دشمنان انسان
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
تفسير سوره تغابن ( بخش چهارم )
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم « يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ* إِنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ * فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لِأَنْفُسِکُمْ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَکُمْ وَ يَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ شَکُورٌ حَلِيمٌ * عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الْحَکِيمُ * » ( تغابن / 14 - . 18 ) .
دو آيه اول را در جلسه گذشته مختصری تفسير كرديم و مجددا با توضيح بيشتری بيان میكنيم . در آيه اول میفرمايد : ای اهل ايمان ، بعضی ازجفتها و همسران شما و بعضی از فرزندان شما دشمنان شما هستند . عرض شد كه ازواج به معنی همسران است ، هم شامل زن میشود و هم شامل مرد . اين نكته را بايد توجه داشت كه اين كه میفرمايد بعضی از همسران و فرزندان شما دشمنان شما هستند ، منظور اين نيست كه بعضی از همسران و بعضی از فرزندان شما احساسات دشمنانه نسبت به شما دارند . شكی نيست كه چنين چيزی هست ، يعنی زياد اتفاق میافتد كه همسرانی نسبت به همسران خود و يا فرزندانی نسبت به پدران خود احساسات كينه توزانه دارند ، اين بهجای قرآن هم میفرمايد : بعضی از همسران و فرزندان شما دشمنان شما هستند نه همه همسران و فرزندان .
سه گونه دشمن برای انسان
نفس انسان كه دشمن انسان است ، چگونه دشمنی است ؟ آيا دشمنبودن نفس انسان با انسان به معنی اين است كه احساسات كينهتوزانه با انسان دارد ، يا فقط میخواهد به هوا و ميل خودش رفتار كند ، ولی همينكه میخواهد به هوا و ميل خودش رفتار كند ، نتيجهاش رفتاری دشمنانه خواهد بود ؟ دومی صحيح است . اين است كه میفرمايد : " فاحذروهم " بترسيد و احتياط كنيد از دشمنی اين دشمنها . آن دشمنی كه با چهره دشمنانه با انسان روبرو میشود خطرش كمتر است از دشمنی كه با چهره دشمنانه روبرو نمیشود و حتی با قصد دشمنی هم روبرو نمیشود . از اينجا معلوم میشود كه انسان سهگونه دشمن میتواند داشته باشد :
دسته اول دشمنانی هستند كه با قصد دشمنی و با چهره دشمنی با انسان روبرو میشوند كه دشمنهای آشكار و علنی هستند .
دسته دوم دشمنانی هستند كه با قصد دشمنی و با چهره دوستی با انسان روبرو میشوند . مسلما خطر دوستان منافق برای انسان از خطر دشمنان صريح بيشتر است .
دسته سوم كسانی هستند كه با چهره دوستی میآيند و با قصد دوستی هم میآيند ولی رفتارشان و تقاضاهايشان به گونهای است كه از تيرباران كردن يك دشمن ، بيشتر و بالاتر است .
گاهی مادر انسان ضررش برای انسان از هر دشمنی بيشتر و بالاتر است . مادر با چهره دوستی و با قصد دوستی ، با فرزندش رفتاری میكند كه دشمن آنگونه رفتار نمیكند . يك امر كوچك را به عنوان مثال عرض میكنم : در بينالطلوعين پدر میخواهد فرزندش را برای نماز بيدار كند . مادر خطاب به پدر میگويد : آيا دلت میآيد بچهات را از اين خواب خوش بيدار كنی ؟ دلش برای اين فرزند میسوزد و میخواهد به او مهربانی كند و او را ناراحت نكند و لذا او را برای نماز بيدار نمیكند . اين مادر دشمنی است كه با چهره دوستی و با قصد دوستی سراغ فرزند خود آمده است . پس معلوم میشود خطر دشمنی كه با چهره دوستی و با قصد دوستی میآيد و آنچه بر ضرر انسان است میخواهد ، از خطر كافر و حتی منافق بيشتر است .
لهذا قرآن در اين آيه خطر اينجور دشمنها را به انسان گوشزد میكند ، دشمنی كه با چهره دوستی و با قصد دوستی با انسان مواجه میشود . در ادامه آيه میفرمايد : " « و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فان اللهغفور رحيم »" . تفاوت دشمنی نوع سوم با دشمنی نوع دوم و نوع اول در اين است كه دشمنی نوع سوم از آندو خطرناكتر است ولی اين تفاوت هست كه در اينجا سونيت در كار نيست ، با حسننيت دشمنی صورت میگيرد يعنی دشمنی از روی جهالت است .
در صدر اسلام مسلمينی بودند كه در مواردی كه همسران و فرزندان مانع میشدند هيچ به حرف آنها گوش نمیكردند . بعدها كه اوضاع به نفع مسلمين گردش كرد و خود آنها هم مجبور شدند مهاجرت كنند ، بعضی از مسلمين میخواستند به انتقام آن روزهايی كه آنها مانع بودند ديگر با آنها هيچ معاشرتی نكنند و آنها را از خودشان طرد كنند . قرآن میفرمايد : شما به حرف آنها گوش نكنيد ولی كينه آنها را هم در دل خود نگه نداريد ، عفوكنيد و صفح كنيد .
هميشه مقامی بالاتر از عفو دارند يعنی عفو آنها بهصورت صفح است . انس بن مالك در خانه رسول خدا صلی الله عليه و آله خدمت میكرد . میگويد رسول اكرم صلی الله عليه و آله در بسياری از اوقات روزه میگرفتند و بعد هم غذای بسيار سادهای ، چه هنگام سحر و چه افطار میخوردند و معمولا افطاری ايشان يك مقدار شير بود كه من تهيه میكردم . يك شب كه ايشان با عدهای از صحابه بودند خيلی دير به منزل آمدند ، آنقدر دير كه من خيال كردم ايشان در منزل يكی از اصحاب افطار كردهاند . من هم شير را خودم خوردم وبعد هم رفتم و خوابيدم . وقتی كه آمدند حس كردم كه ايشان هنوز افطار نكردهاند . ( ظاهرا انس بن مالك از كسی پرسيد كه آيا رسول اكرم صلی الله عليه و آله امشب جايی مهمان بودند و او گفت نه . ) هيچ چيز ديگری هم در دسترس نبود . رفتم و خودم را مخفی كردم . ايشان وقتی ديدند چيزی موجود نيست رفتند و خوابيدند . انس كه خود قصه را بازگو كرده است و نه رسول اكرم ، میگويد رسول اكرم صلی الله عليه و آله تا زنده بودند چيزی در اين مورد به روی من نياوردند . اين را میگويند صفح . قرآن میفرمايد عفو كنيد و صفح كنيد .
" « و تغفروا »" . غفران از " غفر " به معنای پوشاندن است . باز " پوشاندن " درجه بالاتری است ، يعنی روی [ گناه ] را با رحمت پوشاندن . چرا میگوييم " مغفرت " الهی ؟ به اين جهت كه انسان گناهی به درگاه الهی مرتكب میشود كه استحقاق مجازات دارد . خداوند متعال او را مجازات نمیكند و از او صفح میكند و به روی بندهاش هم نمیآورد و بالاتر اينكه روی آن را هم میپوشاند ، روپوشی میكند . اين " روپوشی " يكی از اين جهت است كه نمیگذارد ديگران از آن اطلاع پيدا كنند و [ ديگر اينكه ] از رحمت و فضل خودش هم چيزی اضافه به او میدهد . و لذا قرآن میفرمايد : " « وانتعفوا وتصفحوا و تغفروا فان الله غفور رحيم »" . اگر در مورد همسران وفرزندان خطاكار عفو كنيد و صفح كنيد و غافر باشيد بدانيد كه خداوند همغفور و رحيم است . يعنی اگر چنين كنيد همان كاری را كردهايد كه خدا در مقابل بندگان گناهكار خود میكند ، مظهر اسم " يا غفور " باشيد ، مظهر اسم " يا رحيم " باشيد .
اينجا از آن مواردی است كه در جمله شرطيه چيزی كه به منزله علت است جانشين " جزا " شده است . در قرآن كريم اين امر نظاير زيادی دارد و يكی از فنون بلاغت است . در سوره لقمان قبلا خوانديم : " « و من يشكرفانما يشكر لنفسه »" هر بندهای كه شاكر باشد بداند كه اين شكر به سودخودش است . خداوند نيازی به شكر بندگان ندارد و اثر شكر بندگان باز به خود بندگان برمیگردد . عبوديت ، [ موجب ] تكامل بشر است . اين جمله به صورت شرط و جزا بيان شده است . در ادامه میفرمايد : " « و من كفر فانالله غنی حميد »" (لقمان / . 12 ) و كسی كه كفر بورزد ضررش به خودش برمیگردد .
ولی " ضررش به خودش برمیگردد " به عنوان جزا نيامده است بلكه به جای آن فرموده است : خداوند از همه جهانيان بینياز است . در آيه مورد بحث هم نمیفرمايد اگر عفو كنيد ، صفح كنيد و بيامرزيد برای شما خيلی بهتر است ، بلكه میفرمايد : پس به درستی كه خداوند غفور و رحيم است ، كه از آن میتوان فهميد كه چقدر اين عفو و صفح و غفران خوب است .
تا اينجا سخن در اين بود كه بعضی از همسران و بعضی از فرزندان در عين اينكه احساسات آنان نسبت به شما احساسات دوستانه است ولی ممكن است رفتارشان دشمنانه باشد و مومنين بايد احتياط كنند .
بعد میفرمايد : " « انما اموالكم و اولادكم فتنه »" جز اين نيست كهاموال و ثروتهای شما و فرزندان شما برای شما فتنه هستند . كلمه " فتنه " همان مفهوم امتحان و آزمايش را دارد . البته فتنه از اين جهت " فتنه " گفته میشود كه چيزی است كه انسان را به خود مشغول میكند و امتحان بودنش به همين است . در قرآن میخوانيم : " « و نبلوكم بالشرو الخير فتنه و الينا ترجعون »" (انبيا / . 35 ) . آيا اين چيزهايی كه موجب آزمايش بشر است خيرند يا شر ؟ ممكن است چيزی به ظاهر خير باشد يعنی نعمت باشد و ممكن است چيزی شر باشد يعنی بلا باشد ولی عمده اين است كه انسان در مقابل آن چيزی كه موضوع امتحان اوست چه عكسالعملی نشان میدهد . ممكن است عكسالعمل انسان درباره نعمت و بلا بهگونهای باشد كه هر دو برای او " نعمت " بشود و ممكن است عكسالعمل او در برابر نعمت و بلا به گونهای باشد كه هر دو برای او " نقمت " شود . اين است كه نبايد هر چيزی را كه مايه امتحان انسان است بد دانست بلكه بايد آن را خوب دانست ، زيرا امتحان برای سه منظور مختلف صورت میگيرد :
سه نوع امتحان
گاهی امتحان همان است كه به آن اختبار و آزمايش میگوييم كه شخص امتحانكننده وقتی میخواهد مجهولی را تبديل به معلوم كند آزمايش میكند . مثلا مواد غذايی را به آزمايشگاه میبرند برای اينكه ببينند سالم است يا نه . اين امتحانی است كه هدف امتحانكننده از آن اين است كه میخواهد حقيقتی را كشف كند . در مورد خداوند متعال نسبت به بندگان چنين امتحانی معنی ندارد .
نوع دوم امتحانی است كه برای اتمامحجت است يعنی برای اين است كه به خود امتحانشونده [ امری را ] ثابت كنند . يك معلم كه در طول سال با دانش آموز كار میكند ، خودش میداند كه به كدام دانشآموز بايد نمره قبولی بدهد و به كدام نمره رد بدهد ، به كداميك بايد بيست بدهد ، به كداميك نوزده و به كداميك چهارده ، ولی مسلم است كه اگر امتحاننكرده بخواهد اين نمره ها را بدهد غير از آن كسی كه بيست گرفته همه اعتراض میكنند . او امتحان میكند تا بر همه روشن شود كه نمره هايی كه میخواهد بدهد همه درست است . البته ممكن است معلمی واقعا نتيجه امتحان را نداند ولی اگر هم بداند باز امتحان میكند ، برای اينكه مطلب برای همه روشن باشد و اتمام حجت شده باشد . امتحان به اين معنا در مورد خدای متعال معنی دارد . ممكن است خدای متعال بندهای را مورد امتحان قرار بدهد برای اينكه حجت بر آن بنده تمام شود .
نوع سوم امتحان كه مهمتر است [ به معنای ] عمل تمرينی برای امتحانشونده است يعنی خداوند متعال كه البته در مورد غيرخداوند متعال هم صدق میكند انسان را در بوتهای قرار میدهد برای اينكه در آن بوته آنچه از استعداد در درون او هست به فعليت برسد . مثل آدمی كه خودش يا ديگری را به آب میاندازد برای اينكه شنا ياد بگيرد . اين نوع امتحان نوعی عمل و رفتار برای كماليافتن است در جنگيدن با آب ، و در تلاش كردن در آب است كه انسان شناگر میشود . اگر به كسی بگويند برو در آب شنا كن و او بگويد من شنا بلد نيستم ، هروقت شنا ياد گرفتم داخل آب میروم ، چنين شخصی اگر پنجاه سال هم كنار يك رودخانه و يا استخر بايستد و شناكردن ديگران را ببيند يا قواعد شناكردن را در كتاب بخواند شناگر نمیشود ، در داخل آب است كه انسان شناگر میشود .
امتحان الهی
امتحانهای الهی برای اين جهت است كه انسان در خلال آن گرفتاريها ] كمال يابد ] . گرفتاری در نعمت يك جور گرفتاری است و گرفتاری در نقمت جور ديگر است . همه چيز برای اين است كه انسان گرفتار آن شود و خود را از آن آزاد كند . انسان در دنيا نيامده كه از كنار نعمتها و از كنار بلاها و گرفتاريها بگذرد ، بلكه آمده است در دريای نعمتها و در دريای گرفتاريها خودش را بيندازد و سالم بيرون بيايد . اگر كسی در عمرش اساسا خودش را در بلايا و مصائب و سختيها قرار ندهد و هميشه از آن كنار بگذرد ، هرگز چيزی نمیشود . اگر كسی هم اساسا دستش به نعمت نرسد كمالی كه در اين دنيا بايد پيدا كند ، پيدا نمیكند . كمال انسان به اين است كه در دنيا ، هم با نعمتها و هم با شدتها هرچه بيشتر درگير شود و از اين درگيری آزاد بيرون بيايد .
در مورد ابتلاها حديثی هست از امام صادق عليه السلام كه میفرمايند: ²" ان الله اذا احب عبدا غته بالبلاء غتا "» (بحارالانوار ، ج 15 ، جز اول ، ص 55 ، چاپ كمپانی ، نقل از كافی . ) يعنی خدای متعال آنگاهكه بندهای را دوست بدارد او را در دريای بلا فرو میبرد. غت، فرورفتن درآب است .
تشبيه به فرورفتن در آب شده است . امير المومنين عليه السلام جملهای دارند در نهج البلاغه ، میفرمايند ²" الدنيا دار ممر لا دار مقر " » دنيا عبورگاه است نه قرارگاه، هر كسی كه میآيد بالاخره از اينجا میگذرد « " و الناس فيها رجلان " » و مردم دردنيا دو گروهند « " رجل باع نفسه فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها) نهج البلاغه ، كلمات قصار ، حكمت . 133 ( " » يك گروه در اين بازار خودشان را میفروشند و هلاك میكنند حال يا دربازار نعمتها و يا در بازار نقمتها ، و گروهی ديگر در اين بازار خودشانرا میخرند و آزاد میكنند . ولی همه به اين بازار میآيند و همه بايد در اين بازار بيايند ، تا كه خودش را در اينجا بخرد و آزاد كند و كه خودش را در اينجا بفروشد و هلاك كند .
خداوند متعال در آنجا كه فرمود " « ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم " آن جنبه دشمنی و خطر برخی از همسران و فرزندان را يادآوری كرد و در آيه بعد كه فرمود : " « انما اموالكم و اولادكم فتنه »" جنبه امتحان بودن و " لابد منه " بودن آنها را بيان كرد . اينها مايههای امتحان شما هستند ، مايه امتحانبودن مستحق ملامت نيست ، به شما بستگی دارد كه از اين امتحان چگونه بيرون بياييد ." « و الله عنده اجر عظيم »" و آن كه در نزد او اجر بزرگ است اللهاست .
تقوا
" « فاتقو الله ما استطعتم »" پس تقوای الهی داشته باشيد تا آن حدی كه قدرت داريد . " تقوا " از آن كلمات عجيبی است كه در قرآن و در نهجالبلاغه زياد بهكار رفته است و مكرر گفتهايم كه اين كلمه ترجمه فارسی ندارد . ريشهاش از " وقی " به معنای نگهداری است . پس درواقع " « اتقوا »" يعنی خود را نگهداريد ، ولی بعد كلمه ديگری ذكر میكنيم كه به اصطلاح تضمين است : خود را نگه داريد ، مثلا از فلان چيز بترسيد . خود تقوا " خود نگهداری " است ، " خودنجاتدادن " است و مستلزم مفهوم آزادی معنوی است .
در مورد " تقوا " دو سخنرانی در قديم داشتم و همه متكی به نهج البلاغه بود. اميرالمومنين عليه السلام میفرمايد : « " ان التقوی نجاه من كل هلكهو عتق من كل ملكه " » (نهج البلاغه ، خطبه 228 ، با اندك اختلاف . ) تقوا مايه نجات از هر هلاكتی و مايه آزادی ازهر مملوكيتی است . تقوای واقعی همان است كه انسان را نجات میدهد ، انسان را آزاد و رها میكند . انسان در زير امتحانها ( چه امتحان به نعمتها و چه امتحان به نقمتها ) بايد تقوا داشته باشد كه اين تقواست كه او را نجات میدهد و آزاد و رها میكند و گفتيم كه انسان بايد با همه اينها درگيری پيدا كند منتها بايد خود را آزاد كند . لهذا بعد میفرمايد : " « فاتقوا الله »" . حال كه ثروتها و فرزندان ، نعمتها و فتنهها و امتحانهايی است كه بايد شما با آنها درگيری پيدا كنيد پس تقوا پيشه كنيد . " « ما استطعتم »" يعنی به هر اندازه كه قدرت داريد تقوا پيشه كنيد .
رفع يك شبهه
دو آيه در قرآن هست كه بعضی از مفسرين و نه همه آنان خيال كردهاند كه اين دو آيه به نوعی با يكديگر منافات دارند و يكی را ناسخ ديگری دانستهاند. يكی آيهای است كه میفرمايد: " « يا ايها الذين امنوا اتقوا « الله حق تقاته غ" (آل عمران / . 102) يعنی تقوای خدا را داشته باشيد آنچنان كه شايستهاين تقواست . و آيه دوم همين آيه مورد بحث است : " « فاتقوا الله مااستطعتم »" تقوای الهی داشته باشيد به آن اندازه كه قدرت داريد .
بعضی از مفسرين گفتهاند كه آيه دوم ناسخ آيه اول است ، تخصيصی است در مفاد آيه اول ، چون اينكه " آنچنان كه او شايسته است تقوای او را داشته باشيد " مافوق قدرت بشر است . آيه دوم میفرمايد شما كه نمیتوانيد آنچنان كه او شايسته است تقوای او را داشته باشيد پس به اندازه قدرت خودتان تقوا داشته باشيد .
همانطور كه بعضی از مفسرين مخصوصا صاحب تفسير الميزان میفرمايند اين سخن درست نيست ، اين دو آيه اصلا با يكديگر منافات ندارند . چنين نيست كه در آيه اول گفته شده باشد نسبت به خدا آنچنان كه شايسته اوست ولو اينكه مافوق قدرت شما باشد تقوا داشته باشيد ، يعنی آن آيه تكليف به مافوق قدرت كرده باشد ، خدا هيچگاه تكليف به مافوق قدرت نمیكند ، بلكه آيه اول ناظر به اين است كه تقوای هر چيزی متناسب با خود آن چيز است .
با توجه به اينكه گفتيم تقوا يعنی " خود نگهداری " ، مثلا اگر انسان بخواهد خودش را از كيفرهای قوانين دنيوی نگه دارد حداكثر خودنگهداری اين است كه يك تخلف ظاهر و روشنی نكند . " « حق تقاته » " در مورد قوانين دنيوی همين مقدار است . اما آيا قانون بشری اقتضا دارد كه من در قلب خودم هم رضايت به آن داشته باشم ؟ نه ، ديگر قانون بشری چنين اقتضايی ندارد . آيا من در دل خودم هم خلاف آن را خطور ندهم ؟ نه ، اين يك امر قراردادی اجتماعی است كه بيش از آنچه گفتيم اقتضا ندارد . ولی تقوای الهی داشتن مطلب ديگری است . اينكه انسان صرفا در عمل مخالفت نكند ، يك درجه از تقوای الهی است . تقوای به قلب ، تقوای به عقل ، تقوای به تمام وجود ، اينها هم درجات تقوا هستند . پس آن آيهای كه میفرمايد : " « اتقوا الله حق تقاته »" نظر به كيفيت دارد و كيفيت تقوای الهی با كيفيت تقواهای ديگر متفاوت است ، و در " « فاتقوا الله ما استطعتم »" میخواهد بفرمايد هر مقدار نيرو داريد صرف تقوا كنيد ، هراندازه كه میتوانيد .
" « و اسمعوا »" و بشنويد ، يعنی امر خدا را و فرمان خدا را بشنويد . گفتهاند مقصود از " بشنويد " نه اين است كه اطاعت كنيد ، چون بعد میفرمايد " « و اطيعوا »" " بشنويد " يعنی گوش شنوا داشته باشيد ، يعنی با قلب خودتان اعتقاد پيدا كنيد ، بدانيد كه اين به سود شماست . و "« اطيعوا غ" و در عمل اطاعت كنيد. "« و اسمعوا غ" و "« اطيعوا غ" دو درجه از تقوا هستند . " « و انفقوا خيرا لانفسكم »" آن چيزی كه برای خودتان خير است انفاق كنيد . در معنای اين آيه احتمالاتی هست . " « انفقوا »" معنايش معلوم است كه همان انفاق است ، مخصوصا كه قبل از آن ، سخن از مال بود : "« انما اموالكم و اولادكم فتنه غ". اگر "« خيرا غ" مفعول "« انفقوا باشد يعنی خير را انفاق كنيد .
در قرآن به طور مكرر از ثروت حلال تعبير به " خير " شده است ، مانند " « ان ترك خيرا الوصيه للوالدين و الاقربين »" (بقره / . 180) . در اينجا هم میفرمايد : " « انفقوا خيرا لانفسكم »" از اين خيرها چيزی به خودتان انفاق كنيد ، كه بعضی از مفسرين گفتهاند مفهوم اجتماعی دارد ، يعنی شما اگر از مال خودتان به افراد ديگر خير برسانيد به خودتان رساندهايد ، يعنی ديگران هم مثل شما هستند ، بايد آنها را از خودتان بدانيد و آنها را غير حساب نكنيد . ولی بعضی مثل صاحب تفسير الميزان آيه را جور ديگری تفسير كردهاند ،
گفتهاند : در قرآن مكرر اعمال انسان را بهعنوان پيشفرستادهها تعبير میكند مثل آيه سوره حشر : " « يا ايها الذين امنوا اتقوا الله و لتنظرنفس ما قدمت لغد »" (حشر / . 18 ) و تعبير " « ما قدمت يداه »" (كهف / 57، نبا / . 40 ) و " « بما قدمت ايديهم »" (بقره / 95، نسا / 62، قصص / 47، روم / 36، شوری / 48، جمعه / 7. ) هم در قرآن زياد آمده است . بنابراين معنای آيه چنين است : انفاق كنيد و پيش بفرستيد خير را برای خود ، اعمال شما پيش فرستادههاست، كوشش كنيد كه آن چيزی را كه پيش میفرستيد خير باشد .
شح نفس
" « و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون »" . اين مضمون در آيات پيش هم آمده بود ، در سوره حشر هم اين مضمون را خوانديم . " شح " عبارت است از بخل توام با طمع و حرص . بخل يعنی امساك ، در مقابل جود كه بخشندگی است . در قرآن ، هم كلمه " بخل " و هم كلمه " شح " آمده است . آنطور كه بعضی گفتهاند بخل عبارت است از همان حالت امساك . در فارسی هم میگوييم فلانكس آدم بخيلی است ، يعنی آدم ممسكی است ، جود و بخشش ندارد . شح ، بخل است بهعلاوه حرص . حال ممكن است كسی بخيل باشد يعنی نسبت به آنچه دارد خيلی ممسك باشد اما حرص اينكه باز بيشتر به دست آورد نداشته باشد . حريص نيست اما آنچه را كه دارد با گاز انبر هم نمیتوان از دستش بيرون آورد . بعضی ديگر حريص هستند ، آزمند هستند و دائما میخواهند جمع كنند اما متقابلا بخشنده هم هستند . ولی " شحيح " به آدمی میگويند كه هر دو را با هم جمع كرده باشد ، هم آزمند است و دائما میخواهد جمع كند و هم آنچه را كه دارد حاضر نيست به هيچ قيمتی جود كند . اين ديگر بدترين صفتها در مورد مال و ثروت است .
رسول اكرم صلی الله عليه و آله در دوره اسلام در حال طواف بودند . مردی را ديدند كه در حال طواف چنين دعا میكند : خدايا مرا بيامرز اگرچه میدانم كه مرا نمیآمرزی ! فرمودند : چرا خدا تو را نيامرزد ؟ عرض كرد : يا رسول الله ! گناه من خيلی زياد است . از كوهها و از زمين و از آسمان هم بيشتر است . فرمودند : آيا گناه تو از خدا هم بزرگتر است ؟ گناه تواز خدا كه ديگر بزرگتر نيست ، گناهت چيست ؟ گفت : يا رسول الله ! من آدمی هستم كه اگر كسی سراغ من بيايد و از من يك درهم بخواهد جان من میخواهد بيرون بيايد ، اگر بفهمم كسی از من چيزی میخواهد اينچنين ناراحت میشوم . فرمود : دور شو ، آيا نمیدانی كسی كه اينچنين باشد بوی بهشت رانمیشنود ؟ آيا اين آيه قرآن را نشنيدهای : " « و من يوق شح نفسه فاولئكهم المفلحون »" ؟
تعبير قرآن را ببينيد . شح را برای انسان به منزله يك دشمن تلقی كرده است . قبلا خوانديم : " « ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم »" برخی ازهمسران و فرزندان شما دشمنان شما هستند ، و بعد خداوند چنين فرمود : " « انما اموالكم و اولادكم فتنه »" . در اينجا ديگر ازواج ذكر نشده است. اولاد دو بار ، ازواج يكبار و اموال هم يك بار ذكر شده است . در آيه مورد بحث میفرمايد : " « و من يوق شح نفسه »" . شح باز مربوط به مال است . هر كسی كه نگهداشته بشود از شر شح ، يعنی از اين دشمن . میبينيم شح كه صفتی مربوط به مال است مانند يك دشمن تلقی شده است . نتيجه اين میشود كه همانطور كه ازواج و اولاد عملا گاهی بهصورت دشمن درمیآيد ، مال و ثروت هم گاهی بهصورت دشمن درمیآيد ولی آن كه دشمن است خود وجود عينی مال نيست بلكه آن صفت قائم به نفس انسان است كه نامش " شح " است .
كسانی كه از شر اين دشمن نگهداشته بشوند آنها رستگاران هستند ، يعنی درصورتی كه كسی از اين شر نگهداشته نشود هيچوقت رستگار نمیشود. " « ان تقرضوا الله قرضا حسنا يضاعفه لكم »" اگر قرض بدهيد به خدا، قرض نيك ، قرضالحسنه ، خدا آن را به شما رد میكند و مضاعف هم میكند. " « و يغفر لكم »" و از گناهان گذشته شما هم میگذرد " « والله شكورحليم »" و خدا شكور و قدردان و حليم و بردبار است . اين تعبير را در گذشته داشتيم : " « من ذا الذی يقرض الله قرضا حسنا »" (حديد / . 11 ) . در اينجا میفرمايد : " « ان تقرضوا الله قرضا حسنا »" اگر به خدا قرض بدهيد قرض حسن .
قرض حسن
كلمه " قرض " معنايش در اصطلاح معمولی همين است كه كسی مالی را به شخص ديگری به عنوان قرض بدهد تا بعد پس بگيرد . اين دو گونه است : يك وقت هست كه بدون هيچگونه سودی و منفعتی آن را میدهد و پس میگيرد ، اين را میگويند قرض حسن . اما اگر سودی بخواهد ، به هر نوع و به هر رنگی كه باشد ، اين اسمش " ربا " ست كه از آن حرامترين حرامهاست يعنی يك گناه بسيار كبيره است . اين در مورد قرض . قرآن همين تعبير را ذكر كرده است ولی در تعبيرات قرآن وقتی میفرمايد كه به خدا قرضالحسنه بدهيد ، هم شامل قرضالحسنه معمولی میشود و هم شامل امری ديگر . در مورد اول ، معنای آيه اين میشود : آنچه كه شما به بندگانی كه نيازمند به قرض هستند بدون چشمداشت و سود قرض بدهيد گويی به خدا قرض دادهايد ، اجرش را از خدا بخواهيد . ولی آيه قرآن منحصر به اين نيست . هر نوع عمل خيری را قرآن قرضالحسنه تلقی میكند ، مخصوصا خيرات مالی را ، يعنی آنچه را كه شما انفاق میكنيد . انفاقاتی كه در راه خدا میكنيد درواقع به خدا قرض دادهايد ، يعنی هيچ انفاقی از انسان نيست كه از دست برود . همين كه انفاق میكنيد باز درواقع به خدا قرضالحسنه دادهايد .
رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات
منبع : از کتاب آشنايی با قرآن جلد 7 (تفسير سوره تغابن ، 4 ) اثر شهید مطهری |