به نام خداوند بخشنده مهربان               بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‏ ‏                In the Name of Allah, the Beneficent, the Merciful.                Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.                Im Namen des barmherzigen und gnädigen Gottes.                In nome di Allah , il Compassionevole, il Misericordioso.                Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani.                ¡En el nombre de Alá, el Compasivo, el Misericordioso!              

 
   Home Page | صفحه اول   Rss Link | فید خبرخوان   Contact Us | تماس با ما     امروز
کلیک کن
 

انسان در آثار اندیشمندان / شهيد مرتضی مطهری » شباهت جن و انسان ...
ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 722 بازديد نسخه مخصوص چاپ
 

سوره الرحمن

 

شباهت جن و انسان در مسائل مربوط به تكليف و پاداش و كيفر 

اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری

تفسير سوره الرحمن  (بخش سوم  )

« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» 

الحمد لله رب العالمين... اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : « سنفرغ لكم‏ايه الثقلان‏0 فبای الاء ربكما تكذبان *يا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان‏تنفذوا من اقطار السموات و الارض فنفذوا لا تنفذون الا بسلطان * فبای الاءربكما تكذبان * يرسل عليكما شواظ من نار و نحاس فلا تنتصران * فبای الاءربكما تكذبان * فاذا انشقت الماء فكانت وردش كالدهان * فبای الاء ربكماتكذبان فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان * فبای الاء ربكما تكذبان * يعرف المجرمون بسيماهم فيوخذ بالنواصی و الاقدام ‏*  فبای الاء ربكما تكذبان‏ * ( الرحمن / 31 - . 42  )

از آيه كريمه ( به بعد ) تذكراتی راجع به قيامت است و قرآن به مطلق‏ نتايج اعمال ، چه اعمال خوب و چه اعمال بد، به طور ياداوری اشاره می‏كند.  " « سنفرغ لكم ايه الثقلان »"  عنقريب يكسره به شما خواهيم پرداخت ای دو ثقل . در قرآن به جن و انس " ثقلين " گفته شده است ، بر خلاف ملائكه كه داخل در ثقلها نيستند . " ثقل " از همان ماده " ثقل‏ " كه به معنی سنگينی است . اشيائی كه وزن دارند ثقل و جسمهايند كه‏ دارای سنگينی هستند . در اينكه انسان ثقل است يعنی دارا وزن و سنگينی‏ باشد ، امر مشكلی بوده است . حداكثر آنچه كه تصور می‏كردند ( اين بود كه) مثلا در مورد هوا می‏گفتند هوا جسم هست ولی جسم غير مرئی است چون ما يكديگر را به وساطت هوا و نور می‏بينيم اما خود هوا را نه می‏بينيم و نه‏ لمس می‏كنيم ، وجود هوا را به قرائنی به دست می‏آوریم ، از قبيل اينكه‏ وقتی مثلا كوزه‏ای را در آب فرو می‏بريم می‏بينيم قلقل می‏كند ، احساس‏ می‏كنيم كه يك چيزی دارد خارج می شود . احساس می کنيم يك چيزی با صورت و دست ما تماس پيدا می‏كند و فشار می‏آورد ، در صورتی كه ( قدما ) راجع به‏ اينكه يك شی‏ء جسم باشد و مرئی نباشد ... داشتند .

ولی امروز مسأله شكل ديگری پيدا كرده و آن اين است : جسم يعنی شيئی كه‏ داراری جوهری باشد كه دارای ابعاد است . اينكه در قديم خيال می‏كردند همه‏ جسمها سه بعدی است امروز مورد قبول نيست يعنی معتقدند كه ممكن است‏ جسمی دو بعدی باشد ، جسمی يك بعدی باشد ، جسمی چهار بعدی باشد ، جسمی‏ شش بعدی باشد . می‏گويند ما خودمان سه بعدی هستيم و ساختمان ادراك ما هم‏ ساختمان سه بعدی است يعنی ما فقط اجسام سه بعدی را درك می‏كنيم . اگر اجسامی باشند كه سه بعدی نباشند ، دو بعدی يا چهار بعدی باشند آن وقت‏ ديگر ما نمی‏توانيم آنها را درك كنيم . شايد دو بعديها را مثلا بتوانيم‏ درك كنيم جهار بعديها را نتوانيم يا بر عكس .

 به هر حال ادراكات ما ادراكات سه بعدی است نه كمتر و نه بيشتر . بنابراين ممكن است در همين‏ فضا الان اجسامی وجود داشته باشند كه جسم باشند ، ثقل باشند ، وزن داشته‏ باشند ، ما وجود آنها را احساس نكنيم ولی آنها واقعا وجود داشته باشند . اين احكامی هم كه ما آنها را برای همه اجسام ، قطعی فكر می‏كنيم آنچنان قطعيت ندارد . مثلا می‏گوييم كه جسمی از جسمی‏ نمی‏تواند عبور كند . اگر همين اتاق درهايش بسته باشد ما ديگر نمی‏توانيم‏ از اين ديوارها عبور كنيم مگر اينكه بشكافيم . بدون اينكه شيشه را بشكنيم‏ يا در را باز كنيم و ياد ديوار را بشكافيم نمی‏توانيم عبور كنيم . ولی‏ می‏گويند اجسامی كه مثلا دو بعدی هستند از همين ديوار عبور می‏كنند بدون‏ آنكه ديوار شكافته شود .

نه اينكه ما بخواهيم حرف قرآن درباره جن را به استناد اينها بپذيريم . يك نفر با ايمان . كسی كه به آنچه قرآن فرموده است ايمان پيدا كرده‏ باشد ، بعد از آنكه قرآن را شناخت اولين مستندش خود قران است . قرآن‏ اينچنين بيان كرده ، ما به گفته قرآن ايمان داريم كه چنين خلقی در عالم‏ وجود دارد ، خلقی كه در بسياری  از خصوصيات شبيه انسان است حتی در مكلف‏ بودن و پيغمبر داشته ولی آنها پيغمبر از نوع خود ندارد ، پيغمبر آنها از نوع انسان هاست ، يعنی پيغمبرهای انس پيغمبر آنها هم هستند . آنها هم‏ عذاب دارند ، آنها هم نعيم دارند . درروايات اين مطلب هست كه حتی‏ آنها خوراك دارند ، توالد و تناسل دارند ، لذت جنسی دارند ، يعنی خيلی‏ شبيه انسان هستند .  اين است كه در مسائل مربوط به تكليف و پاداشت و كيفر ، قران آنها را هم وارد می‏كند ، چون بر اساس اعتقادی كه ما از قرآن‏ گرفته‏ايم پيغمبر منحصرا پيغمبر انس نبوده ، پيغمبر جن هم بوده است ، و قرآن و همچنين كتب آسمانی ديگر قط كتاب انس نيست ، كتاب آن موجود غير مرئی و غير محسوس برای ما - كه اطلاعات ما درباه آن خيلی ضعيف است‏ - نيز هست .

اين است كه در آيات سوره الرحمن بالخصوص ، جن و انس همدوش يكديگر مخاطب قرار گرفته‏اند . حال در اين آيه می‏فرمايد : ای دو ثقل در اينجا به اين ( مطلب ) پرداخته‏اند كه مقصود چيست . عنقريب به شماخواهيم پرداخت . تعبير يك تعبيری است كه گويا يعنی از كارهای ديگر خودمان فارغ می‏شويم و به شما خواهيم پرداخت . اينجا سؤال به وجود می‏آيد كه ( آيا ) در مورد خدا اين مطلب می‏تواند صادق باشد ؟ مثل اين است كه( می‏گويد ) الان دست ما به كارهای ديگر بند است، نوبت شما می‏رسد بعد ما به شما خواهيم پرداخت . بعلاوه مطلب در جای ديگر بيان شده است كه " « لا يشغله شأن عن شأن »" هرگز كاری خدا را از كار ديگر باز نمی‏دارد، او شاغل نسبت به كار ديگر نمی‏شود .

معمولا انسان صفات تنزيهی خداوند را از مقايسه خلق كشف می‏كند . اين‏ نقص را كه در خلق می‏بيند می‏فهمد كه ذات واجب الوجود دارای اين نقص‏ نيست ، دارای كمال آن است . حضرت رضا عليه السلام فرمود : " « لا يفهم‏ما هناك الا بما هيهنا » " يعنی چيزهايی كه آنجا هست با آنچه در اينجاهست فهميده می‏شود . اين را در صفات سلبيه خوب می‏شود فهميد ، با خودمان‏ انسانها مقايسه می‏كنيم . ما اگر به يك كار بپردازيم ، در همان حال‏ نمی‏توانيم به يك كار ديگر ، دو كار ديگر ، ده كار ديگر هم به طور كامل‏ بپردازيم . حتی نگاه ما اگر بخواهد در يك نقطه متمركز شود ، در در همان شعاع ديد ، ديگر در يك نقطه ديگر نمی‏تواند متمركز شود . فكر و ذهن ما اگر به يك امر متوجه شود از توجهش به امور ديگر كاسته می‏شود .

حداكثر اين است كه انسان چيزی را در متن نظر خودش قرار می‏دهد و چيزهايی‏ در حاشيه نظرش قرار می‏گيرد . انسان وقتی كه مثلا به يك نقطه در اين اتقا كاملا دقيق است متن نظرش آن نقطه است ولی در شعاع چشمش تا چند متر اين‏ طرف و چند متر ان طرف هم احيانا اگر حركتی صورت بگيرد در حاشيه نظرش‏ مشهود است ، اما از آن حاشيه كه جدا می‏شود ديگر مشهود نيست . فكر انسان‏ هم اگر متوجه امری باشد ( از امور ديگر باز می‏ماند ) . مثلا كسی كه محصل‏ است و درس می‏خواند و در عين حال بازرگان هم هست ، در آن واحد نمی‏تواند هم مسأله رياضی حل كند هم حسابهای بازرگانی‏اش را برسد . اين كار ، او را از ان كار باز می‏دارد و آن كار از اين كار . " « لا يشغله شأن عن شأن " معنايش اين است كه با اينكه در آن واحد شؤون لا يتناهی و تجليات غير تناهی در عالم هست و كارهای غير متناهی در عالم صورت می‏گيرد ، آيا خدای‏ متعال مثل انسان است كه اين همه كار زياد ( را نتواند در آن واحد انجام‏ دهد و بگوييم ) همه كه نمی‏شود صد در صد زير نظر خدا باشد ؟ !

يك وقتی در همين جلسه عرض كردم ، سابق در مجله‏ای خوانده بودم ، دختر يكی از رجال معروف ، در سنين بيست سالگی اسب سواری می‏كرده ، از اسب‏ می‏افتد ، نخاعش پاره می‏شود و فلج می‏گردد . اطبا را می‏آورند ، به فرنگ‏ می‏برند يا از آنجا اطبا می‏آورند ، بالأخره فايده نمی‏بخشد و او به صورت‏ يك موجود فلج همين جور می‏افتد . مجله با او مصاحبه كرده بود . سؤالاتی‏ كرده بود كه تو اكنون با اين حال چگونه زندگی می‏كنی ؟ و . . . او از جمله‏ راجع به خدا گفته بود كه من از خدا چيزی نمی‏خواهم چون می‏دانم خدا اينقدر گرفتاری دارد كه به همه اينها نمی‏رسد . خدا اينقدر گرفتاری دارد كه ديگر نمی‏تواند به اين جزئيات‏ هم برسد  " « لا يشغله شأن عن شأن » " ( يعنی ) در توحيد افعالی ، انسان بايد اين مطلب را توجه داشته باشد كه اين حرف در مورد خدا معنی ندارد .  پس قرآن اين اصل را به ما می‏آموزد كه يك وقت فكر نكنيم كه خدا چون‏ به كاری مشغول است نمی‏تواند به كار ديگری بپردازد ، بايد از آن فارغ شود تا بعد بيايد سراغ اين !

ولی يك مطلب ديگر هم هست : در مورد دنيا و آخرت ، باز خود قرآن اين جور ذكر می‏كند ، می‏گويد دنيا دار عمل است ، آخرت دار جزا ، دنيا دار مهلت است ، آخرت دار رسيدگی و حساب ، يعنی‏ در دنيا انسان كارهای خوب می‏كند ولی چنين نيست كه پاداشش فورا و نقدا برسد ، كار بد می‏كند ، كيفرش نقدا به انسان نمی‏رسد . بلكه اميرالمؤمنين‏ می‏فرمايد ، " و نبايد برسد ، اگر برسد تكليف ديگر برداشته است " . اگر انسان يك دروغ كه بگويد يك تومان از جيبش بيفتد جبرا ديگر دروغ‏ نمی‏گويد نه اينكه اخلاقا دروغ نمی‏گويد .

خدا انسان را در اين دنيا آورده و تكليف برای او معين كرده كه با انتخاب خود ، نيكی را انتخاب كند و بدی‏ را انتخاب نكند . من - و هر كس ديگر - اگر بدانيم يك نگاه گناه كه‏ می‏كنم اين نگاه همان و فرود آمدن يك شلاق به سر من همان ، بديهی است كه‏ ديگر نگاه گناه نمی‏كنم اما اين گناه نكردن ، گناه نكردن اجباری است . اختيار اقتضا دارد شعاع وسيعی از مهلت را . اگر مهلت نباشد اختيار در كار نيست . لازمه اختيار ، شعاعی وسيع از مهلت است . مهلت معنايش اين‏ است : كاری به كارش نداشتن ، فعلا كاری به كارش نداريم . گويی به خود واگذارد . اين ، وضع دنياست . در آخرت ، ملكوت خدا ظاهر می‏شود . ملكوت خدا اينجا هم وجود دارد منتها ظهور ندارد ، در آخرت ملكوت خدا ظاهر می‏شود ، يعنی آنجاست كه انسان رابطه مستقيم عملش با پاداشش رادرك می‏كند . ديگر آنجا پاداش و كيفر ، كوچكترين جدايی از عمل ندارد . ( آخرت ) برای‏ انسان ها روز ظهور پرداختن خدا به جزای اعمال است . مثالی برايتان عرض‏ كنم كه كاملا روشن شود :

اشياء ، يك وجود فی نفسه دارند ، يك وجود برای ما . وجود فی نفسه‏ يعنی اشياء آن طور كه هست . وجود برای ما يعنی ظهورش برای ما . حال اين‏ دو آيه ديگر قرآن را توجه بفرماييد . از جمله اصول توحيدی قرآن اين است‏ كه "« قل الحمد لله الذی لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك فی الملك و لم‏يكن له ولی من الذل و كبره تكبيرا" (اسراء / . 111) "و لم يكن له شريك فی الملك"يعنی خدا در ملك، در مالكيت، در سلطه، در قدرت، شريك و رقيب ندارد . يعنی اين طور نيست كه اين ملك تقسيم می‏شود، يك مقدار كمش مال من است‏ آن زيادش مال خداست ، نه، ملكی هم كه من دارم در طول ( ملك او ) است. من دارم ، مال من است ، ولی من و ملكم باز مال او هستيم . از وجهه الهی تمام ملك از اوست ، در عين اينكه مخلوقاتش ملك دارند ولی ملك داشتن‏ انها در طول ملك داشتن اوست . اگر كسی فكر كند كه خدا در ملك شريك‏ دارد ، اين نوعی شرك است . ولی اين ، وجود واقعی و حقيقت مطلب است .

پس اين، اعتقاد ايمانی است كه هر كسی بايد داشته باشد. در عين حال ما می‏بينيم باز قران می‏گويد قيامت كه می‏شود خطاب می‏رسد : " « لمن الملك‏اليوم »" امروز ملك مال كيست ؟ خود جواب می‏دهد : " « لله الواحدالقهار »" (غافر / . 16) از آن خدای يگانه قاهر علی الاطلاق . آيا اين دو آيه با هم تناقض دارند ؟ يك آيه می‏گويد كه اصلا در عالم وجود ، دنيا و آخرت در همه وقت ملك منحصرا مال خداست و خدا شريكی ندارد ولی آيه ديگر می‏گويد در قيامت چنين است ، ندا می‏رسد : امروز ملك از آن كيست ؟ گويی‏ معنايش اين است : " در دنيا ما رقيب و شريك داشتيم ولی امروز  ديگر ما قبضه كريم ! " . نه ، اين به اعتبار وجود برای ماست ، يعنی در دنيا مطلب پنهان است ، آن كه ديده نمی‏شود خداست ( البته برای افراد عادی ، آن كه به چشم نمی‏بينند خداست ) .

 انسان قدرت آب را می‏بيند ، قدرت‏ خاك را می‏بيند ، قدرت برق را می‏بيند ، قدرت انسان را می‏بيند ، قدرت‏ مغز را می‏بيند قدرت چشم را می‏بيند ، قدرت همه چيز را می‏بيند ، ولی‏ قدرت اصلی را كه همه‏اين قدرتها جلوه‏های آن قدرت است نمی‏بيند . در آخرت چشمها به تعبير قرآن نفوذ پيدا می‏كند ، اعماق را می‏بيند ، مبيند كه‏ هر قدرتی كه می‏ديده ( ناشی از ) از آن قدرت بوده است . در مقام تشبيه - كه اين تشبيه هم تشبيه كاملی نيست - مثل اين است كه‏ شخصی را به كارخانه‏ای ببرند . اين كارخانه يك قسمت فوقانی دارد و يك‏ قسمت تحتانی . آن قسمتهای فوقانی را برود ببيند ، چرخها و تسمه‏ها را می‏بيند كه حركت می‏كنند . خيال می‏كند همه كارخانه است و قدرتها را در اينجا می‏بيند ، يكدفعه او را می‏برند به زير زمين ، موتورهای اصلی را كه‏ نيرو از آنجا پيدا می‏شود مشاهده می‏كند . آنجا را كه می‏بيند در می‏يابد كه‏ تمام حركتها و قدرتهای بالا از اينجا سرچشمه می‏گرفته و منبع قدرت‏ اينجاست . ديگر آن برای او چيزی نيست ، آن را به عنوان جلوه‏ای از اين‏ می‏بيند .

پس آيه " « لم يكن له شريك فی الملك و لم يكن له ولی من الذل غ" و « آيه " الملك اليوم لله الواحد القهار »" باهم تعارض ندارند : "  « لم يكن له شريكفی الملك غ" وجود فی نفسه را بيان می‏كند يعنی حقيقت اين است، منتها بعضی افراد اين را امروز هم درك می‏كنند و بعضی درك نمی‏كنند ، و " « لمن الملك اليوم »" از نظر " وجود برای ما " است. آنجا ديگر مومن‏ و كافر مطلب را آنچنان كه هست شهود می‏كنند. پس " « لمن الملك اليوم‏ " معنايش اين نيست كه در دنيا اين طور نبود كه همه ملك مال ما باشد اينجا همه ملك مال ماست، بلكه يعنی اينجا شما شهود می‏كنيد و الا در دنيا هم همين طور بود .

پس " « سنفرغ لكم ايه الثقلان »" با آيه " « لا يشغله شأن عن شأن " اين نسبت را دارد ( كه ) " « لا يشغله شأن عن شأن »" وجود فی نفسه‏ را بيان می‏كند يعنی از نظر حقيقت و واقع ، ( مطلب اين طور است ) و يك‏ ديده حقيقت بين كه در همين دنيا هم می‏تواند ببيند حس می‏كند كه دست‏ پروردگار در عالم لا يتناهی در كار است بدون اينكه هيچ كاری باز دارنده‏ او از كار ديگر باشد . ولی همه آن بينش را ندارند ، در قيامت همه اين‏ مطب را احساس می‏كنند ، برای كسانی كه در دنيا احساس نمی‏كردند ، مطلب‏ به اين شكل ظهور پيدا می‏كند كه خدا ديگر دارد به ما می‏پردازد ، يعنی كأنه‏ در دنيا خدا كاری به كار ما نداشت ، حالا خدا از كارهای ديگرش فارغ شده‏ به ما دارد می‏پردازد . پس اين آيه مثل آيه " « لمن الملك اليوم لله الواحد القهار » " مطلب را از آن نظر كه برای اكثريت انسانها ظهور پيدا می‏كند بيان‏ می‏نمايد : ای جن و انس خواهيد ديد كه آنجا چگونه ما يكسره به شمامی‏پردازيم ، يعنی رابطه اعمال خودتان با پاداشها و كيفرها را - كه چگونه‏ از دست ما در می‏يابيد - كاملا احساس می‏كنيد .

" « يا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات والارض فانفذوا تنفذون الا بسلطان فبای الاء ربكما تكذبان »" ای گروه جن وانس اگرمی‏توانيد از اقطار آسمانها و زمين - يعنی از جوانب - فرار كنيد ، فراركنيد ، اگر می‏توانيد از ملك خدا خارج شويد ، خارج شويد ، اختيار باخودتان است ولی هرگز فرار نخواهيد كرد مگر به كمك قدرتی . ... توجه‏ داشته باشيد كه ( آيه ) مربوط به قيامت و آن وقتی است كه ديگر انسانها قدرت را جز يك قدرت حس نمی‏كنند يعنی می‏دانند كه جز يك قدرت ، قدرتی‏ نيست . كلمه " سلطان " در " « بسلطان »" يعنی قدرت الهی . مقصود اين است : اينجا كه می‏بينيد سراسر كيفر است و پاداش ، جز كيفر و پاداش در اينجا چيزی وجود ندارد ، بله ، اگر می‏توانيد از ملك خدا خارج‏ شويد كه در آنجا كيفر و پاداشی نباشد برويد خارج شويد . معنايش اين است‏ كه چنين چيزی امكان ندارد ، اينجا كه می‏فرمايد " « الا بسلطان »" ( و ) يك استثنا ذكر می‏كند ، مسلم ( مقصود ) همان سلطان الهی ( است ) .

سلطان در زبان عرب ، مصدر و به معنی سلطه و قدرت است . اگر در زبان‏ عربی به مطلق حكام و به حكمرانها مطلقا " سلطان " گفته می‏شود به اعتبار قدرت حاكم است . از قبيل حمل مصدر بر ذات است . مثل اينكه می‏گوييم‏ رياست فلان جا ، كه رئيس را می‏گوييم رياست . به يك صاحب سلطان يعنی‏ به يك صاحب قدرت می‏گفتند " سلطان " يعنی قدرت . به يك حاكم ، به‏ يك پادشاه ، به يك رئيس جمهور می‏گفتند " سلطان " چون او بود كه‏ قدرتها را در قبضه خودش داشت ، می‏گفتند " سلطان " يعنی قدر مملكت . پس اصل كلمه " سلطان " همان معنی قدرت است نه شخص صاحب قدر . استعمالش در شخص صاحب قدرت استعمال ثانوی و مجازی است . چرا اين استثنا در اين آيه آمده است ؟ اين آيه ذو وجهين است ، يعنی‏ هم ممكن است ناظر به دنيا باشد و هم ممكن است ناظر به آخرت باشد و من از يك نظر احتمال می‏دهم كه اين آيه ناظر به دنيا باشد چون‏ هنوز وارد عالم قيامت نشده‏ايم ، وعده قيامت است ( « سنفرغ لكم ايه‏الثقلان ») .

 آيه وقتی می‏خواهد بگويد كه خواهيم رسد به وقتی كه در آن‏ وقت كيفر و پاداشی هست ، می‏گويد پس الان چنين چيزی هست ، اگر می‏توانيد از ملك خدا خارج شويد كه كار به آنجاها نكشد خارج شويد ، اگر می‏توانيد از اقطار آسمانها و زمين خارج شويد ، خارج شويد ، ولی اين كه‏ يك امر عملی نيست ، از قانون خدا و از ملك خدا كه نمی‏شود بيرون رفت . ملك خدا يعنی ملك وجود . هرجا كه برويد ملك وجود است و هرجا كه برويد ملك خداست . پس همه جا حوزه قدرت الهی است . چون همه جا حوزه قدرت‏ الهی است و قانون الهی برای انسانهاست ، يعنی قانون پاداش و كيفر ، عمل و عكس العمل . وقتی كه می‏فرمايد : " « لا تنفذون الا بسلطان »" كأنه اينجا يك سؤال پيش می‏آيد : ما كه‏ نمی‏توانيم از اين عالم آسمانها و زمين بيرون برويم ، آيا قدرتی هم نيست‏ كه ما را از آسمان و زمين ( اينجايی كه ما الان هستيم ، اين عالم محسوس‏ ما ) بيرون ببرد ؟ ( و عالمی ماروای اين عالمها و مافوق آسمانها و زمين‏ هم هست كه در واقع عالم ربوبيت است . ) می‏گويد : " « الا بسلطان » " بله اگر شما به آن مقام برسيد ، اصلا مقام شما مقام مافوق آسمانها و زمين‏ خواهد شد . اين همان است كه گفت : آن كه رست از جهان فدك چه كند    آن كه جست از جهت فلك چه كند 

مسأله‏ای است كه آيا انسان می‏رسد به مقامی كه از جهات بيرون برود ؟ اقطار آسمانها و زمين ، عالم جهات است يعنی عالم ابعاد . مسلما اگر انسان بخواهد در اين جهات حركت كند هيچ گاه خارج نمی‏شود . من می‏خواهم‏ از اين طرف بروم تا خارج شوم ، هر چه بروم ملك خداست ، از اين جهت خارج شوم ، باز ملك خداست ، از اين جهت هم‏ همين طور . ولی ممكن است انسان به مرحله‏ای برسد كه از جهت خارج باشد ، اصلا مافوق جهت باشد . اينجا ديگر برای او آسمان و زمين به شكلی مطرح نيست‏ .

آيه در واقع می‏خواهد به اين مطلب اشاه كند كه خدا يك چنين قدرتی هم‏ دارد كه بعض انسان ها اصلا از جهت خارج می‏شوند يعنی ما فوق جهت قرار می‏گيرند . حال وارد قيامت می‏شود . در يك فصل وضع كيفرها را ذكر می‏كند و در فصل‏ بعد - كه مفصلتر است - وضع پاداشها را ذكر می‏كند . " « يرسل عليكم شواظمن نار و نحاس فلا تنتصران »" بر شما - يعنی بر مجرمين و گناهكاران شما - شعله از آتش فرستاده می‏شود و دودها ( نحاس به معنی مس است و لی‏ معنی ديگرش دود است ) " « فلا تنتصران »" در حالی هستيد كه در آنجا نصری وجود ندارد . ( كلمه " نصر " مكرر در آيات هست ) يعنی نمی‏توانيد به فرياد يكديگر برسد ، آنجا تناصر وجود ندارد كه فرد بتواند ديگری را كمك كند او بتواند ديگری را كمك كند ، او بخواهد آتش ديگری را خاموش‏ كند او بخواهد آتش ديگری را خاموش كند ، چنين چيزی وجود ندارد .

" « فاذا انشقت السماء فكان وردش كالدهان فبای الاء ربكما تكذبان‏فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان »" ( اين دو سه آيه رديف يكديگر است . ) آنگاه كه آسمان شكافته گردد . " ( « اذا السماء انشقت »" در سوره انشقاق داريم ، " « اذا السماء انفطرت »" ( انفطار / . 1  ) هم داريم ، تا به آن جاها برسيم و تفسير اين جمله‏ها را بگوييم .) آنگاه كه آسمان شكافته‏ شود " « فكانت وردش »" البته چون اينها مربوط به عالم قيامت است ما نمی‏توانيم واقعيت اينها را آنچنان كه هست تصور كنيم . قرآن هم اينها را تشبيهات و تمثيلات بيان كرده . از جمله اين است : آسمان شكافته می‏شود و مانند يك برگ گل می‏گردد " « كالدهان »" ( خيال نمی‏كنم ( اين ترجمه ) درست باشد ، می‏گويد دهان از ماده " دهن " گرفته شده ، يعنی روغن زيت : مانند روغن زيت .

ولی( طبق ) تفاسير ، نوعی اديم قرمز بوده است كه در زبان عربی به آن " دهان‏ " می‏گفتند . ) مقصود اين است كه آسمان آن وقتی كه شكافته می‏شود نازك و لطيف می‏گردد مانند برگ گل ، و قرمز رنگ می‏شود مانند آن اديم احمر . اينها تشبيهات و تمثيلات است ، حال چگونه می‏شود ، خدا عالم است ، ما نمی دانيم كه آسمان چگونه شكافته می‏شود ، چون همه اينها را با يكديگر بايد در نظر گرفت : آسمان شكافته می‏شود ، آسمان از هم می‏پاشد ، كوهها " « كالعهن المنفوش »" می‏شود . در سوره " القارعة " می‏خوانيم كه :  « "  القارعة مالقارعة و ما ادريك مالقارعة يوم يكون الناس كالفراش‏المبثوث و تكون الجبال كالعهن المنفوش »" ( قارعه / 1 - .  5 ) آن روزی كه كوهها مانند پشم رنگين زده شده بشوند . آنجا صحبت رنگين بودن است . كوهها كه‏ مظهر صلابت هستند - تعبير قرآن اين است كه - به شكل پشم رنگين زده شده‏ در می‏آيند . اينجا راجع به آسمان می‏فرمايد مانند برگ گل رنگين در می‏آيد . حال اينها چه اشاره و رمزی و چگونه است ، خدا عالم است ، ما چيزی در اين زمينه‏ها نمی‏دانيم .

" « فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان » " جايی است كه ديگراحتياج به اينكه بخواهند از گناه كسی - از انسی و از جنی - بپرسند نيست‏ بلكه آنها را می‏شناسند. در قيامت مواقفی هست: آيا سؤال و جواب هست يا نيست ؟ سؤال و جواب هست ( « وقفوهم انهم مسؤلون ») (صافات / . 24  ) ولی سؤال و جواب نه برای كشف و تحقيق است . قرآن همه اينها را در كنار يكديگر ذكر می‏كند . يك جا می‏گويد در قيامت سؤال است . جای ديگر می‏گويد در قيامت‏ " سؤالی " نيست يعنی نوعی از سؤال نيست . در قيامت از زبانها سؤال‏ نيست ، از اعضا و جوارح سؤال است . اينها همه برای اين است كه ما آنچه‏ را كه در آنجا هست با آنچه كه در دنياست مقايسه نكنيم . سؤال دنيا بازپرسی و تحقيق است يعنی سؤال كننده و قاضی محكمه متهمين را می‏آورد سؤال پيچ می‏كند برای اينكه با سؤالات مختلف كه از آنها جواب می‏گيرد تناقضات گفته‏هايشان را كشف می‏كند ، بعد می‏گويد تو آنجا اين جور گفتی ، اينجا چرا اين جور گفتی ؟ به قرينه آن حرف يك حرف ديگر از او بيرون‏ می‏شكد . آخر كار ، او چون قويتر و مقتدرتر است می‏تواند آن حقيقت را كشف كند و لهذا اگر متهم قويتر از قاضی باشد آنچنان جوابهايش را تنظيم‏ می‏كند كه هيچ تناقضی در نيايد و حقيقت را تا آخرين مرحله مكتوم می‏كند ، قاضی هم ده برابر معمول بازپرسی می‏كند آخر چيزی پيدا نمی‏كند ، مجبور است‏ قرار منع صادر كند .

آيا در قيامت چنين سؤالی هست ؟ يعنی از افراد كه سؤال می‏كنند سؤال‏ تحقيقی است ؟ نه ، سؤال هست ولی اين سؤالها سؤال تحقيقی نيست . آيا اتمام حجت است ؟ نه . سؤال قهری و جواب قهری است ، دارد بيان می‏كند . برای مأمورين الهی احتياجی نيست كه مثلا بيايند به افرادی كه محشور و زنده و حاضر در قيامت می‏شوند بگويند جنابعالی جزو گناهكاران هستيد يا جزو مطيعان ؟ شما را در كدام صف قرار بدهيم ؟ همان جا با آنچه كه دارند می‏شناسند . فورا يكی را موی پيشانی‏اش را می‏گيرند ، يكی را پايش را می‏گيرند ، بستگی دارد كه نوع‏ جرمش چه باشد . آن كه جرمش در سرش بوده ، در مغزش و از فكرش بوده از پيشانی‏اش می‏گيرند . آن كه جرمش در پايش بوده از پايش می‏گيرند . آن كه‏ جرمش در دستش بوده از دستش می‏گيرند . خودش نشان می‏دهد ، احتياج به‏ سؤال ندارد . " « فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان »" در آن روز ازگناهش پرسش نمی‏شود انسی و جنی ، يعنی آن نوع پرسشی كه نياز به تحقيق‏ داشته باشد نيست . از كجا می‏گوييم آن نوع پرسش نفی می‏شود ؟ چون بعد می‏گويد : " « يعرف المجرمون بسيماهم »" اينها از همان سيما شناخته‏ می‏شوند ، ديگر احتياجی به سؤال نيست .

" « فيؤخذ بالنواصی و الاقدام »" گروهی را از نواصی ( می‏گيرند) . " ناصيه " در زبان عربی موی جلوی سر را می‏گويند . اين كه در وضو می‏گويند مسح سر بر ناصيه باشد يعنی بر قسمت جلوی سر باشد . در حديث است : " امسح علی ناصيتك " يعنی ( مسح را ) بر روی ناصيه بكش . حتی اگر كمی‏ بالا برود اين ديگر ناصيه نيست . آن ، خلاف احتياط هم هست و مثل مرحوم‏ آقای بروجردی خيلی احتياط می‏كردند كه انسان وقتی مسح می‏كشد ، چون تعبير حديث اين است كه " امسح علی ناصيتك " و ناصيه همين جا را می‏گويند ، روی همين جا باشد ، چون بعضی وقتی مسح می‏كشند از ( فرق سر ) شروع می‏كنند و آنهايی كه به مقدار كم هم می‏كشند ، ديگر به ناصيه نمی‏رسند . اين ، خلاف‏ احتياط است . اينجا كه دارد : " « فيؤخذ بالنواصی و الاقدام »" گروهی‏ را از ناصيه‏شان و گروهی را از پايشان می‏گيرند ، اشاره به اين است كه‏ افراد كه اخذ می‏شوند يك جور اخذ نمی‏شوند . چرا يك جور اخذ نمی‏شوند ؟ ( چون ) هر كدام گناهشان در يك جاست . قلابشان همان مركز گناهشان است . " « هذا جهنم التی يكذب بها المجرمون »" اين است آن جهنمی كه‏گناهكاران دروغ می‏پنداشتند يعنی نسب دروغ می‏دادند كه ای آقا دروغ است . دروغ دانستن غير از نسبت دروغ دادن است . ( نسبت دروغ دادن يعنی) دروغ دانستنی كه منشأش اين است كه انسان نمی‏خواهد فلان چيز راست باشد .

اين مطلب را مكرر گفته‏ايم كه گاهی انسان چيزی را تصديق می‏كند چون دلش‏ می‏خواهد راست باشد . چون دلش می‏خواهد راست باشد می‏گويد راست است . يك چيزی را می‏گويد دروغ است چون دلش می‏خواهد دروغ باشد . مثل اينكه‏ گاهی می‏گوييم ان شاء الله دروغ است ، يعنی دل من می‏خواهد دروغ باشد ، يا می‏گوييم ان شاء الله راست است ، يعنی دل من‏می‏خواهد راست باشد ، در حالی كه دلبخواهی نيست . راست را آدم بايد تصديق كند خواه دل من بخواهد خواه نخواهد . دروغ را انسان بايد دروغ بداند خواه دل من بخواهد خواه‏ نخواهد . " تكذيبها " يعنی دروغ نسبت دادن‏هايی كه منشأش اين است‏كه‏ انسان نمی‏خواهد مطلب راست باشد ، چرا ؟ چون می‏خواهد گناه كند و دلش می‏ خواهد كيفری نباشد، چون دلش می‏خواهد كيفر نباشد می‏گويد اين حرفها چيست؟ ! يعنی با برنامه ما جور در نمی‏آيد . اين مطلب را خود قرآن بيان می‏كند .

در سوره قيامت - كه بعد ان شاء الله خواهيم رسد - می‏فرمايد: " « لا اقسم‏بيوم القيامة و لا اقسم بالنفس اللوامة ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه‏بلی قادرين علی انسوی بنانه بل يريد الانسان ليفجر امامه يسئل ايان يوم‏القيامة »" (قيامة / 1 - . 6) انسان دلش می‏خواهد كه در پيشاپيش خودش به فسق و فجور بپردازد، چون دلش اين جور می‏خواهد قيامت يعنی چه ؟ ! يعنی اين انكار بر اساس اين ميل است . در اين آيه هم می‏فرمايد : " « هذه جهنم التی يكذب بها المجرمون » " اين است آن جهنمی كه نسبت دروغ به آن می‏داديد " « يطوفون بينها و بين‏حميم ان »" در ميان اين آتشها و آبهای جوشانی كه در اينجا وجود دارد در حال طواف و در گردش ( به سر می‏برند ) . عجيب اين است : اينها را هم‏ كه قرآن ذكر می‏كند باز می‏گويد : " « فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ »" . قرآن‏ می‏خواهد بگويد كه اين كيفر لازمه عمل است ، جزء نظام احسن عالم است . اگر نبود نعمت ناقص بود ، يعنی آن فيض عام وجود عام پروردگار اقتضا می‏كند كه به هر چيزی آنچه را كه استحقاق همان را دارد بدهد . بر اساس كل‏ عالم كه شما نگاه كنيد ، اينها چون روی حساب دقيق حكمت و عدل است جزءآلاء پروردگار است كه اگر اين نبود آن هم نبود ، اگر بنا بود كه اين يكی‏ نباشد آن يكی هم نبود . ايندو با يكديگر پيوستگی دارند .

 و صلی الله علی‏محمد و اله الطاهرين .

منبع : از کتاب  " آشنايی با قرآن ( 6 ) تفسير سوره الرحمن ( 3 ) " اثر شهید مطهری








 
 
n s u n
« انسان »
 
c a t e g o r y
« موضوعات »
بیش از 100 موضوع با محوریت انسان
 
r e g i s t e r a t i o n
« عضویت و اشتراک »
با لینک ثابت RSS سایت مطالب را در سایت و یا نرم افزار خود منتشر و شماهده کنید
به زودی

به مناسبت آغاز سال 1391 و شروع چهارمین سال فعالیت سایت سامانه عضویت پیامکی "انسان" افتتاح شد.
جهت دریافت رایگان پیام های کوتاه با موضوع انسان یک پیامک با متن انسان به شماره
3000258800 ارسال نموده و منتظر تائید عضویت خود در سامانه شوید.
شما نیز می توانید نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را به شماره مذکور پیامک کنید.

 
l a s t  p o s t
« آخرین مطالب »
 
v o t e
« نظرسنجی »

نظر شما در مورد محتوی سایت انسان چیست؟


 
c a n o n i c a l   t i m e
« اوقات شرعی »
 
c h a r i t y
« كمك هاي انسان دوستانه »»





برنامه جهانی مبارزه با گرسنگی

کمک به ایتام
 
 
t r a n s l a t e
« ترجمه »

 
c a l e n d a r
« تقویم شمسی »
<    «  دی 1403  »    >
شیدسچپج
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031 
 
 
l i n k  b o x
« پیوند به بیرون »

براي تبادل لينك با ما آدرس سايت را با نام "انسان" در وبسايت يا وبلاگ خود اضافه كرده و سپس از قسمت تماس با ما لينك خود را ارسال نمائيد
آدرس های ورودی به سایت:
www.Nsun.us
www.N-Sun.ir
www.Nsun.tk
nsun.ely.ir

 
 

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو بیاره Copyright © 2009-2010 By www.nSun.us , All rights reserved -  Hosted & Design By Hami Web Network
Powered By DataLifeEngine - SMS Box= 3000258800  -   SMS Plugin Service By www.SmsWay.ir