رابطه انسان ها با يكديگر
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
تفسير سوره ممتحنه ( بخش اول )
« بسم الله الرحمن الرحيم »
الحمد لله رب العالمين. . . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * « يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ * » (ممتحنه / . 1)
اين سوره مباركه به نام " سوره ممتحنه " است و مدنی هم هست و اين كه اين سوره را " ممتحنه " میگويند - مثل اغلب سور - به مناسبت مطلبی است كه در ضمن سوره آمده است . آن مطلب ، مطلبی است كه در آيه دهم خواهد آمد راجع به زنانی كه از مكه مهاجرت میكردند و به مدينه میآمدند و احيانا كسانی هم بودن كه از شوهران كافر خودشان فرار میكردند يعنی شوهری به كفر و عناد خودش باقی میماند و زنی مسلمان میشد و بعد از آنجا فرار میكرد و میآمد در ميان مسلمين .
آيه میفرمايد اگر زنان مؤمنهای اينچنين هجرت كردند و نزد شما آمدند ، آنها را از نظر ايمانشان بيازماييد و امتحان كنيد و اگر مطلب حقيقت بود اينها را ديگر به سوی شوهرهای كافرشان باز نگردانيد ( درباره خود آيه بعد بحث میكنيم . ) يك قسمت هم البته بعد میآيد راجع به بيعت زنان با پيغمبر كه دستور میدهد اگر زنان برای بيعت آمدند با چه شرايطی با آنها بيعت كن .
ولی بيشتر آيات اين سوره درباره مطلب ديگری است كه آن مطلب را در آيات ديگر قرآن هم احيانا هست و شايد در هيچ جا به اندازه اينجا مفصل بيان نشده است و آن مسأله و لاء كفار است يعنی پيوند ودوستی با كافران و دشمنان دين و ايمان و قهرا با دشمنان مؤمنين و مسلمين داشتن . اينجا دو مقدمه كوچك بايد عرض كنم . اين آيات شأن نزولی دارد كه خود موضوع نشان میدهد كه از نظر خود آن موضوع برای پيغمبر اكرم اهميت زيادی نداشته است ولی آيات يك سلسله دستورهای كلی است .
در شأن نزول اين آيات اينچنين گفتهاند كه مردی بود از صحابه - كه اتفاقا از بدريون و از مهاجرين هم هست - به نام " حاطب بن ابی بلتعه " . او خودش به مدينه آمده بود و زن و بچهاش در مكه بودند ( حال اين برای من روشن نيست كه زن و بچهاش مسلمان بودند يا نه ، ظاهرا مسلمان هم بودند . خودش به مدينه آمده بود و مهاجر بود . ) يك وقتی كفار از خانواده او سؤال كردند كه آيا پيغمبر قصد فتح مكه را دارد يا ندارد ؟ آنها هم برای اينكه به نوعی دل قريش را به دست آورده باشند نامهای به حاطب نوشتند كه آيا چنين چيزی هست يا نه ؟ حاطب هم در نامهای به آنها همين قدر نوشت كه بلی ، و بعد آن را همراه زنی كه به مكه میرفت - كه آن زن هم حتما از مسلمين نبوده است - فرستاد ، و شايد خود زن هم جاسوس بوده به دليل اينكه او هم نامه را پنهان كرد به گونهای كه احدی كشف نكند .
به پيغمبر اكرم وحی شد كه چنين قضيهای هست ( يعنی قرائن چنين نشان میدهد جز وحی چيز ديگری نبوده ) . اين روايت را شيعه و سنی همه نقل كردهاند . حضرت ، اميرالمؤمنين و زبير و مقداد را فرستاد و فرمود میرويد ، زنی به چنين نشانی از مدينه به قصد مكه خارج شده ، در نزديكی مدينه ، به روضه " خاخ " كه میرسيد چنين زنی میبينيد ، نامهای دارد ، آن را از او بگيريد . اميرالمؤمنين و زبير و مقداد رفتند و از او مطالبه نامه كردند . انكار كرد ، گفت نامهای همراه من نيست . تفتيشش كردند ، هر چه اثاثش را گشتند پيدا نكردند . بعد زبير گفت پس برگرديم ، معلوم میشود نيست .
اميرالمؤمنين فرمود چنين چيزی محال است و اگر نبود پيغمبر نمیگفت ، حتما هست . بعد به اين زن گفت كه من میدانم نامهای هست ، بايد نامه را بدهی و الا سرت را نزد پيغمبر میبرم . شمشيرش را كشيد . زن گفت پس دور برويد ، بعد از لای موهايش نامه در آمد . نامه را آوردند دادند خدمت پيغمبر اكرم ، ديدند در آن نامه نوشته است كه پيغمبر قصد فتح مكه را دارد . بديهی است كه اين كار خيلی خطايی بود . حضرت رسول حاطب را خواست ، فرمود اين چه كاری بود كه كردی ؟ قسم خورد كه يا رسول الله من بر ايمان خودم هستم . اصل قضيه اين است :
من بر خلاف خيلی افراد ديگر كه نزد قريش عزتی دارد و در نبودن آنها زن و بچهشان را اذيت و آزار نمیكنند ( چنين نيستم ) ، پيش خودم گفتم كه شايد اين مقدار سبب شود كه وضع زن و بچه من بهتر شود . خلاصه اگر گناهی هم بوده من از ايمانم برنگشتم ، نخواستم واقعا خيانتی كرده باشم و مرا ببخشيد . پيغمبر هم زود بخشيد و قبول كرد كه او قصد خيانت بزرگی نداشته يعنی يك غير مسلمانی نيست كه بخواهد واقعا خيانتی كرده باشد ، فقط میخواسته به خيال خودش از اين راه به خانوادهاش خدمتی كرده باشد . عمر گفت : يا رسول الله اين مرتد شده ، اجازه بدهيد الان من اين را بكشم . پيغمبر فرمود : نه (شأن نزول اين سوره همراه با اين قضيه در مجمع البيان جلد 5 صفحه 269 و 270 آمده است .) .
مطلب ديگر : يكی از مسائل بسيار اساسی كه فرق اسلام را با ساير اديان و بالخصوص مسيحيت بلكه با جميع اديان روشن میكند همين مسأله است : از نظر مسيحيها ( ايمان يك امر قلبی است و . . . ) كه میبينيد همين تبليغ را در همه جا كردهاند و حتی بسيار از مسلمين هم گاهی همين حرفها را میزنند بدون اينكه توجه داشته باشند كه اينها اصلا با اسلام جور در نمیآيد . میگويند ايمان فقط يك امر قلبی است ، مربوط است به رابطه انسان با خدا ، غير از اين چيزی نيست ، به روابط انسان با انسان كاری ندارد . ايمان امری است قلبی ، وجدانی ، مربوط به رابطه انسان به خدا ، و اما رابطه انسان با انسان مسألهای است كه به ايمان ارتباط ندارد . تو در دلت رابطه ات را با خدا درست كن ، ديگر رابطه ات با انسان ها را بر هر اساس ديگری میخواهی تنظيم كنی تنظيم كن .
گاهی كه میخواهند ايمان رابطه انسان با انسان را هم در بر بگيريد به اين شكل ذكر میكنند كه رابطه يك نفر مؤمن با همه انسان ها علی السويه ( است ) ، با همه انسان ها بايد رابطه دوستی و مودت داشته باشد و نبايد ميان انسانی و انسانی فرق بگذارد . فقط انسان دوست بايد ( نوع خاصی از انسان دوستی كه اينها میگويند ) كه اين موضوع را بعد بيشتر بايد تشريح كنم . اين حرف دومشان خيلی حرف جالبی هم به نظر میرسد كه ايمان مربوط است به رابطه انسان با خدا و اما رابطه انسان با انسان ، آن طرف همين قدر كه انسان شد ديگر كافی است كه انسان هر گونه ارتباطی با او داشته باشد و بلكه بايد با همه انسان ها رابطه دوستی داشت بدون اينكه بين انسان مؤمن و انسان غير مؤمن فرق بگذاريم .
اين مطلب با تعليمات اسلامی جور در نمیآيد و قرآن بعد میفرمايد - مثل اينكه تعريضی به مسيحيت هم هست - كه سيره و سنت ابراهيم كه خود مسيحيها و يهوديها هم قبول دارند اين نبوده است و نبايد باشد ، و قدر مسلم اين است كه اين امر با دين جامعه ساز يعنی دينی كه مسؤوليت ساختن يك جامعه را به عهده گرفته است جور در نمیآيد . فرق است ميان تعليماتی كه صرفا يك تعليمات اخلاقی و فردی است و تعليماتی كه علاوه بر جنبه فردی ، جنبه اجتماعی هم دارد . در اين تعليمات نمیتواند ميان انسان مؤمن و انسان ضد ايمان هيچ فرق گذاشته نشود .
اتفاقا خود قرآن اين مسأله را در آيات بعد طرح كرده است كه بنابراين ( آيا ) رابطه انسان فقط با انسان های مؤمن بايد رابطه دوستی و خوبی باشد و انسان با هر كس كه غير مؤمن شد بايد رابطه دشمنی و عدوات داشته باشد و هيچ به او احسان و خوبی نكند ، پس انسان دوستی اساسا غلط است ؟ در آيه هشتم اين را هم توضيح میدهد : " « لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكمفی الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم »" از اين ( مطلب ) شما اينچنين استنباط نكنيد كه كسانی كه دين و ايمان ندارند و اسلام ندارند اگر با شما سرستيزه و دشمنی ندارند صرف احسان به آنها را خدا نهی میكند ، به آنها احسان كنيد ، ولی مسأله ، مسأله ديگر است ، كسانی كه با اسلام و مسلمين سر ستيزه جوی دارند ، كسانی كه اگر شما با ساده دلی بخواهيد با آنها رابطه دوستی بر قرار كنيد آنها زهر خودشان را حتما خواهند ريخت ، آنها را ما داريم میگوييم ، و چنين چيزی هست ، آنها دشمن مسلكی شما هستند .
آنچه كه ما میگوييم در واقع هشداری است به شما كه از كينه توزی و كينه ورزی آنها غافل نمانيد . در اين جهت ، آيات قرآن بسيار حساسيت دارد و هشدار میدهد كه شما گاهی غافل میشويد و به اينها حسن ظن پيدا میكنيد و يك وقت میبينيد آنها كار شما را ساختهاند . در آيهای در سوره نساء میفرمايد : " « ود الذين كفروا لو تغفلون عن اسلحتكم و امتعتكم فيميلون عليكم ميلة واحدش »" (نساء / . 102 ) شما اشتباه میكنيد ، اگر امروز آنها روی خوش به شما نشان میدهند از قدرت شما میترسند ، اگر بتوانند شما را غافلگير كنند - به تعبير ما - يك لقمه تان میكنند ، اينقدر از آنها غافل نباشيد .
در آن مقاله " ولاءها و ولايتها " (اين مقاله اكنون به صورت كتاب درآمده است ) من مفصل در اين زمينه بحث كردهام كه ما انواع و لاءها داريم : ولاء اثباتی و ولاء منفی ، . . . از نظر اسلام جامعه اسلامی حكم پيكر واحد را دارد ، تفاوتی كه ميان مسلمان و غير مسلمان هست اين است كه با مسلمانان بايد آن طور رفتار كند كه با اعضای پيكر خودش رفتار میكند و با غير مسلمان بايد آن طور رفتار كند كه خوبی و احسان هم كه میكند بايد توجه داشته باشد كه او فردی است خارج و بيرون از اين پيكره . حال مقداری از اين آيات را ترجمه كنيم بعد به تفصيل بيشتر به اين مطلب میپردازيم .
" « يا ايها الذين امنوا لا تتخذوا عدوی و عدوكم اولياء »" ای اهل ايمان ، دشمنان مرا ( و دشمنان خودتان را دوستان نگيريد ) . دشمنان خدا كسانی هستند كه منكر خداو پيام خدا هستند . هر كس كه بر ضد ايمان به خدا يا بر ضد پيام خدا - كه همان وحی و رسالت است - قيام كرد او دشمن خداست . دشمنی معنی ديگری ندارد . عدهای از روشنفكرهای اخير مثل فروغی به سعدی ايراد میگيرند كه چرا گفته است :
ای كريمی كه از خزانه غيب گبر و ترسا وظيفه خور داری
دوستان را كجا كنی محروم تو كه با دشمنان نظر داری
میگويند مگر میشود خدا دشمن كسی باشد يا مگر كسی میتواند دشمن خدا باشد ؟ ! چون سعدی در اين شعرش پيوند خودش رابا اسلام روشن میكند و غير مسلمان ( را دشمن خدا معرفی میكند ) - كه حساسيت اينها بيشتر روی كلمه " گبر " است ، گبر و زردشتی و دوره قبل از اسلام و از اين حرفها - ناراحتند كه چرا سعدی عليه گبر اين جور حرف میزند ، میگويند اين حرف سعدی قابل قبول نيست كه " ای كريمی كه از خزانه غيب - گبر و ترسا وظيفه خور داری " ، آنگاه مسلمانها را " دوستان میماند و گبر و ترسا را " دشمنان " . گبرها كه همين زردشتيهای خودمان هستند ، ترساها هم كه اربابهای خودمان هستند ! بنابراين چطور ما اينها را " دشمنان خدا " بدانيم ؟
اينها همه حرف مفت است . هر كسی كه بر خلاف فطرت خودش كه فطرت توحيد است و بر ضد ايمان به خدا و بر ضد پيام خدا قيام كند دشمن خداست . اينها فرض میكنند كه خدا از نظر مسلك - العياذ بالله - يكصلح كلی است ، يعنی هر كسی هر مسلكی و هر راهی میخواهد ، داشته باشد ، اينها ديگر به خدا مربوط نيست ، دوست و دشمن ديگر معنی ندارد . ولی قرآن تصريح میكند ، مشركين را ، منكرين خدا و منكرين پيام خدا را دشمنان خدا معرفی میكند .
حال نكته اين است كه بعد از آن كه میفرمايد : " عدوی " میگويد : " و عدوكم " نه فقط به دليل اينكه دشمنان پيام من و ضد ايمان به من هستند . اينها دشمن شما هم از آن جهت كه مؤمن هستيد هستند ، يعنی دشمن مؤمن بما هو مؤمن هم هستند . اگر شما را از ايمان عاری كنند با شما دوستند ، تا شما در لباس ايمان هستيد و اين جامه را به تن كردهای دشمن شما هستند . پس در واقع اين هشدار درباره دشمنهای خودتان هم هست . دشمنان مرا و دشمنان خود را دوستان و نزديكان خود قرار ندهيد .
در يك آيه ديگر در سوره آل عمران میفرمايد : " « لا تتخذوا بطانة مندونكم »" ( آل عمران / . 118 ) . آنجا تعبير ديگری است . " بطانه " يعنی آستر . لباسی كه انسان میپوشد يك رويه دارد ( و يك آستر ) . شعر نصاب میگويد: " الظهاره ابره دان و البطانة آستر." عرب رويه پارجه لباس را " ظهاره " میگويد و آستر را " بطانه " . اين تشبيهی است كه قرآن میكند . میفرمايد در جامعه از غير خود بطانه نگيريد ، خيلی تعبير عجيبی است ! يعنی در جامعه مسلمان ، غير مسلمان هم شركت داشته باشد مانعی ندارد ولی يك وقت هست به صورت ظهاره شركت دارد ، پارچه رو ، يعنی پارجه شناخته شده ، آن كه ديده میشود ، ( و يك وقت به صورت بطانه و آستر ) ، يعنی تشكيلات جامعه اسلامی يك كارهای علنی دارد ، يك كارهای سری و مخفی مثل آن كارهايی كه به سياست اجتماع مربوط است ، غير مسلمان بخواهد كارهايی در جامعه اسلامی داشته باشد كه روست ، مثلا تجارت يا زراعت داشته باشد ، مانعی ندارد ، اما غير مسلمان را در اسرار جامعه مسلمان ، در كارهای اساسی و پنهانی و نهانی و كارهايی كه در زير و باطن اجتماع است ( شركت دادن ، جايز نيست )
. " « لا تتخذوا عدوی و عدوكم اولياء تلقون اليهم بالمودش »" شما القاء دوستی ميان خود و آنها برقرار میكنيد . القاء مودت يعنی در دل مودتی نسبت به آنها داريد ، علاقهای پيدا میكنيد و بعد اين علاقه را آشكار و ظاهر میسازيد و روابط دوستانه با آنها برقرار میكنيد " « و قد كفروا بما جائكم منالحق »" در حالی كه آنها كفر میورزند . ( هميشه گفتهايم كه مفهوم " كفر " صرف قبول نكردن اسلام نيست ، قبول نكردن و به عناد و ستيزه برخاستن است ) ، و حال آنكه آنها با حقی كه بر شما نازل شده و برای شما آمده است ( يعنی همين پيام خدا ، همين قرآن ) ستيزه میكنند . معنايش اين است : پس مسلكی بودن كجا رفت ؟ آنها اينقدر نسبت به دين و ايمان و مسلك شما مخالفت میكنند ، باز شما آنها را برادر خوانده خودتان قرار دادهايد ؟
" « يخرجون الرسول و اياكم ان تؤمنوا بالله ربكم »" اينهامردمی هستند كه پيامبر را و شما را از شهر و ديارتان اخراج كردند به گناهاينكه به رب خودتان ، به پروردگارتان ايمان آورديد . چرا فراموش میكنيد ؟ اينها نگذاشتند كه پيغمبر و شما در زادگاه خودتان زندگی كنيد ، شما را مجبور به مهاجرت كردند ( واقعا هم مجبور به مهاجرت كردند يعنی اگر به آنها آزادی میدادند مهاجرت نمیكردند ) ، شما را از شهر و ديارتان اخراج كردند به گناه ايمانتان ، ايمان به چه ؟ آيا به يك ارتباط برقرار كردهاند اخراج میكنند ؟ ( خير ) ، میگويد چرا تو به خدای خالق و پروردگارت ايمان آوردی ؟ در واقع خود آيه نشان میدهد ، میگويد آنها به دليل مسلك با شما مخلفند ، آن وقت شما چطور میخواهيد بين آنها و غير آنها به دليل مسلك فرق نگذاريد ؟
نظير اين آيه است آيهای كه در سوره مباركه حج است و اولين آيهای است كه در مورد جهاد نازل شده است و میفرمايد : "« اذن للذين يقاتلون بانهمظلموا و ان الله علی نصرهم لقدير الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق الا ان « يقولوا ربنا الله »" (حج / 39 و . 40 ) به مقاتلان و مجاهدان اجازه داده شد ( برایاولين بار است كه اجازه داده میشود ) كه دست به اسلحه ببرند به دليلاينكه مظلوم واقع شدهاند و خدا قادر است كه آنها را ياری بفرمايد . بعد(بيان ) میفرمايد كه كدام مجاهدين و مقاتلين را میگوييم : همين مردمی كه اينها را به زور از شهر و ديارشان اخراج كردند به گناه اينكه گفتهاند :
" «ربنا الله ان كنتم خرجتم جهادا فی سبيلی و ابتغاء مرضاتی »" اگر شما راستمیگوييد ای مؤمنين ، اگر واقعا شما به نيت جهاد در راه خدا و برای طلب رضای الهی خارج شده ای ، ( پس بايد آن طور باشيد كه رابطه تان را با دشمنان خدا و خودتان قطع كنيد ) . ( درباره ) اين شرطی كه در اينجا ذكر شده است ، مفسرين گفتهاند در زبان عرب ( در فارسی هم اين مطلب هست ) شرط گاهی واقعا به مفهوم شرط است يعنی در يك صورت بلكه و در صورت ديگر نه ، و گاهی معنايش اين است كه " و حال آنكه چنين است " ، مثل اينكه به پسری كه آمادگی ندارد كه به پدرش نيكی كند ، میگوييم اگر اين پدرت هست كه تو بايد اين طور با او رفتار كنی ! اين " اگر " نه به اين معنی است كه ما شك داريم كه آيا او پدرش هست يا نيست ، بلكه يعنی به دليل اينکه پدرت هست ( پس حالا كه پدرت هست ) تو بايد رفتارت با او چنين باشد . اينجا هم " « ان كنتم خرجتم جهادا فی سبيلی" يعنی شما كه به نيت جهاد در راه خدا از شهر و ديارتان خارج شدهايد وشما كه هدفتان رضای الهی است پس بايد اين جور باشيد ، يعنی لازمه مجاهد در راه خدا بودن و در راه خدا گام برداشتن اين است كه اين پيوندها را با دشمنان خودتان ببريد .
" « تسرون اليهم بالمودش و انا اعلم بما اخفيتم و ما اعلنتم »" شما كه مدعی ايمان به خدا هستيد ( به طور جمع ذكر كرده ولی همين طور كه عرض كردم شأن نزول آيه در مورد يك فرد است كه همان حاطب باشد ) در سر و خفاء علقه خودتان را به كفار و مسلمين اظهار میكنيد ، مخفيانه علقه خودتان را به آنها میرسانيد ، مثل اينكه يادتان رفته كه شما مؤمن هستيد و به خدا ايمان داريد كه آن خدا همه چيز را میداند ، آنچه را كه شما ظاهر كنيد و آنچه را كه مخفی كنيد ، يعنی مگر غافليد از اينكه خدا از اسرار شما آگاه است و از ظاهر و باطن شما ( و از ) همه چيز آگاه است ؟ ! " « و انا اعلم بما اخفيتم و ما اعلنتم »" من كه خدای شما هستم به آنچه شما پنهان كنيد و به آنچه شما آشكار كنيد ، از خود شما آگاهترم " « و منيفعله منكم فقد ضل سواء السبيل »" هر كسی كه چنين كاری را بكند، از راهراست منحرف شده است .
آيه بعد باز توضيحی در همين زمينه است . ( كمی به صورت مختصرتر تا آخرين اين آيات تفسير میكنيم بعد شرح مفصلتری عرض میكنم ) . " « إِنْ يَثْقَفُوکُمْ يَکُونُوا لَکُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْکُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ»" (ممتحنه / . 2 ) عرض كرديم كه قرآن كريم مكرر در مكرر اين هشدا را میدهد كه مسأله اين نيست كه ما میگوييم شما فقط به دليل اينكه آنها مسلمان نيستند با آنها رابطه دوستی و احسان برقرار نكنيد ، مسأله اين است كه شما غافليد كه در زير پرده اين چهره ظاهری كه اينها نشان میدهند ( چه نياتی نهفته است ! ) .
احيانا به شما میگويند كه شما مسلمانيد ، ما مسلمان نيستيم ولی در عين حال اهل يك قبيله هستيم ، يك فاميل هستيم و بالاخره قوم و خويش هستيم ، ما قبل از اينكه مسلمان يا غير مسلمان باشيم - مثلا - همهمان مكی هستيم و يعنی اين يك مسأله سطحی است ، چيز مهمی نيست ، حالا شما اين جور باشيد يا آن جور ، دروغ میگويند . اگر امروز چنين حرفی میزنند دنبال فرصت هستند . ( قرآن خيلی روی فرصت طلبی آنها تكيه میكند . ) اگر امروز چنين حرفی میزنند ته دلشان حرف ديگری است . " « ان يثقفوكم يكونوا لكم اعداء »" اگر بر شما دست بيابند يعنی روزی فرصت دستشان بيايد كه ضربه خودشان را وارد كنند - تعبير اين است كه - آن وقت دشمنان شما خواهند بود ، با اينكه قبلا فرمود الان دشمنان شما هستند . اين كه میگويد : " دشمنان شما هستند " يعنی من كه از اسرار آگاهم الان میدانم دشمن شما هستند ولی شما احساس نمیكنيد ، آن روزی كه آنها فرصت پيدا كنند و بر شما دست بيابند آن وقت میبينيد كه چگونه اينها دشمنان شما هستند . " دشمنان شما خواهند بود " يعنی خواهيد ديد كه اين دلهايشان از دشمنی میجوشد .
آيا فقط همان دلهايشان خواهد جوشيد ، كاری به كارتان ندارند ؟ " « و يبسطوا اليكم ايديهم »" ببينيد دستشان چگونه بر روی شما دراز میشود! " « و السنتهم " و زبانشان . دست و زبانشان به بدی بر روی شما دراز خواهد شد " « و ودوا لو تكفرون غ" تمام آرزويشان اين است كه شما را از اين ايمان و دين و مسلكتان برگردانند . " « لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَکُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ »" (ممتحنه / . 3 ) . ضمنا اين سؤال پيش میآمده است - هم به حسب مورد و هم هميشه - كه چه بكنيم ؟ از طرف ديگر پای ارحام و خويشاوندان و زن و بچه ما در ميان است ، جانب آنها را هم كه نمیشود رعايت نكرد . قرآن البته نهی نمیكند از اين كه كسی به ارحام خودش و لو اينكه كافر باشند از آن جهت كه ارحام هستند احسان كند - كه در آيه بعد خواهيم خواند - ولی آيا احسان به آنها به قيمت خيانت با جامعه اسلامی ؟ احسان به آنها به قيمت خيانت به خدا و رسول ؟ نه .
در آيات زيادی از قرآن اين مطلب تصريح شده است كه ايمان آن وقت ايمان است كه هر جا كه در سر دو راهی قرار گرفتيد كه يا خدا يا - مثلا - پدر ، يا خدا يا مادر ، يا خدا يا فرزند ، يا خدا يا زن ، يا خدا يا مال ، يا خدا يا مسكن ، همه جا بگوييد خدا : " « قل ان كان اباؤكم و ابناؤكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارش تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فی سبيله فتربصوا حتی يأتی الله بامره »" (توبه / . 24 ) به آنها بگو ايمان مساوی است با پاكباختگی ، ايمان مساوی است با اينكه هر چه غير ايمان است در درجه بعد قرار بگيرد . نمیگوييم آنها را به كلی نفی كنيد بلكه میگوييم آنها در درجه بعد است يعنی تا آن حدی است كه با اين تضاد نداشته باشد . بگو اگر پدران و فرزندان و خويشاوندانتان و اگر تجارت و بازرگانیتان - كه خوف و بيم ورشكستگی و كسادش را داريد - و اگر خانه ها و كاخها و منزلهايی كه علاقه به نشيمن در آنها داريد ، اگر اينها در نزد شما محبوبتر از خدا و پيامبر باشد پس فعلا برويد ، عجالتا برويد تا بعد خبرش را به شما بدهيم ، يعنی برويد دنبال كارتان .
ايمان آن وقت ايمان است كه در درجه اول واقع شود و هيچ چيزی هم درجه با آن نباشد ، اگر هم درجه شد میشود شرك . اصلا توحيد معنايش اين است ، يعنی خدا محبوب و مطلوب اول انسان و هر چه غير خدا هست تابع اين محبوب و به خاطر اين محبوب ، محبوب باشد ، و اگر چيزی محبوبيتش در اين عرض يا بيشتر از آن باشد اين ديگر با توحيد جور در نمیآيد و شرك است .
اينجا هم حاطب بن ابی بلتعه حرفش اين بود كه زن و بچه ام الان در آنجا هستند ، من جانب آنها را هم بايد رعايت كنم ، نه ، ديگر " جانب آنها را هم " ، يك مقدار جانب اين را يك مقدار جانب آن را يك جا به نفع اين يك جا به نفع آن ، ( با ايمان ) جور در نمیآيد . قرآن میخواهد بفرمايد كه اين روابط : رابطه با ارحام ، خويشان ، فرزندان ، اينها يك رابطه هايی است كه در چهار صباح دنيا بين انسان و اشياء و اشخاص هست و يگانه رابطهای كه برای انسان الی الابد باقی میماند رابطه با خداست يا با دوستان خدا . " « لن تنفعكم ارحامكم و لا اولادكم يوم القيامة »" ارحام و خويشاوندان و فرزندانتان در روز قيامت سودی به حال شما نمیبخشند . در روز قيامت ميان انسان و همه اينها جدايی واقعه میشود ، جز يك سبب ( باقی نمیماند ) : " « اذا تبرا الذين اتبعوا من الذين اتبعوا و رأواالعذاب و تقطعت بهم الاسباب »" (بقره / . 166 ) رابطه ها در آنجا قطع میشود جز رابطههايی كه از ناحيه حق بر قرار باشد . " « الا خلاء يومئذ بعضهم لبعضعدو الا المتقين »" (زخرف / . 67 ) در قيامت همه دوستان تبديل به دشمنان يكديگر میشوند مگر دوستانی كه از روی تقوا با يكديگر دوست بودند يعنی دوستانی كه پيوندشان با يكديگر ناشی از پيوندشان با خدا بوده . زن و بچه و ارحام و اولاد و همه اينها اين جور است ، تاحدی كه پيوند انسان با اينها ناشی از پيوند ايمانی باشد و آنها با انسان شركت داشته باشند ، اين پيوند در قيامت باقی میماند ، ولی اگر از اين راه نباشد به كلی از بين میرود اصلا در قيامت انسان ( از اينها ) تبری میجويد و فرار میكند ( « يوم يفر المرء من اخيه و امه و ابيه صاحبته و بنيه » ) (عبس / 34 - . 36).
" « و الله بما تعملون بصير »" خدا به همه كارهای شما بيناست ." « قد كانت لكم اسوش حسنة فی ابراهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهمانا برءؤا منكم و مما تعبدون من دون الله كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكمالعداوش و البغضاء ابدا حتی تؤمنوا بالله وحده » " اين درس را ازابراهيم و گروهی كه همراه ابراهيم بودند - نشان میدهد كه البته گروهی ازتربيت شدگان ابراهيم هم بودهاند - از ابراهيم و ابراهيميان ياد بگيريدكه آنها چگونه به خاطر ايمانشان از همه بريدند حتی از نزديكترين ارحامخودشان .
اينحا كلمه " « اسوش »" آمده است . تعبير اين آيه راجع به ابراهيم عليه السلام و تعبير آيهای در سوره احزاب راجع به رسول اكرم خيلی به يكديگر نزديك است . در سوره احزاب داريم : " « لقد كان لكم فی رسولالله اسوش حسنة »" (احزاب / . 21 ) برای شما در وجود پيغمبر اسوهای است . اسوه به تعبير امروزيها يعنی الگو ( در فارسی شايد كلمه ای نداريم كه به جای آن بگذاريم ) ، يعنی شخصيتی كه بايد مقتدا قرار بگيرد و ميزان و معيار باشد و ديگران خودشان را با او بسنجند .
از نظر تعبيرات ادبی اين را " تجديد " مینامند . تجديد - كه در علم بديع ذكر میكنند - اين است كه مثلا انسانی كه دارای خصلت و خصوصيتی هست ، آن خصلت و خصوصيت او را به صورت شیء مجسمی جدا از او فرض میكنند مثلا میگويند : " رأيت فی زيد اسدا " من در زيد شيری را ديدم . كأنه در وجود او شيری نهفته است . يا میگويند : " او از زيد يك دانشمند ساخت " و حال آنكه مقصود اين است كه خود زيد را دانشمند كرد ولی گويی الان اين زيد يك چيز است و دانشمند چيز ديگر ، فقط زيد مايه شده برای اينكه شخص ديگری دانشمند شود . اين را در ادبيات عربی و در علم بديع " تجديد " میگويند .
اين تعبير در قرآن آمده است ، میفرمايد كه در وجود پيغمبر يك الگو وجود دارد . البته مقصود اين است كه خود پيغمبر الگوی شماست اما به اين تعبير ( میفرمايد كه ) در وجود پيغمبر يك الگو وجود دارد . كأنه اين پيغمبر دو شخصيت است : شخصيتی كه شما الان به طور سطحی ، و شخصيتی كه به آن پی نبردهايد كه آن شخصيتی كه شما به آن پی نبردهايد و بايد او را بشناسيد در اين شخصيت پنهان است و آن شخصيت است كه اگر به آن پی ببريد و آن را بشناسيد بايد الگوی شما قرار بگيريد .
همين تعبير درباره ابراهيم عليه السلام آمده است : " « قد كانت لكم اسوش حسنة فی ابراهيم »" يك تأسی نيكی و يك اسوه نيكی در وجود ابرهيم برای شما هست يعنی در وجود ابراهيم هم الگويی ( وجود دارد ) ، منتها اين مربوط به خصوص همين مسأله ولاء دشمنان ( است ) . يك الگويی در وجود ابراهيم و همراهان ابراهيم برای شما مسلمين هست . مگر آنها چه كردهاند ؟" « اذ قالوا لقومهم انا برءؤا منكم »" . آنها هم با قوم خودشان بودند و با همه آنها صله قوم و خويشی داشتند ، آن يكی پسر عمويش میشد ، آن يكی پسر خالهاش ، آن يكی نوه عمهاش ، او برادر زنش و . . . ابراهيم و همراهان ابراهيم هم كه - به تعبير عوامانه - از پای بته بلند نشده بودند ، آنها هم مردمی بودند كه فاميل و قوم و خويش و دوستان داشتند ، ولی به خاطر ايمانشان و اينكه قومشان با اينها ستيزه كردند و به كلی از آنها بريدند ، گفتند ما از شما تبری میجوييم . حال از اينجا ما به كلمه " تولی و تبری " ( میرسيم ) كه فقط پوستهاش برای ما مانده و معنايش هيچ باقی نمانده است و به غلط هم " تولی و تبری " به كار میبريم .
تولی و تبری يعنی پيوند دوستی با دوستان خدا برقرار كردن و پيوند بيزاری با دشمنان خدا بر قرار كردن . " « اذ قالوا لقومهم انا برءؤا منكم »" به قومشان گفتند ما از شما تبری میجوييم ، هم از شما و هم از معبودهای شما ( آن معبودها سمبل مسلك و عقيده و ايمان شماست ) ، يعنی از شما و از فكر و عقيده و راه شما تبری میجوييم . " « كفرنا بكم »" ( اين تعبير جالب است و در قرآن مكرر آمده است ) تنها شما كافر نيستيد ، ما هم كافريم ، شما كافريد به آنچه ما ايمان داريم ، ما هم كافريم به شما و به عقيده ، مسلك شما ( گفتيم در مفهوم " كفر " ستيزه كردن و مبارزه و مخالفت كردن عملی خوابيده است ) يعنی به شدت با شما و باعقيده شما مبارزه ، خواهيم كرد .
اين كه میگويند كلمه " « لا اله الا الله »" جمعی است ميان نفی و اثبات ، سخن درستی است . " « لا اله »" نفی و انكار است ، كفر به غير خداست ، " « الا الله »" ثبات ايمان به خداست ، كه در " آية الكرسی " اين طور میخوانيم : " « لا اكراه فی الدين قد تبين الرشد منالغی فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروش الوثقی (بقره / . 256 ) »". تنها نفرمود : " من يؤمن بالله " ، قبل از ايمان به الله ، كفر به طاغوت را ذكر كرد: " « فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسكبالعروش الوثقی »" .
اين است كه هر مؤمنی شرط مؤمن بودنش كافر بودن هم هست و اين نكته اساسی است در آنچه كه در اين آيه در مورد ولاء كفار نداشتن آمده است ، كه عرض كرديم میخواهيم اينها را تا آخر بخوانيم بعد بيشتر درباره فلسفه اين ( مطلب ) بحث كنيم . اين در واقع همان مطلب را میخواهد بگويد كه برای مردم مسلمان و جامعه اسلامی تنها جبنه اثباتی كافی نيست . در مسيحيت ادعا میكنند كه فقط جنبه اثباتی هست و اساسا هيچ عنصری از كفر و انكار وجود ندارد . ولی اسلام دين تولی و تبری است ، دين نفی و اثبات با يكديگر است ، دينی است كه حتی نفيش تقدم دارد بر اثباتش ، به قول علمای اخلاق " تخليه " تقدم دارد بر " تحليه " ، يعنی اول بريدن از غير او ، بعد به او پيوند كردن ، سعدی خوب میگويد :
ما در خلوت به روی غير ببستيم از همه باز آمديم و با تو نشستيم
البته او يك امر عرفانی و معنوی را میگويد ، چون اين قانون در همه جا جاری است ، در همان امر عرفانی و معنوی ( يعنی در اين كه انسان حالت خلوص و ذكر پيداكند ) میگويند اول طرد خاطرات ديگر است . به قول حافظ:
ز فكر تفرقه باز آی تا شوی مجموع به حكم آنكه چو شد اهرمن سروش
عرض كردم آنها معنی عرفانی را میگويند : در دل ، اول تفرقه و تفرق را طرد كن تا حالت مجموعيت خاطر ( كه اصطلاح عرفانی خاصی است ) يعنی حالت تمركز ذهن ، حالتی كه بتوانی دو ساعت در حال خلوت با خدا به سر ببری و كوچكترين خاطرهای در ذهن تو نيايد ( برايت حاصل شود ) . تا اهر من نرود سروش نمیآيد . اول بايد اهرمن برود بعد سروش بيايد .
حديثی پيغمبر اكرم دارد كه خواجه نصيرالدين طوسی از اين حديث حتی يك معنی عرفانی هم فهميده است . فرمود : " « لا يدخل الملائكة بيتا فيه كلب او صورش كلب » " (جامع السعادات ، ج / 1 ص . 46) فرشتگان در خانهایكه در آن سگ يا صورت سگ باشد وارد نمیشوند ، يعنی فرشته رحمت در دل انسان ، آن دلی كه در آن هزاران صورت زشت و پليد و كثيف هست ، هرگز وارد نمیشود .
ما در خلوت به روی غير ببستيم از همه باز آمديم و با تو نشستيم
آنچه نه پيوند يار بود بريديم و آنچه نه پيمان دوست بود شكستيم
مردم هشيار از اين معامله دورند شايد اگر عيب ما كنند كه مستيم
تعبير قرآن اين است كه " « كفرنا بكم »" قرآن میگويد از اينها ياد بگيريد : " « قد كانت لكم اسوش حسنة فی ابراهيم والذين معه »" از ابراهيم و ابراهيميان ( آن كسانی كه با ابراهيم بودند ، تربيت شدگان ابراهيم ، آن گروه و لو شايد كم بودند ) از اينها ياد بگيريد ، چه درسی ؟ درس كفر را از اينها ياد بگيريد ، گفتند : " « كفرنا بكم »" ما به شما كفر میورزيم " « و بدا بيننا و بينكم العداوش و البغضاء »" اعلام میكنيم كه ميان ما و شما جز دشمنی ، اصل ديگری حكومت نمیكند ، به قول امروز آشتی ناپذيری . " « حتی تؤمنوا بالله وحده »" . اين رابطه آشتی ناپذيری كی تبديل به آشتی پذيری میشود ؟ آنگاه كه خدا را به وحدت و يگانگی بپذيرد و ايمان پيدا كنيد . اينجا قهرا مسألهای طرح میشود كه پس مسأله رابطه ابراهيم با پدرش يا عمويش كه او را پدر میخواند ( آزر ) چه بود كه با اينكه كافر بود به او وعده داد كه من با تو استغفار میكنم ؟
قرآن در قسمت بعد آن را توضيح میدهد كه اشتباه نكنيد ، آن تولی نبود ، حال چه بود ، چون وقت گذشته و روز عرفه هم هست آن قسمت را میگذاريم برای بعد . امروز به حسب افق ما روز عرفه است كه در افق حجاز ، برادران مسلمان ما امروز يكی از بهترين و بزگترين روزها را میگذرانند كه روز عيد قربان است و مسلمين - اين طور كه میگويند - امسال قريب سه ميليون جمعيت در منی جمع شدهاند و حتما در ميان اينها مردمان خالص و مخلص هست و زياد هم هست . ولی به هر حال روز عرفه از روزهای عباد است ، شب و رزعرفه از ايام و ليالی متبركه است . اعم از اينكه انسان در منی و عرفات باشد يا نباشد ( البته روز عرفه را در عرفات هستند ) . اين ( مطلب ) را يك وقتی راجع به شب قدر هم عرض كرديم : روزها گاهی شرافت و فضيلت خود را از همان دستوری كه در آن روز رسيده است كسب میكنند و اين يك جنبه روانی و روحی هم دارد اينكه انسان در يك حال تنها عبادت كند و خدا را بخواند و به درگاه الهی ابتهال و تضرع كند ، با اين كه صدايش همراه صدای جمع باشد عملا هم فرق ( دارد و اثر آن ) در روح خود انسان هم متفاوت است .
ما در سوره مباركه حمد میخوانيم : " « اياك نعبد و اياك نستعين »" خدايا همه با هم تو را میپرستيم ، در صورتی كه انسان نماز را با حالت انفراد میخواند . نماز ، اصلش نماز فردای است ، نماز جماعت سنتی است كه اگر انسان نخواند هم نخواند . ولی در نماز فردای هم انسان به خدا اين طور میگويد : خدايا ما همه با هم تو را میپرستيم و همه با هم از تو مدد میخواهيم و كمك میجوييم . امام فخر رازی معروف ، صاحب التفسير الكبير ( تفسير مفاتيح الغيب )در همين سوره حمد و در همين آيه تعبير شاعرانه و زيبايی معايبی در اين آدم هست ولی مرد فوق العاده باهوش با استعداد فاضل متتبع متبحری بود است . از يك اصل فقهی استفاده میكند و آن اين است كه در مواردی زيادی میگويند فروشنده يا خريدار ، خيار پيدا میكند يعنی خيار فسخ پيدا میكند . يكی از موارد را " خيار تبعض صفقه " میگويند .
مقصود از " صفقه " همان " كالا " است . انسان وقتی معامله میكند ، چه از نظر فروشنده چه از نظر خريدار ، تمام اين جنس را میفروشد به تمام اين پول . حال اگر بعد جريانی پيدا شد كه قسمتی از اين جنس قابل معامله نبود مثل اينكه فروشنده ده خروار گندم فروخته است به فلان قيمت ، بعد معلوم میشود او شريكی هم دارد و پنج خروار آن مال آن شريك است ، شريكش بايد امضا كند و قبول نكرده ، بنابراين همه اين ده خروار نمیتوان مال آن شخص بشود ، پنج خروارش كنار میرود ، آيا نسبت به آن پنج خروار ديگر ، مشتری الزام دارد بگيرد يا نه ؟ ( چند دقيقهای از بيانات استاد شهيد به دليل به پايان رسيدن نوار متأسفانه ضبط نشده است .)
منبع : کتاب " آشنايی با قرآن ( 6 ) تفسير سوره الممتحنه ( 1 ) " اثر شهید مطهری
|