به نام خداوند بخشنده مهربان               بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‏ ‏                In the Name of Allah, the Beneficent, the Merciful.                Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.                Im Namen des barmherzigen und gnädigen Gottes.                In nome di Allah , il Compassionevole, il Misericordioso.                Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani.                ¡En el nombre de Alá, el Compasivo, el Misericordioso!              

 
   Home Page | صفحه اول   Rss Link | فید خبرخوان   Contact Us | تماس با ما     امروز
کلیک کن
 

انسان در آثار اندیشمندان / شهيد مرتضی مطهری » رابطه انسان و مرگ
ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 447 بازديد نسخه مخصوص چاپ
 

شهيد استاد مرتضی مطهری

رابطه انسان و مرگ

اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری

تفسير سوره جمعه  ( بخش دوم )

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

قُلْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِينَ «6» وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ «7» قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِيکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ  تَعْمَلُونَ «8» ‏ (جمعه / 6 -  8 )

آيه قبل از اين آيه ، مثلی برای علمای يهود بود كه درباره آن بحث‏ كرديم ( متاسفانه نوار جلسه مذكور در دست نيست   ) . روح آن آيه اين بود كه اينها با آنكه تكليف و مسؤوليت‏ تورات به آنها داده شده و آن كتاب آسمانی به آنها تعليم داده شده است‏ عملا حامل آن كتاب نيستند ، به اين معنی كه آنها در عمل پيرو اين كتاب‏ نيستند و دستورهای اين كتاب را به‏كار نمی‏بندند . آن مثل به همين مناسبت در آن‏ آيه كريمه آورده شده است .  علمای يهود و بلكه شايد غيرعلمايشان هم از همين امتياز ظاهری كه ما اهل كتاب و اهل تورات هستيم استفاده می‏كردند  كه قرآن فرمود : شما همان اندازه اهل تورات هستيد كه اگر الاغی را ازكتاب بار بزنند اهل آن كتاب است . آنها می‏خواستند از اين مقدار  انتساب استفاده‏های ديگری هم بكنند و قرآن كريم ادعاهای ديگری از قول‏ آنان در آيات ديگر نقل فرموده است . از جمله ادعا می‏كردند : " « نحن‏ابناالله و احبائه »" (مائده / . 18  ) ما فرزندان خدا هستيم ، ما " خدا نژاد " هستيم .

مساله خدا نژادی

مساله ابناللهی ( خدا نژادی ) يكی از آن معانی و مفاهيمی است كه در طول تاريخ زياد به آن برمی‏خوريم كه قومی بزرگ يا كوچك ، برای اينكه يك‏ سلسله امتيازات اجتماعی را به خودشان اختصاص بدهند دعوی خدا نژادی‏ كرده‏اند . البته دعوی آنها به عقايدی كه در بين آن مردم رايج بوده بستگی‏ داشته است . آنها كه به ارباب انواع معتقد بوده‏اند ، می‏گفته‏اند نژاد ما به فلان رب‏النوع می‏رسد . يهوديها چون اساس دين و مذهبشان بر توحيد بود و مساله رب‏النوع برايشان مطرح نبود رسما می‏گفتند ما پسران خدا هستيم ، حال‏ اعم از آن كه برای حرف خود توجيهی می‏كردند يا نمی‏كردند ، اگر توجيه‏ می‏كردند لااقل در اين حد بود كه خداوند به ما عنايت مخصوص دارد مانند عنايت يك پدر به پسران خود .

در ايران خود ما هم اين ادعای خدا نژادی زياد ديده شده است . در كتيبه‏ هايی كه از دوره‏های خيلی قديم به دست آمده است ، سلاطين آن‏ زمان ادعای خدا نژادی كرده‏اند . حتی گاهی در بعضی از تعبيراتی كه در كتب‏ تاريخ ثبت شده اين‏طور آمده است : " خدايی از نژاد خدايان " . به‏ هرحال آنها می‏گفتند ما فرزندان خدا هستيم و دوستان خدا : " « نحن‏ابنا الله و احبائه »" . قرآن در اينجا روی كلمه " اولياالله " تكيه كرده است و بر اين اساس‏ استدلالی كرده است كه ما اين استدلال را طرح و درباره آن بحث می‏كنيم و بسيار هم قابل بحث است و بحث خوبی هم هست .

قرآن چنين استدلال می‏كند كه شما اگر در ادعای خودتان كه اولياالله هستيد راست می‏گوييد پس مرگ را آرزو كنيد : " « فتمنوا الموت »" ، اگر راست می‏گوييد مرگ بايد برای شما مانند يك امر آرزويی باشد . در اينجا ابتدا ترجمه دو آيه بعد را عرض می‏كنم و بعد به توضيح استدلال قرآن‏ می‏پردازم .

قرآن در ادامه می‏فرمايد : " « و لايتمنونه ابدا »" ولی هرگز اينها آرزوی مرگ نخواهند داشت ، چرا ؟ " « بما قدمت ايديهم »" به موجب‏ آنچه دستهايشان پيش‏فرستاده است . بعد می‏فرمايد : " « والله عليمبالظالمين »" خدا به ستمكاران آگاه است. معنای " « بما قدمت ايديهم‏ " اين است كه خودشان می‏دانند چه پيش فرستاده‏اند ، يعنی می‏دانند چه‏ اعمالی مرتكب شده‏اند و ضمنا می‏دانند كه اگر انسان بميرد بر همان اعمال‏ خودش وارد می‏شود و آينده‏اش به آنچه كه قبلا پيش فرستاده بستگی دارد . خودشان می‏دانند و خدا هم به ستمكاران آگاه است . يك وقت است كه انسان‏ خودش می‏داند كه چه كرده است ولی می‏توان آن دستگاهی را كه مراقبت می‏كند اغفال كرد ولی وقتی خدا مراقب باشد ديگر امكان اغفال‏كردن نيست .

بعد قرآن اشاره می‏فرمايد كه نه تنها مرگ برای اينها يك امر آرزويی‏ نيست بلكه اين كسانی كه به زعم خوداولياالله هستند و مدعی " « نحن« ابنا الله و احبائه »" هستند خيلی هم از مرگ فرار می‏كنند و می‏ترسند. به آنها بگو : چه فايده‏ای از فرار ؟ اين مرگی كه شما از آن فرار می‏كنيد ملاقی شما خواهد بود و يك روز با شما روبرو خواهد شد و فراركردنی نيست . ( ملاقی يعنی ملاقات كننده، روبرو شونده ). اين خود مرگ. اما بعد از مرگ‏ خواه‏ناخواه بازگردانده می‏شويد به آن حقيقتی كه دانای غيب و شهادت است‏ ، آن كسی كه آنچه ظاهر كرده‏ايد می‏داند و آنچه را هم كه مستور و مخفی‏ كرده‏ايد می‏داند . او در موقع حسابرسی كه به خود شخص افهام می‏شود كه چه‏ كرده است شما را به آنچه عمل می‏كرديد خبر خواهد داد .

 اين ترجمه آيات . شبيه اين آيه كه " « يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انكم اولياء لله من‏دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين »" آيه‏ ای است در سوره مباركه‏ بقره : " « قل ان كانت لكم الدار الاخره عندالله خالصه من دون الناس‏فتمنوا الموت ان كنتم صادقين »" (بقره / . 94  ) . آنها ادعای بالاتر داشتند ، می‏گفتند اساسا خدا خانه آخرت را برای ما ساخته است ، به مردم ديگر مربوط نيست ، اگر خدا در آن عالم به هر كس ديگر چيزی بدهد از مال ما به‏ او داده است ، اگر غيريهودی به بهشت برود از طفيلی ما و صدقه سر ماست‏ ، يك قسمت از آن چيزهايی كه مال ماست به او داده ‏اند .  در آيات ديگر  از اينها نقل می‏فرمايد كه می‏گفتند خدا هرگز ما را معذب نمی‏كند ، ما هرگز اهل جهنم نيستيم . قرآن می‏گويد اگر چنين است پس شما بايد عالم آخرت را خيلی دوست داشته باشيد ، پس چرا اين‏قدر از مرگ می‏ترسيد ؟ من در اينجا می‏خواهم اين استدلال را كه مبتنی بر آرزوی مرگ است طرح‏ كنم ، چون ممكن است سوالاتی را به‏وجود آورد .

استدلال مبتنی بر آرزوی مرگ

در اينجا به اصطلاح منطقيين يك نوع " قياس " تشكيل داده شده است و آن " قياس استثنايی " است . در منطق در باب استدلال می‏گويند قياس بر دو قسم است : قياس اقترانی و قياس استثنايی . در قياس استثنايی ، ميان دو چيز ( مقدم و تالی ) ملازمه قائل می‏شوند ، می‏گويند اگر فلان چيز وجود داشته باشد ( مقدم ) فلان چيز هم وجود دارد ( تالی ) . قياس‏ استثنايی چند شكل پيدا می‏كند كه طبق بعضی از شكلهای آن ، استدلال صحيح‏ است و طبق بعضی ديگر استدلال صحيح نيست . يكی از شكلهايی كه قياس‏ استثنايی نتيجه می‏دهد اين است كه از نفی تالی نفی مقدم را نتيجه بگيرند . مثلا طبيب می‏گويد اگر اين بيماری حصبه باشد فلان علامت حتما بايد وجود داشته باشد . ولی اين علامت وجود ندارد ( نفی تالی ) ، پس نتيجه می‏دهد اين بيماری حصبه نيست ( نفی مقدم ( . قرآن در اينجا چنين قياسی تشكيل داده است : " « ان زعمتم انكم اولياءلله من دون الناس فتمنوا الموت »" شما اگر اولياالله هستيد بايدآرزوی مرگ داشته باشيد " « و لايتمنونه ابدا بما قدمت ايديهم »" ولی‏ هرگز آرزوی مرگ نداريد ، پس شما اولياالله نيستيد .

سوالی كه در اينجا مطرح است در ملازمه ميان مقدم و تالی است . در قياس استثنايی عمده اين است كه اين ملازمه محرز و ثابت باشد . مثلا آنجا كه طبيب می‏گويد اگر اين بيماری حصبه باشد بايد فلان علامت را داشته باشد ، بايد حتما تاييد شده باشد كه بيماری حصبه آن علامت را دارد . ما در اينجا از آيه چنين استنباط می‏كنيم كه لازمه اينكه يك شخص از اولياالله‏ باشد ، آرزوی مرگ داشتن است . حال آيا اينكه " لازمه ولی‏الله بودن ، آرزوی مرگ داشتن است " درست است يا درست نيست ؟ اين مطلب صددرصد درست است ولی در اينجا توضيحی بايد بدهيم تا ريشه اين دوست‏داشتن و نحوه اين دوست‏داشتن به‏دست بيايد .

آيا مرگ امری مورد آرزوست ؟

ابتدا بايد خود مرگ را قطع‏نظر از خصوصيات ديگر درنظر بگيريم . آيا مرگ فی حد ذاته يك امر مطلوب و يك امر آرزويی است كه هر كس اعم از اولياالله و غير اولياالله بايد آن را امری مطلوب و محبوب بداند يا نه‏ ؟ اين خودش مساله‏ای است .

در اينجا چند مكتب وجود دارد . مكتبهايی در دنيا بوده‏اند و الان هم به‏ شكل ديگری وجود دارند كه معتقدند مرگ فی حد ذاته برای هر فردی بايد امری‏ مطلوب و مورد آرزو باشد ، چرا ؟ زيرا اين مكتبها معتقدند رابطه انسان با جهان رابطه زندانی است با زندان ، يا به تعبير ديگر رابطه روح با بدن‏ رابطه زندانی است با زندان ، رابطه " در چاه افتاده " است با چاه ، رابطه مرغ است با قفس . انسان از همان اولی كه به دنيا می‏آيد كه كم و بيش می‏توان گفت حرف افلاطون هم چنين است يك مرغ ساخته و پرداخته شده‏ عالم ملكوت است . بعد اين مرغ را در اينجا در قفس زندانی كردند .

معلوم است وقتی يك انسان آزاد به زندان می‏افتد خروج از زندان بايد يك‏ امر آرزويی برای او باشد . اگر رابطه انسان و جهان اينچنين باشد آيا مردن‏ تاسف دارد ؟ اينكه در زندان باز شود و زندانی از زندان بيرون بيايد كه‏ تاسف ندارد ، به چاه افتاده را از چاه بيرون بكشند و يا مرغ را از قفس‏ آزاد كنند كه تاسف ندارد .

چنين مكاتبی مخصوصا در دنيای قديم وجود داشته است . مانی ( او در ايران قديم مذهبی آورد كه ثابت شده است ريشه‏هايی در مذاهب‏ مختلف دارد و ريشه تعليماتش بيشتر در مسيحيت است ولی پوشش ظاهری‏اش‏ از مذهب زرتشتی است و در چندين مذهب ديگر هم ريشه داشته است . می‏گويند پادشاهی كه مانی را كشت به او گفت من تو را به حكم فلسفه‏ خودت الان بايد اعدام كنم و هيچ خدمتی به تو بالاتر از اين نيست كه تو را از اين زندان بدن آزاد كنم . من قصد سوئی ندارم ، فقط می‏خواهم روحت را از زندان بدنت آزاد كنم ( ! اين مدعی پيغمبری معروف كه ضمنا انسان نابغه‏ای هم بوده است چنين‏ فلسفه‏ای داشت . او براساس همين فكر و فلسفه ، مرگ را برای هر كس فی‏ حد ذاته امری مطلوب می‏دانست . در اين مكتب برای هر فردی بدون استثنا مرگ بايد يك امر آرزويی باشد ، چرا كه اين فرد و آن فرد ندارد ، همه روحهای مردم مرغهای در قفس است‏ و زندانيهای در زندان . اين مكتب براساس دو اصل است : يكی جاودانگی روح و ديگر اينكه روح‏ انسان قبل از اينكه به اين دنيا بيايد يك موجود ساخته و پرداخته كاملی‏ بوده و در اين دنيا نقص پيدا كرده و بازگشت او بازگشت به كمال اول‏ است .

مكتب ديگری كه درست نقطه مقابل اين مكتب است و مكتبی مادی است‏ می‏گويد حيات و زندگی در همين دنيا شروع می‏شود و به همين دنيا هم پايان‏ می‏پذيرد ، مرگ نيستی است و حيات ، هستی . هستی بر نيستی و بود بر نبود در هر شكلی ترجيح دارد ، زندگی به هر شكلی بر مرگ به هر شكلی ترجيح دارد . اصلا " بود " نمی‏تواند از " نبود " كمتر باشد و نيستی نمی‏تواند بر هستی ترجيح داشته باشد . مرگ در مكتب مانی ارزش صددرصد مثبت داشت و در اين مكتب ارزش صددرصد منفی دارد . پهلوان را زنده خوش است ، پهلوان بايد زنده بماند . اصل اول زنده ماندن است ، هر چيز ديگر در درجه‏ بعد است .

از جالينوس (جالينوس از طبيبهای بزرگ جهان قديم است و بلكه او و بقراط را در دنيای قديم " پدر طب " می‏شمارند . جالينوس گرچه طبيب بوده ولی‏ فيلسوف نبوده است . گويا جز مباحثاتی كه ميان بوعلی سينا و ابوريحان‏ بيرونی هست يكی هم بر سر جالينوس است . بوعلی سينا خيلی جالينوس را تحقير می‏كند ، البته نه از نظر طبی بلكه از نظر فلسفی . جالينوس يك‏ طبيب شبه‏مادی است . ) نقل می‏كنند كه گفته است من زندگی به هر شكل را بر مرگ ترجيح می‏دهم ، فقط من زنده باشم و نفسم بيرون بيايد . مولوی به اين‏ شكل نقل كرده كه جالينوس گفته است اگر راه زنده ماندن من منحصر در اين‏ باشد كه مرا در شكم يك قاطر كنند و سرم را از زير دم قاطر بيرون بياورند تا نفس بكشم ، من اين‏طور زندگی را بر مرگ ترجيح می‏دهم ، چون بالاخره‏ زندگی ، زندگی است و مرگ ، مرگ است . ديگر كيفيت زندگی برای او مطرح‏ نيست ، اصل زندگی برايش مطرح است . در اين مكتب مسلم است كه هميشه‏ زندگی مورد آرزوست و مرگ به هيچ شكل نمی‏تواند مورد آرزو باشد و ارزش‏ مرگ صددرصد ارزش منفی است . اين‏هم يك مكتب .

مكتب ديگری وجود دارد كه می‏گويد : مرگ برای بعضی از انسانها يك امر آرزويی است و برای بعضی از انسانهای ديگر امری ضدآرزوست . بعضی از انسانها حق دارند كه مرگ را آرزو كنند ، ولی آرزوی مرگ برای بعضی از انسانهای ديگر ضدمنطقی است . اين مكتبی است كه از يك طرف قائل به‏ جاودانگی روح است و می‏گويد انسان با مرگ فانی نمی‏شود ولی از طرف ديگر مثل مكتب مانی نمی‏گويد كه انسان قبل از اينكه به اين دنيا بيايد كامل‏ بود و موجود كاملی را آوردند و در اينجا زندانی كردند و انسان فقط بايد زندانش را بشكند و برود . متاسفانه در تعبيرات شعرای ما از اين نوع‏ تعبيرات زياد آمده با اينكه مقصودشان اين نبوده است . قفس‏شكستن و زندان‏شكستن و از چاه بيرون آمدن در تعبيرات‏ شعرای ما زياد آمده است با اينكه تابع مكتب مانی نبوده‏اند .

اين مكتب بر اين اساس است كه روح يك امر جاودانه است ولی معتقد نيست كه روح انسان به صورت يك موجود كامل بود و او را مثل يك زندانی‏ به زندان آوردند و يك موجود آزاد را در چاه انداخته و يا مرغ آزاد را در قفس كردند ، بلكه روح انسان در اين دنيا ناقص است ، به اين معنا كه‏ يك امر بالقوه است كه قابل تكامل و كامل شدن است ، يعنی رابطه انسان‏ با جهان ، رابطه كشاورز است با مزرعه و رابطه كودك است با مدرسه ، نه‏ رابطه زندانی با زندان . اين موجود ضعيف ، وجودش از نقطه صفر آغاز شده‏ و بايد در اين دنيا رشد و تكامل پيدا كند . دنيا برای انسان مانند مدرسه‏ است برای دانش‏آموز و مانند مزرعه است برای كشاورز ، كه در اين مدرسه‏ است كه بايد تكليف انجام بدهد و به مسؤوليتهای خود متوجه باشد و بايد خود را در اين مدرسه كامل كند تا وقتی از مدرسه بيرون می‏آيد كامل باشد . يا آن كشاورز كارش در صحرا زحمت كشيدن است ، ولی می‏داند كه همين كاشتن‏ و بعد به‏عمل آوردن محصول است كه زندگی ايام سالش را تامين می‏كند . اگر می‏خواهد چه در مدت زراعت و چه در مدتی كه در خانه استراحت می‏كند زندگی‏ خوبی داشته باشد فقط بايد عمل كشاورزی را خوب انجام دهد . همچنين می‏توان گفت مثل انسان با جهان مثل بازرگان است با بازار . بازار برای يك بازرگان به‏عنوان محل كار و محل به دست آوردن سود محبوب‏ و مطلوب است .

 بيشتر تعبيراتی كه عرض كردم تعبيرات اميرالمومنين عليه السلام است . فرمود : « " ان الدنيا . . . مهبط وحی الله و متجر اولياء الله " » (نهج‏ البلاغه ، حكمت . 131 (يا پيغمبر اكرم صلی الله عليه و آله فرمود : « " الدنيا مزرعه الاخر " » (كنوزالحقايق ، باب دال .  ) دنيا كشتگاه و محل زراعت آخرت است . آيا برطبق اين مكتب مرگ يك امر آرزويی است يا يك امر ضد آرزوست ؟ هيچكدام . برای كسی كه در اين مدرسه و دانشگاه هيچ كاری انجام نداده است‏ بيرون آمدن از آن كه جز عقب افتادن و نمره بد گرفتن حاصلی برای او نداشته ، نه تنها يك امر محبوب و مطلوب نيست بلكه مايه سرشكستگی و ملامت است . يا آن كشاورزی كه كار نكرده است به قول شاعر حالش چنين‏ است :

هر كه محصول خود بخورد و خبيد          وقت خرمنش خوشه بايد چيد 

برای آن كسی كه دنيا را به بطالت گذرانده است و نه تنها به بطالت كه‏ به فسق و فجور و كارهای بد گذرانده است مرگ هرگز نمی‏تواند يك امر آرزويی باشد . او نه تنها عمل خوبی به تعبير قرآن پيش نفرستاده است‏ بلكه هر چه فرستاده ، عمل بد است . طبعا چنين افرادی هميشه بايد از مرگ‏ وحشت داشته باشند و مانند همان جالينوس خواهند بود . آنها گرچه از نظر تئوری و مكتب با او اختلاف دارند ولی در عمل مانند او خواهند بود ، يعنی‏ برای چنين آدمی هم در عمل چنين خواهد بود كه زندگی به هر صورت ولو بخواهد در شكم استری باشد و سرش از زير دم استر بيرون باشد بر مرگ‏ ترجيح دارد. اين همان است كه می‏فرمايد : " « و لايتمنونه ابدا بما قدمت‏ايديهم و الله عليم بالظالمين »" . مولوی می‏گويد :

ای كه می‏ترسی ز مرگ اندر فرار             آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار 

زشت روی توست نی رخسار مرگ         جان تو همچون درخت و مرگ برگ 

مرگ هر كس ای پسر همرنگ اوست      آينه صافی يقين همرنگ روست 

می‏گويد تو كه از مرگ می‏ترسی درواقع از خودت می‏ترسی ، چون مرگ هر كس‏ همرنگ خود اوست ، مرگ هر كس مانند آينه‏ای است كه در وقت مرگ چهره‏ شخص را به خودش نشان می‏دهد . اگر چهره‏ات زشت و كثيف است ، وقتی كه‏ آن را ببينی ناچار از خودت وحشت می‏كنی . بعد می‏گويد مثل تو مثل همان آدم زشت و كثيفی است كه از بيابان‏ می‏گذشت و در عمرش آينه نديده بود . آينه‏ای به پشت افتاده بود . تا آينه را برداشت و طرف ديگر آن را نگاه كرد فورا آينه را شكست كه عجب‏ چيز بدی پيدا كردم ! فكر نكرد او خودش است و چيز ديگری در آنجا نيست .

يا تشبيه می‏كند به مرغی كه در قفس است و گربه‏هايی در اطراف آن كمين‏ كرده‏اند . وقتی اين مرغ می‏بيند كه گربه‏ها چشمهايشان را به او دوخته‏اند و منتظرند در قفس باز بشود تا او را بربايند هيچ‏گاه آرزوی بيرون رفتن‏ نمی‏كند ، چون می‏داند كه باز همين قفس بهترين زندگيها برای اوست و از آن‏ فضای وسيع كه در آن ، گربه‏ها انتظار او را می‏كشند خيلی بهتر است .

برای آن كسی كه در جهان‏بينی‏اش دنيا برای او مزرعه است و آن كسی كه در جهان‏بينی‏اش دنيا برای او مدرسه است ولی در اين مدرسه خوب عمل كرده ، انتقال به آن جهان امری مطلوب است ، همان‏طور كه دانشجويی كه برای تحصيل‏ به خارج رفته و در آنجا به خوبی درس خوانده و كار كرده و دانشنامه گرفته است آرزوی بازگشت به وطن دارد چون‏ مسؤوليت خود را به حد اعلا انجام داده است . يا مثلا بازرگانی كه به خارج‏ رفته و در آنجا معامله كرده و سود برده است بازگشت به محل زندگی خودش‏ برای او مطلوب است . كسی كه برای او انتقال از اين جهان به جهان ديگر امری مطلوب است مصداق اين شعر حافظ است :

 ای خوش آن روز كزين منزل ويران بروم         راحت جان طلبم وز پی جانان بروم 

چند شب پيش ، شب چهلمين سال فوت مرحوم حاج‏شيخ عبدالكريم حائری يزدی‏ رضوان‏الله عليه بود . مرحوم حاج‏شيخ عبدالكريم مرجع تقليد زمان خودش بود . من اگرچه خدمت ايشان نرسيده بودم و ده ماه بعد از فوت ايشان بود كه‏ ما به قم رفتيم ولی اطلاع كامل داريم كه از علمای باتقوای واقعی واقعی‏ بوده است ، بسيار مرد باحقيقتی بوده است . همان شبی كه ايشان ساعت‏ يازده و نيم فوت می‏كنند كه حال ايشان هم به حسب ظاهر هيچ علامتی از فوت‏ نداشته است همين شعر را می‏خوانده‏اند :    ای خوش آن روز كزين منزل ويران بروم    راحت جان طلبم وز پی جانان بروم 

واقعا هم همين‏طور است ، اگر كسی در دنيا طوری زندگی كرده است كه آنچه‏ كه پيش فرستاده خير و بركت است ، ديگر برای او دنيا يك زندان است ، چون كارهايش را كرده و به قول امروزيها مسؤوليتش را انجام داده است .

قرآن نمی‏گويد اگر تو انسان هستی بايد مرگ را آرزو كنی . برای هر انسانی مرگ آرزو نيست . قرآن می‏گويد تو اگر گناهكار و فاسد و كثيفی ، حق داری بترسی ، ولی اگر از اولياالله هستی مرگ برای تو به صورت يك‏ امر آرزويی درمی‏آيد .

موضع اوليا الله در برابر مرگ

اما اينجا باز يك نكته ديگری هست . حال كه مرگ برای اولياالله يك‏ آرزوست ، آيا آنها در صدد تحقق‏بخشيدن به اين آرزو هستند يا در عين اينكه‏ مرگ برای آنها يك امر آرزويی است با آن مبارزه هم می‏كنند ؟ نكته اين‏ است كه هم آرزويش را دارند و هم با آن مبارزه می‏كنند ( مگر در دو صورت‏ كه خواهيم گفت ) ، چرا ؟ برای اينكه مثل آنان همان مثل دانشجوست : دانشجويی كه در خارج از كشور است تا آن آخرين لحظه‏ای كه هنوز فرصت كار كردن و پيشرفت دارد با بيرون رفتن از اين محل مبارزه می‏كند با اينكه‏ آرزوی آن را دارد ، مگر آن ساعتی كه احساس كند كه ديگر در اينجا كاری‏ برايش نمانده است ، يعنی آنچه بايد انجام می‏داده ، انجام داده است .

اين است مضمون اين فراز از دعای مكارم‏الاخلاق كه زين‏ العابدين سلام‏ الله‏  عليه به خداوند عرض می‏كند: « " الهی و عمرنی مادام عمری بذله فی طاعتك‏فاذا كان مرتعا للشيطان فاقبضنی اليك " » (بحارالانوار ، ج / 73 ص . 62  ) خدايا به من طول عمربده ولی نه هميشه . اولياالله در عين اينكه مرگ برايشان آرزوست هميشه‏ از خدا طول عمر می‏خواهند زيرا برای اولياالله و غيراولياالله در همين‏ فرصت عمر است كه انسان مراتب قرب به حق را طی می‏كند . می‏دانند از اينجا كه رفتند ، ديگر در آنجا درجه‏شان همان است كه هنگام رفتن از اين‏ عالم داشته‏اند و لهذا خودكشی هيچ‏وقت حتی برای اولياالله مجاز نيست ، چرا ؟ زيرا خودكشی يعنی فرصت عمل را به دست خود از بين بردن ، فرصت انجام تكليف و مسؤوليت را به دست خود از بين بردن . امام‏ زين‏العابدين سلام ‏الله عليه به خداوند عرض می‏كند كه خدايا به من طول عمر بده مادامی كه عمر من مبذول در راه توست و سرمايه‏ای است كه در راه تو بذل می‏شود ، از آن ساعت كه اين سرمايه چراگاه شيطان است آن را نمی‏خواهم‏ . اگر بناست من زنده بمانم ولی آن زندگی برای من مايه خير و بركت يعنی‏ خدمت در راه تو نباشد ، بذله در راه تو نباشد كه ديگر در آن صورت زندگی‏ برای من تكامل نيست نقص است خدا اينچنين زندگی را نمی‏خواهم .

پس در اين مكتب مرگ برای همه مردم يك امر آرزويی نيست . برای بعضی‏ از مردم منفور است و بايد هم منفور باشد ، چون مرگ درواقع ورود بر خود و بر حقيقت خود است ، و برای بعضی از مردم امری آرزويی است . ولی بايد توجه داشت كه برای آنها كه مرگ يك امر آرزويی است اين‏طور نيست كه‏ بخواهند اين فرصت را از دست بدهند ، چرا كه عمر برای آنها فرصت است ، می‏خواهند در اين فرصت حداكثر تقرب به حق و تكامل را حاصل كنند .

مرگ در دو حالت ، بلاشرط مطلوب اولياالله است

فقط در دو حالت است كه مرگ برای اولياالله بلاشرط مطلوب می‏شود . حالت اول اينكه بداند كه بعد از اين اگر زنده هم بماند كاری ندارد كه‏ انجام بدهد . قبل از بيان حالت دوم لازم است در مورد حالت اول مقداری‏ توضيح دهيم .

كسانی كه می‏خواهند روی اصول مادی خودكشی را توجيه كنند ، آنها هم بر اساس همين مسؤوليت اين حرف را می‏زنند . دو سال پيش بود كه يك نفر كه‏ نمی‏خواهم نامش را ببرم كه با اينكه مرد دانشمندی است ولی چرت و پرت هم احيانا زياد می‏گويد در دفاع از خودكشی يك آدم پليدی كه‏ در حدود سی‏سال پيش خودكشی كرده است ، گفته بود كه يك انسان مسؤول وقتی‏ كه احساس می‏كند مسؤوليتش را انجام داده و ديگر كاری ندارد ، بايد هم‏ خودكشی كند ، عمر را برای مسؤوليت می‏خواهد ولی وقتی می‏بيند كه ديگر چيزی‏ در چنته ندارد بايد هم خودكشی كند .

اينجاست كه حديثی هست ( من در كتاب سيری در نهج ‏البلاغه آن را طرح‏ كرده ‏ام ) كه جز معماهای احاديث است و در همين زمينه مورد بحث ماست . اين حديث در تعابير مختلفی از پيغمبر اكرم صلی الله عليه و آله و از اميرالمومنين عليه السلام و از حضرت امام حسن مجتبی عليه السلام و از بعضی‏ ائمه ديگر وارد شده است . عبارتی كه می‏خوانم تعبيری است كه از حضرت‏ امام مجتبی عليه السلام رسيده است . در همان‏حالی كه ايشان مسموم بودند مردی به‏نام " جناده " خدمت ايشان‏ رسيد . راوی می‏گويد ايشان در بستر افتاده بودند در حالی كه خون قی‏ می‏كردند . احساس كردم كه ديگر لحظات آخر است . عرض كردم نصايحی به من‏ بفرماييد . جملاتی فرمودند كه يك جمله‏اش اين است : « " و اعمل لدنياك‏كانك تعيش ابدا واعمل لاخرتك كانك تموت غدا " » (بحارالانوار ، ج / 44 ص . 138  ) برای دنيايت‏آنچنان عمل كن كه گويی هميشه در اين دنيا هستی ، يعنی آنچنان فكر كن كه‏ نمی‏ميری ، جاويد زندگی می‏كنی ، و برای آخرتت چنان عمل كن كه گويی اصلاعمری برای تو باقی نمانده و همين فردا می‏خواهی بميری .

بعضی در معنای اين حديث درمانده‏اند . گفته‏اند اين دستور به اهمال‏كاری‏ در امر دنيا و جدی چسبيدن به كار آخرت است . بعد ديدند كه اهمال‏كاری در امر دنيا با تعليمات ديگر اسلام جور درنمی‏آيد و لذا گفتند مقصود اين است كه در كار دنيا مثل آدمهايی باش كه فكر می‏كنند هميشه‏ هستند و می‏گويند " حال كه ما هميشه هستيم ، به اندازه كافی وقت داريم‏ پس كارهايمان را بعد انجام می‏دهيم " ، ولی برای آخرتت جدی باش . بعضی برعكس ، گفته ‏اند كه مقصود اين است كه كار دنياست كه خودت بايد انجام بدهی ، آخرت را خدا كريم است ! كار دنيا كه می‏رسد جدی بچسب : ما در اين دنيا هنوز خيلی بايد باشيم ، حالا كه هستيم خانه بايد داشته باشيم‏ ، زندگی بايد داشته باشيم ، فردا كه نمی‏ميريم . مدتی بايد زندگی كنيم ، بالاخره آدم زنده وسايل می‏خواهد ، آخرت هم مال خداست ، خدا كريم است .

برخلاف اين دو نظر اين حديث از آن احاديث معجزه‏آساست كه دستور به‏ جدی‏بودن در هر دو مورد است . حضرت می‏خواهد بفرمايد تو آن كسی هستی كه‏ در خانه‏ای زندگی می‏كنی و بعد هم از آن خانه می‏خواهی منتقل به خانه ديگری‏ بشوی و در آنجا زندگی كنی ، ولی نمی‏دانی از اين خانه كه در آن زندگی‏ می‏كنی فردا منتقل می‏شوی يا پنج سال ديگر يا ده سال ديگر . اگر بدانی فردا از اينجا منتقل می‏شوی كه ديگر برای اينجا كاری نمی‏كنی ، تمام كارهايت را برای آنجا متمركز می‏كنی . اگر مثلا گوشه‏ای از اين خانه يك ذره گچ بخواهد ، می‏گويی ما كه فردا می‏خواهيم برويم ، ديگر چرا بياييم اينجا را گچ كنيم‏ ؟ بياييم برای آنجا كه فردا می‏خواهيم برويم كاری انجام دهيم . اما اگر بدانی كه تا پنج سال ديگر در اينجا بايد زندگی كنی و بعد از پنج سال به‏ آنجا می‏روی ، می‏گويی حالا كارهای اينجا را انجام دهيم ، هر وقت خواستيم‏ آنجا برويم كارهايش را هم انجام می‏دهيم .

اين حديث می‏گويد هيچكدام از ايندو را نكن . وقتی برای اينجا فكر می‏كنی‏ ، فكر كن كه از كجا معلوم است كه ما فردا بميريم ، شايد زنده باشيم . مثلا می‏خواهی برنامه‏ای بريزی برای اينكه مدرسه‏ای تاسيس كنی ، باغی درست‏ كنی و ده سال هم بايد برای آن كار كنی . اگر بگويی من كه شايد فردا بميرم‏ پس اين كار را برای چه كسی انجام دهم ، درست نيست ، بلكه فكر كن كه‏ انشاالله زنده هستی . يا می‏خواهی درسی را شروع كنی و شش سال وقت‏ می‏خواهد . اينجا فكر كن انشاالله زنده هستی ، چرا فكر كنی كه فردا می‏ميری‏ ، فكر كن كه زنده هستی . اما اگر گناهی مرتكب شده‏ای و می‏خواهی توبه كنی‏ ، حق مردم را می‏خواهی بدهی ، نمازهايت را می‏خواهی قضا كنی ، خودت را می‏خواهی اصلاح كنی ، نگو انشاالله من ده سال ديگر زنده هستم ، بگو شايد فردا بميرم . پس برای بعضی كارها انسان بايد بگويد كه انشاالله زنده‏ هستم و برای بعضی كارها بايد بگويد شايد بميرم . اولياالله هميشه اين‏طور فكر می‏كنند و از يك نظر جمع ميان ضدين می‏كنند كه جمع ميان ضدين به معنی واقعی نيست . از يك نظر فكر می‏كنند كه هميشه‏ زنده هستند و از يك نظر فكر می‏كنند كه شايد فردا بميرند .

خلاصه بحث تا اينجا اين است كه اين آيه كه می‏فرمايد : " « قل يا ايهاالذين هادوا ان زعمتم انكم اولياء لله من دون الناس فتمنوا الموت » " يك قياس استثنايی است كه اساسش يك ملازمه است : اگر شما اولياالله‏ هستيد مرگ را آرزو كنيد . در اينجا دو شبهه در اذهان پيدا می‏شود . يكی اينكه بعضی كه توجه نمی‏كنند اين سخن در مورد اولياالله است‏ می‏گويند : طبق اين آيه مرگ بايد برای همه مردم يك امر آرزويی باشد ، پس آيا خدا آدم را در اين دنيا آورده تا هميشه آرزوی مرگ داشته باشد ؟ نه ، قرآن نمی‏گويد همه مردم ، بلكه می‏گويد مرگ برای اولياالله يك‏ آرزوست .

شبهه دوم اين است كه آيا اولياالله فقط بايد آرزوی مرگ داشته باشند و آرزوی طول عمر نبايد داشته باشند ؟ اگر چنين است پس چرا خود اولياالله در دعاها از خدا طول عمر خواسته‏اند و به ما هم دستور داده‏اند كه از خدا طول عمر بخواهيد ؟ « " اللهم اجعل فيما تقضی و تقدر من الامر المحتوم وفيما تفرق من الامر الحكيم فی ليله القدر من القضاء الذی لايرد و لايبدل ان‏تكتبنی من حجاج بيتك الحرام ، المبرور حجهم ، المشكور سعيهم ، المغفورذنوبهم ، المكفر عنهم سيئاتهم و اجعل فيما تقضی و تقدر ان تطيل عمری فی‏خير و عافيه " » (بحارالانوار ، ج / 97 ص 375 ، با اندك اختلاف .) . در بخش آخر اين دعا به خداوند عرض می‏كند : ازتو می‏خواهم عمرم را زياد كنی ولی در خير و عافيت . هم خودشان آرزوی طول‏ عمر دارند و هم از ما خواسته ‏اند كه از خداوند عمر طولانی بخواهيم . نيز اگر مرگ مورد آرزوست چرا خودكشی مانند كشتن هر انسان ديگر گناه كبيره و نتيجه‏اش عذاب مخلد است ؟ چرا اگر كسی ولو به همين خيالات ، خودش را بكشد ، نفس محترمی را كشته است و قرآن فرموده است كه تا ابد در عذابالهی است ؟

از توضيحاتی كه داديم معلوم شد كه در عين اينكه مرگ برای اولياالله‏ يك امر مورد آرزوست معنايش اين نيست كه آنان مجازند اين فرصت را از دست بدهند ، بلكه هر وقت آن فرصت به قضا و قدر الهی تمام شد آرزو دارند به آنجا بروند . گفتيم كه در دو مورد است كه برای اولياالله مرگ به‏طور مطلق يك امر آرزويی می‏شود و ديگر از خدا طول عمر نمی‏خواهند . يكی همان‏طور كه عرض‏ كردم آنجا كه احساس كنند ديگر بعد از اين فرصت كار نيست .

مساله شهادت

دوم مساله شهادت است . مرگ به صورت شهادت ، جمع ميان هردوست . از يك طرف ولی الله از اين جهان به جهان ديگر منتقل شده و از طرف ديگر فرصت را از دست نداده است ، چرا كه شهادت يعنی تبديل كردن عمر به‏ بهترين شكل عمل ، يعنی به‏صورت يك عمل و به‏صورت يك تكليف و يك‏ مسؤوليت ، عمر را به پايان رساندن ، كه ديگر انسان نمی‏تواند چنين فرض‏ كند و بگويد كه اگر من شهيد نشوم و در دنيا عمر كنم ممكن است كار بالاتری‏ انجام دهم ، كار بالاتری نيست .

پيغمبر فرمود : هر ذی‏بری يعنی هر صاحب عمل نيكی ، فوق عمل برش ، بری‏هست ، مگر شهادت كه ديگر مافوق اين بر ، بری نيست (بحارالانوار ، ج / 74 ص . 60 ) ، يعنی كسی‏ نمی‏تواند بگويد من آرزوی شهادت در راه خدا را ندارم ، برای اينكه‏ می‏خواهم به جای شهادت كار بالاتری در اين دنيا انجام بدهم . پيغمبر فرمود كار بالاتری وجود ندارد . اين است كه در مقابل آرزوی مرگ به صورت‏ شهادت ، ديگر خواستن طول عمر معنی ندارد و ما می‏بينيم كه اولياالله‏ هميشه مرگ به‏صورت شهادت را آرزو می‏كنند . آن جمله ‏ای كه علی عليه السلام‏ فرمود كه اگر هزار ضربت شمشير بر من وارد شود و شهيد شوم آن را بر مرگ‏ در بستر ترجيح می‏دهم ، معنايش همين است .

آن كسانی كه اولياالله واقعی هستند آن دنيا را به رای‏العين دارند می‏بينند و از آنچه پيش فرستاده‏اند [ خشنودند ] . در نهج‏البلاغه آمده است كه پيغمبر اكرم صلی الله عليه و آله به‏ اميرالمومنين عليه السلام فرمود : يا علی ! مرگ تو به صورت شهادت است و تو شهيد از دنيا خواهی رفت . علی عليه السلام می‏فرمايد  : وقتی كه در احدهفتاد نفر از مسلمين شهيدشدند و من از شهادت محروم شدم متاثر شدم . ( ايشان در اين زمان يك جوان‏ سی‏ ساله است ، كسی كه بيش از سه چهار سال از ازدواجش نگذشته و دو پسر كوچك هم در خانه دارد . بايد اين قرائن و شواهد مادی را هم درنظر گرفت‏  . ( رفتم خدمت رسول اكرم صلی الله عليه و آله و عرض كردم يا رسولالله !آيا شما به من نفرموديد كه من شهيد خواهم شد ، پس چرا من شهيد نشدم ؟  فرمود : يا علی ! تو شهيد خواهی شد و شهادت برای تو مقدر است و تو باشهادت از دنيا خواهی رفت . بعد پيغمبر اكرم صلی الله عليه و آله‏ می‏فرمايد : يا علی ! صبر تو در موطن شهادت چگونه خواهد بود ؟ عرض كردم :  « " ليس هذا من مواطن الصبر هذا من مواطن البشری و الشكر " » (نهج‏ البلاغه ، خطبه . 154)  بفرماييد كه شهادت چقدر باصفاست ، اينجا كه جای صبر نيست . صبر در يك‏امر مكروه است ، شهادت آرزوی من است ، محبوب من است ، عطيه الهیاست .

ابراهيم عليه السلام در ميان پيغمبران به خلت معروف است . پيغمبران‏ در عين اينكه همه پيغمبر هستند شوون روحی آنها و يا به قول اهل‏معرفت‏ مظهريت آنها برای صفات الهی تفاوت دارد . يكی مظهر بكا و خوف است و ديگری مظهر محبت و عشق است و مانند آن . مثلا كار ابراهيم يك وجهه دارد و كار يحيی بن زكريا يا عيسی‏بن مريم عليهم‏السلام وجهه ديگری دارد . ابراهيم خليل‏ الله ، پيغمبر عشق است ، پيغمبر محبت است ولهذا لقبش هم‏ خليل ‏الله است . يك شب ابراهيم در حالی كه در صحرا دنبال گله گوسفندش‏ است صدايی می‏شنود : " سبوح قدوس ، ربنا و رب الملائكوالروح " . اين‏ صدا را كه می‏شنود از خود بی‏خود می‏شود . يكدفعه می‏گويد كه بود ؟ كه بود كه‏ نام محبوب من را برد ؟ يك بار ديگر تكرار كن ، ثلث اين گوسفندانم را به تو می‏دهم . بار ديگر تكرار می‏كند . هيجانش بيشتر می‏شود ، می‏گويد بار ديگر تكرار كن ثلث ديگر گوسفندانم را هم به تو می‏دهم‏ و هيجانش بيشتر می‏شود . . .

ابراهيم عليه السلام در وقت مرگ باز با خدا مغازله و عشق‏بازی می‏كند . در هنگام قبض روح می‏گويد : « " هل رايت خليلا يميت خليله ؟ " » آياديده‏ای خليل و دوست روح دوست خود را قبض كند ؟ فرشته از ناحيه خدا به‏ او می‏گويد : " هل رايت خليلا يكره لقا خليله " (بحارالانوار ، ج / 6 ص . 127  ) آيا ديده‏ ای دوستی‏ لقای دوست خود را مكروه بشمارد ؟ ! در همان حال هم در حال مغازله است ، در همان حالی كه دارد می‏رود ، بازدارد حرف می‏زند و عشق‏بازی می‏كند . به‏ قول حافظ :

دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت           رخت بر بندم و تا ملك سليمان بروم 

به هواداری او ذره‏صفت رقص‏كنان              تا لب چشمه خورشيد درخشان بروم 

به‏ هر حال اين خود حقيقتی غيرقابل انكار است و فقط برای اولياالله است‏ كه مرگ به صورت يك آرزوی واقعی درمی‏آيد . مرگ به‏صورت شهادت برای‏ اولياالله ، ديگر به صورت يك مرگ آرزويی غيرمشروط است كه هرگز با آن‏ مبارزه نمی‏كنند . شهادت ، هم انتقال از جهانی به جهان ديگر است و هم‏ خودش درجه است ، خودش بالا رفتن است .

البته اين حرف هم گفته می‏شود كه اگر انسان قائل به دنيای ديگر هم‏ نباشد ، باز زندگی كميت دارد و كيفيت دارد و انسان زندگی را برای‏ ارزشهايش می‏خواهد . مساله ارزشها در زندگی مساله درستی است ولی پايه‏ همه ارزشها يك ارزش است و آن توحيد است . اگر اين يك ارزش وجود نداشته باشد ديگر ارزشی در دنيا معنی ندارد .

پروردگارا دلهای ما به نور ايمان منور بگردان ! نيتهای ما را خالص بفرما ! پرتوی از انواری كه بر دلهای بندگان خالص و مخلصت و متهجدينت‏ تابانيده‏ای بر دلهای ما هم بتابان !

 خدايا دست ما را از دامان ولای علی و آل علی كوتاه نفرما ! ما را پيرو واقعی آنان قرار بده !

 پروردگارا ! قلب مقدس امام زمان عليه السلام را از همه ما راضی بفرما ! اموات ما را مشمول عنايت و مغفرت خودت قرار بده !

رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات

منبع : از کتاب آشنايی با قرآن جلد 7 ( تفسير سوره‏ جمعه ، 2 ) اثر شهید مطهری

 








 
 
n s u n
« انسان »
 
c a t e g o r y
« موضوعات »
بیش از 100 موضوع با محوریت انسان
 
r e g i s t e r a t i o n
« عضویت و اشتراک »
با لینک ثابت RSS سایت مطالب را در سایت و یا نرم افزار خود منتشر و شماهده کنید
به زودی

به مناسبت آغاز سال 1391 و شروع چهارمین سال فعالیت سایت سامانه عضویت پیامکی "انسان" افتتاح شد.
جهت دریافت رایگان پیام های کوتاه با موضوع انسان یک پیامک با متن انسان به شماره
3000258800 ارسال نموده و منتظر تائید عضویت خود در سامانه شوید.
شما نیز می توانید نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را به شماره مذکور پیامک کنید.

 
l a s t  p o s t
« آخرین مطالب »
 
v o t e
« نظرسنجی »

نظر شما در مورد محتوی سایت انسان چیست؟


 
c a n o n i c a l   t i m e
« اوقات شرعی »
 
c h a r i t y
« كمك هاي انسان دوستانه »»





برنامه جهانی مبارزه با گرسنگی

کمک به ایتام
 
 
t r a n s l a t e
« ترجمه »

 
c a l e n d a r
« تقویم شمسی »
<    «  دی 1403  »    >
شیدسچپج
 12
3456789
10111213141516
17181920212223
24252627282930
 
 
l i n k  b o x
« پیوند به بیرون »

براي تبادل لينك با ما آدرس سايت را با نام "انسان" در وبسايت يا وبلاگ خود اضافه كرده و سپس از قسمت تماس با ما لينك خود را ارسال نمائيد
آدرس های ورودی به سایت:
www.Nsun.us
www.N-Sun.ir
www.Nsun.tk
nsun.ely.ir

 
 

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو بیاره Copyright © 2009-2010 By www.nSun.us , All rights reserved -  Hosted & Design By Hami Web Network
Powered By DataLifeEngine - SMS Box= 3000258800  -   SMS Plugin Service By www.SmsWay.ir