدی ؟ گفت : هرجا كه ما رفتيم ، اين كور با عصای خودش دنبال ما آمد . عرفا بيش از اندازه عقل را تحقير كردهاند . حرف من اين است : ما اگر منطق قرآن را در يك طرف و منطق عرفان را درباب عقل در طرف ديگر بگذاريم ، اينها با يكديگر خوب نمیخوانند . قرآن خيلی بيشتر از عرفان برای عقل ، احترام و ارزش قائل است و روی عقل و تفكر و حتی استدلالهای خالص عقلی تكيه كرده است . تمام عرفا اعم از شيعه و سنی سلسله خود را منتهی به علی ( ع ) میكنند . ( حال من به راست يا دروغ بودن اين حرف كاری ندارم . ) حتی در ميان متعصبترين سنيها ، آخر سلسله عرفان منتهی به علی ( ع) میشود . میگويند در اين شصت هفتاد سلسلهای كه دارند ، فقط يك سلسله هستند كه خود را منتهی به ابوبكر میكنند ، بقيه ، همه خود را به علی ( ع ) منتهی میكنند . علی ( ع ) كه عرفا او را قطبالعارفين میدانند در نهجالبلاغه آن مخ عرفان كه به قول ابن ابیالحديد گاهی آنچه را كه [ عرفا [ در همه كتابها گفتهاند ، در چهار سطر بيان كرده است يكجا آنچنان فيلسوف میشود و استدلالات عقلی فيلسوفانه میكند كه هيچ فيلسوفی به گردش هم نمیرسد ، يعنی علی ( ع ) هرگز عقل را تحقير نمیكند .
|
بنابراين ، انسان كامل اسلام با انسان كامل عرفان در اين جهت فرق میكند . عقل در انسان كامل اسلام رشد و نمو كرده و در كمال احترام است ، در صورتی كه در انسان كامل عرفان ، عقل همانطور كه گفتيم تحقير میشود . مسئله ديگر ، " جامعهگرا ئی " بود كه اين را هم در جلسه گذشته عرض كردم . ( اگر لازم شد راجع به [ جامعهگرائی ] توضيح بيشتری میدهم . )
روگردانی از طبيعت
در اين جلسه يك مطلب ديگر را عرض میكنم و آن اين است كه عرفان منطقش اين است : " از خود بطلب ( از خود بطلب " يعنی از دل بطلب ، از درون بطلب ) هر آنچه خواهی كه توئی " ، ]يعنی ] عرفان مكتبی درون گراست . در اين مكتب دل از جهان بزرگتر است ، يعنی اگر تمام عالم را يك طرف و آنچه را كه آنها " دل " ( دلی كه آنها میگويند يعنی همان روح الهی ای كه در هر انسانی دميده شده است : و نفخت فيه من روحی ». )میگويند طرف ديگر بگذاريم ، دل از همه عالم بزرگتر است . آنها به عالم ، " انسان صغير " و به دل ، " انسان كبير " میگويند و چون جهان و دل را يكی میدانند [ به اين معنا كه ] دو نسخه مختلف از دو عالم متطابق هستند جهان را " عالم صغير " و دل را " عالم كبير " مینامند . نه اينكه بگويند انسان ، عالم صغير است و اين عالم ، عالم كبير ، میگويند اين عالم كه ما آن را عالم
|
كبير میگوئيم عالم صغير است و انسان ، عالم كبير ، و عالم ، انسان صغير است و انسان كبير همان است كه در درون تو وجود دارد . ببينيد مولوی چه میگويد :
چيست اندر خم كه اندر نهر نيست
|
چيست اندر خانه كاندر شهر نيست
|
آيا میشود چيزی در خانه باشد ولی در شهر نباشد ؟ نه ، چون خانه خودش جزء شهر است . هر چه در خانه است ، نمونهای است از آنچه كه در شهر است . آيا میشود چيزی در خم آب باشد كه در نهر نباشد ؟ آنچه در خم است ، قسمت كوچكی است از آنچه كه در نهر است . اين جهان خم است و دل چون جوی آب
اين جهان خانه است و دل شهر عجاب نمیگويد اين دل خم است و جهان چون جوی آب ، میگويد : "
اين جهان خم است و دل چون جوی آب
|
" . اين چقدر انسان را از بيرون [ منصرف میكند ] ! انسان سراغ خانه میرود يا سراغ شهر ؟ معلوم است وقتی هرچه در خانه است در شهر هم هست ، انسان سراغ شهر میرود . آيا انسان سراغ خم و يك ظرف كوچك میرود يا سراغ جوی آب ؟ معلوم است كه سراغ جوی آب میرود نه سراغ يك ظرف كوچك و يك خم . عرفان اساسش بر درونگرايی و دل گرايی و بر توجه به باطن و انصراف از بيرون است ، و حتی ارزش بيرون را به عنوان اينكه بشود مطلوب خود ، يعنی حق را از جهان بيرون بدست آورد ، نفی میكند . میگويد از درون [ بايد آن را بدست آورد[ . سالها دل طلب جام جم از ما میكرد
وانچه خود داشت زبيگانه تمنا میكرد
|
گوهری كز صدف كون و مكان بيرون است
(يعنی حق ، آن كه در زمان و مكان نمیگنجد . )
طلب از گمشدگان لب دريا میكرد
مشكل خويش بر پير مغان بردم دوش
|
كوبه تأييد نظر حل معما میكرد
|
ديدمش خرم و خندان قدح باده بدست
|
واندر آن آينه صد گونه تماشا میكرد
|
گفتم اين جام جهان بين
(يعنی قلب و دل " ولی " ، كه تمام عالم در آن منعكس است . )
به تو كی داد حكيم
گفت آنروز كه اين گنبد مينا میكرد
بيدلی در همه احوال خدا با او بود
|
او نمیديدش و از دور خدايا میكرد
|
اين همه شعبدهها عقل كه میكرد اينجا
|
سامری پيش عصا و يد بيضا میكرد
|
گفت آن يار كزو گشت سردار بلند
|
جرمش اين بود كه اسرار هويدا میكرد
|
عرفان در " توجه به درون " هر چه بخواهيد جلو رفته است .
تمثيل مولوی
مولوی در دفتر ششم مثنوی ، داستانی آورده است كه البته تمثيل است . میگويد مردی بود طالب گنج كه دائما از خدا گنج میخواست . اين آدم كه از اين تنبلهائی بود كه دلشان میخواهد
|
پايشان در يك گنجی فرو رود و بعد يك عمر راحت زندگی كنند میگفت : خدايا اين همه آدم در اين دنيا آمدهاند و گنجها زير خاك پنهان كردهاند ، اين همه گنج در زير زمين مانده است و صاحبانش رفتهاند ، (در قديم نه اسكناس بود و نه بانك . مردم سكههای خود را در زير خاك مخفی میكردند و گاهی از ترس اينكه كسی بفهمد ، به بچهها و وراثشان هم نمیگفتند . قبل از آنكه سر خود را به كسی بگويند كه مثلا من پولها را در فلان جای اطاقم زيرخاك مخفی كردهام ، میمردند و اين همه پول زير خاك میماند . ) تو يك گنج به من بنمايان . مدتها كار اين مرد ، همين بود و شبها تا صبح زاری میكرد . تا اينكه يك شب خواب ديد ( خواب نما شد ) . هاتفی در عالم خواب به او گفت : از خدا چه میخواهی ؟ گفت : من از خدا گنجی میخواهم . هاتف گفت : من از طرف خدا مأمورم گنج را به تو نشان دهم ، من نشانيهائی به تو میدهم و از روی آن نشانيها سرفلان تپه میروی و تير و كمانی با خودت برمیداری ، روی فلان نقطه میايستی و تير را به كمان میكنی . اين تير هر جا كه افتاد ، گنج همانجاست . بيدار شد ، ديد عجب خواب روشنی است . پيش خود گفت : اگر نشانيها درست بود ، يعنی چنين جائی با آن نشانهها وجود داشت ، حتما میتوانم گنج را پيدا كنم . وقتی رفت متوجه شد همه نشانهها درست است . روی آن نقطه ايستاد . فقط بايد تير را پرتاب كند ، تير به هر جا كه افتاد ، آنجا گنج است . ولی يادش آمد كه هاتف به او نگفت تير را به كدام طرف پرتاب كن . گفت اول به يك طرف مثلا رو به قبله پرتاب میكنم ، انشاءالله كه همان طرف است . تير را برداشت به كمان كرد و به قوت كشيد و آن را رو به قبله پرتاب كرد . تير درجائی افتاد . بيل و كلنگ را برداشت و
|
رفت آنجا را كند ، ولی هرچه كند به گنجی نرسيد . گفت حتما جهت را اشتباه كردهام . تير را به طرف ديگری پرتاب كرد ولی باز به نتيجه نرسيد . به هر طرفی كه پرتاب كرد ، گنجی پيدا نكرد . مدتی كارش اين بود و اين زمين را سوراخ سوراخ كرد ولی به چيزی دست نيافت . ناراحت شد . باز به گوشه مسجد آمد و شروع به گله كردن كرد : خدايا ! اين چه راهنمايیای بود كه به من كردی ! پدر من درآمد و به نتيجه نرسيدم . مدتها زاری میكرد تا بالاخره آن هاتف دوباره به خوابش آمد ، يقهاش را گرفت ، گفت اين چه معرفیای بود كه به من كردی ؟ ! حرف تو غلط از كار درآمد . هاتف گفت مگر تو چه كردی ؟ گفت به همانجا رفتم ، نشانيها درست بود و من نقطه مورد نظر را پيدا كردم . تير را به كمان كردم و اول به طرف قبله به قوت كشيدم . هاتف گفت : من كی چنين چيزی به تو گفتم ؟ تو از دستور من تخلف كردی ، من گفتم تير را به كمان بگذار ، هر جا افتاد همانجا گنج است ، نگفتم به قوت بكش . گفت راست میگوئی . فردا با بيل و كلنگ و تير و كمان رفت ، تير را به كمان گذاشت . تا تير را رها كرد ، پيش پای خودش افتاد . زير پايش را كند ، ديد گنج همانجاست . ملا به اينجا كه میرسد ، میگويد :
آنچه حق است اقرب از حبل الوريد
|
تو فكندی تير فكرت را بعيد
|
ای كمان و تيرها برساخته
|
گنج نزديك و تو دور انداخته
|
( يكی از علمای اخير كه از فضلا و آدم باحال و معتقدی بود ، میگفت من اين داستان را خوانده بودم و معنیاش را نمیدانستم . از مرد واعظی كه ذوق عرفانی داشت و خيلی به مثنوی مسلط بود پرسيدم : ملا در اين داستان چه میخواهد بگويد ؟ او در جواب من يك جمله بيشتر نگفت ، گفت : " وفی انفسكم افلاتبصرون " . میخواهد بگويد [ گنج حقيقی ] در خود شماست. ) در عرفان روی اين زمينهها : " از خود بطلب " ، " دل شهر
|
عجاب است " ، " جهان خم است و دل چون جوی آب " ، " جهان خانه است و دل شهر است " و امثال آن فوقالعاده تكيه شده است ، يعنی جهان بيرون و طبيعت خيلی تحقير شده است . در مكتب عرفان ، طبيعت حتی به عنوان يك كتابی كوچك ، كمتر معرفی میشود و حال آنكه در كلام منسوب به اميرالمؤمنين ، عالم ، عالم اكبر است و انسان ، عالم اصغر :
دوائك فيك وما تبصر
|
وداوك منك وما تشعر
|
وانت الكتاب المبين الذی
|
باحرفه يظهر المضمر
|
أتزعم انك جرم صغير
|
وفيك انطوی العالم الاكبر
|
حال ، ما اگر اين منطق را بر منطق قرآن هم عرضه بداريم ، در عين اينكه بسياری از جهات مثبت در آن وجود دارد ولی از اين جهت آن را لنگ میبينيم كه قرآن اين قدر به طبيعت بیاعتنا نيست ، بلكه از نظر قرآن ، آيات آفاق و انفس در كنار يكديگر است : " « سنريهم اياتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی يتبين لهم انه الحق »" (سوره فصلت ، آيه 53 ) [ ترجمه : به زودی نشانههای خود را در طبيعت و در جانهای خودشان به آنان بنماييم تا برايشان روشن شود كه او ( خدا يا قرآن ) حق ] البته من قبول دارم كه عاليترين و شريفترين معرفتها برای انسان ، در درون خود انسان و از درون خود او بدست میآيد ولی نه اين است كه ديگر طبيعت چيزی نباشد و آيت حق و آئينه خدا نباشد و فقط دل ، آئينه خدا باشد ، نه ، دل يك آئينه خداست و طبيعت يك آئينه ديگر خدا .
|
( ادامه دارد )
منبع : http://www.aviny.com/library/motahari/Books
|