به نام خداوند بخشنده مهربان               بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‏ ‏                In the Name of Allah, the Beneficent, the Merciful.                Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.                Im Namen des barmherzigen und gnädigen Gottes.                In nome di Allah , il Compassionevole, il Misericordioso.                Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani.                ¡En el nombre de Alá, el Compasivo, el Misericordioso!              

 
   Home Page | صفحه اول   Rss Link | فید خبرخوان   Contact Us | تماس با ما     امروز
کلیک کن
 

انسان در آثار اندیشمندان / شهيد مرتضی مطهری » نيكو كردن صورت انسان
ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 464 بازديد نسخه مخصوص چاپ
 

شهيد استاد مرتضی مطهری

نيكو كردن صورت انسان

اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری

تفسير سوره تغابن ( بخش اول )

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ   يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ «1» هُوَ الَّذِي خَلَقَکُمْ فَمِنْکُمْ کافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ «2» خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ «3» يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ «4»  (تغابن / 1 -  4 )

اين سوره ، سوره مباركه تغابن و پنجمين مسبحات است ، پنجمين سوره‏ای‏ است كه با " سبح " و يا " يسبح " شروع شده است و از آن جهت سوره‏ تغابن ناميده شده است كه در يكی از آيات اين سوره كه خواهد آمد ( آيه‏ نهم ) می‏فرمايد : " « يوم يجمعكم ليوم الجمع ذلك يوم التغابن »" آن‏ روزی كه خدا شما را در روز جمع گرد می‏آورد و آن روز تغابن است . اين كه معنای‏ تغابن چيست هنگامی كه به آن آيه رسيديم ان‏شاالله عرض می‏كنيم .

در قسمتهای اول اين سوره ، تكيه آيات بر مساله بازگشت به خداوند يعنی‏ مساله معاد و همچنين نبوت است و در آخر ، آيات مربوط به انفاق و صبر و برخی امور ديگر خواهد آمد ، ولی ظاهرا بيشتر تكيه آيات اين سوره بر مساله معاد است به طوری كه مسائلی هم كه در ابتدا ذكر می‏فرمايد به منزله‏ تمهيد و مقدمه‏چينی يعنی ذكر مقدمات استدلال برای مساله معاد است .

شروع سوره با اين آيه است: " « يسبح لله ما فی‏السموات و ما فی‏الارض‏ " هر چه در آسمانها و هر چه در زمين است ذات الله را تسبيح و تنزيه‏ می‏كنند . هر اسمی از اسما الهی اسم يك صفت خاص است ، مثل " عليم " كه خدا را به صفت خاص علم ياد می‏كنيم ، يا " رحيم " كه خدا را به‏ صفت خاص رحمت ياد می‏كنيم ، يا " قدير " كه خدا را به صفت خاص‏ قدرت ياد می‏كنيم . ولی كلمه " الله " اسم يك صفت خاص نيست ، بلكه‏ " الله " يعنی آن ذاتی كه هر صفتی كه صفت كمال است و هر اسمی كه " اسم حسنی " شمرده شود [ در بر دارد ] . درواقع " الله " اسم جامع است‏ ، اسمی است كه اجمال همه آن اسمهاست و آن اسمهای ديگر همه تفصيل اين‏ يك اسم هستند .

معنای تسبيح موجودات

همه ماسوا ، همه مخلوقات ، تسبيح‏گو و تنزيه گوی او هستند . راجع به‏ اين مطلب مكرر در اوائل سوره‏های ديگر بحث كرده‏ايم كه آيا مقصود از تسبيح ، آن چيزی است كه فلاسفه آن را " تسبيح تكوينی " می‏نامند و به‏ اصطلاح " زبان حال " مقصود است و نه زبان واقعی ، و يا قرآن امر بالاتری‏ را می‏گويد ؟

" زبان حال " شهادتی است كه حالت يك فرد می‏دهد . مثلا دو انسان را كه می‏بينيد ، به قيافه يكی كه نگاه می‏كنيد ( مثل افرادی كه در بعضی از نقاط مملكت ما هستند و غذا و ويتامين كافی به آنها نمی‏رسد ) لاغر و گرفته‏ است و يك انسان ديگر را كه نگاه می‏كنيد می‏بينيد برعكس ، چهره او قرمز است و پی‏های او در زير پوست جمع شده است . می‏گوييد : قيافه اين فرد اول شهادت می‏دهد كه غذای مناسب پيدا نكرده است برخلاف قيافه فرد دوم .

در اين شهادت ، زبان در كار نيست يعنی كسی حرف نمی‏زند ولی اين حالت‏ گوياست ، حالت است كه حرف می‏زند . اين را می‏گوييم " زبان حال " . مطابق اين قول ، معنای تسبيح موجودات اين است كه حالت همه موجودات‏ حالتی است كه شهادت می‏دهند بر سبوحيت خداوند و بر منزه‏بودن خداوند از هرگونه نقص در ذات و در صفات و در افعال . ولی مكرر عرض شده است كه‏ قرآن مطلبی بالاتر از اين می‏گويد . البته شك ندارد كه همه موجودات به‏ زبان حال چنين شهادتی را می‏دهند ولی از آيات قرآن استنباط می‏شود كه يك‏ امر بالاتر از زبان حال در كار است ، يعنی هر ذره‏ای از ذرات موجودات با خدای خودش سری دارد و هر ذره‏ای از ذرات موجودات در حد خودش از يك‏ شعور و آگاهی نسبت به خالق خود برخوردار است و اين زبان حتی " زبان‏ قال " است نه " زبان حال " و لهذا تعبير قرآن اين است : " « ان منشی‏ء الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم »" (اسرا / . 44  )

اگرچه كلمه " يسبح " وصف [ فعل ] موجودات است چه تسبيح به‏ زبان حال و چه تسبيح به زبان قال ، اما در ضمن معنای آن اين است كه‏ اوست خدای منزه از هر نقص و از هر نيستی و از هر كاستی در ذات و در صفات و افعال . خود " يسبح " درباره معرفت‏الله و آنچه كه به خدای‏ متعال مربوط می‏شود ، به ما معيار و مقياس می‏دهد : آن چيزی را می‏توان به‏ خدا نسبت داد كه با سبوحيت حق سازگار باشد و هرچه كه با سبوحيت حق‏ ناسازگار است نمی‏توان به او نسبت داد و آيه نشان می‏دهد كه مقدمه‏ای است‏ برای بحث معاد . يكی از مسائلی كه خدا در فعل خودش از آن منزه است‏ مساله عبث در خلقت است ، اينكه خلقت عبث و بيهوده باشد و برای يك‏ خير و يك غرض ذاتی نباشد كه در آيه " « خلقكم . . . بالحق »" در مورد آن بحث می‏كنيم . پس ذات حق‏تعالی منزه است و همه اشيا و ذرات وجود او را تنزيه‏ می‏كنند . ذات حق منزه است از هرگونه صفت نقص و از هرگونه كار نقص كه‏ يكی از آنها اين است كه معادی در كار نباشد .

ملك خداوند

" « له الملك »" ، كه خودش يا مضمونش زياد در قرآن آمده است و اين از آن كلماتی است كه بايد باور كنيم كه تصورش آنقدر بزرگ است كه‏ در اذهان كوچك امثال ما آنچنان كه بايد و شايد جا نمی‏گيرد . مكرر گفته‏ايم كه تفاوت " ملك " و " ملك " اين است كه ملك را در مورد داراييهای اقتصادی و ثروت به‏كار می‏برند و ملك را در مورد داراييهای‏ قدرت ، يعنی هرچه كه در تحت نفوذ و سيطره و قدرت انسان باشد . هر ملكی‏ را می‏شود گفت ملك هم هست ولی هر ملكی ملك نيست . معنی آيه اين است‏ كه خداوند ملك و مالك مطلق هستی است ، صاحب اصلی هستی است ، اصلا در مقابل ملكيت و مالكيت او كه همه چيز مال خود اوست و در تحت سلطه خود اوست ديگر هيچ قدرتی معنی و مفهوم ندارد ، تقسيم ملك‏ و تقسيم ملك با خدا كه اين مقدار مال من و اين مقدار مال تو ، معنی‏ ندارد . او ملك مطلق هستی است ، حال كه ملك مطلق هستی است ، پس در مقابل آنچه كه او بخواهد ديگر مساله مانع و " می‏شود " و " نمی‏شود " معنا ندارد .

برای قدرتهايی كه در داخل هستی است در مقابل يك قدرت ، قدرت ديگری مقاومت و ايستادگی می‏كند ، اما آن كسی كه تمام هستی ، يكپارچه در تحت نفوذ و قدرت اوست در مورد آنچه حكمتش اقتضا كند ديگر برای او مساله " نمی‏شود " و امثال آن معنی ندارد . پس استبعادهايی كه‏ گاهی افرادی در مورد معاد می‏كنند مانند آنچه كه قرآن نقل می‏كند : " « من‏يحيی العظام و هی رميم »" (يس / . 78  ) ( استخوان پوسيده را چه كسی زنده می‏كند؟ ) ناشی از اين است كه شخص ، خود را معيار و مقياس قرار داده و با حساب خود اوضاع را سنجيده است . در كار خدا فقط حكمت خودش حكمفرماست‏ . نمی‏خواهم بگويم حكمت خداوند قدرت او را محدود می‏كند ، محدوديت در كار نيست ، قدرت او عين حكمت اوست . آنچه را كه حكمتش اقتضا می‏كند و اراده و مشيت حكيمانه‏اش اقتضا می‏كند انجام می‏دهد و مساله اينكه اين ، كار مشكلی است و آن كار آسانی است ديگر در آنجا مطرح نيست .

حمد و شكر

"   « و له الحمد »"  حمد امری است كه به اين طرف يعنی به جانب‏ انسان مربوط می‏شود . حمد يعنی چه ؟ حمد يعنی ستايش و بلكه سپاس . سه‏ لغت است در عربی كه معانی آنها خيلی به يكديگر نزديك است و ما نمی‏توانيم در فارسی مرادف صددرصد برای آنها پيدا كنيم . يكی لغت " مدح‏ " است ، ديگری لغت " حمد " و سومی لغت " شكر " . شايد معنای مدح‏ تا اندازه زيادی مشخصتر باشد . مدح يعنی ستايش‏كردن ، ستايش كردن چيزی‏ به خاطر كمال و جمالی كه دارد ، اعم از آنكه آن كمال و جمالش ، كمال و جمال اختياری باشد يا غيراختياری .

خوبيهای اشخاص دو نوع است : يكی خوبيهايی است كه خودشان آن خوبی را انتخاب كرده و به وجود آورده‏اند . مثلا يك نفر ادب را اختيار می‏كند و بی‏ادبی را كنار می‏گذارد ، درس‏خواندن را انتخاب می‏كند تنبلی را كنار می‏گذارد ، جود و سخا را انتخاب می‏كند بخل را كنار می‏گذارد . اينها كارهای اختياری است ، به دست خود انسان بوده كه اين كار را بكند يا نكند . چنين فردی كمالی را كه خودش برای خودش انتخاب كرده است‏ داراست .

ولی كمالهايی هست كه اختياری و به انتخاب خود شخص نيست .  مثلا اگر كسی قهرمان زورمندی و دارای بنيه قوی باشد اين‏طور نبوده كه ضعف‏ بنيه را اختيار نكرده و زورمندی را اختيار كرده است . قوت بنيه چيزی‏ است كه دراختيار او نبوده و خلقت به او داده است . يا كسی كه چهره و اندام زيبا دارد خودش اين چهره و اندام را برای خود انتخاب نكرده است‏ بلكه برای او انتخاب كرده‏اند . حتی در مورد جمادات و حيوانات هم‏ همين‏طور است ، مثل يك گوهر گرانبهای زيبا و يا يك اسب زيبا . در مورد همه اينها مدح گفته می‏شود : فلان قهرمان را مدح می‏كنم ، فلان گوهر گرانبها و يا فلان اسب را ستايش می‏كنم . مدح در اين‏گونه موارد است ولی حتما بايد به زبان باشد .

ولی حمد و شكر در مورد كارهای زيبای اختياری است بالخصوص در مورد انعامها . وقتی از ناحيه كسی به اختيار خود او خيری به انسان برسد انسان‏ او را حمد و يا شكر می‏كند . پس هم بايد پای خير رساندن در ميان باشد و هم پای يك عمل اختياری ، تا انسان در مقابل آن عمل اختياری‏ طرف مقابل را حمد كند . در تعريف حمد گفته‏اند : " هوالثنا باللسان‏علی‏الجميل الاختياری " و حرف درستی هم هست .

" « له الحمد »" يعنی حمد منحصرا از آن اوست . اين همان مفاد " « الحمد لله رب‏العالمين »" است كه ما در نمازها می‏خوانيم. گفته‏اند در " « الحمد لله »" لام ، لام اختصاص است . " « الحمد لله »" يعنی‏ جنس حمد اختصاص به خدا دارد . اين معنايش چيست ؟ آيا غيرخدا را نبايد حمد كرد؟ پاسخ اين است كه هم غيرخدا را بايد حمد كرد و شكر كرد و هم غير خدا را نبايد حمد كرد و شكر كرد. اما غيرخدا را بايد حمد كرد و بايد شكر  كرد چرا كه وقتی انسانی به انسانی ديگر انعام و خدمت می‏كند وظيفه ايجاب‏ می‏كند كه از او تشكر كند .

 " « من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق »". اما در عين حال انسان بايد بداند كه هر انعامی از ناحيه هر كس به او برسد به هر نسبت كه به آن شخص ارتباط دارد بيش از آن به خدا ارتباط دارد ، يعنی شما در همان حال كه از كسی كه به شما خدمت كرده تشكر می‏كنيد و يا او را حمد می‏كنيد در همان حال هم بگوييد : " الحمدلله " ، حمد از آن خداست ، چون آن فرد ، هم خودش و هم فكر و اراده‏اش و هرچه كه‏ بخواهيد بگوييد باز مال خداست و فعل خداست و همه‏چيز در نهايت امر به‏ خدا برمی‏گردد . ولی به اين نكته بايد توجه كرد كه بازگشت همه چيز به خدا معنايش نفی [ سببيت ] انسانهای ديگر و نفی هيچ سبب ديگری نيست و اين‏ يك مساله بسيار دقيقی است . در عين‏اينكه هر چيزی به سبب خود بستگی‏ دارد ، به خدا بستگی دارد نه اينكه به سبب خودش بستگی ندارد . اين است‏ كه بين مساله " اعتماد به نفس " و " اعتماد به خدا " تضادی نيست و بين مساله حمد و سپاس يك مخلوق و حمد و سپاس خدا تضادی نيست .

شنيدم يك فيلم كمونيستی چينی در يكی از دانشگاهها نمايش داده‏اند . در آن فيلم پدر و پسری مبارزه می‏كنند و در مبارزه موفق می‏شوند . پدر كه پير است و به اصطلاح به نسل گذشته تعلق دارد می‏گويد : خدا را شكر می‏كنيم كه موفق شديم . پسر می‏گويد : نه پدر ، چرا خدا را شكر كنيم ؟ ! ما از خودمان بايد ممنون باشيم ، تكيه‏مان بايد بر خودمان باشد .

ولی تعليم اسلامی چيست ؟ آيا تعليمات اسلامی در اين موارد می‏گويد تو خودت مانند يك عروسك خيمه‏شب‏بازی هستی و يا می‏گويد تو كه هستی ديگر خدا يعنی چه ؟ تعليمات اسلامی هيچكدام را نمی‏گويد بلكه می‏گويد : در عين‏ اينكه به خودت اعتماد می‏كنی خدا را هم سپاسگو باش ، يعنی ميان ايندو هيچ شكل تضادی برقرار نيست ، كه اين خود داستان مفصلی است . پس ، از " « يسبح » " اين نكته را فهميديم كه يكی از مقياسها و معيارهای فعل خدا اين است كه بايد با سبوحيت الهی سازگار باشد و از " « له الملك »" فهميديم كه قدرت مطلق دست اوست .

پس هرچه را كه‏ حكمتش اقتضا كند مانعی در مقابل قدرت او نيست . در " « له الحمد »" وقتی می‏گوييم حمد منحصرا مال اوست ضمنا اين مطلب را می‏گوييم : اصلا كار او جز انعام و جز جمال و زيبايی نيست ، اين خودش يك مقياس و معيار ديگری است . كارهای خداوند همه از قبيل كارهای حمدخيز است يعنی همه از نوع نعمت است ، از نوع جمال و زيبايی است و هر كار جميلی به خدا برمی‏گردد ، فقط نقصها به خدا برنمی‏گردد . " « و هو علی كل شی‏ء قدير »" در ملكش تبعيضی نيست كه بعضی چيزها مال او باشد و بعضی نباشد ، همه مال اوست و هيچ چيزی نيست كه او بر آن‏ ناتوان باشد ، بر هر كاری كه شما فرض كنيد او قادر است . تا اينجا شوون و صفات و اسما الهی گفته می‏شود و از راه معرفتالله‏ و از راه توحيد برای معاد مقدمه‏چينی می‏شود .

آيه بعد مربوط به انسان است : " « هو الذی خلقكم فمنكم كافر و منكم‏مؤمن »" اوست كه شما را آفريده است ، تا اينجا كه آفريده شده‏ايد همه‏ يك گروه هستيد اما بعد از آفرينش ، به حكم آنكه موجودهايی مختار و آزاد در انتخاب فعل هستيد دو گروه می‏شويد : گروهی كفر و گروهی ايمان را انتخاب كرده و می‏كنند ، انسانهايی راه راست را انتخاب می‏كنند و انسانهايی راه انحرافی را . اين آيه نظير اين آيه است : " « انا خلقناالانسان من نطفه امشاج نبتليه فجعلناه سميعا بصيرا0 انا هديناه السبيل اماشاكرا و اما كفورا »" (انسان / 2 و . 3  )" « والله بماتعملون بصير »" و خدا به همه آنچه شما انسانها اعم از كافر و مومن انجام می‏دهيد آگاه است ، كوچكترين عملی از اعمال شما از ديد الهی دور نمی‏ماند و هيچ چيزی از او پنهان نمی‏ماند . اين آيه مربوط به‏ خصوص انسان بود .

آفرينش به حق بپا شده است

" « خلق السموات و الارض بالحق »" . اين درواقع فلسفه خلقت است : آسمان و زمين را به حق آفريده است . نقطه مقابل حق چيست ؟ باطل . باطل‏ همان است كه به آن پوچ ، بی‏معنا و بی‏محتوا می‏گوييم . هر شی‏ء بی‏محتوا را به اعتباری باطل و به اعتباری عبث می‏گوييم . امروز اصطلاح " بی‏معنا " بيشتر شايع شده است و من در اينجا از همين اصطلاح رايج استفاده می‏كنم .

دو كلمه " معنی‏دار " و " بی‏معنا " از كجا گرفته شده است ؟ الفاظی‏ كه بشر در محاورات خود به كار می‏برد الفاظ معنی‏دار است و قبلا اين لغات‏ را برای معانی‏ای وضع كرده‏اند . مثلا اگر می‏گويم " آب " ، اين " آبه‏ علاوه ب ساكن " يك معنای قراردادی دارد كه همان ماده سيالی است كه مورد احتياج‏ انسان است . همين‏طور است اگر می‏گويم خانه ، زمين و يا آسمان . ولی ممكن‏ است كسی لغتی از خودش بسازد مثل بعضيها كه شوخی می‏كنند و الفاظی كه هيچ‏ معنی ندارد پشت سر يكديگر رديف می‏كنند و كلمه‏ای را به كار ببرد كه شما در هر كتاب لغتی هم بگرديد آن را پيدا نكنيد ، چون اساسا معنی ندارد يعنی پوچ و توخالی است ، فقط لفظ است و هيچ محتوايی ندارد .

اين اصطلاح در باب كارها هم كه اموری واقعی هستند به‏كار می‏رود . اگر انسان كاری را برای رسيدن به حقيقتی كه مقتضای طبيعت و فطرت انسان است‏ ( يعنی كمال انسان به آن بستگی دارد ) انجام دهد اين كار " بامعنا " ست . مثلا يك دانش ‏آموز به مدرسه می‏رود . برای چه ؟ ( اين " برای " فورا پشت سرش می‏آيد ) برای‏اينكه درس بخواند و باسواد بشود . چرا می‏خواهد باسواد شود ؟ زيرا آدم بی‏سواد بی‏خبر است و بسياری چيزها را نمی‏فهمد . يك دانش ‏آموز می‏رود و با معلومات می‏شود برای‏اينكه علم پيدا كند . اين را می‏گوييم يك كار " بامعنی " ، كاری كه معنی‏اش هم در آن‏ هست ، زيرا اين كار مقدمه‏ای است برای رسيدن به چيزی كه خير است . اين خيرها در نهايت به كجا می‏رسد ؟ به جايی می‏رسد كه آن خير ، بالذات‏ است و ديگر در آنجا چرا ندارد و منطق الهی و منطق مادی در اين جهت‏ تفاوتی ندارند .

همان مساله مدرسه رفتن يك دانش‏آموز را دنبال می‏كنيم : يك كودك چرا مدرسه برود ؟ برای اينكه درس بخواند . برای چه درس‏ بخواند ؟ تا دارای سواد و معلومات بشود و بعد رشته‏ای مثل رشته فنی را انتخاب كند . برای چه رشته فنی را انتخاب كند ؟ برای اينكه مهندس شود . برای چه مهندس شود ؟ ( در اينجا دو جنبه فردی و اجتماعی پيدا می‏كند . حال جنبه فردی را درنظر می‏گيريم ) . اگر مهندس شود ماهی چندين‏ هزار تومان حقوق می‏گيرد و بعد از آن می‏تواند يك زندگی خيلی مرفه و خوبی‏ برای خودش ترتيب دهد و خوش زندگی كند . برای چه خوش زندگی كند ؟ ديگر " برای " ندارد ، در منطق مادی آدم همه چيز را می‏خواهد برای‏اينكه در دنيا خوش زندگی كند . در اين مسير كه حركت كنيم بالاخره می‏رسيم به چيزی‏ كه آن چيز ديگر برای خودش است ، يعنی خوشی زندگی فردی در منطق فردی ، اين ديگر آخرين حد است .

همچنين است اگر كسی از راه منطق اجتماعی وارد شود : يك فرد مهندس‏ می‏شود تا بعد بتواند كارهای خيلی مهم انجام دهد و به جامعه خودش خدمت‏ كند و چنين افرادی می‏توانند جامعه خود را از جامعه خارجی بی‏نياز كنند تا ديگر احتياج نداشته باشيم هر چيزی را از خارج وارد كنيم و می‏توانيم مستقل‏ شويم . مستقل شويم كه چه بشود ؟ برای چه مستقل شويم ؟ برای اينكه جامعه‏ ما هم ترقی كند و ما هم به سطح جامعه‏ های ديگر برسيم و بلكه از آنها هم‏ جلو بيفتيم . برای چه جلو بيفتيم ؟ پاسخ داده می‏شود كه ديگر " برای " ندارد ، اينها اموری است كه بشر به فطرت خودش آنها را می‏خواهد مثل‏ سعادت اجتماع ، اين ديگر خودش خير مطلق است .

حال كسی را فرض كنيد كه با منطق آخرتی محض بخواهد صحبت كند . می‏گويد فلان‏كار را می‏كنم برای اينكه خدا دستور داده است و اگر دستور خدا را اطاعت كنم خدا از من راضی است . اگر اطاعت كرديم و خدا راضی شد بعدش‏ چه می‏شود ؟ بعد كه خدا راضی شود سعادت دارين ( دنيا و آخرت ) را به‏ دنبال دارد . فرض كنيم به سعادت دارين نائل شديم بعدش چه ؟ می‏گويد : ديگر " بعد " ندارد ، مگر سعادت هم بايد بعد داشته باشد ؟ مگر انسان‏ سعادت داراين را كه داشت باز آن را هم بايد برای امر ديگری بخواهد ؟ اين است كه هر منطقی را كه شما دنبال كنيد به جايی می‏رسد كه ديگر آنجا خود بشر می‏ايستد ، اما نه از باب اينكه راه ندارد كه جلو برود ، بلكه از باب اينكه به نهايت رسيده است . نقطه مقابل ، كار پوچ است ، كاری كه همان قدم اولش لنگ می‏زند .

مثالهای متعارفی در اين مورد ذكر می‏كنند . معمولا اغلب اشخاص اين نوع‏ اعتيادها را دارند : يكی عادتش اين است كه با انگشترش بازی می‏كند ، ديگری عادتش اين است كه با تسبيحش بازی می‏كند و سومی با ريشش بازی‏ می‏كند . می‏پرسيم برای چه با ريشت بازی می‏كنی ؟ می‏گويد الكی . اين " الكی " يعنی پوچ ، بيهوده . اين قبيل كارها از همان قدم اول " برای " ندارد تا به قدم دوم برسد . كاری است كه فقط همان كار است و برای هيچ‏ انجام شده است ، كاری است غيرحكيمانه ، غيرعاقلانه . اگر انسان كاری‏ انجام دهد كه اگر از او بپرسند برای چه چنين می‏كنی ، " برای " نداشته‏ باشد ، اين كار را می‏گوييم پوچ ، باطل .

برمی‏گرديم به كارهای بامعنا و غيرپوچ . آنجا كه در آخر ، امری مثل‏ سعادت فرد مطرح می‏شود معنايش اين است كه اين امر يك كمال است . خود كمال ديگر برای انسان مطلوب بالذات است و نه تنها برای انسان بلكه در عالم خلقت [ كمال ، مطلوب‏بالذات است ] . قرآن منطقش اين است كه خلقت آسمانها و زمين از آن جهت كه منتسب به‏ ذات حق است يك كار پوچ و بيهوده نيست . اين يك امر بديهی است كه هر چيزی وجودش كمال است و نيستی‏اش نقص . وجود عالم بر عدمش رجحان داشته‏ است يعنی نفس وجود دادن به آن كمال بوده است و علاوه بر اين چون عالم‏ ما عالم حركت است و هر موجودی بايد تدريجا به منتهای كمال خود برسد پس‏ خدا عالم را خلق كرده است تا موجودات به نهايت كمال خودشان برسند .

 قرآن حرفش اين است كه نه تنها انسان‏ بلكه همه موجودات قافله‏ای هستند كه به طرف عالم آخرت حركت می‏كنند و برای همه آنها عالم آخرت هست . اگر نشئه بعد از اين دنيا كه نشئه بقا و جاودانگی است و نشئه‏ای است كه كشته‏ ها در آنجا به ثمر می‏رسد نبود ، كار اين دنيا عبث بود ، همان‏طور كه اگر دوره كشت داشته باشيم و دوره درو نداشته باشيم عبث است . خدا خلقت را به حق آفريده است و خلقت پوچ‏ نيست و معنا دارد . روح آخرت يعنی بازگشت اشيا به سوی خداوند ، از خداوند به وجود آمده‏اند و به خداوند بازمی‏گردند . اگر از خدا به‏ وجود می‏آمدند و به خدا بازنمی‏ گشتند ، خلقت باطل بود .

يك مقدمه برای قيامت همين مساله است كه آفرينش به حق بپا شده است‏ ، آفرينش پوچ و باطل نيست ، آفرينش " برای " دارد . اما بايد توجه‏ داشت كه اين در فكر كوچك ماست كه به سعادت فرد و سعادت اجتماع كه‏ می‏رسيم در اين نقطه می‏ايستيم ، ولی اگر كسی اين " برای " ها را خوب‏ تعقيب كند می‏بيند آن چيزی كه همه " برای " ها به آنجا منتهی می‏شود خود خداست ، آن نهايتی كه وقتی به آنجا می‏رسند ديگر آنجا نهايت كار است و آنجاست كه همه چيز به پايان می‏رسد خدای متعال است . خدای متعال خودش‏ حق است و خلقت را كه به حق آفريده است درواقع اين‏گونه است كه خلقت‏ را به سوی خود آفريده است .

مراد از نيكو كردن صورت انسان

" « و صور كم فاحسن صوركم غ" خدا شما را مصور گردانيد و صورت شما را نيكو گردانيد . مفسرين اين سوال را مطرح كرده‏اند كه آيا مقصود از صورت‏ در اينجا همان است كه در فارسی به آن " چهره " می‏گوييم و مقصود آيه‏ اين است كه خدا اندامهای انسان مثل چشم را زيبا آفريد ؟ اين در سوره " « و التين »" آنجا كه می‏فرمايد : " « لقد خلقنا الانسان فی‏احسن تقويم »" به تفصيل گفته خواهد شد . مفسرين گفته‏اند كه مقصود از " « وصوركم فاحسن صور كم »" اين است كه در خلقت شما نيكوترين تعبيه‏ها را فرمود و هر چيزی به جای خودش نيكوست . " « الذی احسن كل شی‏ء خلقه ( سجده / . 7  )هر چيزی نيكو آفريده شده است و مقصود از اينكه نيكو آفريده شده‏ ، اين است كه متناسب با آن هدفی است كه برای آن آفريده شده است ، هر چيزی كه برای هدفی آفريده می‏شود نيكوبودنش به اين است كه برای آن هدفش‏ هرچه بهتر باشد .

انسان اتومبيل می‏سازد . بهترين اتومبيل كدام اتومبيل است ؟ بهترين‏ اتومبيل آن اتومبيلی است كه هدفهايی را كه منظور از اتومبيل است بهتر تامين كند . يك اتومبيل به عنوان يك وسيله نقليه به چه چيزهايی نياز دارد ؟ به موتور ، ترمز ، فرمان و برخی چيزهای ديگر . بهترين اتومبيل آن‏ است كه متناسب با هدفهايی كه انسان از يك اتومبيل دارد همه ويژگيهای‏ لازم را به بهترين وجه داشته باشد .

پس معنای اينكه انسان را خوب آفريديم اين است كه همه ابزارهای لازم‏ را در وجود او برای رسيدن به آن هدفی كه انسان برای آن خلق شده است‏ تعبيه كرديم . " « و اليه المصير »" . گفتيم " « خلق السموات و الارض بالحق »" يعنی آسمانها و زمين را به حق و نه به باطل آفريد ، يعنی به سوی هدفی و به سوی مقصدی آفريد . اين كاروان كه حركت می‏كند دارد به كجا می‏رود ؟ مراد از حركت ، حركت مكانی نيست تا كسی بگويد مثلا خورشيد ساكن است و حركت نمی‏كند ، بلكه مقصود اين است كه اين جهان در مجموع تحولها و تكاملهايی كه پيدا می‏كند به سوی چه و به سوی كه می‏رود ؟ همه فكرهای مادی‏ اينجا كه می‏رسند پايشان لنگ است . می‏گويند : می‏رود به ناكجاآباد ! نيست‏آباد !

قرآن خيلی واضح و روشن می‏گويد جهان جز به سوی خود او به هيچ‏ جای ديگر نمی‏رود : " « و اليه المصير »"  كلمه " صيرورت " در فلسفه‏های امروزی از كلمات خيلی رايج است و در فلسفه اسلامی از زمان ملاصدرا خيلی رايج شده است و در اصطلاحات برخی‏ فلسفه‏های جديد از قبيل فلسفه هگل صيرورت كه امروز به آن " شدن " می‏گويند زياد به‏كار می‏رود . آنچه در عالم است نه اين است كه چيزهايی‏ است كه می‏گردد بلكه آنچه هست اساسا عين گرديدن است . مثلا هر انسان يك‏ قطعه گرديدن است ، حقيقتش شدن است ، چيزی جز شدن پی‏درپی نيست ، يعنی‏ چيزی می‏شود و بعد چيز [ ديگری ] می‏شود و همين‏طور .

عارفان در دمی دو عيد كنند          عنكبوتان مگس قديد كنند 

" « و اليه المصير »" . اين گرديدنها به سوی كجاست؟ قرآن می‏گويد به‏ سوی اوست . اين " به سوی او " همه حرفها را حل می‏كند . متاسفانه‏ كتابهايی به‏نام به‏سوی او نوشته‏اند كه حقيقتا چيزی كه نيست " به سوی او " است .

علم خداوند به سر و پنهان‏تر از سر

" « يعلم ما فی‏السموات و الارض و يعلم ماتسرون و ماتعلنون »" . بعد از اينكه می‏فرمايد بازگشت همه به سوی اوست انسان را متوجه می‏كند كه‏ مراقب باش ! انسان دو جور می‏تواند مراقبت كند : يك مراقبت ، مراقبتهايی است كه‏ انسانی از انسانهای ديگر می‏كند كه اين هميشه ملازم است با نوعی نفاق كه‏ در سوره منافقون خوانديم . مثلا ، بلاتشبيه ، اگر گفتند داريد به گمرك می‏رسيد معمولا برخی افراد به خود می‏آيند و می‏خواهند كاری كنند كه‏ آنچه به مامور گمرك می‏نمايانند غير از چيزی باشد كه واقعا هست . مثلا طوری قيافه می‏گيرند كه آنها متوجه چيزی نشوند .

انسان زود پرده‏ای روی خود واقعی خود می‏كشد و يك خود مصنوعی برای خودش درست می‏كند تا بتواند مفری‏ پيدا كند . قرآن فورا به دنبال " « و اليه المصير » " می‏فرمايد : پيشاپيش به شما بگوييم : او همه چيز را می‏داند ، پس مراقبت شما اين‏طور باشد كه خودتان را درست بسازيد نه اينكه خودتان چيزی باشيد و خود را چيز ديگری بنمايانيد . ديگر در آنجا نماياندن و اين حرفها معنی ندارد ، پس‏ خودتان را واقعا درست بسازيد . بعد می‏فرمايد : " « و الله عليم بذات الصدور »" و خدا به آنچه در سينه‏هاست آگاه است .

مفسرين اينجا اين مطلب را مطرح كرده‏اند كه بعد از اينكه می‏فرمايد :  "« ويعلم ماتسرون و ماتعلنون » " ( می‏داند آنچه را شما پنهان می‏كنيد وآنچه را آشكار می‏كنيد ) ديگر " « والله عليم بذات الصدور »" چيز علاوه‏ای نيست ، يعنی آن چيزهايی كه در سينه‏ها هست همان است كه در باطن‏ مخفی كرده‏ايد . ولی اين‏طور نيست بلكه " « والله عليم بذات الصدور »"  يك چيز علی‏حده است . " « يعلم ماتسرون و ماتعلنون »" يعنی آنچه را كه شما مخفی می‏كنيد و آنچه را آشكار می‏كنيد می‏داند ولی هم آنچه را كه‏ آشكار می‏كنيد و هم آنچه را كه مخفی می‏كنيد خودتان می‏دانيد چيست ، هرچه‏ شما می‏دانيد او هم می‏داند . " « والله عليم بذات الصدور »" نه تنها او آنچه را كه شما می‏دانيد می‏داند بلكه او هرچه را كه در باطن شماست‏ می‏داند ، يعنی در باطن شما چيزهايی هست كه خودتان هم نمی‏دانيد .

مكرر گفته‏ايم : از اين كه در سوره مباركه طه می‏فرمايد : " « انه يعلم السر واخفی »" (طه / . 7  ) خدا ازسر آگاه است و از پنهان‏تر از سر ، معلوم می‏شود كه از سر پنهان‏تر هم چيزی‏ هست . انسان يك علنی دارد و يك سری ، ديگر از سر پنهان‏تر چيست ؟ وقتی‏ از حضرت صادق عليه السلام سوال می‏كنند كه " از سر پنهان‏تر " ديگر چيست‏ ، می‏فرمايد : سر آن پنهانی است كه خودت از وجود آن آگاهی ، و پنهان‏تر از سر چيزهايی است كه خودت هم خبر نداری ، يعنی خودت غافلی ، خودت‏ فراموش كرده‏ای ولی الان در باطنت وجود دارد . برخلاف آنچه افراد خيال‏ می‏كنند كه هرچه ما فراموش كرده‏ايم محو شده است ، آنچه كه فراموش‏ كرده‏ای در تو وجود دارد منتها نمی‏توانی به‏ياد بياوری . اين يك مساله‏ دقيقی است .

دنيا ، قيامت كوچك

" « الم ياتكم نبا الذين كفروا من قبل فذاقوا و بال امرهم و لهم عذاب‏اليم »" . قرآن هميشه از خود دنيا به عنوان يك قيامت كوچك ياد می‏كند ، يعنی چنين نيست كه اعمال انسان در همين دنيا هيچ بازگشتی نداشته باشد . اين را از اين جهت ذكر می‏كند كه انسانها چون اهل دنيا هستند و دنيا را جلوی چشمشان می‏بينند عواقب دنيوی بيشتر در آنها اثر می‏گذارد با اينكه‏ خيلی كوچكتر از عواقب اخروی است ، زيرا آخرت فعلا از چشمشان مخفی است‏ . قرآن می‏فرمايد قسمتی از عقوبتها و مكافاتها در همين دنيا به انسانها می‏رسد . آيه شريفه مزبور می‏فرمايد : آيا خبر و داستان و سرگذشت ملتها وامتهايی كه قبل از شما بوده‏اند به اطلاع شما نرسيده است كه اينها چگونه‏ عاقبت و نتيجه سو اعمال خود را در همين دنيا و درهمين دادگاه الهی چشيدند ؟ يعنی اين راه غلطی كه اينها می‏روند و پيغمبر اكرم صلی الله عليه و آله و همه انبيا می‏آيند برای اينكه مردم را از اين‏ راه غلط نجات دهند راهی است كه در دنيا هم عاقبت شومی دارد . بعد اين‏ سوال مطرح می‏شود كه آيا اينها ديگر كارشان تمام شد و به حسابشان رسيدگی‏ شد ؟ نه، " « ولهم عذاب اليم »" عذابی دردناك [ در انتظار آنهاست [  ( متاسفانه چند دقيقه آخر نوار ضبط نشده است)

منبع : از کتاب آشنايی با قرآن جلد 7 (تفسير سوره تغابن ، 1 )  اثر شهید مطهری








 
 
n s u n
« انسان »
 
c a t e g o r y
« موضوعات »
بیش از 100 موضوع با محوریت انسان
 
r e g i s t e r a t i o n
« عضویت و اشتراک »
با لینک ثابت RSS سایت مطالب را در سایت و یا نرم افزار خود منتشر و شماهده کنید
به زودی

به مناسبت آغاز سال 1391 و شروع چهارمین سال فعالیت سایت سامانه عضویت پیامکی "انسان" افتتاح شد.
جهت دریافت رایگان پیام های کوتاه با موضوع انسان یک پیامک با متن انسان به شماره
3000258800 ارسال نموده و منتظر تائید عضویت خود در سامانه شوید.
شما نیز می توانید نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را به شماره مذکور پیامک کنید.

 
l a s t  p o s t
« آخرین مطالب »
 
v o t e
« نظرسنجی »

نظر شما در مورد محتوی سایت انسان چیست؟


 
c a n o n i c a l   t i m e
« اوقات شرعی »
 
c h a r i t y
« كمك هاي انسان دوستانه »»





برنامه جهانی مبارزه با گرسنگی

کمک به ایتام
 
 
t r a n s l a t e
« ترجمه »

 
c a l e n d a r
« تقویم شمسی »
<    «  دی 1403  »    >
شیدسچپج
 12
3456789
10111213141516
17181920212223
24252627282930
 
 
l i n k  b o x
« پیوند به بیرون »

براي تبادل لينك با ما آدرس سايت را با نام "انسان" در وبسايت يا وبلاگ خود اضافه كرده و سپس از قسمت تماس با ما لينك خود را ارسال نمائيد
آدرس های ورودی به سایت:
www.Nsun.us
www.N-Sun.ir
www.Nsun.tk
nsun.ely.ir

 
 

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو بیاره Copyright © 2009-2010 By www.nSun.us , All rights reserved -  Hosted & Design By Hami Web Network
Powered By DataLifeEngine - SMS Box= 3000258800  -   SMS Plugin Service By www.SmsWay.ir