). . . اينها سبب چنين روحيههای پليدی در او شده است . اين آياتی كه الان خوانديم همانطور كه مفسرين گفتهاند جواب به يك سوال مقدر و غيرمذكور است ، يعنی در آيات ذكر نشده است ولی چنين مطلبی را عرضه میداشتهاند .
قياس كردن وضع آخرت با وضع دنيا
آن مردم به واسطه همان ترف يعنی مترفبودن و متنعم بودن به نعمتها ، كمكم اين خيال برايشان پيدا شده بود كه اساسا يك نوع امتياز ذاتی از ديگران دارند ، [ لذا ] يك نوع عزت بلاجهت برای خود قائل بودند ، و از جمله حرفهايی كه اينها میزدند اين است كه به اصطلاح معروف میگفتند سالی كه نكوست از بهارش پيداست . دنيا و آخرت نمونههای يكديگرند . همينطور كه خدا در دنيا ما را عزيز داشته است حتما در آخرت هم ما را عزيز خواهد داشت . همين وضع فعلی دنيای ما قرينه است بر اينكه در آخرت هم وضع همينطور خواهد بود . اگر آخرتی باشد ( ما نمیدانيم آيا دنيای ديگری هست يا نيست ، ولی شما مسلمانها كه میگوييد دنيای ديگری هست ، فرضا دنيای ديگری هم باشد ) باز وضع ما از شما بهتر خواهد بود ، به دليل دنيای فعلی . همينطور كه در اينجا وضع ما از شما بهتر است و شما يك عده مردم فقير محروم مفلوكی هستيد ، در آنجا هم حتما وضع ما بهتر خواهد بود . اين يك خيالی است كه به شكلهای مختلف برای افراد بشر پيدا میشود ، يعنی يك تخيل شيطانی است و يك مايه فريبی است كه به عناوين مختلف در اذهان پيدا میشود .
قرآن اين مطلب را در سوره ياسين و در جاهای ديگر نيز يادآوری فرموده است . از آن جمله اين است كه وقتی دستور میرسيد كه بر فقرا انفاق كنيد ، عدهای انفاق را محكوم میكردند و میگفتند به مثل امروز فارسی ما خدا مورچه را ديده كه كمرش را اينقدر باريك كرده است . خدا اينها را میشناخته كه چه آدم های بدی هستند و لايق و شايسته نيستند كه اينها را گرسنه و برهنه نگه داشته است . اگر اينها چنين لياقتی میداشتند خدا خودش میداد ، چرا ما بدهيم ، مگر از خزانه خدا كم میآمد كه به اينها بدهد ، چرا ما بدهيم ؟ ( « و إذا قيل لهم أنفقوا مما رزقكم الله قال الذين كفروا للذين امنوا أنطعم من لو يشاء الله أطعمه إن أنتم الا فی ضلال مبين ») (يس / . 47 ) .
خلاصه اينها ملاكات مادی دنيوی را كافی برای ملاكات اخروی میگرفتند . بهرهمند بودن هرچه بيشتر از ماديات را دليل بر اين میگرفتند كه اگر جهان ديگری هم باشد ، اگر معنويتی باشد و اگر تقربی به خدا باشد ، در آنجا هم باز همين اشخاص پيشتر و جلوتر خواهند بود . اصلا اينكه خدا اينقدر به ما داده دليل بر اين است كه خدا ما را بيشتر دوست دارد و ما در نزد او مقربتر هستيم و بنابراين اگر دنيای ديگری هم باشد مطلب از همين قرار خواهد بود .
پاسخ قرآن
حال ، قرآن جواب اين مطلب را میدهد ، میفرمايد : " « أفنجعل « المسلمين كالمجرمين »" اينها نزد خودشان چه خيال كردهاند ؟ ما مسلم و مجرم را در يك درجه قرار خواهيم داد ؟ آنجا كه حساب حساب تسليم امر خدا بودن است ، آنكه مسلم است و تسليم امر خداست ، خدای خود را میشناسد و خود را تسليم امر خدا كرده است با آنكه مجرم است و متخلف و عاصی ، [ در يك درجه قرار میگيرد ؟ ] قرآن مسائلی را كه فطرت هر كسی بدون اينكه نيازی به استدلال داشته باشد آن مسائل را میفهمد ، به صورت سوال مطرح میكند ، يعنی اين را وجدان خودتان درك میكند و ديگر دليل نمیخواهد . " « افنجعل المسلمين كالمجرمين »" ما ، خدای عالم ، خدای حكيم و عليم و عادل ، مسلم و مجرم را در يك درجه قرار میدهيم ؟ چنين چيزی ممكن است ؟ ! عقلتان كجا رفته است ؟ " « ما لكم كيف تحكمون »" چه میشود شما را ؟ چگونه قضاوتی است كه میكنيد ؟ صددرصد جنبه عقلی دارد ( همينطور كه بعضی مفسرين گفتهاند ) يعنی عقل شما كجا رفته است ؟
يك وقت شما قائل به خدايی نيستيد ، به يك سلسله عوامل مادی كور و كر طبيعی قائل هستيد و چنين فرض میكنيد كه همان عواملی كه در دنيا ما را جلو انداخته است در آخرت هم ما را جلو خواهد انداخت ، و يك وقت صحبت خدا را میكنيد ، خدای عادل و حكيم ، در اين صورت عقلتان كجا رفته است كه خدای عادل و عليم و حكيم ، مسلم و مجرم را در يك پايه و درجه قرار دهد ؟ چه میشود شما را ؟ اين چه حكم و قضاوتی است كه میكنيد ؟ اين چگونه فكر كردنی است ؟ اين چگونه قضاوتكردنی است ؟ بعد میفرمايد : « ام لكم كتاب فيه تدرسون ». ممكن است يك كسی بگويد اين استدلال كه شما میكنيد استدلال عقلی و متكلمانه و فيلسوفانه است ، درست است ، اگر ما باشيم و ملاكها و معيارهای عقلی ، اينها جور درنمیآيد ، ولی ما به منقول استناد میكنيم نه به معقول ، يعنی میگوييم در كتابهای دينی ، در كتابها و سنتهای گذشته چنين آمده است .
قرآن میگويد حال حكم عقل به كنار ، آيا چنين سندی داريد ؟ " « ام لكم كتاب فيه تدرسون »" آيا يك كتاب آسمانی در نزد شماست كه آن كتاب را قرائت میكنيد و با استناد به آن كه در فلان آيه يا حديث يا سنت چنين چيزی آمده است اين سخن را میگوييد ؟ ( يعنی چنين چيزی نيست ، اين حرف مفت چيست كه از خودتان درآوردهايد ؟! ) " « ام لكم كتاب فيه تدرسون " آيا كتابی برايتان هست كه در آن كتاب اين حرفها را میخوانيد و به استناد آنها اين حرفها را میزنيد كه " « ان لكم فيه لما تخيرون »" خدا شما را سوگلی انتخاب كرده است ؟
( داستان گوساله حاج ميرزا آغاسی كه آزادی مطلق داشت و وقتی كه در باغها و مزرعههای شهر میرفت كسی جرات نمیكرد مزاحمش بشود . ) آيا در يك جايی چنين سند كتبی و منقولی داريد كه گفتهاند اختيار مطلق با شماست ، هر كاری كه دلتان میخواهد انتخاب كنيد و هر نعمتی هم كه انتخاب كنيد مال شما ، آيا چنين چيزی است ؟ "
« ان لكم فيه لما تخيرون »" در يك كتابی شما میخوانيد كه هرچه را كه خودتان انتخاب و اختيار كنيد آن ديگر مال شماست ؟ ممكن است شما حرف سومی بگوييد و آن اين است كه دليل عقلی وجود ندارد ، در كتاب آسمانی هم چيزی نيامده است ، ولی يك قول خصوصی توام با يك قسمتهای غلاظ و شداد موكد [ دركار است ، ] خدا به طور خصوصی به شما قول داده و رويش هم قسم خورده است ، و قسم خورده است كه تا روز قيامت از اين قسم خودش برنگردد ، آيا شما يك چنين قسمی داريد ؟
" « ام لكم ايمان علينا بالغه الی يوم القيامه " يا شما بر عهده ما يك قسمی داريد ، يعنی ما را قسم دادهايد و ما قسم خوردهايم كه استثنائا برخلاف همه كتابهای آسمانی و همه دليلهای عقلی ، ما برای شما چنين كاری بكنيم كه " « ان لكم لما تحكمون »" برای شما همان چيزی است كه شما حكم كنيد و هر چه دل شما بخواهد؟ همه عطف به آن گذشته است : " « ان كان ذا مال و بنين »" يعنی اين دارمدارمها ، كار را به جايی میرساند كه انسان خيال میكند كه آنچه دل او بخواهد همان است كه بايد بشود، هر چه او حكم كند همان خواهد بود، هر چه او دلش بخواهد همان میشود. چون ديده كه در دنيا هر چه خواسته، شده است، اين برايش يك اصل كلی شده است .
بعد قرآن میگويد كه ای بدبخت بيچاره ! اينكه هر چه از ماديات خواستی ، شده است ، همين برای تو عقوبت الهی بوده است كه آن را برای خودت يك اصل قرار دادهای ، و اگر تو استحقاق لطف و عنايت خدا را میداشتی ، در يكجا آن چيزی كه میخواستی نمیشد تا تو بيدار شوی . موفقيتها عيب بزرگش اين است كه انسان را بيهوش میكند ، و شكستها حسن بزرگش اين است كه انسان را به هوش میآورد . موفقيتها غالبا انسان را مغرور ، غافل و از خود بیخبر میكند ، و برعكس ، شكستهاست كه انسان را بيشتر به فكر وادار میكند و پرده غفلت را از جلوی چشم انسان برمیدارد .
دوست داشتنهای خدا بیمنطق نيست
در آيات بعد میخوانيم خيلی افراد هستند كه هر چه بيشتر موفقيت پيدا میكنند بيشتر شاكر و ذاكر خدا میشوند ( و بايد هم چنين باشند ) ، يك ذره سبب غفلت آنها نمیشود ، ولی بعضی از مردم برعكس ، كارشان به جايی میرسد كه واقعا اين توهم برايشان پيدا میشود كه آنچه در دنيا هست دليل بر تقرب ما نزد خدای متعال است و اينكه خدا ما را دوست دارد . ديدهايد بعضی اشخاص میگويند اصلا خدا مرا دوست دارد . خيال كرده كهخدا يك كسی را [ به گزاف دوست میدارد ] مثل اينكه انسانی گاهی به طور دلبخواهی كسی را دوست دارد و درباره او هرگونه تبعيض و بیعدالتی را نسبت به افراد ديگر روا میدارد . خدا هيچكسی را جز بر قانون خودش دوست نمیدارد . نه تنها خدا چنين است ، شما انسان های حكيم را در نظر بگيريد ، هر انسانی به هر اندازه كه از حكمت بيشتر برخوردار باشد دوست داشتنش افراد و اشيا را ، از بیضابطهبودن خارج میشود و تحت ضابطه درمیآيد ، و هرچه انسان ها از حكمت دورتر باشند دوستيهايشان هم بیمنطقتر است .
خدای متعال كه حكيم علیالاطلاق است ، محال است كه به طور بیمنطق انسانی يا گروهی را دوست داشته باشد ، همان ادعايی كه يهوديها میكردند : « لن تمسنا النار الا اياما معدوده » (بقره / . 80) . منطقیترين كارها كار خداست و منطقیترين عنايتها عنايتهای خداست و منطقیترين دوست داشتنها دوست داشتنهای خداست . " « ام لكم ايمان علينا بالغه الی يوم القيامه »" يا اينها برعهده ما قسمهايی دارند ، ما را قسم دادهاند و ما قبول كردهايم و ما درگير قسمی هستيم كه خوردهايم و نمیتوانيم قسم خودمان را نقض كنيم ، و اين قسم را هم تا روز قيامت امتداد دادند و مدتش يك سال و دو سال و پنج سال نيست ، قسمی است كه برای يك مدت طولانی است كه تا قيامت بكشد و در قيامت تكليفش روشن شود ، آيا چنين چيزی در كار بوده است؟ " « سلهم ايهم بذلك زعيم "گويی قرآن به صورت استهزا میگويد از اينها بپرس آن قائد و رهبر اينها كه آمده با ما سوگندنامه امضا كرده است كيست ؟ يعنی اين خيالات و اوهام چيست كه اينها به همديگر میبافند ؟ !
يا مطلب چيز ديگری است و آن اين است : اگر مساله ، خدايی بود مطلب همين بود كه قرآن گفته است ، كار خدا همين است ، ولی غيرخدا هم هست ، يك دستاندركارهای ديگری در خلقت در مقابل خدا وجود دارد كه آنها هم میتوانند عليرغم خواسته و رضای الهی كارهايی را انجام دهند . اينها همان معبودها و شركايی هستند كه اينان آنها را میپرستند . پس ممكن است اينها اين خيالی كه پيدا كردهاند كه ما هر كاری كه بخواهيم میكنيم ، در قيامت هم وضع ما از شما بهتر است ، اعتمادشان به آن شركاست ، آنهايی كه اين افراد آنان را شريك خدا قرار دادهاند . " « ام لهم شركاء »" يا برای اينها شركايی است ( يعنی شريكهای خدا كه اينها برای خود فرض كردهاند ، چون آن شريكها كه واقعا شريك خدا نيستند ، شريكهايی هستند كه اينها پيش خودشان فرض كردهاند ) ، يا به نفع اينها يك عده شركايی برای خدا در كار است . " « فلياتوا بشركائهم ان كانوا صادقين »" اگر راست میگويند معرفی كنند . " « يوم يكشف عن ساق و يدعون الی السجود فلا يستطيعون »" شركای خودشان را در آن روز حاضر كنند ، آن روزی كه پردهها برداشته میشود .
" « يكشف عن ساق »" را چند جور تفسير كردهاند . روزی كه ساقهای پاها كشف میشود . اين جمله در زبان عربی همينطور كه كشاف و ديگران گفتهاند كنايه است ، يعنی روزی كه كار در نهايت درجه شدت پيدا میكند . مثل آنچه ما میگوييم " آن روزی كه پاچهها را بايد بالا زد " كه وقتی انسان پاچه را بالا میزند ساق پا معلوم است . آن روزی كه پاچههای پاها بايد بالا زده شود ، كنايه از اين است : روزی كه هر كسی جز با نيروی عمل خودش كاری نمیتواند انجام دهد ، روزی كه اين خيالات و اوهام بايد دور ريخته شود .
قيامت ، نتيجه ملكات انسان
و در آن روز مردم خوانده میشوند به سجده كردن ولی اينها ديگر قدرت سجدهكردن ندارند . مكرر گفتهايم آنچه در قيامت ظهور میكند نتيجه ملكاتی است كه انسان ها در دنيا كسب میكنند ، با اين تفاوت كه ملكاتی كه انسان در دنيا كسب میكند اگرچه عمل به خلافش خيلی دشوار است ولی انسان تا در دنيا هست باز امكان اينكه برخلاف ملكات خودش عمل كند برايش وجود دارد ، چون دار ، دار عمل است ، دار قوه و استعداد است ، دار فعليت محض نيست . به هر اندازه كه ملكات خوب انسان در اين دنيا فعليت پيدا كند امكان اينكه كار بد از انسان سر بزند ضعيفتر است ولی امر ناممكنی نيست . آن عادلترين عادلها هم امكان اينكه يك معصيت از او سر بزند هست . فقط مقام عصمت يك مقام بالاتری است كه ديگر روی آن نمیشود حرف زد و الا عادلترين عادلها هم امكان لغزش در آنها هست .
سخن مرحوم مقدس اردبيلی
در ميان علما چند نفر هستند كه به زهد و ورع و تقوا و عدالت بیخدشه ضربالمثلاند . يكی از اينها ....
متن کامل