تكامل اجتماعی انسان
اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
بخش دوم : هدف زندگی
جلسه سوم :
مكتب و جهان بينی
ايدئولوژی هم پايه فلسفی میخواهد و هم پايه ايمانی
توحيد هم پايه جهان بينی است و هم آرمان
ماركسيسم خود يك آرمان نيست
اگزيستانسياليسم نمیتواند تعهدآور باشد
جهان بينی توحيدی
********
تاريخ ايراد سخنرانی 51 / 6 / 13
بسم الله الرحمن الرحيم
تعبير ديگری از حرفهای گذشته به اين نحو قابل بيان است كه : يك مكتب اجتماعی كامل و ايدئولوژی درست ، هم نيازمند به يك " نظام فكری و فلسفی " است و هم نيازمند به يك ايمان ، بدين معنی كه هم يك جهان بينی استوار و بينش منطقی خاص و مجهز به استدلال و منظم و به اصطلاح امروز سيستماتيك درباره جهان داشته باشد و هم دارای يك ايمان باشد ، يعنی دارای قدرت ايجاد دلبستگی و عشق و محبت نسبت به هدفها و هدف برتر و مافوق فردی و شخصی باشد . نقصی كه در بعضی از مكتبهای اجتماعی و بلكه در اغلب مكتبهای اجتماعی امروز ، مثل مكتب اگزيستانسياليسم هست اين است كه میخواهند ايدئولوژی منهای ايمان بوجود بياورند ، يعنی منهای امری مافوق فرد انسان كه انسان نسبت به آن عشق بورزد و در واقع آن چيز به نوعی مورد پرستش انسان باشد . میخواهند بر اساس فلسفه محض مكتب ايجاد كنند و اين نشدنی است .
ايدئولوژی بر اساس فلسفه محض منهای ايمان كه نوعی دلبستگی و شيفتگی به هدف برتر و عاليتر است ايدئولوژی كامل انسانی نيست
و گاهی اوقات شبه دوری ايجاد میكنند كه معلوم است امری خيالی و استفاده از نيروی خيال بشريت است ، میآيند خود ايدئولوژی را موضوع ايمان قرار میدهند زيرا اين خلا را احساس میكنند كه ايدئولوژی بايد بر ايمان به هدف برتر استوار باشد . در صورتی كه ايدئولوژی طرحی است كه بايد مشتمل بر ايمان باشد و لذا میتواند مقدس باشد اما اگر خود ايدئولوژی مشتمل بر ايمانی نباشد و صرفا يك نظام فكری باشد و خود بخواهد موضوع ايمان يعنی عشق و دلبستگی قرار بگيرد ، اين ديگر به هيچ وجه پايه منطقی ندارد . يعنی امری است كه با زور تلقين و القاء میشود بدان عمل كرد ولی پايه منطقی حسابی ندارد
اكنون مقداری از يادداشتهای گذشته را درباره مكتب میخوانيم : " مكتب عبارتست از يك سيستم واحد فكری عملی " يعنی نه يك سيستم فكری صرفا نظری كه مربوط به علوم نظری است و نه آنچه بايد كرد . به اصطلاح فلسفه خودمان سيستم فكری نظری يعنی فكر درباره آنچه كه هست . فرض كنيد میگوئيم فيزيك ارسطو يك سيستم فكری نظری است يعنی يك نوع طرز تفكر است درباره آنچه هست كه چگونه است . و يا میگوئيم فيزيك نيوتون يك سيستم فكری نظری ديگری است درباره آنچه هست
ولی سيستم فكری عملی يعنی يك نظام فكری درباره آنچه بايد باشد ، و در اصطلاح قدما حكمت عملی ، كه حكمت را به نظری و عملی تقسيم میكنند : حكمت نظری يعنی حكمت و درك صحيح درباره آنچه هست و حكمت عملی يعنی درك صحيح و واقعی درباره آنچه بايد باشد .
بنابراين مكتب كه عبارتست از يك سيستم واحد فكری عملی يعنی يك سيستم فكری درباره آنچه بايد باشد ، طرحی برای اينكه فرد يا اجتماع انسان چگونه خوب است باشد ؟ و در تعريف مكتب اجتماعی بايد يك كلمه هم اضافه كنيم و اينطور بگوئيم : مكتب اجتماعی عبارتست از يك سيستم واحد فكری اجتماعی عملی ، نه مجموع انديشههای ناهماهنگ كه به صورت يك دستگاه در نيامده باشد كه آن مكتب نيست . يك ركن مكتب اين است كه به صورت يك دستگاه باشد . دستگاه صنعتی چگونه است ؟ دستگاه آن است كه از يك سری اجزاء تشكيل شده و برای هر جزئی كار و مقام و جای معينی در نظر گرفته شده است . مثلا يك ساختمان يك دستگاه است چون هر جزء آن وظيفهای را انجام میدهد و مجموع آن يك هدف واحد را تشكيل میدهد و لهذا انديشههای متفرق مكتب نيست زيرا يك واحد و يك دستگاه را به وجود نمیآورد
مجموع انديشههای هماهنگ كه با زندگی عملی يعنی با بايدها و نبايدها بستگی داشته باشد ، يك مكتب میباشد كه بر پايه " انديشههای نظری " قرار دارد ، و آن انديشههای نظری روح آن مكتب به شمار میرود . برای اين میگوئيم " بر پايه انديشههای نظری " كه گفتيم هر ايدئولوژی بر اساس يك جهان بينی است و خود جهان بينی نظر درباره جهان است آنچنان كه هست ، ولی ايدئولوژی نظر درباره انسان است آنچنان كه بايد باشد و بايد بشود پايه و مايه مكتب همان روحی است كه همه را به صورت يك دستگاه و يك پيكر در آورده است و ديگر چيزها به منزله اعضاء و جوارح رئيسه و غير رئيسه است و حتی بعضی به منزله موهائی است كه بر پيكر میرويد يعنی اينقدر جنبه غير اصيل دارد ، مانند لازم و غير لازم و واجب و مستحب و ..
ايدئولوژی هم پايه فلسفی میخواهد و هم پايه ايمانی
تنها انديشهای میتواند روح يك مكتب را تشكيل دهد كه از طرفی پايه جهان بينی آن مكتب باشد يعنی نوعی بينش و ديد و ارزيابی درباره هستی باشد ، و از طرف ديگر " آرمانساز " باشد و اين همان مطلب است كه گفتيم ايدئولوژی هم پايه فلسفی بايد داشته باشد و هم پايه ايمانی . از يك سو اساس منطقی داشته باشد تا آنچه هست را بتواند با منطق و استدلال ثابت كند و از سوی ديگر آرمانساز باشد ، يعنی بتواند چيزی را عرضه كند كه بشود موضوع ايمان و موضوع آرمان قرار گيرد . يعنی يك محبوب و معشوق هم به بشر عرضه بدارد و بشر را به سوی آن محبوب به حركت در آورد . هم فلسفه باشد و هم ايدهآل اخلاقی و هم ايدهآل اجتماعی . نيروی محركه يك جهان بينی آرمانسازی آن است . صرف يك جهان بينی مادام كه آرمان نداشته باشد محرك نمیشود . مثل اينكه بزرگترين مكتبهای ستاره شناسی ، مسائل ستاره شناسی را به ما عرضه میدارد و ما فقط درباره يك سلسله چيزهائی كه در جهان هست اطلاعاتی پيدا میكنيم ، اما ديگر به ما ارتباطی پيدا نمیكند يعنی ستارهها به آن وضع وجود داشته باشند يا نداشته باشند ، از نظر زندگی و هدفهای انسان تاثيری ندارد ، بر خلاف مكتب كه چيزی را عرضه میدارد كه در آن آرمان بزرگی برای انسان نهفته است
توحيد هم پايه جهان بينی است وهم آرمان
" توحيد " چنين خاصيتی دارد كه از طرفی پايه و مايه فلسفه جهان بينی است و نوعی ديد و بينش درباره هستی و وجود است و از طرف ديگر نوعی آرمان و ايده است كه كلمه " لااله الا الله " در جمله نفی لااله مفهوم ايده بودن و در جمله اثبات الا الله مفهوم اصل بودن توحيد در هستی را بيان میكند . قدمای ما تعبيری دارند ، میگويند توحيد بر چند قسم است : توحيد در ذات ، توحيد در صفات ، توحيد در افعال و توحيد در عبادت
توحيد در ذات يعنی اعتقاد به توحيد ذاتی كه " « ليس كمثله شیء » " خداوند مثل و مانند و شريك ندارد . توحيد در صفات يعنی ذات او مغاير با صفات و نيز صفتی مغاير با صفت ديگر نيست . در عين بساطت و وحدت ، همه كمالات را به نحو بساطت و وحدت دارد . و همچنين توحيد افعالی . همه اينها يك سلسله انديشههای نظری و فلسفی مانند است كه او چنين است
ولی در عين حال توحيد در عبادت هم هست . او كه چنين است بايد پرستش بشود ، لايق پرستش است و پرستش او در عمق روح و روان بشر ريشه دارد
" « ا فغير دين الله يبغون و له اسلم من فی السموات و الارض »" (سوره آل عمران آيه 83 ( آيا غير دين خدا را میجوئيد و حال آنكه هر كه در آسمانها و زمين است خواه و ناخواه مطيع فرمان او است ) )
عبادتی كه ما میكنيم در واقع يك نوع تسليم و مشايعت اختياری است از يك عبادت تكوينی كه در همه موجودات است .
" « يسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض " (سوره جمعه آيه . 1 )
" سبح لله ما فی السموات و ما فی الارض " (سوره صف آيه . 1)
" لله يسجد من فی السموات و الارض » " (سوره رعد آيه . 15 )
از اين جهت توحيد در عبادت يعنی ذات حق يگانه آرمان بشر هم هست
همانطور كه ذات يگانهای است كه مثل و مانند ندارد و در ذاتش تركيب نيست و يگانه مبدا عالم است ، همينطور ذات يگانهای است كه تنها معبود بشر و يگانه موجود لايق پرستش بشر است . اين است كه میگوئيم توحيد هر دو خاصيت را دارد ، از طرفی نوعی بينش و ديد و نوعی ارزيابی درباره هستی است و از طرف ديگر آرمان است برای بشر
ماركسيسم خود يك آرمان نيست
اما مثلا ماركسيسم چنين نيست . جهان بينی ماركسيستی ، جهان بينی مادی است . جهان بينی مادی نوعی ديد و ارزيابی درباره هستی و يك نوع فلسفه هستی است كه طبعا در توجيه زندگی و زيستن نيز اثر دارد ولی خودش يك آرمان نيست . ماترياليسم هرگز نمیتواند به بشر آرمان عرضه بدارد
آرمانی كه ماركسيسم عرضه میدارد از جنبه اقتصادی است نه از جنبه ماترياليستی . يعنی ماركسيسم اقتصادی ، آرمان به بشر عرضه میدارد . تازه آن هم آرمان انسانی نيست . يعنی منافع بشر و طبقه محروم را به عنوان آرمان به او عرضه میدارد و میگويد ای طبقه محروم كوشش كن كه حقوق خود را دريافت كنی .
در اين حدود است . و لذا از لحاظ آرمانسازی و ايدئولوژی ناقص است . زيرا اين آرمان تا وقتی است كه انسان به هدف نرسيده است ، بعد كه رسيد چطور خواهد بود و اين آرمان چه خواهد شد ؟ همينكه طبقه حاكم را از قدرت استبداد به خاك نشاند ديگر پايان ايدئولوژی و هدف است و تمام میشود
به علاوه اين نمیتواند به صورت يك هدف مقدس باشد ، يك هدف مادی صددرصد مادی است و هدف مافوق انسانی نيست . و لهذا فداكاريها در اين مكتب تمام بیمنط ق خواهد بود چون بر ضد آرمان خودش است . او میكوشد برای اينكه به منفعت خود برسد و آن وقت بايد فداكاری كند و تمام وجود خود را در راه آن از دست بدهد و اين چگونه منفعتی است كه در راه آن خود را بايد از دست داد ؟ ! ماركسيسم خود يك آرمان نيست ، بلكه در حقيقت بی آرمان و بازگشت به غرائز فردی است يعنی آنچه كه مايه جهان بينی است ، خود ايده و آرمان فردی يا اجتماعی نيست . نيروی ماركسيستی در بريدن و پاره كردن قيدها و زنجيرها است . به علاوه قادر نيست توجيه كننده همه شؤون زندگی اعم از سياسی ، اجتماعی ، اقتصادی و اخلاقی باشد مگر به طريق غير مستقيم . در اين حال " عدالت " و " اخلاق " مفهوم واقعی خود را از دست میدهد
به عبارت ديگر روح مكتب آن است كه با نوعی ارتباط علی و معلولی اندام مكتب را میسازد و آنچه در اين ارتباط علی و معلولی ، بيشتر تاثير دارد ، هدف و آرمانی است كه جهان بينی مكتب میدهد .
و به همين دليل هر جهان بينیای صلاحيت اينكه روح مكتب را تشكيل بدهد ندارد چون ممكن است آرمان نداشته باشد
انسان در سازندگی به آينده نگاه میكند نه به حال و گذشته . اينكه جهان چيست و چگونه بوده و هستی چه ربطی دارد به اينكه من كه میخواهم جهان ايدهآل و مطابق با ميل خود بسازم چه كنم . به عبارت ديگر فلسفه تنها كافی نيست
اگزيستانسياليسم نمیتواند تعهد آور باشد
جهانبينيها از يك نظر ديگر نيز با هم تفاوت دارند و آن اينكه يكی " تعهد آور " است و ديگری نيست يعنی يك جهان بينی برای انسان مسؤوليت ايجاد میكند و ديگری نه . جهان بينی توحيد تعهد آور است . و هر چه فكر كنيم كه مثلا اگزيستانسياليسم چگونه میخواهد تعهد به وجود آورد فكر به جائی نمیرسد ، زيرا پايه و اساسی ندارد ، اينهمه كه دم از تعهد و التزام و مسؤوليت میزند معلوم نيست پايه آن كجا است . من مسؤول خود هستم فقط به دليل اينكه آزادم . اين آزادی جز اين معنا ندارد كه ديگری مقصر [ بدبختی من ] نيست . اگر مجبور باشم ، مقصر بدبختی من ، خودم نيستم بلكه ديگری است . ولی وقتی كه من صد در صد آزاد هستم چگونه است ؟ البته آزادیای كه آنها میگويند اساسا مفهوم ندارد و صد درصد غلط است ، زيرا برابر با آزادیای است كه اشاعره ما میگفتند و میخواستند ثابت كنند اراده انسان كاملا آزاد و بیارتباط به همه چيز است و اين سخن چندين اشكال بزرگ دارد .
ولی به هر حال فرض كنيد من آزاد هستم و هيچگونه جبری بر من حكومت نمیكند و طبيعت بشری كه لازمهای داشته باشد وجود ندارد ، جبر محيط هم وجود ندارد و جبر الهی هم نيست و من آزاد مطلق هستم . پس در اين صورت به قول آنها من مسؤول خود هستم . حداكثر معنای اين حرف اين است كه هيچ عاملی مقصر [ بدبختی ] من نيست ، من اگر بدبخت شدم خودم مقصر هستم . ولی آيا معنای اين ، مسؤوليت در برابر ديگران هم هست كه بگويم من در انتخاب خود مسؤولم چيزی را انتخاب كنم كه به نفع ديگران هم باشد ؟ میخواهند مسؤوليت ديگران را هم به عهده من بگذارند . اين احساس مسؤوليت از كجا برای من پيدا شود ؟ اگر گفته شود من در ديگران تاثير دارم ، گيرم كه چنين باشد ولی مسؤوليت مطلب ديگری است
اولا ديگران نيز آزادند . آن آزادی مطلق با مسؤوليت در مقابل ديگران سازگار نيست . در آن طور آزادی كه میگويند ، حتی سرمشق و نمونه شدن هم معنا ندارد . میگويد من چون آزاد هستم پس خودم مسؤول خودم میباشم و چون هر راهی را كه انتخاب میكنم به اين معنا است كه آنرا خوب میدانم و به قول طلبهها به دلالت التزامی به ديگران میگويم همين راه مرا انتخاب كنيد پس به راه خودم كليت میدهم ، میگويم اين راه خوب است نه فقط برای من بلكه برای همه . پس ديگران را هم به اين كار دعوت میكنم .
و چنانكه گفتيم برای ديگران هم آزاد هستند و هيچ عاملی مثل تاثير در انتخاب ديگران مرجح اراده كسی واقع نمیشود
ثانيا - فرضا اين مطلب را قبول كنيم كه البته تا اينجا درست است [ و حديث ]
" « كونوا دعاه الناس بغير السنتكم » " همين است كه كاری كه من میكنم معنايش اين است كه آن را خوب تشخيص میدهم و ديگران را هم عملا به آن تشويق میكنم ، پس به اين ترتيب مؤثر در انتخاب ديگران هستم . ولی اين تاثير در انتخاب ديگران غير از اين است كه من در وجدان خود احساس مسؤوليت كنم . زيرا بايد اين مسؤوليت در وجدان من وجود داشته باشد . " من مؤثر هستم " بالاتر از اين نيست كه من درك میكنم كه عامل بدبختی ديگران هستم ، اما آن تعهد را چه كسی در من ايجاد میكند كه من عمل نكنم و بگويم به موجب اينكه مسؤولم نمیكنم ؟ مورد سؤال چه كسی هستم ؟ آيا خدا وجود دارد كه سؤال كند ؟ میگوئيد نه . آيا وجدان ؟ میگوئيد نه پس چه كسی ؟ !
جهان بينی توحيدی
جهان بينی توحيدی به همين دليل كه " آرمانساز " و " تعهد آور " و " مسؤوليت ساز " است ، " هدايت كن " است . خاصيت ديگر آن هدايت كردن است يعنی راه را به انسان نشان میدهد ، راه وصول به هدفها را روشن میكند . به علاوه " نشاط بخش " و " دل گرم كن " و نيز " فداكار ساز " است
از همه بالاتر همانطور كه علامه طباطبائی فرمودهاند : اصل توحيد میتواند عنصری از عناصری همه تعليمات باشد .
همانطور كه اصل امتناع تناقض اصلی است كه عند التحليل همه قضايا به آن منتهی میشود و بدون آن ، يقين به هيچ اصلی پيدا نمیشود و يا لااقل يقين به هيچ اصلی يقين به احتمال اصل مخالفت آنرا نفی نمیكند ، همچنين اصل توحيد اين صلاحيت را دارد كه مانند آب ريشه همه انديشههای ديگر را سيراب كند و مانند خون به همه اجزاء و اندامها غذا برساند و مانند روح بپا دارنده و زندگی بخش همه اندامها باشد و قوه محركه يك مكتب باشد
در مورد آرمان ، سارتر و . . . حرفی دارند كه میگويند انسان در هيچ حدی نبايد توقف كند و هميشه بايد حدود خود را در هم بشكند و طرحها را تغيير دهد . وقتی به آنها رسيد هدف ديگر بگيرد و همينطور به پيش رود ، بدين معنی كه حركتی نامتناهی كه از ابتدا آرمان و هدفش مشخص نيست انجام دهد بطوری كه دائما در حال حركت باشد مثل كسی كه در راهی میرود و فقط مقداری از افق جلويش باز است ولی بعدش را نمیبيند اما مقداری كه رفت افق ديگری جلوی چشمش آشكار میشود و همينطور ، ولی از ابتدا هدف نهائی را بطور روشن نمیداند ، زيرا نمیخواهد به نقطه ثابت برسد چرا كه آنرا نقطه مرگ میداند . ولی در توحيد در عين اينكه هدف از ابتدا روشن و مشخص است ، غير متناهی است و اين ، ارزش فوق العادهای دارد .
زيرا ذات هدف نامتناهی است و هميشه برای انسان تازگی دارد و هيچگاه كهنگی ندارد
پس هر جهان بينیای صلاحيت ندارد كه پايه و مايه و روح يك مكتب باشد كه هم " آرمان " آن مكتب باشد و هم " قوه محركه " چه از راه اينكه غايت و هدف میدهد و چه از راه اينكه ايجاد مسؤوليت میكند ، و خلاصه هم " قوه محركه " باشد و هم " تعهد آور و مسؤوليت آور " ( البته به حسب خصلت ذاتی خود ) و هم " راهنما و هدايت كننده " كه راه وصول به هدفها را تعيين كند ، و هم خاصيت " نشاط بخشی " و " فداكار سازی " داشته باشد ، و هم مانند غذا خاصيت داشته باشد كه به همه بدن برسد و همه اعضاء را زنده نگه دارد ، و هم نفوذی داشته باشد كه مانند اصل ، همه مسائل به آن تحليل شود . به عقيده ما تنها جهان بينی توحيدی است كه چنين خواصی را همه و يكجا در بر دارد .
( ادامه دارد )
منبع : http://www.ghadeer.org/author/motahary |