انسانهای مسخشده
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
تفسير سوره ملک( بخش چهارم )
( قسمت اول )
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِوَ لَقَدْ کَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَکَيْفَ کانَ نَکِيرِ «18» أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافَّاتٍ وَ يَقْبِضْنَ ما يُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ إِنَّهُ بِکُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ «19» أَمَّنْ هذَا الَّذِي هُوَ جُنْدٌ لَکُمْ يَنْصُرُکُمْ مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ إِنِ الْکافِرُونَ إِلاَّ فِي غُرُورٍ «20» أَمَّنْ هذَا الَّذِي يَرْزُقُکُمْ إِنْ أَمْسَکَ رِزْقَهُ بَلْ لَجُّوا فِي عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ «21» )ملك / 18 - 21 (
آيات پيش ، همه تذكر به توحيد بود و اينكه خداوند متعال كه اشيا راآفريده است به آفريدههای خود آگاه است ، و بعد ذكر قسمتی از نعمتهایخداوند ، از آن جمله اين كه خدای متعال زمين را برای انسانمحال است كه چنين نباشد ، بلكه اين اراده و عنايت خداوند است كه ايننظام را در وضع موجود قرار داده و نگهداری كرده است و میكند ، و اگرمشيت الهی تعلق بگيرد كه غير اين باشد ، همين زمين كه اينچنين برای شمايك مركب رهوار و رامی است ، در يك " آن " میتواند مانند يك حيوانبسيار درندهای دهان باز كند و شما را در خود فرو ببرد . همين آسمان وقسمت مافوق شما كه از آنجا هميشه برای شما نور و رحمت میريزد و منشاخير و رحمت است ، اگر خدای متعال نخواهد چنين باشد و بخواهد عكس اينباشد ، بجای اينهمه رحمت ، ممكن است بر شما سنگ از آسمان فرود بيايد . اينها خلاصهای بود از آيات گذشته .
انكار الهی
بعد نكتهای را ذكر میكند كه در آيه اولی است كه خواندم ، میفرمايد : در ميان اقوام گذشته اقوامی بودند كه خدا را ( يا اين حقايق را ) انكاركردند .بعد تعبير عجيبی دارد ، میفرمايد : آنها انكار كردند ، حالاببينيد خدا چگونه آنها را انكار كرد .آن مكافاتها و عقوبتها را به تعبير " انكار الهی " ذكر كرده است . آنها اين حقايق را انكار كردند ، ببينيد اين حقايق چگونه آنها را انكار كرد . درواقع نفی كردن است ، منتها نفی كردن در عالم ذهن . وقتی [ اين حقايق را ] میگوييد ، سرش رابالا میاندازد ، میگويد : نه . انكار میكند : خير ، چنين نيست ، من نفیمیكنم . ولی وقتی كه حقيقت به سراغ اينها میآيد و اينها را نفی و انكارمیكند آن را برويد ببينيد . " « و لقد كذب الذين من قبلهم »"مردمیكه پيشينيان اينها هم مانند اينها تكذيب و انكار كردند . حالا ببينيدانكار من آنها را ، چگونه بود ، آنها كه نفی میكردند ، نفی ما آنها را ، چگونه بود ، نفی ما به اين صورت بود كه ديگر از آنها اثری باقی نماند .
آيه بعد باز در روال آيات قبل است ، میفرمايد : " « اولم يروا الیالطير فوقهم صافات و يقبضن ما يمسكهن الا الرحمن انه بكل شیء بصير »"اينها اين مرغها را در بالای سر خودشان در حالی كه بالها را باز كردهاند وصاف نگه داشتهاند و پرواز میكنند و گاهی هم بالها را بهم میزنند ، نگاهنمیكنند ؟ يعنی صنع الهی را نمیبينند ؟ مقصود از صنع الهی را ديدن در اينگونه موارد اين است :
ديدن صنع الهی
خيلی چيزها در عالم هست كه اگر انسان ، ساده آن مطلب را ببيند به نظرش میآيد كه غير از اين ديگر چيزی امكانپذير نيست . ولی يك وقتانسان میبيند كه در همين عالم چيزهای ديگری بر ضد آنچه كه وجود داردامكانپذير هست اما بدون آنكه آنچه كه بر ضد اين است درواقع مخالف اينباشد ، بلكه امری است مافوق اين . حال برايتان مثالی عرض بكنم . من نمیدانم اين مطلب حقيقت است يا افسانه ، میگويند اول باری كههواپيما پيدا شده بود شخصی به حكيمی از حكيمان قديم ايران كه معلوم میشودآن سوالكننده هم خودش يك آدم نيمهمطلعی بوده و لهذا طرح قضيه را بهصورت غلط كرده است گفته بود :
شمافيلسوفان مدعی هستيد كه يك جسم ثقيل و سنگين لازمه طبيعتش به طور جبراين است كه توجه به مركز زمين دارد ، و لهذا اگر ما سنگی را در بالا رهاكنيم ، به طرف مركز زمين حركت میكند ، يك قطعه آهن را رها كنيم ، بهطرف مركز زمين حركت میكند . گفت بله . گفت : اخيرا يك صنعتی دراروپا پيدا شده است كه اين صنعت نظريه شما را باطل كرده است ، معلوممیشود كه جسم ثقيل هم میتواند آن بالا بايستد بدون اينكه به زمين سقوط كند ( نظير همان كه در جلسه گذشته از ابوعلی سينا و ابوسعيد ابوالخير نقلكردم ) . میگويند : آن حكيم گفت : چنين چيزی محال است و امكان ندارد . البته طرح اين حرف به اين صورت برای آن حكيم از اول غلط بوده ، چون آنچيزی كه آن حكيم گفته محال است الان هم محال است ، يعنی اگر ما يك جسمثقيلی را رها كنيم بدون اينكه يك نيروی مقاومتی در مقابل نيروی ثقل وجودداشته باشد ، محال است سقوط نكند .
گفتيم در آن داستان بوعلی سينا وابوسعيد ابوالخير نيز ابوسعيد همين سوال را مطرح كرد . میگويند در حمام ، او با يك قدرت به اصطلاح عرفانی خاص تشت مسی را به طرف بالا انداخت وتشت آنجا ايستاد . گفت : شما حكيمها كه میگوييد يك جسم ثقيل اگر بالابرود طبعا بايد بيفتد ، اين چرا نمیافتد ؟ بوعلی گفت : ما حكيمهامیگوييم بدون قاسر نمیايستد ، يعنی بدون يك قوه ديگری كه بيايد اثر آنقوه را خنثی كند ، ولی الان اراده يك عارف مانع سقوط اوست ، الان هم اومیخواهد بيفتد پايين ولی فعلا اراده يك مرد كامل مانع افتادن است .
حال ، در مورد هواپيما معلوم است كه اگر يك قوه ديگری به نام قوهبخار نباشد كه هواپيما هيچوقت آن بالا نمیايستد . طرح مساله بهاين صورت غلط است . ولی اين نشان میدهد كه اگر صنعی و صنعتی در كارباشد ، اگر تدبيری در كار باشد ، آن تدبير میتواند با تركيب كردن نيروهاعملی بر ضد عمل نيروی ديگری انجام بدهد . جسم مرغ هم در آسمان چنينچيزیاست ، يعنی اگر خداوند متعال نيروی پرواز كردن و آن بالها و آن لوازمیكه برای پرواز لازم است ، در وجود اين حيوان قرار نداده بود ، اين حيوانهم اگر خودش را از پشتبام رها میكرد چون جسم سنگين است میافتاد پايين، ولی ببينيد خداوند چه تدابيری در وجود اين حيوان به كار برده است و چهنيروهای ديگری در اين عالم خلق كرده است كه اثر يك نيرو را خنثی میكند .
از اينجا شما بفهميد كه در همه چيز عالم ، اين جريان هست . يعنی مااگر الان میگوييم : منظومه شمسی داريم ، خورشيد مركز است ، زمين به دورشمیچرخد و در هر 365 روز تقريبا يك دور به دور خورشيد میچرخد ، همچنين بهدور خودش میچرخد ، خيال میكنيم كه اينها اموری است كه بايد باشد و خلافاينها محال است . چنين چيزی نيست ، سررشته همه اينها به دست خداونداست . اگر كسی نظر به مسببالاسباب داشته باشد ( چون به آن سبب هم كهنگاه كند میبيند يك سببی دارد ، باز آن سبب يك سبب ديگری دارد و آنسبب يك سبب ديگری و . . . ) فورا میفهمد كه نگهدارنده همه اسباب ، يعنی آن قدرتی كه تمام اسباب و وسائط و وسائل در اختيار اوست ، ذاتمقدس پروردگار است .
بشر اساسا پرواز در هوا و سير بر روی آب را كه همين كار كشتی باشد ازهمين موجودهايی كه در عالم طبيعت وجود دارند الهام گرفت ، يعنی وقتی كهانسان مرغ را ديد كه در آسمان پرواز میكند ، فهميد پس اين يك امری است عملی ، يك حساب و قانونی دارد . تا هر حدیكه بشر بتواند آن حساب و قانون را كشف كند ، از آن حساب و قانونمیتواند استفاده كند .
میفرمايد : " « اولم يروا الی الطير فوقهم صافات »" آيا مرغ را دربالای سر خود درحالی كه اينها صافات [ هستند نمیبينند ؟ ] " صافات " را به دو معنا میتوانيم بگيريم : يكی اينكه در بالای سرش صف زدهاند ، مثل آن وقتی كه مرغها مخصوصا بعضی از آنها با صف حركت میكنند . ولیمفسرين گفتهاند مقصود آن معنايی است كه به آن " صفيف " میگويند . اينمطلب در فقه مطرح است كه بعضی از مرغها در حين پرواز بيشتر صفيف دارند، يعنی بيشتر بال میزنند ، بالشان را مرتب حركت میدهند ، مثل گنجشك . بعضی حيوانات كمتر بال میزنند و بيشتر بالها را پهن میكنند و در حالی كهبالهايشان پهن است حركت میكنند مثل كركس كه انسان میبيند وقتی درآسمان است اغلب بال نمیزند يعنی در حالی كه بالهايش پهن است مثل بالهواپيما حركت میكند بدون اينكه بال بزند . مقصود از " « صافات » " اين است :
در حالی كه صفيف دارند ، يعنی در حالی كه بالها را همينجورباز كردهاند و دارند حركت میكنند . " « و يقبضن » " و احيانا قبضمیكنند . ( آن حالت بسط و پهن كردن را " صفيف " میگويند ، حالت قبضو جمعكردن بال را كه جمع میكند و دوباره باز میكند " قبض " میگويند . )آيا اينها را در بالاسر خود نمیبينند ؟ كيست كه اينها را در آن بالانگهداری میكند ؟ غير ازخدا كيست ؟چون خداست كه اينهمه نيروها وقانونها و ضابطهها را قرار داده است و اگر نخواهد ، همه اينها نقضمیشود . " « انه بكل شیء بصير »" خدا به همه چيز بيناست ،يعنیاينهمه اسرار در عالم هست و خدایمتعال اين اسرار عالم را از هر كس ديگر بهتر میداند ، چون خودش خالقعالم است .
معنی توحيد
« امن هذا الذی هو جند لكم ينصركم من دون الرحمن ان الكافرون الا فیغرور ».اساس توحيد و اساس دعوت انبيا بر اين است كه انسان يك ديدنافذی پيدا كند و از همه اسباب عبور كند و مسبب همه اسباب را ببيند . گفت :
ديدهای خواهم سبب سوراخ كن تا سبب را بركند از بيخ و بن
از سبب سازيش من سودائيم وز سبب سوزيش سوفسطائيم
اصلا معنی توحيد اين است كه انسان آن مسبب الاسباب و عله العلل و آنذاتی را كه به تعبير اميرالمومنين زمام همه امور به دست اوست كه تعبيرعالی و لطيفی است : « " علما بان ازمه الامور بيدك " » (نهجالبلاغه فيضالاسلام ، خطبه . 218 ) [ در نظرداشته باشد . ] " زمام همه امور به دست اوست " يعنی جريانهای عالم ، نظام اسباب و مسببات ، كار خودشان را انجام میدهند ولی همه اينها حكميك قافلهای را دارد كه مهار آن قافله به دست يك نفر است . اين تشبيهقهرا نمیتواند تشبيه كاملی باشد : مثل يك هواپيمايی كه حركت میكند ولیاختيار اين هواپيما در دست يك نفر است ، به راست ببرد ، به چپ ببرد، كج كند ، راست كند ، بالا ببرد ، پايين ببرد ، خاموش كند ، احيانا اگردلش بخواهد ساقطش كند . زمام و مهار همه اينها در دست اوست .
ايناست كه انسان نبايد اعتمادش جز به خداباشد . تكيهگاه انسان فقط بايد خدا باشد . همه حرفها برای اين است . اينها كه ذكر كرديم يك سلسله اسباب تكوينی بود . يك سلسله اسباباجتماعی هم هست كه اينها هم انسان را مشرك میكند يعنی سبب میشود كهانسان از خدا غفلت كند و اعتماد و تكيهاش به آنها باشد . آنها چيست ؟
انسان وقتی كه در دنيا يار و ياور زياد پيدا میكند ، به تعبير قرآنآنهايی كه در دنيا جند و سپاه پيدا میكنند ، ياوران زيادی پيدا میكنند ، يك غروری به اينها دست میدهد و میگويند كه تكيهگاه ما اينهاست ، باوجود اينها ديگر چه كسی میتواند كاری بكند ؟ در يك آيهای كه در سورهذاريات بود ، قرآن مجيد راجع به فرعون تعبير عجيبی داشت و آن اين بودكه فرعون به سپاهيان خودش فوقالعاده اعتماد داشت و همه چيزش آنهابودند . تعبير قرآن اين بود : " « فتولی بركنه »"(ذاريات / 39 ) پس پشت كردهمراه پايه و ركنش . اين خانه اگر پايههايی داشته باشد ، اين ستونها راما میگوييم اركان ، كما اينكه پاهای انسان را میگويند اركان . در حيوان ، چهار دست و پا را میگويند اركان اين حيوان ، چون بدن اين حيوان روی اينچهار دست و پاست . به تعبير امروز اين ميليتاريسم فرعون را قرآن باكلمه " « فتولی بركنه »" بيان كرده است ، يعنی او تكيهگاهی جز سپاهشنداشت ، با همان ركن و پايهاش ، همان كه تكيهاش به آن بود، پشت كرد ورفت .
اين هم برای انسان يك غرور است . مگر سپاه و سپاهی میتواند انسان رااز خدا بینياز كند ؟ يك وسيله امتحان است و يك مايهای است كه برایانسان بدبخت چندصباحی غرور میآورد و موجب بدبختی وهلاكت است . آيا اگر اراده خدا تعلق بگيرد ، از اين لشكرها كاری ساختهاست ؟ " « امن هذا الذی هو جند لكم ينصركم من دون الرحمن »"آيا اينكه سپاه شما شمرده میشود و آن را سپاه خودتان میدانيد اينها هستند كه شمارا در مقابل حق ياری كنند و به فرياد شما برسند ؟ اينها فقط غرور است وفريب .
داستان مرگ مامون
داستان مرگ مامون داستان عجيبی است . مسعودی در مروجالذهب مینويسد كه مامون در يكی از جنگهايش ( گويا با روم جنگيده بود ) ( آن زمان ، استانبول فعلی و قسطنطنيه قديم مركز روم بوده است و اين قسمت سوريه و اطراف آن تقريبا مرز دنيای اسلامی شمرده میشد ، بعد در دورههای سلاطين عثمانی و سلطان محمد فاتح بود كه اينها فتح كردند و خلافت شرقی مسيحيت را برچيدند . ) با يك لشكر فوقالعاده جراری لشكركشی كرده بود ، در حدود صد هزار نفر سپاهش شمرده میشدند . دشتی را در همين قسمتهای شمال سوريه نام میبرد به نام " پرسوس " كه دشت بسيار باصفايی بود . وقتی مامون برمیگشت ، اين دشت باصفا را ديد ، خيلی خوشش آمد ، دستور داد همين جا اطراق شود .
چشمه بسيار بزرگی آنجا بود و آب بسيار سردی از زمين میجوشيد . اين چشمه به قدری باصفا بود كه آن ريگهای زير كاملا پيدا بود . دستور داد تخت و خرگاهش را همانجا زدند . نشسته بود و غرق در خيالات و افكار خودش بود . در اين بين ، در همان جلوی چشمه كه استخرمانندی بود ناگهان يك ماهی سفيد بسيار زيبايی پيدا شد . مامون هوس كرد همين ماهی را بگيرند و كباب كنند . گفت : غواص بيايد اين را بگيرد . فورا مردی آمد و خودش را در آب انداخت و اين ماهی را در همان داخل آب گرفت ( غواص خيلی ماهری بود ) و به دست مامون داد . چون حيوان هنوز زنده بود يك تكانی به خودش داد و دوباره پريد در آب . دو مرتبه غواص پريد كه ماهی را بگيرد ، و گرفت . ولی همين آب كه از بدن اين ماهی به بدن مامون پاشيد ( چون سرد بود يا وضع ديگری داشت ) بعد از آن يك حالت رعشهای در او پيدا شد يعنی احساس لرز كرد . ماهی را گرفتند و بعد دستور داد كباب كردند . مامون احساس كرد كه حالش خوش نيست ، سرما سرمايش میشود ، و كمكم تب كرد .
طبيب آوردند و بستری شد . دم به دم بر تبش افزوده میشد . هر چه رويش لحاف و چيزهای گرمكننده میانداختند ، میگفت : بيشتر مرا بپوشانيد سرمايم میشود . هر چه میانداختند ديگر فايده نمیكرد . " بختيشوع " و " ابن ماسويه " دو طبيب درجه اول بودند كه همراهش بودند ، آمدند و او را كاملا معاينه كردند . چيزی تشخيص ندادند و نتوانستند بفهمند . بعد از مدتها يك عرق خاصی و يك رطوبت لزج و چسبندهای از بدنش بيرون آمد ، يك حالت عجيبی كه باز آنها نفهميدند چيست . آن ماهی كه اساسا خورده نشد . يك يا دو شبانه روز به همين حال بود . اينها هرچه كوشش كردند كه اين بيماری را تشخيص بدهند نتوانستند . معالجاتی كردند ولی موثر واقع نشد . ديگر كمكم خود مامون هم احساس كرد قضيه خطری است . اين دو طبيبش نصرانی بودند . يك نبضش به دست يكی بود و نبض ديگرش به دست ديگری . يك نفر آمد به بالين مامون و به او گفت كه ذكر خدا بگو ، شهادتين بگو . ظاهرا ابن ماسيه گفت : حالا وقت حرف زدن نيست . مامون بدش آمد و فكر كرد كه اين چون مسيحی است نمیخواهد او دم مرگ شهادت بگويد . همينطور كه دستش به دست او بود ، دستش را كشيد و با مشت محكم به سينه پزشك كوبيد كه تو چرا چنين حرفی زدی ؟
بالاخره معالجات موثر نشد . شب شد . مامون گفت كه اين تخت مرا بگيريد و ببريد بالای آن تپه روی بلندی . بردند روی بلندی . از بالای آن بلندی به تمام لشكرگاه مشرف بود . شب بود و هر گروهی در يك جا جمع شده و آتشی روشن كرده بودند . آنها هم بیخبر كه الان به سر مامون بدبخت چه آمده است . مامون نگاه كرد ديد تمام اين دشت ، چند فرسخ در چند فرسخ ، همينطور آتش و چراغ روشن است ، ديد اين دشت را سپاهيان مامون پر كردهاند . حالا يك چنين لشكری و يك چنين قدرتی دارد و اينچنين در مقابل يك بيماری كه ريشهاش معلوم نيست عاجز و ناتوان است . میگويند : در همان حال سرش را به آسمان بلند كرد و گفت : " يا من يبقی ملكه ارحم من لا يبقی ملكه " ای كسی كه ملكش باقی است رحمی بكن به اين بدبختی كه ملكش فانی است. ولی اين حالتش مثل حالت فرعون در دم آخر است ( « الانو قد عصيت قبل ») (يونس / . 91 ) .
( ادامه دارد )
منبع : کتاب " آشنايی با قرآن ( جلد 8 ) تفسير سوره ملک ( 4 ) " اثر متفكر شهيد استادمطهری |