به نام خداوند بخشنده مهربان               بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‏ ‏                In the Name of Allah, the Beneficent, the Merciful.                Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.                Im Namen des barmherzigen und gnädigen Gottes.                In nome di Allah , il Compassionevole, il Misericordioso.                Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani.                ¡En el nombre de Alá, el Compasivo, el Misericordioso!              

 
   Home Page | صفحه اول   Rss Link | فید خبرخوان   Contact Us | تماس با ما     امروز
کلیک کن
 

انسان در آثار اندیشمندان / شهيد مرتضی مطهری » انسانهای مسخ‏شده ( قسمت دوم )
ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 350 بازديد نسخه مخصوص چاپ
 

متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری

انسانهای مسخ‏شده

اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری

تفسير سوره ملک( بخش چهارم )

( قسمت دوم )

 

ملك دنيا در اوليای حق اثر ندارد

حال ، انسان چرا در وقتی كه دچار چنين عقوبتها نشده است و به تعبيرقرآن دچار انكار خدا او را ، نشده است ، همين حقيقت را نبيند ؟ اوليای‏حق كسانی هستند كه اگر تمام ملك دنيا را هم به آنها بدهند كه داده هم‏شده است ، وقتی كه همين ملك ظاهر را هم دراختيار آنها قراربدهند يك ذره از آن روح عبوديتشان كاسته نمی‏شود . اميرالمومنين هم مانندمامون خليفه بود ، ولی آيا در روح علی كسی كوچكترين احساسی می‏توانست‏مشاهده كند كه علی هم تكيه‏ای داشته باشد كه اين منم و اين لشكرهای من‏است و اين قدرت من است ؟ باز همان عبد ضعيف ذليل در مقابل خدای متعال‏است . باز شبها كه می‏شود در محراب عبادت آنچنان عجز و لابه می‏كند ، چون‏می‏داند كه همه اينها در مقابل ذات حق هيچ و پوچ است .

انسان اگر خدا راداشته باشد همه چيز را دارد ، اگر خدا را نداشته باشد هرچه داشته باشدهيچ‏چيز ندارد . سليمان نبی آن‏طور كه در آثار و روايات آمده است با آن ملك جن و انسی‏كه خداوند متعال به او داده است ، خودش در باطن خودش با خدا يك عبدبسيار ذليلی است و جز عبوديت و ذل عبوديت چيز ديگری احساس نمی‏كند . معنای اين سخن اين نيست كه انسان از اسباب استفاده نكند . دو مساله‏است : اسباب را خدا قرار داده است برای استفاده كردن . از اسباب ووسائل استفاده كردن يك مطلب است ، تكيه به اسباب و وسائل داشتن مطلب‏ديگری است . شما همين طبيب و دارو را درنظر بگيريد . آيا انسان وقتی كه‏مريض می‏شود ، به طبيب مراجعه بكند يا نكند ؟ دارو بخورد يا نخورد ؟

البته به طبيب مراجعه بكند ، دارو هم بخورد . طبيب هم از خداست ، داروهم از خداست . ولی آنچه نبايد باشد چيست ؟ همين كه طبيب را از خدانبيند ، دارو را از خدا نبيند ، تكيه‏اش به طبيب باشد و ماورای طبيب رانبيند ، تكيه‏اش به دارو باشد و ماورای دارو را نبيند . [ اينها[ تكيه‏گاه نبايد باشد . پس اسباب و وسائل را مورد استفاده قرار دادن يك‏مطلب است ، تكيه‏گاه قرار دادن و يگانه اعتماد را به آنهاكردن مطلب ديگری است .

 " « امن هذا الذی هو جند لكم ينصركم من دون‏الرحمن »"آيا اينها كه سپاه شما هستند شما را ياری می‏كنند و نهخدا ؟يعنی تكيه‏تان به اينهاست ؟ چقدر كافران در فريبند ! به چه چيزی تكيه‏می‏كنند ! اينها شايسته تكيه‏كردن نيست .

« امن هذا الذی يرزقكم ان امسك رزقه بل لجوا فی عتو و نفور ». در آيه‏قبل ، بعضی از مفسرين درباره كلمه " جند لكم ينصركم " ( آن كه سپاه‏شماست و شما را ياری می‏كند) گفته‏اند مقصود همان اله‏ها و معبودهاست كه‏كفار خيال می‏كردند كه اينها در نزد خداوند ناصر آنها خواهند بود . ولی‏اين با كلمه " « جند لكم » "جور درنمی‏آيد . مقصود ، آنها نيست يالااقل اختصاص به آنها ندارد . " « امن هذا الذی يرزقكم »"ناظر به يك‏امر ديگری است . انسان ، يكی به ثروت احتياج دارد و ديگر به قدرت . قدرت آن چيزی است كه از انسان دفاع می‏كند ، و ثروت آن چيزی است كه‏وسيله را دراختيار انسان قرار می‏دهد . مثلا يك حاكم ، يك پادشاه ، قدرت‏زياد دارد ولی ممكن است يك نفر از افراد رعيت احيانا ثروتی داشته باشدبرابر او يا بيشتر از او . از نظر قدرت فرمود : آيا همين سپاهيانی كه به‏اينها تكيه كرده‏ايد می‏توانند تكيه‏گاه شما واقع بشوند ؟

در مورد ثروت ووسيله‏های معيشت می‏فرمايد : " « امن هذا الذی يرزقكم »"آيا اين وسائل‏روزی رسانی به شما روزی می‏دهند نه خدا ؟ حال اگر خدا بخواهد از روزی دادن‏امساك كند ، اين وسائل می‏توانند برای شما كاری بكنند ؟ می‏توانند شما راروزی بدهند ؟ " « بل لجوا فی عتو و نفور »"يعنی اين تذكرات ما برای‏افراد بی‏غرض كافی است ،ولی افرادی كه لجاجت می‏كنند ، عناد و عتو وسركشی دارند و در حال نفور و دورشدن‏اند ، چه فايده به حال اينها ؟

چون غرض آمد هنر پوشيده شد           صد حجاب از دل به سوی ديده شد 

اينكه مغرض بودن و لجاجت داشتن ، عتو و سركشی داشتن ، چه می‏كند باانسان ، واقعا عجيب است ! اين كلمه " اسلام " كه نام دين خداست خودش‏معجزه است ، يعنی آن روح دين و روح انسانيت و مرز ميان كفر و دين راهمين يك كلمه معين می‏كند . اسلام ، يعنی انسان تسليم باشد در مقابل‏حقيقتی كه بر او عرضه می‏شود يا حالت عناد و سركشی و لجاج داشته باشد . اگر بخواهد حالت لجاج در كار باشد، ديگر هيچ چيزی در انسان كارگر نيست.  

نمونه‏ای از حالت عناد و لجاج در برخورد با حافظ

دو سه شب پيش در روزنامه كيهان مصاحبه‏ای را می‏خواندم كه شخصی با شخص‏ديگری از معروفين عصر ما و از گويندگان شعر نو كه اينها در اثر موج كاذبی‏كه پيدا شده شهرتهای كاذبی پيدا كرده‏اند مصاحبه‏ای كرده بود . قبلامی‏دانستم كه او يك ديوان حافظ چاپ كرده و در پشت آن عكس حافظ راكشيده است ( البته عكس حافظ كه دردست نيست ، تصويری كه از حافظ فرض‏می‏كنند ) با موهای بلند ، ولی چهره چهره خود مولف اين كتاب است ، يعنی‏عكس خودش را به جای حافظ كشيده است . و چقدر هم از اين جهت ، نفهميده‏كار بجايی كرده است ، چون به جای اينكه حافظی چاپ كرده باشد ، خواسته‏خودش را در قالب حافظ بگنجاند .

عجيب اين است : مقدمه‏ای نوشته كه من كمی از آن مقدمه را دردست كسی خوانده بودم و هنوز نخوانده‏ام ، ولی از آن مصاحبه كاملا معلوم‏بود . در اين مقدمه و در چاپ اين حافظ ، كوشش كرده كه بگويد : حافظ يك‏آدمی بوده درست مثل من ، همه چيزش مثل من . می‏گويد : حافظ خدا را قبول‏نداشته ، قيامت را هم قبول نداشته ، چنين و چنان بوده است . حتی دربعضی جاها كه تحريف ، تحريف معنوی می‏شده ، يعنی اگر می‏شده بگويد مقصودحافظ چيز ديگر است ، [ چنين كرده است . ] مثلا حافظ می‏گويد : " من ملك‏بودم و فردوس برين جايم بود ( اين ، نظر بسيار واضح و روشنی است كه‏می‏خواهد بگويد انسان يك حقيقتی است كه عالم علوی جايگاه اوست ) آدم‏آورد در اين دير خراب آبادم " معلوم است كه داستان آدم و بهشت رادارد می‏گويد ، يعنی همان داستانی كه در اديان و مذاهب و بالخصوص درقرآن آمده است . می‏گويد : چه لزومی دارد ما بگوييم مقصودش اين حرفهابوده ؟ خير ، مقصودش اين است كه من دلم می‏خواهد انسان در جامعه چنين‏زندگی كند ( اساسا به همديگر ربطی ندارد ) ، يك انسان مورد آرزوی حافظبوده است كه در زندگی بايد چنين و چنان باشد ، آن را می‏خواسته بگويد . آخر چگونه معنايش جور درمی‏آيد ؟ ! يك جا می‏گويد كه شعری را ديدم كه آن‏را بايد تغيير داد . مثلا حافظ گفته است :

"ندای عشق تو دوشم در اندرون دادند "  با اينكه در تمام نسخه‏ها بالاتفاق همين است ، ديدم بهتر اين است كه‏بگوييم : " ندای عشق تو روزی در اندرون دادند "  چون اگر بگويم " دوشم " معنايش اين است كه (معنای شعر را هم نفهميده) فقط ديشب من عاشق تو شدم قبلا نه ، اين بود كه من آن را " روزی " كردم.  آنجا كه حافظ غزلی گفته است كه مربوط به قضيه يزد است (می‏گويند سفری تايزد آمد و بلافاصله به شيرازبرگشت . تاريخ هم نوشته است ) ، در يك غزلش به اين قضيه اشاره می‏كند،

می‏گويد :

ای صبا از من بگو با ساكنان شهر يزد      كای سر ما حق‏شناسان گوی چوگان شما 

می‏گويد حافظ بزرگتر از اين حرفهاست كه اين‏طور بگويد ، من عوضش كردم‏گفتم :

" ای صبا از من بگو با ساكنان شهر يار " آخر حافظ كه نبايد اسم‏يزد را برده باشد !

داستان مردی كه اغلاط قرآن را اصلاح كرد !

گفتم داستانی كه ما شنيده بوديم و باور نمی‏كرديم ، درست همان داستان‏است كه مردی خط خوبی داشت ، يك آقايی می‏خواست او يك نسخه از قرآنی‏را با خط خوش خودش برايش بنويسد ( قديم كه چاپ نبود ، استنساخ‏می‏كردند ) گفت : تو خيلی خط خوبی داری ، بنويس . او هم آمد يك قرآنی‏برای او نوشت و با كاغذ اعلا و خط كشی عالی و خط خوب تحويل داد . آن‏شخص گفت : اين قرآن بی‏غلط بی‏غلط است ؟ گفت : بلی ، ولی دو سه جا بودكه من خودم به نظرم آمد كه بايد اصلاح شود ، ديدم آن‏جور درست نيست .

دريك جا ديدم نوشته : « شغلتنا اموالنا و اهلونا » . در قرآن كه غلطنمی‏تواند وجود داشته باشد ، نوشتم : شدرسنا اموالنا و اهلونا . يك جای‏ديگر ديدم كه نوشته است: « و خر موسی صعقا غ. من ديدم موسی كه خر نداشته‏،آن عيسی بوده كه خر داشته است، آن را " خر عيسی صعقا " كردم . يك جای‏ديگر هم دست بردم، ديدم غلط است و درستش را نوشتم . ديدم نوشته است : " « ساريكم دار الفاسقين »" ( ساريكم راساريكم خوانده ) من خودم اهل ساری هستم ، ساری دارالمومنين است ، نوشتم‏ : ساريكم دار المومنين .

عينا همين كار را اين شخص در قرن بيستم روی ديوان حافظ انجام داده‏است . حال اين چيست ؟ از بی‏سوادی نيست ، نه اين است كه بگوييم اين‏قدرسواد نيست . از لجاجت و عتو و نفور است . از يك طرف از حافظنمی‏تواند ببرد ، از طرف ديگر می‏بيند محتوای حافظ با فكر او جور درنمی‏آيد . او دلش می‏خواهد يك حافظی باشد كه نه خدا را قبول داشته باشد ، نه‏پيغمبر را ، نه قيامت را ، نه معنويت را ، هيچ‏چيز را قبول نداشته باشد، هم حافظ باشد و هم هيچ‏يك از اينها را قبول نداشته باشد . رسما می‏آيدكلمات را عوض می‏كند ، برای اينكه با مقصود خودش جور دربيايد . « بل لجوا فی عتو و نفور » . قرآن می‏فرمايد : مساله اين نيست كه اين‏مطلب بر اينها ثابت نباشد يا اين موضوعات ، موضوعات مشكلی باشد كه‏نتوانند درباره آنها فكر كنند ، مساله اين است كه روی دنده لج افتاده‏اندو لجبازی می‏كنند .

اين مساله حافظ و مولوی و سعدی و . . . امروز در ايران يك مساله‏ای شده‏است ، مساله مهمی هم شده است . از يك طرف اينها مفاخر بزرگ ادبی‏ايران‏اند و بلكه مفاخر بزرگ ادبی جهان‏اند و ايران و زبان فارسی را كه‏دنيا می‏شناسد ، به واسطه اين چند نفر می‏شناسد و عده‏ای نمی‏توانند از اينهاببرند ، يعنی بريدنی نيست ، و از طرف ديگر اينها آنچنان با اسلام گره‏خورده‏اند كه اين گره را نمی‏شود باز كرد .

حال چكار می‏شود كرد كه انسان‏مولوی يا حافظ يا سعدی يا نظامی و يا ناصرخسرو را بگيرد ، اسلام را دوربيندازد ؟ تمام تلاشها برای اينهدف است . قهرا ديگر تلاش معقول صورت نمی‏گيرد ، همه تلاشها به همين‏صورت نامعقول احمقانه است .

داستان دكتر معين و استاد معاند

مرحوم دكتر معين ( خدا بيامرزدش ، اين اواخر عمرش مخصوصا خوبيهايی‏داشت ) می‏گفت : من در دانشگاه بودم ( او خودش استاد بود ) ديدم يكی ازهمين افراد كه با اسلام خيلی مبارزه می‏كند ، يك عده از دانشجويان را دورخودش جمع كرده و دارد برای اينها حرف می‏زند ، قدم می‏زند و با اينهاصحبت می‏كند . من به اينجا رسيدم كه می‏گفت : حافظ آنجا كه می‏گويد : " اين دفتر بی‏معنی در خم شراب اولی " مقصودش العياذباللهقرآن است . به‏او گفتم : تو چطور چنين حرفی می‏زنی ؟ اين حافظی كه اينهمه در ديوان اشعارخودش از قرآن دم می‏زند ، و اصلا حافظ كه حافظ است به دليل اين است كه‏حافظ قرآن بوده است :

نديدم خوشتر از شعر تو حافظ        به قرآنی كه اندر سينه داری 

عشقت رسد به فرياد گر خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانی با چارده‏روايتو نه تنها حافظ قرآن بوده ، تمام قرائات قرآن را حفظ بوده و می‏دانسته‏، مدرس و مفسر قرآن بوده است :

ز حافظان جهان كس چو بنده جمع نكرد     لطايف حكمی با نكات قرآنی 

چنين كسی چگونه ممكن است چنين مقصودی داشته باشد ؟ ! فكری كرد و گفت :

بله آن را اول گفته بود بعد فهميد اشتباه كرده ، اين را گفت . ( خودمرحوم دكترمعين يك مقدار روی ديوان حافظ از نظر تاريخ غزلها كه چه‏غزلهايی مثلا در جوانی گفته شده و چه غزلهايی در دوره پيری ، كار كرده بود . )گفتم : اگر تحقيقاتی كه اخيرا می‏شود نشان داد كه همين شعری را كه تومی‏گويی ، جلوتر از آن شعرها گفته است چكار می‏كنی ؟ گفت : برای آن يك‏فكر ديگر می‏كنيم .

اين نشان می‏دهد كه از اول ، روی لجاجت يك مدعايی را پذيرفته‏اند وكوشش می‏كنند هرجور هست اينها را از اسلام و اسلام را از اينها جدا كنند . با منطق كه نمی‏شود جدا كرد ، ناچار همين ياوه‏ها را بايد ببافند . اين‏ياوه‏ها را كه می‏بافند ، يك عده دانشجويی كه يك دور ديوان حافظ رانخوانده‏اند ، وقتی كه از زبان يك استاد اين حرف را می‏شنوند ، ممكن است‏احيانا باورشان بيايد و قبول كنند كه قضيه از همين قرار است .

انسانهای مسخ‏شده

 

از اينجا قرآن تقريبا به يك شاخه اين بحث می‏پردازد . فرمود : مساله‏ اين است كه اينها حالت لجاج به خودشان گرفته‏اند، يك درجه بالاتر، اينها موجودات مسخ شده‏ای شده‏اند ، روح و فكر خود را در اثر اين اعمال زشتشان و اين لجاجتها مسخ كرده‏اند، اينها ديگر انسان نيستند. « افمن يمشی مكبا علی‏وجهه اهدی امن يمشی سويا علی صراط مستقيم ». اينها را تشبيه می‏كند به كسی كه مكب به صورت خود است يعنی خودش را به صورت‏ خود انداخته است . اين را شما به دو گونه درنظر بگيريد : يا مثل‏ چهارپايان [ و يا مثل خزندگان . ] چهارپايان از نظر جسمی با انسان اين‏ تفاوت را دارند كه چهارپايان ( انعام به تعبير قرآن ) سرشان به پايين‏ است ، بيشتر همان پيش پای خودشان را می‏بينند ، ولی انسان يك موجود مستقيم القامه است ، سر خودش را بلند می‏كند ، جلو را می‏بيند ، بالا سرش‏ را نگاه می‏كند ، طرف راستش را نگاه می‏كند ، طرف چپ خودش را نگاه‏ می‏كند . بدتر از چهارپايان آن حيوانی است كه روی زمين می‏خزد و اين گونه‏ به زمين چسبيده است .

 

قرآن می‏فرمايد : اينها مانند آن حيواناتی هستند كه به رو به زمين‏ افتاده‏اند ، اين‏طور دارند حركت می‏كنند ، يعنی راه و روششان در زندگی ، راه و روش كسی است كه سرش را همين‏طور پايين انداخته و همان جا را می‏بيند و روی زمين می‏خزد يا مثل يك چهارپا راه می‏رود . آيا اينها را شما می‏توانيد مقايسه كنيد با آن انسانی كه راست و مستقيم‏القامه ايستاده و راه راست را پيدا كرده است و بر اين راه راست گام برمی‏دارد ؟ "

 

« افمن يمشی مكبا علی وجهه اهدی امن يمشی سويا علی صراط مستقيم » " مقايسه‏ای می‏كند : آيا آن كسی كه به رو درافتاده است ، او راه‏يافته‏تراست يا آن كسی كه راست و مستقيم بر يك جاده مستقيم حركت می‏كند ؟ بحث ، از مساله لجاجت شروع شد و بعد رسيد به اين حالتی كه مردم‏ دوگونه هستند : بعضی اين طور در زندگی حركت می‏كنند و بعضی آن‏طور . حال‏ آيا مردم دو جور خلق شده‏اند ؟ نه ، مردم يك جور خلق شده‏اند . خداوند وسائل و اسباب هدايت را در اختيار همه مردم قرار داده است ولی بعضی سپاسگزارند و بعضی ناسپاس ، بعضی قدردان اين‏ نعمتها هستند و از اين نعمتها استفاده می‏كنند و بعضی ناسپاس‏اند و اين‏ نعمتها را به هدر می‏دهند ، و لهذا بعد دوباره همان اسباب و وسائل هدايت‏ را ذكر می‏كند : " « قل هو الذی انشاكم »" بگو خداست آن كه شما راانشا و ابداع كرد . " « و جعل لكم السمع و الابصار »" به شما گوش وديده‏ها داد " « و الافئده »" و دلها . گوش داد كه بشنويد ، و چشم داد كه ببينيد ، و دل داد كه بر روی اين شنيده‏ها و ديده‏ها تفكر و تعمق و استنتاج كنيد .

 

همه اين بحثهايی كه تا به حال می‏كرديم ، فرع بر اين است‏ كه انسان گوشی داشته باشد آماده شنيدن ، چشمی داشته باشد آماده ديدن . همين‏طور كه مفسرين گفته‏اند ، مقصود از چشم و گوش ، منحصر به همين دو حاسه نيست ، ايندو نمونه‏ای است از مجموع حواس انسان . همين‏طور كه چشم‏ و گوش برای انسان دو وسيله احساس و دو كانال ارتباطی نسبت به جهان‏ خارج هستند كه انسان عالم خارج را احساس می‏كند ، ذائقه انسان هم يك‏ حاسه و كانال ارتباط ديگری است ، شامه انسان هم يك حاسه و كانال ارتباط ديگری است ، لامسه انسان هم يك حاسه و كانال ارتباط ديگری است . ولی در ميان حواس انسان آن‏كه عمده و مهمتر است ، چشم و گوش است ، يعنی اگر ما آن سه حاسه و كانال را با مقايسه در نظر بگيريم ، مجموع اطلاعاتی كه از اينها می‏رسد شايد يك صدم اطلاعاتی كه از چشم تنها می‏رسد نيست ، تا چه‏ رسد كه اطلاعات چشم و گوش را روی همديگر حساب كنيم .

 

اين است كه قرآن‏ چشم و گوش را كه عمده حواس است ذكر فرموده است . چشم و گوش ، ما را به جهان خارج مرتبط می‏كند ، به ما از جهان‏ خارج دريافت می‏دهد . ولی چشم و گوش ماده خام برای تفكر می‏سازند . چشم و گوش را كه الاغ هم دارد ، حواس را حيوانات هم دارند ، اما به انسان‏علاوه بر اين حواس كه مواد خام برای او در ذهنش و در اندرونش جمع‏ می‏كنند قوه ديگری داده شده است كه قرآن از آن گاهی به " لب " تعبير می‏كند ، گاهی به " عقل " ، گاهی به " فواد " و گاهی به " قلب " ، و به وسيله اين قوه در مورد اطلاعاتی كه از دنيای خارج به او رسيده است‏ می‏انديشد و نتيجه‏گيری می‏كند .

 

منبع : کتاب  " آشنايی با قرآن ( جلد 8 ) تفسير سوره ملک ( 4 ) " اثر متفكر شهيد استادمطهری

 








 
 
n s u n
« انسان »
 
c a t e g o r y
« موضوعات »
بیش از 100 موضوع با محوریت انسان
 
r e g i s t e r a t i o n
« عضویت و اشتراک »
با لینک ثابت RSS سایت مطالب را در سایت و یا نرم افزار خود منتشر و شماهده کنید
به زودی

به مناسبت آغاز سال 1391 و شروع چهارمین سال فعالیت سایت سامانه عضویت پیامکی "انسان" افتتاح شد.
جهت دریافت رایگان پیام های کوتاه با موضوع انسان یک پیامک با متن انسان به شماره
3000258800 ارسال نموده و منتظر تائید عضویت خود در سامانه شوید.
شما نیز می توانید نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را به شماره مذکور پیامک کنید.

 
l a s t  p o s t
« آخرین مطالب »
 
v o t e
« نظرسنجی »

نظر شما در مورد محتوی سایت انسان چیست؟


 
c a n o n i c a l   t i m e
« اوقات شرعی »
 
c h a r i t y
« كمك هاي انسان دوستانه »»





برنامه جهانی مبارزه با گرسنگی

کمک به ایتام
 
 
t r a n s l a t e
« ترجمه »

 
c a l e n d a r
« تقویم شمسی »
<    «  دی 1403  »    >
شیدسچپج
 12
3456789
10111213141516
17181920212223
24252627282930
 
 
l i n k  b o x
« پیوند به بیرون »

براي تبادل لينك با ما آدرس سايت را با نام "انسان" در وبسايت يا وبلاگ خود اضافه كرده و سپس از قسمت تماس با ما لينك خود را ارسال نمائيد
آدرس های ورودی به سایت:
www.Nsun.us
www.N-Sun.ir
www.Nsun.tk
nsun.ely.ir

 
 

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو بیاره Copyright © 2009-2010 By www.nSun.us , All rights reserved -  Hosted & Design By Hami Web Network
Powered By DataLifeEngine - SMS Box= 3000258800  -   SMS Plugin Service By www.SmsWay.ir