انسان كامل اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری ( قسمت دوم )
جلسه دوم : لزوم هماهنگی در رشد ارزشهای
فهرست مطالب
انسانی
|
|
جامعيت نهجالبلاغه
|
|
اوصاف علی (ع)
|
|
آخرين روزهای حيات علی ( ع)
|
|
|
|
|
|
v جامعيت نهجالبلاغه
نهجالبلاغه - كه من نمیتوانم بگويم كتاب علی است (چون معالاسف انتخابی
است كه سيد رضی از قسمتهايی از سخنان اميرالمؤمنين كرده است .
سيد رضی كه مردی اديب بوده ، فقط میتوانسته با يك جنبه از نهجالبلاغه
تماس بگيرد [ يعنی ] شاهكارهای ادبی كلام اميرالمؤمنين را انتخاب كرده است .
آنچه كه الان در نهجالبلاغه هست در حدود دويست و بيست و نه خطبه است ،
در صورتی كه مسعودی صاحب مروج الذهب كه صدسال قبل از سيد رضی بوده
چون در متن مروج الذهب ، گاهی مینويسد الان سال 333 است میگويد :
" الان در حدود چهارصد و هشتاد خطبه از علی ( ع ) در دست مردم است "
. [ با اين وصف ] چطور بعضی میگويند كه نهجالبلاغه بعد از سيدرضی پيدا شده است ؟ ! )
- چگونه كتابی است ؟ در نهجالبلاغه عناصر گوناگون را میبينيد . وقتی انسان نهجالبلاغه را مطالعه میكند ، گاهی خيال میكند بوعلی سيناست كه دارد حرف میزند ، يك جای ديگر را كه مطالعه میكند ، خيال میكند ملای رومی يا محی الدين عربی است كه دارد حرف میزند ، جای ديگرش را كه مطالعه میكند ، میبيند يك مرد حماسی مثل فردوسی است كه دارد حرف میزند ، يا فلان مرد آزاديخواه كه جز آزادی چيزی سرش نمیشود دارد حرف میزند ، يك جای ديگر را كه مطالعه میكند ، خيال میكند يك عابد گوشهنشين و يك زاهد گوشهگير و يا يك راهب دارد حرف میزند . همه ارزشهای انسانی را [ در علی ( ع ) میبينيم ] ، چون سخن ، نماينده روح گوينده است . ببينيد علی چقدر بزرگ است و ما چقدر كوچك ! تا حدود پنجاه سال پيش كه گرايش جامعه ما در مسائل دينی و مذهبی فقط روی ارزش زهد و عبادت بود ، وقتی واعظی بالای منبر میرفت كدام قسمت از نهجالبلاغه ر ا میخواند ؟ حدود ده تا بيست خطبه بود كه معمول بود خوانده شود . كدام خطبهها ؟ خطبههای زهدی و موعظهای نهجالبلاغه ، [ مانند اين خطبه كه اينطور شروع میشود : ] « ايها الناس انما الدنيا دار مجاز ، و الاخرش دار قرار ، فخذوا من ممركم لمقركم » ( نهج البلاغه عبده ، خطبه . 201 ) باقی خطبههای نهجالبلاغه مطرح نبود ، چون اصلا جامعه نمیتوانست آنها را جذب كند . جامعه به سوی يك سلسله ارزشها گرايش پيدا كرده بود و [ فقط ] همان قسمت نهجالبلاغه كه در جهت آن گرايشها و ارزشها بود ، معمول بود . صد سال میگذشت و شايد يك نفر پيدا نمیشد كه " فرمان اميرالمؤمنين به مالك اشتر " را كه خزانهای از دستورهای اجتماعی و سياسی است بخواند ، چون اصلا روح جامعه اين نشاط و اين موج را نداشت . مثلا آنجا كه علی ( ع ( میگويد : « فانی سمعت رسول الله ( ص ) يقول فی غير موطن " لن تقدس امة لا يؤخذ للضعيف فيها حقه من القوی غير متتعتع » " ( نهجالبلاغه ، نامه . 53 ) .
علی ( ع ) میگويد كه از پيغمبر مكرر شنيدم كه میفرمود : هيچ امتی به مقام قداست
و طهارت و مبرا و خالی بودن از عيب نمیرسد ، مگر قبلا به اين مرحله رسيده باشد
كه ضعيف در مقابل قوی بايستد و حق خود را مطالبه كند ، بدون اينكه لكنت زبان پيدا كند .
جامعه پنجاه سال پيش نمیتوانست ارزش اين حرف را درك كند ، چون جامعه يك ارزشی بود ، فقط به سوی يك ارزش يا دو ارزش گرايش كرده بود ، ( جامعه خودمان را نمیخواهم
تقديس كنم ، ولی باز در جامعه ما بعضی ارزشها پيدا شده كه خيلی
جای خوشوقتی است ، ولی اين بيم را دارم كه اين ارزشها باز يك جانبه
و يكطرفه شود و سبب محو بعضی ارزشهای ديگر گردد .)
ولی كلام علی ( ع ) است كه همه ارزشهای انسانی در آن موجود میباشد و اين ارزشها در تاريخ زندگی و شخصيت علی ( ع ) موجود است .
v اوصاف علی ( ع )
ما اگر علی را الگو و امام خود بدانيم ، يك انسان كامل و يك انسان متعادل و يك انسانی را كه همه ارزشهای انسانی به طور هماهنگ در او رشد كرده است ، [ پيشوای خود قرار دادهايم . ] وقتی شب میشود و خلوت شب فرا میرسد ، هيچ عارفی به پای او نمیرسد . آن روح عبادت كه جذب شدن و كشيده شدن به سوی حق و پرواز به سوی خداست ، با شدت در او رخ میدهد ، مثل آن حالتی كه انسان در مطلبی داغ میشود . مثلا وقتی در حالت جنگ و دعوا و ستيز است ، چاقو قسمتی از بدنش را میبرد و يك تكه گوشت از بدنش به طرفی انداخته میشود ولی آنچنان توجهش متمركز مبارزه است كه احساس نمیكند يك قطعه گوشت از بدنش جدا شده است . علی در حال عبادت چنان گرم میشود و آن عشق الهی چنان در وجودش شعله میكشد كه اصلا گوئی در اين عالم نيست . خودش گروهی را اينطور توصيف میكند : « هجم بهم العلم علی حقيقة البصيرش و باشروا روح اليقين ، و استلانوا ما استوعره المترفون ، و انسوا بما استوحش منه الجاهلون ، و صحبوا الدنيا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلی » ( نهجالبلاغه ، حكمت . 147 ) . با مردمند و با مردم نيستند ، در حالی كه با مردمند ، روحشان با عاليترين [ مقامها] وابسته است . در حال عبادت تير را از بدنش بيرون میآورند ، ولی او آنچنان مجذوب حق و عبادت است كه متوجه نمیشود ، حس نمیكند . آنچنان در محراب عبادت میگريد و به خود میپيچد كه نظيرش را كسی نديده است . روز كه میشود ، گوئی اصلا اين آدم ، آن آدم نيست . با اصحابش كه مینشيند ، چنان چهرهاش باز و خندان است ( برخلاف زهاد و عباد ما كه
وقتی زاهد و عابد میشوند ، خاصيت زهدشان اين است كه رويشان را
ترش میكنند ، عبوس میشوند و به همه مردم منت دارند )
كه از جمله اوصافش اين بود كه هميشه قيافهاش باز و شكفته است . به قدری علی ( ع ) به اصطلاح خوش مجلس و حتی بذلهگو بود كه عمروعاص وقتی عليه علی ( ع ) تبليغ میكرد ، میگفت : او به درد خلافت نمیخورد ، چون خنده روست ، آدم خنده رو كه به درد خلافت نمیخورد ، " خلافت " ، آدم عبوس میخواهد كه مردم از او بترسند . اين را هم خودش در نهجالبلا غه نقل میكند (خطبه . 82 ) : « عجبا لابن النابغة يزعم لاهل الشام أن فی دعابة و انی امرو تلعابة » . [ از پسر نابغه تعجب میكنم كه ] میگويد علی خيلی با مردم خوش و بش میكند ، خيلی شوخی و میكند ، مزاح است . با دشمن كه در ميدان جنگ به صورت يك مجاهد روبرو میشود ، باز چهرهاش باز و خندان است كه دربارهاش گفتهاند :
هو البكاء فی المحراب ليلا
|
هو الضحاك اذا اشتد الضراب
|
اوست كه در محراب عبادت ، بسيار گريان و در ميدان نبرد ، بسيار خندان است . " بكاء " يعنی بسيار گريان و " ضحاك " يعنی بسيار خندان ) . او چگونه موجودی است ؟ او انسان قرآن است . قرآن ، اينچنين انسانی میخواهد . " « ان ناشئة الليل هی اشد وطأ و اقوم قيلا 0 ان لك فی النهار سبحا طويلا »" (سوره مزمل ، آيات 6 و . 7 ) شب را برای عبادت بگذار و روز
را برای شناوری در زندگی و اجتماع .
علی ( ع ) گويی شب يك شخصيت ، و روز شخصيتی ديگر است . حافظ ( در اين موضوع شعری از حافظ را برايتان مطرح میكنم ، زيرا حافظ جزء كسانی است كه میخواهند آنان را وسيلهای برای گمراهی و انحراف جوانان قرار دهند . وقتی جوانان ببينند يك شخصيت خيلی بزرگ و شاعر هنرمند عالی كارش شرابخواری و هرزگی بوده ، میگويند بنابراين ما هم برويم مثل حافظ بشويم ، از او كه بهتر نيستيم ، در صورتی كه اشعار حافظ ، همه ، عرفان و معنی است و تمام شعرهايش به صورت رمز است . تاريخ اينطور بيان كرده كه اساسا يك مرد عالم بوده نه شاعر ، و تا دويست سال بعد [ از وفاتش [ عالمی شمرده میشد كه گاهی هم شعر میگفته است . بعد از دويست سال جنبههای علمی او " مغفول عنه " و فراموش شد و به صورت يك شاعر ، معروف شد . عالمی بود كه كارش تفسير قرآن هم بود و اصلا مفسر قرآن بود و معمولا كتاب " كشاف " زمخشری را تدريس میكرد . مردی بود عارف و مفسر و عالم ، و اساسا در اين عوالمی [ كه برخی میگويند ] نبوده است ، ولی زبان شعرش ، زبان رمز است . ) چون مفسر است و پيچ و تابهای قرآن را خوب درك
میكند ، با زبان رمزی خود ، همين موضوع را كه شب وقت عبادت و روز موقع حركت و رفتن به دنبال زندگی است ، در اشعارش آورده است :
روز در كسب هنر كوش كه میخوردن روز
|
دل چون آينه در زنگ ظلام اندازد
|
آن زمان وقت میصبح فروغ است كه شب
|
گرد خرگاه افق پرده شام اندازد
|
( استاد در حواشی خود بر " ديوان حافظ " در كنار اين شعر چنين نوشتهاند : " مقصود اين است كه روز ، وقت خلوت و حالات خاص نيست : ان لك فی النهار سبحا طويلا ، شب است كه وقت خلوت و انس و فيض است
: " ان ناشئة الليل هی اشد وطأ و اقوم قيلا 0 و من الليل فتهجد به
نافلة لك عسی ان يبعثك ربك مقاما محمودا ». بنابراين ، اين دو بيت در رديف ابياتی است كه از ذكر و ورد و مناجات و خلوت سحر ، ياد كرده است " . سپس استاد محل ابيات ديگر حافظ در اين زمينه را مشخص كردهاند .)
علی ( ع ) روز و شبش اينگونه است . اين تعبير " جامع الاضداد بودن " كه ما درباره انسان كامل میگوئيم ، صفتی است كه از هزار سال پيش علی ( ع ) با آن شناخته شده است . حتی خود سيد رضی در مقدمه نهجالبلاغه میگويد : مطلبی كه هميشه با دوستانم در ميان میگذارم و اعجاب آنها را برمیانگيزم ، اين موضوع است كه جنبههای گوناگون سخنان علی ( ع ) [ به گونهای است ] كه انسان ، در هر قسمتی از سخنان كه وارد میشود ، میبيند به يك دنيايی رفته است ، گاهی در دنيای عباد است و گاهی در دنيای رهاد ، گاهی در دنيای فلاسفه است و گاهی در دنيای عرفا ، گاهی در دنيای سربازان و افسران است و گاهی در دنيای حكام عادل ، گاهی در دنيای قضات است و گاهی در دنيای مفتیها ، علی ( ع ) در همه دنياها وجود دارد و از هيچ دنيايی از دنياهای بشريت ، غائب نيست . صفی الدين حلی - كه در قرن هشتم هجری میزيسته است - میگويد :
جمعت فی صفاتك الاضداد
|
فلهذا عزت لك الانداد
|
اضداد در تو يك جا جمع شدهاند ، بعد میگويد :
زاهد حاكم حليم شجاع
|
ناسك فاتك فقير جواد
|
( استاد ، پنج بيت از اين شعر را در كتاب سيری در نهجالبلاغه ، صفحه29 آوردهاند . تمام شعر 15 بيت است كه طالبان میتوانند به ديوان صفیالدين حلی صفحات 88 و 89 مراجعه كنند . )
هم حليمی در نهايت درجه حلم و [ هم ] شجاعی در نهايت درجه شجاعت ، خونريزی در نهايت درجه خونريزی - در جايی كه بايد خون كثيفی را ريخت - و عابد هستی در منتها درجه عبادت ، فقيری و جواد ! نداری و بخشنده هستی ، نداری و آنچه به دستت میآيد میبخشی كه :
قرار در كف آزادگان نگيرد مال
|
نه صبر در دل عاشق ، نه آب در غربال
|
همينطور علی را توصيف میكند :
خلق يخجل النسيم من العطف
|
و بأس يذوب منه الجماد
|
در يكجا اخلاق تو آنچنان لطيف و رقيق و آنچنان نازك است كه نسيم از لطافت اين اخلاق ، شرمسار است ، و آنچنان شجاعت و تهاجم و روح مجاهدهای داری كه سنگها و جمادات و فلزات در برابر آن ، آب میشوند . روح تو آن نسيم لطيف است يا اين قدرت و صلابت و قوت ؟ تو چگونه موجودی هستی ؟ ! پس انسان كامل يعنی انسانی كه قهرمان همه ارزشهای انسانی است ، در همه ميدانهای انسانيت ، قهرمان است . ما چه درسی بايد بياموزيم ؟ اين درس را بايد بياموزيم كه اشتباه نكنيم كه فقط يك ارزش را بگيريم و ارزشهای ديگر را فراموش كنيم . ما نمیتوانيم در همه ارزشها قهرمان باشيم ، ولی در حدی كه میتوانيم ، همه ارزشها را با يكديگر داشته باشيم ، اگر انسان كامل نيستيم ، بالاخره يك " انسان متعادل " باشيم . آن وقت است كه ما به صورت يك مسلمان واقعی در همه ميدانها درمیآئيم . پس اين معنی انسان كامل و اين هم نمونهای از آن كه انشاءالله در جلسه آينده بقيه مطلب را برای شما عرض میكنم .
v آخرين روزهای حيات علی ( ع )
آخرين ماه مبارك رمضانی كه بر علی ( ع ) گذشت ، يك ماه رمضان ديگری بود و صفای ديگری داشت . برای خاندان علی اين ماه رمضان از همان روز اول ، توأم با دلهره و اضطراب بود ، چون روش علی در اين ماه با همه ماه رمضانهای ديگر تفاوت داشت . باز يكی از همان خصلتهای قهرمانی او را - كه در نهجالبلاغه هست - در مقدمه اين قسمت از عرايضم عرض میكنم . علی ( ع ) میفرمايد : « لما انزل الله سبحانه قوله : " « الم 0 احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنا و هم لا يفتنون »"( سوره عنكبوت ، آيات 1 و 2 [ آيا مردم گمان كردهاند رها شدهاند كه بگويند ايمان آورديم و مورد آزمايش قرار نگيرند ؟ ) ] علمت ان الفتنه لا تنزل بنا و رسول الله ( ص ) بين اظهرنا » وقتی اين آيه نازل شد ، فهميدم كه بعد از پيغمبر فتنهها و آزمايشهای بزرگی برای اين امت پيش میآيد . « فقلت : يا رسول الله ، ما هذه الفتنه التی اخبرك الله تعالی بها ؟ » در عين حال سؤال كردم : يا رسول الله ! مقصود از فتنهای كه در اين آيه آمده است چيست ؟ فرمود : « يا علی ان امتی سيفتنون من بعدی » بعد از من ، امت من مورد امتحان و آزمايش قرار میگيرند . « فقلت : يا رسول الله ا و ليس قد قلت لی يوم احد حيث استشهد من استشهد من المسلمين و حيزت عنی الشهادش ، فشق ذلك علی » وقتی علی ( ع ) شنيد كه پيغمبر ( ص ) میميرد و بعد از
پيغمبر امتحانها و آزمايشها پيش میآيد ، به ياد امری در گذشته افتاد ، فرمود : يا رسولالله ! آن روزی كه در احد شهيد شد آنكه شهيد شد - هفتاد نفر از مسلمين شهيد شدند ، كه در رأس آنها جناب حمزشبن عبدالمطلب قرار داشت و علی ( ع ) جزء قهرمانهای احد بود - و به فيض شهادت نائل شدند آنها كه نائل شدند " « وحيزت عنی الشهادش » " و " شهادت " از من دور شد و از اين فيض محروم ماندم و خيلی ناراحت شدم ، به شما عرض كردم يا رسول الله چرا اين فيض از من گرفته شد ؟ ( علی ( ع ) در احد يك جوان
بيست و پنج ساله است ، تازه با زهرا ( س ) ازدواج كرده است و يك فرزند ،
بيشتر ندارد كه امام حسن ( ع ) است ] معمولا ] يك خاندان جوان ، همه
آرزويشان اين است كه زندگی شان كم كم پيش برود ، ولی علی را ببينيد
كه آرزوی بزرگش اين است كه در راه خدا شهيد شود . )
فرموديد : « ابشر فان الشهادش من ورائك » اگر در اينجا شهيد نشدی ، عاقبت امر در راه خدا شهيد خواهی شد. سپس پيامبر فرمود : « ان ذلك لكذلك فكيف صبرك اذن ؟» [ به تحقيق كه اينچنين است ، پس ] صبر تو در شهادت چگونه خواهد بود ؟ عرض كرد : « ليس هذا من مواطن الصبر و لكن من مواطن البشری و الشكر » (نهجالبلاغه ، خطبه . 154 ) يا رسول الله ! نفرمائيد كه چگونه صبر میكنی ، بفرمائيد چگونه سپاسگزار هستی ، آنجا كه جای صبر نيست ، جای شكر است . در اثر خبرهايی كه پيغمبر اكرم داده بود و علائمی كه خود علی ( ع) میدانست و گاهی اظهار میكرد ، ناراحتی و اضطراب در ميان اهل بيت و اصحاب نزديكش پيدا شده بود . چيزهای عجيبی میگفت . در اين ماه رمضان
در خانه فرزندانش افطار میكرد .
(شايد در ماه رمضانهای ديگری هم همينطور بوده است . ) ، هر شب مهمان يكی از فرزندان بود ، يك شب مهمان امام حسن و يك شب مهمان امام حسين و يك شب مهمان دخترش زينب ، كه زن عبدالله بن جعفر بود ، و از هميشه كمتر غذا میخورد . بچهها دلشان به حال اين پدر میسوخت و واقعا رقت میكردند . گاهی میپرسيدند : پدرجان ! چرا اينقدر كم غذا میخوری ؟ میفرمود : میخواهم در حالی خدای خود را ملاقات كنم كه شكمم گرسنه باشد . [ بچهها ] میفهميدند كه علی در يك حالت انتظاری است . گاهی به آسمان نگاه میكرد و میگفت : حبيبم پيغمبر كه به من خبر داده است ، راست گفته است ، سخن او دروغ نيست ، نزديك است ، نزديك است ، روز سيزدهم ماه رمضان موضوعی گفت كه از همه وقت ، بيشتر ناراحتی ايجاد كرد . ظاهرا روز جمعهای بود كه خطبه میخواند . . ( افتادگی از نوار است ) . فرزندم حسين !
از اين ماه چند روز باقی مانده است ؟ [ پاسخ داد ] پدر جان ! هفده روز فرمود : آری ، نزديك است كه اين محاسن به خون اين سر رنگين شود ، زمان رنگين شدن اين [ محاسن ] نزديك است . شب نوزدهم فرا رسيد . بچهها پاسی از شب را خدمت علی بودند . امام حسن به خانه خودشان رفتند . علی ( ع ) هم در مصلای خود بود . ( مستحب است هر كسی در خانهاش ، برای عبادت محل مشخصی داشته باشد و علی ( ع ) هم چون خليفه بود و در دارالاماره زندگی میكرد ، در آنجا يك مصلی داشت . شبها را معمولا نمیخوابيد و وقتی كه از كارهای زندگی و اجتماع و مسؤليتها فارغ میشد ، به خلوت عبادت میرفت . )
هنوز صبح طلوع نكرده بود كه امام حسن - به
خاطر ناراحتی و يا اينكه هر شب اينطور بوده است - بار ديگر به مصلای پدر رفت . اميرالمؤمنين برای امام حسن و امام حسين كه از اولاد زهرا بودند ، احترام خاصی قائل بود و احترام پيغمبر و زهرا را در احترام به اينها ] میدانست ] . به فرزندش فرمود : « ملكتنی عينی و انا جالس فسنح لی رسول الله ( ص ) فقلت : يا رسول الله ما ذا لقيت من امتك من الاود و اللدد ! فقال : ادع عليهم . فقلت : ابدلنی الله بهم خيرا منهم ، و ابدلهم بی شرا لهم منی » (نهجالبلاغه ، خطبه . 68 ) پسر جان ! يكدفعه در عالم رؤيا پيغمبر در برابرم ظاهر و مجسم شد ، تا پيغمبر را ديدم ، عرض كردم : يا رسول الله ! من از دست اين امت تو چه خون دلی خوردم ! واقعا ناهماهنگی مردم با علی و آماده نبودن آنها برای راهی كه علی پيش پای آنها گذاشته بود ، عجيب است . چه خون دلهايی كه خورد ! آن اصحاب عايشه و آن نقض بيعتشان و آن معاويه و آن نيرنگها و جنايتها ! معاويه يكی از دهات عالم است ، يعنی يكی از آن زيركهای دنياست ، میفهميد چه چيزهايی دل علی را آتش میزند ، مخصوصا همان كارها را میكرد . در آخر كار هم ، اين خوارج و خشكه مقدسها بودند كه از روی كمال عقيده و ايمان و خلوص ، علی ( ع ) را تكفير و تفسيق میكردند . نمیدانيد اينها با علی چه كردند ! واقعا انسان وقتی مصائب اميرالمؤمنين را میبيند ، حيرت میكند ! يك كوه هم طاقت ندارد اينقدر مصيبت را ] تحمل كند ] . درد دل خود را با كه بگويد ؟ حال كه پيغمبر را در عالم رؤيا میبيند ، میگويد : « يا رسول الله ماذا لقيت من
امتك من الاود و اللدد »! چقدر اين امت تو خون به دل من كردند ! چه كنم با اينها ؟ بعد به امام حسن فرمود : پسر جان ! جدت به من دستوری داد ، گفت : علی به اينها نفرين كن . من هم در عالم رؤيا نفرين كردم ، نفرينم اين بود : « ابدلنی الله بهم خيرا منهم و ابدلهم بی شرا لهم منی » خدا هر چه زودتر مرگ مرا برساند و بر اينها همان كسی را مسلط كند كه شايسته او هستند . معلوم است كه با اين جمله چقدر دلهره و اضطراب رخ میدهد . علی ( ع ) بيرون میآيد ، مرغابيها صدا میكنند ، میگويد : « دعوهن فأنهن صوائح تتبعها نوائح » ( كشف الغمهج 1 ، ص 437 ، و منتهی الامال ، ص 172 )
الان صدای صيحه مرغ است ، ولی طولی نمیكشد كه صدای نوحهگری انسانها در همين جا بلند میشود . آمدند جلوی اميرالمؤمنين را گرفتند ، گفتند : پدرجان ! نمیگذاريم به مسجد بروی ، حتما بايد يك نفر ديگر را به نيابت بفرستی . اول فرمود : خواهرزادهام جعدشبن هبيره را بگوئيد برود با مردم نماز جماعت بخواند . بعد فورا خودش نقض كرد ، فرمود : نه ، خودم میروم . گفتند : اجازه بدهيد كسی شما را همراهی كند . فرمود : خير ، نمیخواهم كسی مرا همراهی كند . برای او شب باصفائی بود . خدا میداند او چه هيجانی دارد ! البته خودش میگويد من خيلی كوشش كردم كه راز مطلب را كشف كنم ، ولی اجمالا میداند كه حوادث بزرگی [ در انتظار اوست ، چنانكه ] از نهجالبلاغه چنين استفاده میشود : « كم اطردت الايام ابحثها عن مكنون هذا الامر ، فابی الله الا اخفاءه »
(نهجالبلاغه ، خطبه . 147 )
خيلی كوشش كردم كه سر و باطن اين كار را بدست آوردم ،
ولی خدا ابا كرد جز اينكه آن را اخفا كند . خودش اذان صبح را میگفت . نزديك طلوع صبح بود كه بالای مأذن رفت و ندای " الله اكبر " را بلند كرد ، اذان را كه گفت ، با سپيده دم خداحافظی كرد . گفت : ای صبح ! ای سپيده دم ! ای فجر ! از روزی كه علی چشم به اين دنيا گشوده ، آيا روزی بوده است كه تو بدمی و چشم علی در خواب باشد ؟ يعنی ديگر بعد از اين ، چشم علی برای هميشه خواب خواهد رفت . وقتی [ از مأذن ] پائين میآيد ، میگويد :
خلوا سبيل المؤمن المجاهد
|
فی الله ذی الكتب وذی المشاهد
|
فی الله لايعبد غيرالواحد
|
ويوقظ الناس الی المساجد
|
( مناقب ابن شهر آشوب ، ج 3 ، ص . 310 ) راه اين مؤمن مجاهد را باز كنيد ( خودش را به عنوان يك مؤمن مجاهد توصيف میكند . ) اهل بيتش اجازه ندارند از جای خود حركت كنند . علی گفته بود كه پشت سر اين صيحهها ، نوحههايی هست . علی القاعده زينب ، ام كلثوم و بقيه اهل بيت ، همه بيدار ، ولی نگران و ناراحت ، كه امشب چه پيش خواهد آمد ؟ يك وقت فريادی همه را متوجه خود كرد و صدايی در همه جا پيچيد : « تهدمت و الله اركان الهدی ، و انطمست
|
اعلام التقی ، و انفصمت العروش الوثقی ، قتل ابن عم المصطفی ، قتل الوصی المجتبی ، قتل علی المرتضی ، قتله اشقی الاشقياء » و لا حول و لا قوت الا بالله العلی العظيم
( پایان جلسه دوم )
|
( ادامه دارد )
منبع : http://www.aviny.com/library/motahari/Books |