|
|
انفكاك پذيری " انسانيت " از انسان
|
|
انسان ، طالب كمال مطلق
|
|
سير انسان كامل از نظر عرفا
|
|
لزوم همراه بودن گرايشهای برونی و درونی
|
|
نمونهای از تاريخ اسلام
|
|
بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين ، باری الخلائق أجمعين ، والصلوش والسلام علی عبدالله ورسوله ، و حبيبه و صفيه ، و حافظ سره و مبلغ رسالاته ، سيدنا و نبينا و مولانا أبی القاسم محمد واله الطيبين الطاهرين المعصومين اعوذ بالله من الشيطان الرجيم " « و استعينوا بالصبر و الصلوش و انها لكبيرش الا علی الخاشعين »" (سوره بقره ، آيه . 45 ) انسان هميشه خودش برای خودش دروازه معنويت ( يعنی دروازهای كه انسان
از آنجا وارد عالم معنويت میشود و يالااقل معنويت را [ درك میكند ] ) بوده است . مقصود از اين كه میگوئيم انسان هميشه برای خودش دروازه معنويت بوده و از دروازه وجودش عالم معنی را ديده و كشف كرده است ، اين است كه در [ نفس ] انسان چيزهائی وجود دارد كه حساب آنها با حساب عالم ماده جور در نمیآيد . نه تنها علمای " معرفةالنفس " و " معرفة الروح " قديم ، بلكه بسياری از علمای معرفةالنفس جديد هم به اين مطلب اعتراف دارند كه در انسان ، چيزهائی يافت میشود كه با حسابهای مادی اين دنيا قابل توجيه نيست و نشان میدهد كه حساب ديگری در كار است . سخنی دارد پيغمبر اكرم ( ص ) كه میفرمايد : « من عرف نفسه فقد عرف ربه » هر كسی خودش را بشناسد ، خدا را میشناسد . قرآن كريم برای انسان در مقابل همه اشياء عالم ، به طور كلی حساب جداگانه و مستقلی باز كرده است ، میفرمايد : " « سنريهم اياتنا فی الافاق و فی انفسهم »" (سوره فصلت ، آيه . 53 ) ما نشانههای خود را در آفاق عالم يعنی در عالم طبيعت ارائه میدهيم و در نفوس خود مردم . قرآن ، [ نفوس مردم را ]
با حساب جداگانهای بيان كرده است و همين آيه سبب شده است كه در ادبيات ما ، اصطلاح مخصوص " آفاق " و " انفس " را پيدا كند . میگويند : " مسائل آفاقی " و " مسائل انفسی " . ممكن است بگوئيد كه آن چيزهائی كه در نفس انسان موجود است و با حسابهای مادی قابل توجيه نيست ، چيست ؟ بايد گفت كه اين داستان درازی دارد و من نمیخوا هم وارد اين مطلب شوم .
v انفكاك پذيری " انسانيت " از انسان
يكی از آن چيزهائی كه با حسابهای مادی جور درنمیآيد
همين مسئلهای است كه در اين جلسات طرح كردهايم : مسئله ارزشهای انسانی و به عبارت ديگر مسئله انسانيت انسان . عجيب است كه شما سراغ هر موجودی برويد ، میبينيد خودش برای خودش به عنوان يك صفت انفكاك ناپذير است ، مثل صفت " پلنگی " برای پلنگ ، " سگی " برای سگ ، " اسبی " برای اسب . ما نمیتوانيم اسبی پيدا كنيم كه " اسبی " نداشته باشد ، سگی پيدا كنيم كه " سگی " نداشته باشد ، پلنگی پيدا كنيم كه " پلنگی " نداشته باشد ، ولی ممكن است انسانی منهای انسانيت موجود باشد ، زيرا آن چيزهائی كه آنها را انسانيت انسان میدانيم كه جلسه گذشته عرض كردم و آن چيزهائی كه به انسان شخصيت میدهد نه آن چيزهائی كه ملاك شخص انسان است اولا يك سلسله چيزهائی است كه با اينكه بشری است و تعلق به همين عالم دارد ولی با ساختمان مادی انسان درست نمیشود ، غير مادی است ، محسوس و ملموس نيست و به عبارت ديگر از سنخ معنويات است ، نه ماديات ، و ثانيا اين چيزهائی كه ملاك انسانيت انسان است و ملاك شخصيت و فضيلت انسانی انسان است ، به دست طبيعت ساخته نمیشود ، فقط و فقط به دست خود انسان ساخته میشود . غرضم اين كلمه بود كه انسان ، خودش دروازه معنويت است و از دروازه وجود خود ، به عالم معنا پی برده است ، [ چنانكه ] امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضا ( ع ) میفرمايد : " « لا يعرف هنالك الا بما هيهنا » " آنچه در [ عالم معنا ] هست از راه آنچه در [ درون انسان ] است ، شناخته میشود كه اين خودش يك مسئلهای است . در جلسه پيش عرض كردم چيزهائی كه به آنها ارزشهای
|
انسانی گفته میشود و معنويات انسانی و ملاك انسانيت انسان است ، شامل خيلی چيزهاست ، ولی میتوان همه ارزشها را در يك ارزش خلاصه كرد و آن ارزش ، " درد داشتن " و " صاحب درد بودن " است . هر مكتبی كه در دنيا راجع به ارزشهای انسانی بحث كرده است ، يك درد ماوراء دردهای عضوی و دردهای مشترك انسان با هر جاندار ديگر در انسان تشخيص داده است .
آن درد انسانی انسان چيست ؟ گفتيم بعضی فقط تكيهشان روی درد غربت انسان و درد عدم تجانس و بيگانگی انسان با اين جهان است ، چرا كه انسان حقيقتی است كه از اصل خود جدا شده و دور مانده ، و از دنيای ديگر برای انجام رسالتی آمده است و اين " دورماندگی از اصل " است كه در او شوق و عشق و ناله و احساس غربت آفريده است ، ميل به بازگشت به اصل و وطن ، يعنی ميل بازگشت به حق و خدا را آفريده است . از بهشت رانده شده و به عالم خاك آمده است و میخواهد بار ديگر به آن بهشت موعود خودش بازگردد . البته آمدنش غلط نبوده ، برای انجام رسالتی بوده ولی به هر حال اين هجران ، هميشه او را در حال ناراحتی [ نگاه داشته است ] . درد انسان طبق اين مكتب فقط درد خداست ، درد دوری از حق است [ و ميل او ] . ميل بازگشت به قرب حق و جوار ربالعالمين است ، و انسان به هر مقام و كمالی كه برسد ، باز احساس میكند كه به معشوق خود ، نرسيده است .
|
v انسان ، طالب كمال مطلق
نكتهای را میگويند و آن اين است : " انسان هميشه طالب آن چيزی است كه ندارد " و اين خيلی عجيب است . هر چيزی را تا ندارد خواهان اوست ، وقتی همان چيز را دارا شد ، دلزدگی برايش پيدا میشود ، چرا ؟ اين يك امر غير منطقی است كه در طبيعت يك موجود ، ميل به چيزی وجود داشته باشد ولی وقتی به آن برسد ، خواهان آن نباشد و آن را از خود طرد كند . شخصی میگفت : در يكی از موزههای خارجی كه مشغول تماشا بودم ، مجسمه يك زن جوا ن بسيار زيبايی را ديدم كه روی يك تختخواب خوابيده است و جوان بسيار زيبائی كه يك پايش روی تخت و پای ديگرش روی زمين بود و رويش را برگردانده بود ، مثل كسی كه دارد فرار میكند . میگفت : وقتی من اين را ديدم ، معنايش را نفهميدم كه آن پيكرتراش از تراشيدن اين دو پيكر پيكرهای زن و مرد جوان ، آن هم نه در حال معاشقه بلكه در حال گريز مرد جوان از زن چه مقصودی داشته است . از افرادی كه وارد بودند توضيح خواستم ، گفتند : اين تجسم فكر معروف افلاطون است كه میگويد انسان هر معشوقی كه دارد ، ابتدا با يك جذبه و عشق و ولع فراوان به سوی او میرود ولی همين كه به وصال رسيد ، " عشق " در آنجا دفن میشود ، وصال ، مدفن عشق است و آغاز دلزدگی و تنفر و فرار . چرا اينطور است ؟ اين مسأله يك امر غيرطبيعی و غيرمنطقی
|
به نظر میرسد ، اما آنهايی كه دقيقتر در اين مسئله فكر كردهاند ، آن را حل كردهاند ، گفتهاند : مسئله اين است كه انسان آنچنان موجودی است كه نمیتواند عاشق محدود باشد ، نمیتواند عاشق فانی باشد ، نمیتواند عاشق شيئی باشد كه به زمان و مكان محدود است ، انسان عاشق كمال مطلق است و عاشق هيچ چيز ديگری نيست ، يعنی عاشق ذات حق است ، عاشق خداست . همان كسی كه منكر خداست ، عاشق خداست ، حتی منكرين خدا كه به خدا فحش میدهند ، نمیدانند كه در عمق فطرت خود ، عاشق كمال مطلقند ولی راه را گم كردهاند ، معشوق را گم كردهاند . محیالدين عربی میگويد : ما احب احد غير خالقه هيچ انسانی غير از خدای خودش را دوست نداشته است و هنوز در دنيا يك نفر پيدا نشده كه غير خدا را دوست داشته باشد . ولكنه تعالی احتجب تحت اسم زينب وسعاد وهند و غير ذلك لكن خدای متعال در زير اين نامها پنهان شده است (او از اين قبيل حرفها
زده و به همين دليل عدهای او را تكفير كردهاند . ) . [ مثلا [ مجنون خيال میكند
كه عاشق ليلی است ، او از عمق فطرت و وجدان خودش بیخبر است . لهذا محیا لدين میگويد : پيغمبران نيامدهاند كه عشق خدا و عبادت خدا را به بندگان ياد دهند [ چون ] اين ، فطری هر انسانی است بلكه آمدهاند كه راههای كج و راست را نشان دهند ، آمدهاند بگويند ای انسان ! تو عاشق كمال مطلقی ، خيال میكنی كه پول برای تو كمال مطلق است ، خيال میكنی كه جاه برای تو كمال مطلق است ، خيال میكنی كه زن برای تو كمال مطلق است ، تو چيزی غير از كمال
|
مطلق را نمیخواهی ولی اشتباه میكنی ، پيامبران آمدهاند كه انسان را از اشتباه بيرون بياورند . درد انسان ، آن درد خدايی است كه اگر پردههای اشتباه از جلو چشمش كنار رود و معشوق خود را پيدا كند ، به صورت همان عبادتهای عاشقانهای درمیآيد كه در علی ( ع ) سراغ داريم . چرا قرآن میگويد : " « الا بذكر الله تطمئن القلوب »" (سوره رعد ، آيه . 28 ) بدانيد كه منحصرا و منحصرا " « بذكر الله »" كه مقدم شده است ، علامت انحصار است با يك چيز قلب بشر آرام میگيرد و از اضطراب و دلهره نجات پيدا میكند و آن ، ياد خدا و انس با خداست . قرآن میگويد اگر بشر خيال كند كه با رسيدن به ثروت و رفاه ، به مقام آسايش میرسد و از اضطراب و ناراحتی و شكايت بيرون میآيد ، اشتباه كرده است . قرآن نمیگويد نبايد دنبال اينها رفت ، میگويد اينها را بايد تحصيل كرد ، اما اگر خيال كنيد اينها هستند كه به بشر آسايش و آرامش میدهند و وقتی بشر به اينها رسيد ، احساس میكند كه به كمال مطلوب خود نائل شده است ، اشتباه میكنيد ، منحصرا با ياد خداست كه دلها آرامش پيدا میكند . بسياری از مكتبها تكيهشان روی [ دور ماندن انسان از اصل خود ] است . مكتبهای ديگری هستند كه تكيهشان روی درد انسان است برای خلق خدا ، نه درد انسان برای خدا . حتی بعضی میگويند درد انسان برای خدا يعنی چه ؟ ! مثلا در يكی از مجلات ، بحثهايی طرح شده است تحت عنوان " خدا يا انسان " ؟
يكی میگويد : " خدا " ،
|
ديگری میگويد : " انسان " و سومی میگويد : " خدا و انسان " ، ولی من كسی را نديدم كه بگويد : خدا و انسان از يكديگر جدا نيست ، تا خدا نباشد انسان هم نيست . تا آن درد خدايی را كه در انسان است ، نشناسيم و تا انسان به سوی خدا نرود ، درد انسانی او هم به جايی نخواهد رسيد . انسانيت ، درد خداست ، درد انسان از درد خدا [ داشتن ] است .
v سير انسان كامل از نظر عرفا
چقدر عرفا عالی و زيبا میگويند ، وقتی سير انسان كامل را مشخص میكنند . میگويند : سير انسان كامل در چهار سفر رخ میدهد : . 1 سفر انسان از خود به خدا . . 2 سفر انسان همراه خدا در خدا ( يعنی شناخت خدا ) . . 3 سفر انسان همراه خدا نه به تنهايی به خلق خدا . . 4 سفر انسان همراه خدا در ميان خلق خدا برای نجات خلق خدا . ديگر بهتر از اين نمیشود سخن گفت . [ اولين سفر ] سفر انسان به سوی خداست ، تا انسان از خدا جداست همه حرفها پوچ است . وقتی كه به ذكر خدا رسيد و خدا را شناخت و خودش را به خدا نزديك احساس كرد و خدا را با خود احساس كرد ، همراه خدا ( همراه خدا " [ میشود ] ، يعنی انسانی
ربانی و الهی میشود ، ) انسانی كه يك لحظه هم از خدا غافل نيست .
|
به سوی خلق خدا بازمیگردد . چنين انسانی برای نجات خلق خدا ، در ميان خلق خدا حركت میكند و برای حركت دادن خلق خدا و نزديك ساختن آنان به خدا [ كوشش میكند . ] اگر بگوئيم كه سفر انسان از خلق است به سوی خدا ، و همانجا میماند ، انسان را نشناختهايم و اگر بگوئيم انسان بدون اينكه خودش به سوی خدا حركت كند ، بايد به سوی انسانها برود مثل مكتبهای مادی انسانی امروز برای نجات انسانها هيچ كاری از او ساخته نيست و دروغ مطلق است . كسانی توانستهاند انسانها را نجات دهند كه اول ، خودشان نجات پيدا كردهاند . [ مگر ] نجات انسانها يعنی چه ؟ نجات انسانها از چه چيز ؟ از اسارت طبيعت ؟ از اسارت انسانهای ديگر كه معنايش " آزادی انسان از انسان " است ؟ اينها درست است [ اما آنچه مقدم بر اينهاست ] نجات انسان از خودی خود و از نفس اماره خود و از خود محدودش است و تا انسان از خود محدود خودش نجات پيدا نكند ، هرگز از اسارت طبيعت و اسارت انسانهای ديگر نجات پيدا نمیكند .
v لزوم همراه بودن گرايشهای برونی و درونی
ما هنوز در منزل اول از بحث خودمان هستيم . امشب ، شب بيست و يكم ماه مباركرمضان و شب اول از دهه آخر اين ماه است . وقتی دهه آخر ماه مبارك رمضان میرسيد ، پيغمبر اكرم دستور میداد رختخوابش را به طور كلی ببندند و فقط در ماه شوال باز كنند ، يعنی پيغمبر در اين دهه هيچ شبی نمیخوابيد . اين شبها ، شب عبادت
|
است ، شب خلوت و مناجات است . اين مطلب را به حكم مطلبی كه در جلسات پيش عرض كردم ، میگويم كه گاهی بعضی ارزشها ارزش ديگر را از بين میبرند . درگذشته ، جامعه اسلامی گرايشی به ارزش عبادت پيدا كرده بود و میخواست ارزشهای ديگر را از بين ببرد و من احساس میكنم كه باز يك موج افراطی ديگری در حال تكون است ، يعنی عدهای میخواهند به گرايشهای اجتماعی اسلام توجه كنند ولی گرايشهای خدائی اسلام را فراموش كنند ، يعنی انحراف و اشتباهی ديگر . آن عرب الاغی داشت ، میخواست سوار شود ، آنقدر دورخيز كرد كه وقتی به طرف الاغ پريد ، آن طرف الاغ افتاد و گفت : كالاول : " شد مثل اول " . اگر بنا شود از جاده معتدل اسلام خارج شويم ، چه فرق میكند كه " عبادتگرای جامعه گريز " باشيم يا " جامعهگرای خداگريز " ؟ در منطق اسلام هيچ فرق نمیكند . ببينيد خداوند در آيه آخر سوره فتح - كه آياتی نظير اين در قرآن زياد است - چه میفرمايد : " « محمد رسول الله و الذين معه اشداء علی الكفار رحماء بينهم »" (حال در تركيب اين آيه كه آيا مقصود ، حضرت رسول است با اصحاب ، يا فقط اصحاب ، مقصود هستند [ بحثی نمیكنيم ، چون ] در مدعای ما عجالتا هيچ تأثيری ندارد . ) صحابه و تربيت شدگان پيغمبر ، چگونه هستند ؟ در مقابل دشمنان حقيقت ، (برای دشمنان حق و حقيقت ، كلمه " كفار " را به كار میبرد ، يعنی كسانی كه میخواهند چهره حقيقت را بپوشانند . ) ، شديد ، قوی ، باصلابت و محكم هستند ، مانند ديواری روئين كه از جا تكان نمیخورد : " « ان الله
|
يحب الذين يقاتلون فی سبيله صفا كأنهم بنيان مرصوص »" (سوره صف آيه . 4 )
ولی اينها دو چهره دارند ، دو وجهه دارند ، در مقابل دشمنان حقيقت آنچنان محكم و باصلابتند ، ولی در ميان خود ، يك پارچه عطوفت ، مهربانی ، يگانگی و وحدتند كه از نظر قرآن يك خصلت اجتماعی جامعه اسلامی است ( يعنی همان خصلتی كه ما قرنها فراموش كرده بوديم ) . قرآن در ادامه آخرين آيه سوره فتح میفرمايد : " « تريهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فی وجوههم من اثر السجود »" فورا سراغ آن ارزش خدائی میرود . همان كسانی كه از نظر به اصطلاح جامعه گرائی در آن وضع هستند ،
[در مقابل خداوند ] راكعند ، ساجدند ، درد دلشان را با خدا [ میگويند ، ] از خدای خود ترقی و فزونی میخواهند ، به آنچه دارند قانع نيستند ، میخواهند روز به روز جلوتر و پيشتر بروند ، از همه پرستشهاشان جز رضای خدا چيز ديگری نمیخواهند ، يعنی به عاليترين شكل ، خدا را عبادت میكنند و در چهره اينها آثار عبادت نمايان است . " « ذلك مثلهم فی التورية و مثلهم فی الانجيل كزرع اخرج شطأه »" (سوره فتح ، آيه . 29 ) بعد برای جامعه اسلامی ، مثلی ذكر میكند كه چگونه اين جامعه ، جامعهای است روينده و بالنده .[ [ میفرمايد : ] جامعه حكم يك گياه را دارد كه در اول ، ضعيف و كوچك است ولی بعد رشد میكند و رشد میكند ، به طوری كه همه كشاورزان را به حيرت و شگفتی وا میدارد . ببينيد قرآن چطور [ در جای ديگر اين دو گرايش را ] توأم با
|
يكديگر ذكر كرده است : " « التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون »" جنبههای خدايی اين دسته را ذكر میكند : تائبها ، عبادت كنندگان ، ستايش كنندگان ، روزه گيرندگان ، راكعان ، ساجدان ، بلافاصله پس از آن میگويد : " « الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر " ( سوره توبه ، آيه . 112 )همانها كه مصلح جامعه خود هستند و در جامعه ،
امر به معروف و نهی از منكر میكنند . در آيه ديگری میفرمايد : " « الصابرين و الصادقين و القانتين و المنفقين »" (سوره آل عمران ، آيه . 17 ) صبر كنندگان ، مقاومت كنندگان ، " صبر " در قرآن هميشه معنايش مقاومت است ، مخصوصا مقاومت در ميدان جنگ ) صادقان ، راستگويان ، راست كرداران ، انفاق كنندگان . بلافاصله میگويد : " ²و المستغفرين بالاسحار »" و استغفار كنندگان در سحر بنابراين در اسلام ، اين گرايشها از يكديگر تفكيك پذير نيست ، كسی كه يكی از اينها را استخفافكند ، ديگری را هم استخفاف كرده است . در اوصاف اصحاب حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه تعبيری است كه من نه فقط در يك حديث بلكه در احاديث متعدد ، آن را ديدهام : « رهبان بالليل ، ليوث بالنهار » (سفينةالبحار ، ماده صحب . ) در شب راهبانند ، شب
كه سراغ آنها میروی ، گويی سراغ يك عده راهب رفتهای ولی روز كه
سراغشان میروی [ گوئی ] سراغ يك عده شير رفتهای .
|
v نمونهای از تاريخ اسلام
اصحاب رسول خدا در چه وضع و حالی بودند ؟
حديث معروف كافی (اصول كافی ، جلد 2 ، ص . 53 ) كه مولوی آن را
به شعر درآورده است . واقعا عجيب است . اين حديث را شيعه و سنی
(كنزالعمال ، ج 13 ، ص . 351 ) هر دو روايت كردهاند : روزی پيغمبر اكرم ( ص )
در وقت بينالطلوعين سراغ " اصحاب صفه " رفت ( پيامبر ، زياد سراغ اصحاب صفه میرفت ) . در اين ميان ، چشمش به جوانی افتاد . ديد اين جوان يك حالت غيرعادی دارد : دارد تلوتلو میخورد ، چشمهايش به كاسه سر فرو رفته است و رنگش ، رنگ عادی نيست . جلو رفت و فرمود : « كيف اصبحت ؟ » [ چگونه صبح كردهای ] ؟ عرض كرد اصبحت موقنا يا رسول الله در حالی صبح كردهام كه اهل يقينم ، يعنی آنچه تو با زبان خودت از راه گوش به ما گفتهای ، من اكنون از راه بصيرت میبينم . پيغمبر میخواست يك مقدار حرف از او بكشد ، فرمود : هر چيزی علامتی دارد ، تو كه ادعا میكنی اهل يقين هستی ، علامت يقين تو چيست ؟ « ما علامة يقينك ؟ » عرض كرد : ان يقينی يا رسول الله هو الذی احزننی و اسهر ليلی و اظما هواجری علامت يقين من اين است كه روزها مرا تشنه میدارد و شبها مرا بیخواب ، يعنی اين روزههای روز و شب زندهداريها ، علامت يقين است . يقين من نمیگذارد كه شب سر به بستر بگذارم ، يقين من
|
نمیگذارد كه حتی يك روز مفطر باشم . فرمود : اين كافی نيست ، بيش از اين بگو ، علامت بيشتری از تو میخواهم . عرض كرد : يا رسول الله ! الان كه در اين دنيا هستم ، درست مثل اين است كه آن دنيا را میبينم و صداهای آنجا را میشنوم ، صدای اهل بهشت را از بهشت و صدای اهل جهنم را از جهنم میشنوم ، (چون بهشت و جهنم ، الان مخلوقند ) ، يا رسول الله ! اگر به من
اجازه دهی ، اصحاب را الان يك يك معرفی كنم كه كداميك بهشتی و كداميك
جهنمیاند . فرمود : سكوت ! ديگر حرف نزن .
گفت پيغمبر صباحی زيد را
|
كيف اصبحت ای رفيق باصفا
|
گفت عبدا موقنا باز اوش گفت
|
كونشان از باغ ايمان گرشكفت
|
گفت تشنه بودهام من روزها
|
شب نخفتستم زعشق و سوزها
|
گفت از اين ره كو رهآوردی بيار
|
در خور فهم و عقول اين ديار
|
گفت خلقان چون ببينند آسمان
|
من ببينم عرش را با عرشيان
|
همين بگويم يا فرو بندم نفس
|
لب گزيدش مصطفی يعنی كه بس
|
بعد پيغمبر به او فرمود : جوان ! آرزويت چيست ؟ چه آرزوئی داری ؟ عرض كرد : يا رسول الله ! شهادت در راه خدا . آن ، عبادتش و اين هم آرزويش ،
آن شبش و اين هم روز و آرزويش . اين میشود مؤمن اسلام ، میشود
انسان اسلام ، همانكه دارای هر دو درد است ، ولی درد دومش را از درد اولش دارد ، آن درد خدائی است كه اين درد دوم را در او ايجاد كرده است . آيهای را در آغاز سخنم تلاوت كردم :
" « و استعينوا بالصبر و الصلوش و انها لكبيرش الا علی الخاشعين »" .
قرآن عجيب سخن میگويد :
|
|
ای اهل ايمان ! از نماز استمداد كنيد و از صبر كه مفسرين گفتهاند ، مقصود ، روزه است يا لااقل روزه يكی از اقسام صبر است از اينها استمداد كنيد ! مدد بگيريد ! چه مددی است كه میتوانيم از نماز بگيريم ؟ چه مددی است كه از عبادت خدا و خداپرستی میتوانيم بگيريم ؟ همين [ عبادت خدا ] مدد است ، اصلا هر مددی را از اينجا میشود گرفت . اگر شما میخواهيد در اجتماع ، يك مسلمان واقعی باشيد و میخواهيد يك مجاهد نيرومند باشيد ، بايد نماز خوان خالص و مخلصی باشيد . . . ( افتادگی از نوار است .)
( ادامه دارد )
منبع : http://www.aviny.com/library/motahari/Books
|