شرط بالا رفتن عمل انسان
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
بسم الله الرحمن الرحيم
. . . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم « و الذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعه يحسبه الظمان ماء حتی اذا جاءه لم يجده شيئا و وجد الله عنده فوفيه حسابه و الله سريع الحساب * او كظلمات فی بحر لجی يغشيه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لم يكد يريها و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور ».
بحث اين آيات درباره سرنوشت عمل كافر است كه اگر كافر عمل به اصطلاحخيری به عقيده خودش بكند چه سرنوشتی پيدا میكند و اگر عمل شری مرتكب بشود چه سرنوشتی پيدا میكند . يكی دو مطلب به عنوان مقدمه بايد عرض كنم . يكی اينكه وقتی قرآن میگويد " كافر " مقصود از كافر چيست ؟ آيا مقصود از كافر هر غير مؤمن است ، هر غير مسلمانی را ما میتوانيم بگوييم " كافر " و آنچه قرآن در اينجا تحت عنوان " كافر " میفرمايد شامل همه غير مسلمانها میشود ، يا اينكه كافر معنی خاصی دارد كه در واقع غير مسلمان به تقصير را شامل میشود و به اصطلاح غير مسلمان به قصور را شامل نمیشود ؟
علما يك اصطلاحی دارند كه اين اصطلاح ريشه قرآنی دارد ، جاهل را مقسم قرار میدهند و میگويند جاهل بر دو قسم است : يا قاصر است و يا مقصر ، و طبعا هر خلافكاری اين طور است . يك نفر خلافكار و مجرم يك وقت قاصر است و يك وقت مقصر . " قاصر " يعنی كوتاه و " مقصر " يعنی كوتاهی كننده . اگر كسی چيزی را نمیدانست و يا جرمی را مرتكب شد ، يك وقت علت اين كار قصور يعنی دست نارسی و كوتاهی است ، يعنی او تقصير ندارد ، مقصر نيست و راهی غير از اين نداشته است (مثلا شما يك دهی را در ميان كوههای دور افتاده كه كمتر پای مردم شهری به آنجا میرسد و كمتر پای مردم آنجا به شهر میرسد در نظر بگيريد . اگر در آنجا از يك جوان مثلا بيست ساله ، يكی از مسائل شكيات يا سهويات يا مسالهای در باب روزه يا خمس بپرسيد میبينيد خيره به شما نگاه میكند كه اين چه میگويد ؟ چه بسا هست كه اين مسائل اساسا در عمرش به گوش او نخورده و اصلا متوجه نشده كه چنين چيزهايی هم هست . به يك چنين آدمی " قاصر " میگويند چون اين بيچاره تقصيری ندارد ، از اولی كه چشم به اين دنيا باز كرده خودش را در همين محيط ديده ، در خانوادهای بوده كه در آن اصلا نماز و روزهای وجود نداشته ، تا وقتی كه بزرگ شده و به سن بلوغ رسيده است و بعد دنبال همان كاری رفته كه پدر و مادرش رفته بودند ، و اصلا اين گونه مسائل به فكرش نمیرسيده و كسی هم نبوده كه او را آگاه كند . از نظر قوانين به اصطلاح مدنی و دولتی هم ، دولت حق مؤاخذه از يك چنين افرادی را ندارد ، زيرا او چيزی نمیداند و اساسا اسم " قانون مدنی " هم در عمرش به گوشش نخورده است . ) ، و يك وقت او مقصر است و آن ، وقتی است كه انسان يك چيزی را دانسته و فهميده ، اما به خاطر هوا پرستی و نفس پرستی ، علی رغم آنچه خودش میداند و میفهمد عمل میكند .
قرآن خودش اصطلاحی در اين زمينهها دارد ولی نه به نام قاصر و مقصر ، تعبير قرآن تعبير ديگری است از قبيل " « المستضعفين »" مستضعفين يعنی ضعيف شمرده شدگان ، دست نارسان . در بعضی جاهای ديگر تعبير دارد : " « مرجون لامر الله »" يعنی درباره يك طبقهای شما اساسا قضاوت نكنيد كه عاقبت اينها چيست ، بگوييد به خدا واگذار است ، خدا خودش میداند كه بعد با آنها چه بكند ، كه البته اين خودش يك نويد رحمت است .
چنين اشخاصی ممكن است مسلمان نباشد . الان نقاطی در جهان وجود دارد در آفريقا ، آمريكا ، اروپا ، مشرق زمين و خيلی از نقاط ديگر كه بسا هست مردم نام اسلام را نشنيدهاند و چه بسا در بعضی مناطق سياستهای بالخصوصی حكومت میكند كه اصلا از اول نگذاشتهاند آنها نام دين و نام خدا را بشنوند . اينها هم به يك معنا كافرند ، يعنی مسلمان نيستند ، اما كسی اينها را كافر معاند و كافر جاحد نمیگويد . كافر معاند يعنی آن فردی كه اسلام بر او عرضه شده و او درك كرده و فهميده ، ولی به خاطر اينكه منفعت و جاه طلبی و تعصبش اقتضا نمیكرده ، وقتی خودش را مواجه با حق ديده است در مقابل حق و حقيقت قيام كرده و ايستاده است .
اصل معنی كفر اين است . هر غير مسلمانی را ، ولو كسی كه اسلام بر او عرضه نشده است تا عكس العمل مخالف در مقابلش نشان بدهد ،به يك معنا میتوانيم بگوييم كافر ، ولی به يك معنای ديگر [ نمیتوانيم بگوييم ] و قرآن هر جا " « الذين كفروا »" میگويد ناظر به آن طبقه نيست ، بلكه ناظر به طبقهای است كه حقيقت بر آنها عرضه شده است و آنها در مقابل حقيقت عناد میورزند . " كفر " يعنی پرده كشی . آنها میخواهند روی حقيقت ، ساتر و پرده بيندازند ، يعنی مقصر هستند و از روی تقصير [ عمل میكنند ] . درباره همينهاست كه قرآن میفرمايد : " « و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم »" (نمل / . 14 ) يعنی در حالی كه در عمق روحشان يقين دارند مع ذلك جحود میورزند .
حقيقت اسلام تسليم است نه دانستن و ندانستن . دانستن و كشف حقيقت كردن ، برای اينكه يك نفر مسلمان باشد كافی نيست . وقتی حقيقت برای انسان كشف شد بايد عكس العملش در مقابل حقيقت اين باشد كه " امنا و سلمنا و صدقنا " . اين میشود اسلام ، والا من از شما میپرسم آيا شيطان كافر است يا كافر نيست ؟ بدون شك كافر است . قرآن هم میگويد : " « و كان من الكافرين »" (ص / . 74) . ولی از شما میپرسم آيا شيطان كه قرآن او را كافر میخواند خدا را میشناسد يا نمیشناسد ؟ میداند خدايی هست يا نه ؟ او از همه بهتر میداند . خدا را آنچنان میشناخت كه میگفت : " « فبعزتك " (ص / . 82 ) ( به عزت خودت قسم ) . آيا شيطان پيغمبران و عباد مخلص خدا را میشناسد يا نمیشناسد ؟ خيلی هم خوب میشناسد ، چون میگفت : " « الا عبادك منهم المخلصين »" (صافات / . 74 ) يك عده عباد را سراغ داشت كه آنها را " عباد مخلص " میناميد و میگفت ديگر دستم به آنها نمیرسد . بندگان مخلص خدا را آنچنان میشناسد كه میگويد " ولی من به آنها دسترسی ندارم ، هيچ روزنه و نقطه ضعفی در آنها نيست كه من در آنها نفوذ پيدا كنم " . ائمه را چطور ؟ ائمه را مثل انبياء خوب میشناسد . آيا به معاد اعتقاد دارد يا نه ؟ يعنی آيا علم دارد كه روز قيامتی هست يا نه ؟ به آن هم علم و يقين داشت ، میگفت : " « فانظرنی الی يوم يبعثون »" (ص / . 79 ) خدايا مرا تا روز قيامت مهلت بده .
اين عنصری كه خدا و پيغمبران را میشناسد و به معاد هم اعتقاد جازم دارد اين سه ركنی كه ما هميشه شرط اسلاميت میدانيم در عين حال قرآن میگويد كافر است ، چون ملاك كفر اين نيست كه انسان بداند يا نداند ، و ملاك اسلام هم اين نيست كه انسان بداند يا نداند . ملاك اسلام اين است كه انسان بداند و در مقابل حقيقت تسليم باشد ، و ملاك كفر اين است كه انسان بداند ، حقيقت بر او عرضه شده باشد و او در مقابل حقيقت بايستد و مخالفت كند .
پس اينكه قرآن در يك جا میفرمايد اعمال كافران مانند تلی از خاكستر است كه باد تندی بوزد ، در يك جا میفرمايد مانند سرابی است كه تشنه او را آب خيال میكند و در يك جا به ظلمتهايی تشبيه میكند كه در اعماق درياها وجود دارد ، همه درباره انسانهايی است كه حقيقت بر آنها عرضه شده و در عين حال در مقابل حقيقت ايستادهاند . قرآن در يك جا تابلوی عجيبی را مجسم میكند : " « و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجاره من السماء " (انفال / . 32 ) میگويد ياد كن آن وقتی را كه دست به آسمان بلند میكردند و میگفتند خدايا اگر سخن اين محمد كه مدعی نبوت است حق است و واقعا پيغمبر است و راست میگويد و از ناحيه توست (در اينجا انسان با خود میگويد لابد دست به دعا بلند كرده كه خدايا اگر اين پيغمبر از ناحيه توست پس نوری در دل من وارد كن و به من توفيق تبعيت بده . ) سنگی از آسمان بفرست و ما را ببركه نبينيم .
كفر معنايش همين است . میگويد اگر اين حقيقت است مرا ببركه نبينم . اما آن طبقات ديگر ، يعنی كافرانی كه كافرند به معنی اينكه مسلمان نيستند ولی قاصراناند و به تعبير خود قرآن " مستضعفاناند مرجون لامر الله »" هستند كه شايد اكثريت كافرها و غير مسلمانها از اين قبيل باشند ، خدا عالم است در آنها بحثی نيست . فلان زن يا بچه ، فلان دهاتی يا بیسواد ، يك گوشهای افتاده و اساسا [ حقيقت به او نرسيده است ] و گاهی حتی افراد دانشمندی [ چنين هستند . ]
در كتاب عدل الهی اين داستان را كه در شرح حال دكارت مینويسند ، نقل كردهام . دكارت فيلسوف معروفی است كه فلسفه خودش را از " شك " شروع كرد ، يعنی در راهی كه از نظر فلسفه میرفت كم كم احساس كرد كه به بن بست رسيده است ، يكدفعه همه خطها را كور كرد و گفت از نو و از همان اول شروع میكنم . يكمرتبه شك كرد و گفت میخواهم در همه چيز شك كنم تا ببينم يقين را از كجا پيدا میكنم . نه تنها در امور مذهبی شك كرد ، در ساير امور نيز شك كرد ، گفت شايد خدا نباشد ، پيغمبرانی نباشند ، اصلا شايد دنيايی وجود نداشته باشد ، رنگ و حجم و جسم و حرارت وجود نداشته باشد ، همه اينها خيال باشد مگر نه اين است كه انسان گاهی در خواب يك دنيای بسيار وسيع و عظيمی را میبيند كه در عالم خواب شك نمیكند كه آنچه میبيند حقيقت است اما وقتی بيدار میشود میبيند همه آنها خيال بوده است . بعد گفت : ولی در هر چه شك كنم در يك چيز نمیتوانم شك كنم و آن اينكه " شك میكنم " ، در اينكه " شك میكنم " نمی توانم شك بكنم ، پس شكی وجود دارد و شخص شك كنندهای وجود دارد كه من هستم . پس اگر هيچ چيز در جهان وجود ندارد من و شكم وجود داريم . بعد گفت پس يك نقطه پيدا كردم . حالا پايم را روی اين نقطه میگذارم و اين را پله اول قرار میدهم و قدم به قدم جلو میروم . بعد آمد درباره خودش بررسی كند ، گفت من كه هستم ، شك من هم كه وجود دارد ، آيا اگر هيچ چيز وجود نداشته باشد ، من و شك من میتواند وجود داشته باشد ، يا يك چيز ديگری هم بايد وجود داشته باشد تا من و شكم وجود داشته باشيم ؟ ديد نه ، بايد چيز ديگر هم وجود داشته باشد . قدم به قدم جلو رفت كه داستانش مفصل است و ديد خدا را نمیتواند انكار كند ، خدا وجود دارد ، روح وجود دارد ، جسم وجود دارد ، و كم كم خيلی از چيزهايی را كه قبلا هم قبول داشت قبول كرد و خيلی از چيزها را قبول نكرد . رفت سراغ مذاهب اينجاست كه انسان احساس انصاف میكند ، يعنی احساس میكند كه او واقعا مرد با انصافی است . مذاهب محيط خودش را يك يك بررسی كرد و معتقد شد كه مذهب مسيح در ميان مذاهب موجود بهترين مذهب است ، ولی گفت من نمیگويم مذهب مسيح بهترين مذهب جهان است چون من نمیدانم در جهان چه مذاهبی وجود دارد عرض كردم سيصد و پنجاه سال پيش مثل حالا نبوده ، تازه حالا هم هنوز حقايق نسبت به همه جهان مكشوف نيست تا چه رسد به آن وقت شايد در جهان مذاهب ديگری وجود داشته باشد كه آن مذاهب بر مذهب مسيح ترجيح داشته باشد . من فعلا می گويم بهترين مذهب موجودی كه من میشناسم اين است . و عجيب اين است كه وقتی میخواهد مثالی برای يك نقطه دور افتاده ذكر كند كه او بیخبر است در آن نقطه چه مذهبی وجود دارد ، میگويد مثلا ممكن است در ايران يك مذهبی وجود داشته باشد كه از مذهب مسيح بهتر باشد .
يك چنين آدمی كه تعصب ندارد و در دلش را به روی حقيقت باز كرده ، گيرم به حقيقت هم نرسد ، از مستضعفين و قاصران است و او را نمیتوان كافر به آن معنا شمرد يعنی كسی كه حقيقت برايش كشف شده و در مقابل حقيقت عكس العمل مخالف نشان میدهد ، عناد و حجود و كفر میورزد .
بعد از دانستن اين مطلب ، درباره مقبول واقع شدن اعمال انسان در درگاه الهی و به تعبير قرآن بالا رفتن عمل انسان توضيح میدهيم . اصلا معنی مقبوليت [ عمل ، همان بالا رفتن آن است . ] قبول كردن خدا مثل قبول كردنهای ما نيست كه يك امر قراردادی باشد . ماهيت و واقعيت اعمالی كه انسان مرتكب میشود ، به درجه اخلاص انسان ، نيت انسان و پاكی روح انسان بستگی دارد .
يك وقت هست كه عمل به سوی خدا بالا میرود . " « اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه » " (فاطر / . 10 ) و يك وقت هست كه عمل انسان بالا نمیرود بلكه پايين میرود . " « ان كتاب الفجار لفی سجين »" (مطففين / . 7 ) در روايت هست يك نماز ما میخوانيم ما كه از عالم غيب خبر نداريم ، ولی عالم غيب از اين عالم شهادت ما خيلی وسيعتر و فصيحتر و منظمتر و حسابهايش دقيقتر است يك وقت هست كه اين نماز ما يك تجسم نورانی پيدا میكند ، بالا میرود و پردههای هفتگانه ( هفت حجاب ) را پاره میكند . يك وقت هم هست كه نماز ما به صورتی است كه ملائكهای كه مامور بالا بردن هستند ، وقتی كه آن را به يك مقام بالاتر عرضه میكنند ، آن مقام بالاتر میگويد " « لفوه فی خرقه » " اين را در يك پارچهای بپيچيد و بكوبيد به سر خوانندهاش . خيلی نمازها هست كه به جای اينكه بالا برود پايين میرود .
در روايت است كه انسان گاهی يك عمل خير را به قصد قربت انجام میدهد ، مثلا به قصد قربت و واقعا " قربه الی الله " از يك نفر دستگيری میكند . اين عمل او میشود يك عمل نورانی و در مقامات بالا جا میگيرد ، ولی بعد شيطان وسوسه میكند ، با اينكه در حين عمل قصد ريا نداشته و ريا هم نكرده و عملش پاك بوده اما ريای بعد از عمل میكند . در مجلسی مینشيند ، در حالی كه يك خيال در ذهن اوست مثل يك گربهای كه او را در يك جوال كرده باشند میخواهد زود خودش را بيرون بياندازد كه بله ، اطلاع پيدا كرديم فلان كس گرفتار است ، ما هم به نوبه خودمان كمك كرديم ! دستور میدهند يك درجه عمل او را پايين بياوريد . [ اين كار تكرار میشود . ] دفعه سوم دستور میرسد كه آن عمل را از بالا برداريد و بگذاريد در سجين ، در جهنم ، يعنی عملی میشود در رديف شرابخواری ، همان عملی كه در ابتدا بالا رفت ، میگويند آن را پايينبياوريد .
پس اعمال انسان يك نظام واقعی دارد . برای اينكه عمل انسان بالا رود بايد قصد انسان بالا رفتن باشد . اين همان است كه به آن " قصد قربت " میگوييم . برای اينكه عمل انسان بالا برود بايد نيت انسان خالص باشد و قصد بالا رفتن داشته باشد ، والا محال است انسان قصد بالا رفتن نداشته باشد و عمل او بالا برود . اين است كه گفتيم انسان لااقل بايد ايمان به خدا و ايمان به آخرت كه شرط قصد قربت است داشته باشد ، والا آدمی كه اصلا بهخدا ايمان ندارد و قصد قربت هم ندارد ، نبايد انتظار داشته باشد كه عمل او بالا برود . وقتی او عمل را بالا نفرستاده ، عمل چگونه بالا برود ؟ ! اين درست مثل اين است كه كسی سنگی را به طرف پايين انداخته و میگويد چرا سنگ به طرف بالا نمیرود ؟ سنگ را به طرف بالا نينداخته كه بالا برود .
اين مقدار ( ايمان به خدا و ايمان به آخرت ) شرط اصلی [ مقبوليت و بالا رفتن عمل ] است ولی چيزهايی هم هست كه به منزله آفت هستند ، يعنی يك عمل راست و درست را خراب و فاسد میكنند ، از جمله همين مسأله عناد و كفری است كه عرض كردم . اگر انسان با حقيقت عناد بورزد ، خاصيت عناد اين است كه اعمال گذشته انسان را حبط میكند . يك نفر مسيحی مؤمن ممكن است عملی را به قصد قربت انجام دهد و مسلم عملش در نزد خدا ضايع نمیشود ، اما اگر همان فرد در جای ديگر معاند باشد يعنی تا سخن از پيغمبر اسلام بيايد فورا عكس العمل مخالف نشان بدهد ، اين كفرش ، آن عملش را ضايع و باطل میكند . همچنين يك نفر سنی ممكن است يك عمل را به قصد قربت انجام بدهد و عملش پاك و پاكيزه بالا برود اما اگر مسأله امامت اميرالمؤمنين بر او عرضه شد و قبول نكرد و عناد ورزيد قطعا اعمالش همه به هدر رفته است .
نه تنها عناد اين كار را میكند ، خيلی چيزهای ديگر هم خود ما داريم [ كه اعمالمان را هدر میدهد ] . نبايد خيال كرد اين مسأله فقط مربوط به آنهاست . لازم نيست عناد تنها در مورد نبوت يا امامت يا توحيد باشد ، در موارد ديگر هم همين طور است . ممكن است انسان به نحو ديگری معاند باشد . فرض كنيد كسی يك مسألهای از من میپرسد و من جوابی میدهم . از يك نفر ديگر هم همان مسأله را میپرسد و او جواب ديگری میدهد . بعد به من میگويند فلان كس جواب مسأله را اين طور داد . تا به من گفتند ، با اينكه من خودم بهتر از ديگران میفهمم كه او درست گفته اما حاضر نيستم خودم را بشكنم و بگويم ببخشيد ، من اشتباه كردم ، ايشان درست فرمودند ، بلكه شروع میكنم به توجيه و تأويل كردن و میخواهم به هر نحوی شده حرف او را خراب كنم و حرف خودم را به كرسی بنشانم . اين هم خودش درجهای از عناد است . در اين صورت نمیتواند نماز من نماز درستی باشد در حالی كه من اينقدر خودخواه و معاندم كه حاضر نيستم نسبت به اينكه مسألهای را ديگری بهتر از من جواب داده تسليم باشم و به اشتباه خود اعتراف كنم .
حسادت هم همين طور است . پيغمبر اكرم فرمود : " « ان الحسد لياكل الحسنات كما تأكل النار الحطب » " (اصول كافی ، كتاب الايمان و الكفر ، باب الحسد ، حديث 2 ) .حسد ، حسنات انسان را میخورد آنچنانكه آتش هيزم را ، يعنی انسان حسناتی انجام میدهد و در ديوان اعمالش حسنات زيادی هست ،بعد مرتكب يك حسادت میشود ، تمام آنها محو و نابود میشود . در حديثی پيغمبر اكرم در مورد بعضی از اعمال و اذكار فرمود هر كس اين عمل را مرتكب بشود يا اين ذكر را بگويد خداوند متعال برای او درختی در بهشت غرس میكند . يكی از حاضرين عرض كرد : يا رسول الله ! پس ما در بهشت خيلی درخت داريم . فرمود : بلی ، اگر آتشی از اينجا نفرستيد و آنها راآتش نزنيد .
پس میبينيد اگر كافر (به معنی غير مسلمان كه شامل اهل كتاب و غيره میشود ) ايمان به خدا نداشته باشد و به قيامتی معتقد نباشد و كاری را برای عالم بالا انجام ندهد عملش بالا نمیرود ، و اگر چنين كاری را كرد ولی كفر عنادی و كفر جحودی داشت ، خود اين كفر جحودی ، عملش را بعد از اينكه مأجور بوده از بين میبرد ، همين طور كه اعمال ما را مثلا حسادت از بين میبرد . اعمال خيری كه مرتكب میشود اگر به قصد خدا نباشد و قصد قربت در كار نباشد تو خالی و پوچ و سراب است ، خيال میكند كاری كرده ولی وقتی كه چشم به آن جهان باز كرد میبيند تمام اين اعمالی كه او آنها را خير و مفيد به حال خودش خيال میكرد بی روح وبی معنی و مرده است ، اينها همه سراباند و او خيال میكرده آب است . ديگر وای به حال انسانی كه كافر باشد ، كفرش هم كفر جحودی و عنادی باشد و گناه هم مرتكب بشود ، كافر در حال كفر مرتكب گناه بشود ، آن ديگر " « ظلمات بعضها فوق بعض »" است .
قرآن برای اين دسته مثل عجيبی ذكر میكند : [ مثل آنها مثل ] تاريكی اندر تاريكی است ، میفرمايد : " « او كظلمات فی بحر لجی »" دريايی را در نظر میگيرد كه آن دريا " لجی " باشد ، يعنی قسمتی از آن يا همه آن ، عمق بسيار زيادی داشته باشد . چرا قرآن مثال به دريای عميق ذكر میكند و میگويد ظلماتی در دريايی عميق ، يعنی در عمق آن دريا ؟ برای اينكه اگر ما بخواهيم مثالی ذكر كنيم برای جايی كه در آنجا نور به هيچ وجه وجود نداشته باشد و انسان را در جايی ببرند كه هيچ نور وجود نداشته باشد ، اين است كه انسان را در عمق يك دريای عميق فرو ببرند و خيلی همفرو ببرند .
امروز بهتر از گذشته ثابت شده است كه نور در آب نفوذ میكند ، يعنی همين طور كه هوا را روشن میكند آب را هم روشن میكند چنانكه شما كف حوضی را كه آب صاف داشته باشد میبينيد ، چون نور در آب نفوذ میكند و تا كف حوض میرسد . اما در درياهای خيلی عميق میگويند از عمق چند هزار متر بيشتر ديگر اساسا نور هيچ نفوذی ندارد ، آنجا ظلمت مطلق است . در قديم خيال میكردند در طبقات زيرين اقيانوسها ديگر جانداری وجود ندارد ، چون نور به هيچ وجه به آنجا نمیرسد و فشار آب هم خيلی زياد است ، ولی امروز كشف شده كه با اينكه نور خورشيد به آنجا نمیرسد در عين حال جاندار وجود دارد . خدا مخلوقاتی را كه آنجا هستند طوری خلق كرده كه خودشان از اندرون خودشان نور توليد میكنند و مايحتاج نوری در وجود خودشانتوليد میشود .
بنابراين مثال برای جايی كه در آنجا نور هيچ وجود نداشته باشد كه بتوان فرض كرد انسانی را به آنجا ببرند ، يكی " بحر لجی " است . قرآن نمیگويد " بحر " ( دريا ) كه شامل همه درياها بشود و بگويند بعضی درياها نور تا ته آنها میرسد بلكه میگويد" بحر لجی " دريای خيلی عميق ، اشاره به بعضی درياها كه عمقشان در حدی است كه نور در آنجا نفوذ نمیكند . ولی قرآن میخواهد بگويد كه عواملی از ظلمت بر وجود اينها (گروهی از كافران ) احاطه پيدا كرده كه هر كدام به تنهايی اينها را در ظلمت فرو میبرد . صرف اين نيست كه اينها در ظلمت هستند ، بلكه در ظلمت چند قبضه هستند و چند عامل روی همديگر وجود دارد كه هر كدام به تنهايی مانع رسيدن نور است : در دريايی عميق باشند ، آنجا كه نور نمیرسد ، بعلاوه سطح دريا هم آرام نباشد ، دائما امواجی روی امواج قرار بگيرد كه از سطح عادی دريا مثل دو كوه بالا آمده باشد كه باز مانع بيشتری برای رسيدن نور است ، از اين هم بالاتر ، هوا هم ابری باشد كه ابر هم مانع رسيدن نور خورشيد يا ماه و ستاره و امثال اينها باشد . اين ديگر چقدر ظلمت اندر ظلمت است : "« ظلمات بعضها فوق بعض غ" مثل میآورد اينها را كه آنچنان ظلمتهايی روی ظلمتهايی بر اينها احاطه پيدا كرده است كه در حكم آدمی هستند كه در قعرچنين دريايی باشد كه چند عامل روی همديگر قرار گرفته و مانع رسيدن نور شده است ، درست عكس آن مثلی كه در آيه نور خوانديم ، كه گفتيم آن مثل را چند جور توجيه كردهاند و از جمله در روايت داشتيم مثل مؤمن هم هست :« مثل نوره كمشكوه فيها مصباح المصباح فی زجاجه الزجاجه كأنها كوكب دری يوقد من شجره مباركه زيتونه لا شرقيه و لا غربيه يكاد زيتها يضيی و لو لم تمسه نار نور علی نور يهدی الله لنوره من يشاء آنجا انسانهايی را فرض میكند كه اين انسانها در جوی قرار گرفتهاند كهنور است بالای نور ، نور فطرتشان ، نور نبوت ، روشنايی در روشنايی است .
بشر ديگری هم هست كه در ظلمت فوق ظلمت است : نور فطرت خودش را خاموش كرده است ، اين خودش يك ظلمت . ظلمت عناد آمده روی آن راگرفته است ، ظلمت ديگر ، و ظلمت ناشی از گناه و معصيتهای متوالی كههمان موجها و طغيانهای روحی انسان است : " « موج من فوقه موج » "ظلمت ديگری ، چون هر ظلمتی نقطه مقابل يك نور است : نور نبوت ، نوروحی ، هدايت وحی . آنجا كه هدايت وحی نباشد ظلمت است . نور فطرت ،هدايت فطرت . آنجا كه چراغ فطرت خاموش شده باشد ظلمت است . نور عملصالح ( چون عرض كرديم : " « و العمل الصالح يرفعه »" خاصيت عمل صالح اين است كه به قلب انسان نور میدهد ) . وقتی كه انسان عمل صالح انجامندهد نقطه مقابلش ظلمت است . هر چه بر آن طبقه ، نور فوق نور احاطه كرده ، بر اين طبقه ظلمت فوق ظلمت [ حاكم است ] .
پس ، از اين دو مثلی كه قرآن در اينجا ذكر كرده است يك مثل اين بود كه مثل اعمال كافران مثل سراب است . اينجا نظر به كارهای خيرشان دارد كه اينها به آن اميد بستهاند . بيچارهها ! شما خيال [ باطل ] میكنيد ، تا ايمانتان به خدا درست نباشد و تا به نور خدا روشن نباشيد اعمال شما روح پيدا نمیكند ، اعمال شما حالت آب را پيدا نمیكند كه تشنگی شما را بر طرف كند . مثل دوم برای گناهان اينهاست . مفسرين هم راجع به اينكه چرا قرآن دو مثل آورده است وجوهی ذكر كردهاند و شايد بيشتر همين وجه را كه بهتر هم همين است گفتهاند كه مثال اول برای كار خوب آنهاست و مثال دوم برای كار بدشان كه در ظلمت است .
عرض كرديم كه برای اعمال كافران يك مثل ديگر هم در قرآن ذكر شده . مثال میزند به تلی از خاكستر كه باد تند بوزد و آن را از بين ببرد . جلسه پيش عرض كرديم كه اين مثل ، مثل كارهای خوبی است كه [ آنها ] به قصدقربت هم انجام دادهاند و واقعا هم كاری كردهاند ولی بعد عناد و كفرشان يا چيز ديگری سبب شده است كه آن عمل از هم پاشيده شود . به هر حال قرآناين منطق را دارد چه برای كافر و چه برای مسلمان كه : " « و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا »" قرآن میگويد بسا هست كه انباری از عمل نيك وجود دارد ولی ما میآييم آن را مثل غبار پراكنده میكنيم . ( البته خداوند هرگز عمل خوب را با قيد خوب بودن خراب نمیكند ) يعنی نظام تكوينی ما اين است ، آنها گناهانی مرتكب میشوند كه اثر آن گناهان اين است كه اعمال خيرشان را به كلی از ميان ببرد و نيست و نابود كند .
اين ، سه مثلی بود كه قرآن برای اعمال كافران ذكر میكند ، و همان طور كه عرض كردم مقصود از كافران در اينجا هر غير مسلمانی نيست ، بلكه آنان كه در مقابل حقيقت میايستند و مخالفت و قيام و مبارزه میكنند .
آيه ديگر باز صحنهای از نور را ذكر میكند ، بر عكس اين دو آيه كه صحنهای از محروميت از نور ( محروميت از نور وحی و محروميت از نور فطرت ) را كه اسمش ظلمت است ، ذكر كرد ، و آن اين است كه نه سراغ انسان میرود ، آن هم انسانی كه با حقيقت مخالفت میكند ، بلكه سراغ همه ذرات عالم میرود كه همه ذرات عالم به نور الهی روشن هستند و هر موجودی در عالم خودش خدای خودش را میشناسد و تسبيح گوی خدای خودش است ، و اين قرآن بود كه برای اولين بار گفت كه اگر گوش شنوا و قلب بينا و آگاه داشته باشيد ، میبينيد كه در سراسر هستی [ همهمه ] خداشناسی و ذكر خدا و تسبيح خدا وجود دارد . تفسيرش را ان شاء الله جلسه آينده عرض میكنم . و صلی الله علی محمد و اله الطاهرين .
منبع : از کتاب " آشنائی با قرآن جلد چهارم ( تفسير سوره نور ) " اثر شهید مطهری |