به نام خداوند بخشنده مهربان               بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‏ ‏                In the Name of Allah, the Beneficent, the Merciful.                Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.                Im Namen des barmherzigen und gnädigen Gottes.                In nome di Allah , il Compassionevole, il Misericordioso.                Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani.                ¡En el nombre de Alá, el Compasivo, el Misericordioso!              

 
   Home Page | صفحه اول   Rss Link | فید خبرخوان   Contact Us | تماس با ما     امروز
کلیک کن
 

انسان در آثار اندیشمندان / شهيد مرتضی مطهری » معنی داشتن حق انسان ...
ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 503 بازديد نسخه مخصوص چاپ
 

متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری

 

معنی داشتن حق انسان مبتنی بر اصل علت غايی است

اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری

 تفسير سوره حشر (بخش اول )

«  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

الحمد لله رب العالمين . . . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم «

ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقِينَ «5» وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِکابٍ وَ لکِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ  يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ «6» ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساکِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ  کَيْ لا يَکُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْکُمْ وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ  اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ «7» ( حشر / 5 -  7)

 اين آيات مربوط می‏شود به داستان بنی‏النضير كه جماعتی از يهود و ساكن‏ اطراف مدينه بودند و در ابتدا هم پيمان شدند ، پيمانی كه پيغمبر اكرم با همه يهوديهايی كه در مدينه بودند امضا كرد كه اينها می‏توانند به شعائر دينی خودشان عمل كنند و با مسلمين به اصطلاح همزيستی داشته باشند به شرط اينكه با دشمنان مسلمين همكاری نكنند و اگر با خود مسلمين همكاری كنند از مزايای ديگری هم برخوردار خواهند بود ، و بعد يهود خيانت كردند و حتی در جريانی تصميم گرفتند كه پيغمبر اكرم را بكشند و با منافقينی كه در داخل مسلمين بودند همكاری و همدستی داشتند و بعد از اين‏ بود كه پيغمبر اكرم تصميم گرفت كه اينها را به كلی از آنجا اخراج كند ، و اساسا با بودن يهود در اطراف مدينه - و بلكه حتی در جزيره العرب - امكان اينكه اسلام بتواند به هدفهای خودش برسد نبود ، نه صرف اصل بودن‏ يهود ، بلكه بودن يهوديها بعلاوه كارهای يهوديگری ، چون آن كارهای‏ يهوديگری از آنها جدا نمی‏شود .

مسلمين حركت كردند ، البته نه به يك صورت جنگی ، و چون از مدينه تا قلعه بنی‏النضير فاصله‏ای نبود پياده رفتند و تنها خود رسول اكرم بودند كه‏ بعضی گفته‏اند سوار بر يك شتر بودند و بعضی گفته‏اند سوار بر يك الاغ ، و در حقيقت جنگی هم صورت نگرفت . البته مؤمنين رفتند برای تصرف قلاع‏ آنها ، و آنها بالأخره خودشان با دست خودشان قلعه‏ها و خانه‏های خودشان را خراب می‏كردند كه به دست مسلمين نيفتد . برخورد مختصری هم ميان آنها و مسلمين رخ داد . مقداری از درختهای خرمای آنها را مسلمين بريدند و قطع‏ كردند . اين امر ، هم برای بعضی از مسلمين سؤال به وجود آورد و هم مورد اعتراض يهوديها واقع شد . يهوديها به پيغمبر اكرم گفتند شما كه هميشه از فساد در زمين نهی می‏كنی ! و بريدن اين نخلها خودش فساد در زمين است .

بعضی از مسلمين هم ، البته ذكر نشده است كه حرفی زده و اعتراضی كرده‏ باشند ، ولی برای آنها هم اين كار مقداری گران آمده بود . آيه نازل شد و اين عمل را امضا و تصحيح كرد . می‏فرمايد : " « ما قطعتم من لينة اوتركتموها قائمة علی اصولها فباذن الله »" آنچه از اين درختهای خرمابريده‏ايد و آنچه بجاگذاشته‏ايد همه به اذن و رضای خدا بوده است ، يعنی نه آن بريدنها و نه آن‏ باقی گذاشتن‏ها هيچكدام بر خلاف رضای حق نبوده است . " « و ليخزی‏الفاسقين »" و به اين وسيله اين فاسقها - كه مقصود همين يهوديها هستند- خوار و ذليل می‏شوند، (اين كار) وسيله‏ای است برای خوار و ذليل كردن آنها.

بعدها يهوديها - مخصوصا در عصر ما كه دستگاههای تبليغاتی خيلی وسيعی‏ دارند - اين موضوع را جزء مستمسكهای خودشان قرار داده‏اند كه مسلمين آمدند و به امر پيغمبر درختهای خرما را قطع كردند و اين فساد در زمين است . از اين جهت است كه من لازم می‏دانم كه در اطراف اين مطلب مقداری بحث كنيم‏ .

اين مطلب از دو جنبه بايد بحث شود ، يكی از جنبه قرآنی كه آيا اين‏ عمل با تعليمات خود قرآن سازگار بودهاست يا نبوده است ؟ يعنی اصل‏ تعليمات قرآن و پيغبر در اين زمينه چه بوده است و آيا اين يك عمل‏ استثنايی و بر خلاف آن تعليمات است يا نه ؟ و ديگر از نظر كلی و به‏ اصطلاح فلسفی و حقوقی ، چون اين مسأله‏ای است كه حتی امروز هم در ميان‏ فلاسفه جديد مطرح است .

قرآن كريم مكرر در تعليمات خودش اين دستور را يادآوردی كرده است كه‏ در جهاد و مبارزه با دشمن از عدالت خارج نشويد ، مثل آياتی كه در ابتدای‏ سوره مائده هست در دو آيه است. در يك آيه می‏فرمايد: " « و لا يجرمنكم‏شنان قوم او صدوكم عن المسجد الحرام التعتدوا و تعاونوا علی البر و القوی‏و لا تعاونوا علی الاثم و العدوان و اتقوا الله ان الله شديد العقاب »" (مائده / 2) وادار نكند كينه و دشمنی قومی كه شما را مانع شدند از وروددر مسجد الحرام ( كه از حد تجاوز كنيد ) می‏دانيم كه قريش به مسلمين فوق‏ العاده بدی كردند . يكی از چيزهايی كه سبب شده بود كه كينه قريش ، شديد در دل مسلمين وارد شود عملی بود كه در حديبية انجام دادند كه مسلمين تا دو فرسخی مكه رفتند و اينها مانع شدند . قرآن می‏فرمايد دشمنی اين قومی كه‏شما را مانع شدنداز مسجد الحرام بعلاوه هزار كار بد ديگری كه كرده بودند ، جنگ بدر و احد و خندق را اينها بپا كرده بودند - سبب نشود كه شما از حدتجاوز كنيد . بعد می‏فرمايد كه در كارهای نيك تعاون داشته باشيد و دركارهای بد نه .

در آن آيه ديگر می‏فرايد : " « يا ايها الذين امنوا كونوا قوامين لله‏شهداء بالقسط و لا يجرمنكم شنان قوم علی الاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی" (مائده /  8) ای اهل ايمان برای خدا قيام كنيد ، هميشه به عدالت گواهی بدهيد ، هرگز دشمنی يك قوم شما را وادار نكند بر اينكه عدالت نكنيد ( يعنی با دشمن خودتان هم به عدالت رفتار كنيد )، به عدالت عمل كنيد كه عدالت به‏تقوا و پرهيزگاری نزديكتر است .

در آيه 90 سوره بقره می‏فرمايد : " « و قاتلوا فی سبيل الله الذين‏يقاتلونكم و لاتعتدوا ان الله لا يحب المعتدين »" در راه خدا بجنگيد باكسانی كه با شما می‏جنگند ولی در جنگ هم اعتداء ( يعنی از حد گذشتن نكنيد ) ، از حد لازم نگذريد، خداوند معتدين و متجاوزين را دوست نمی‏دارد.

در اين موارد نيز همه گفته‏اند كه مقصود اين است : وقتی كه با دشمن‏ روبرو می‏شويد فقط با سرباز كه در ميدان جنگ با شما روبرو شده است‏ بجنگيد ، اما آن كه سرباز نيست ، مثلا كسی كه در خانه خودش نشسته است ، پيرمردها ، زنها ، بچه‏ها ، به اينها كاری نداشته باشيد و مخصوصا كارهايی را كه اسمش " افساد در زمين " است پيغمبر اكرم نهی می‏فرمود ، صريح هم نهی می‏فرمود . وقتی كه قومی را ( به جنگ ) می‏فرستاد تعبيراتی می‏كرد ، می‏فرمود درختی را در جايی قطع نكنيد ، پيرمردی‏ را نكشيد ، آب را به روی مردم نبنديد و امثال اين كارها . اينها اصل‏ تعليمات اسلامی است .

ولی يك مطلب ديگر در اينجا هست و آن اين است : گاهی اين كارها صورت ميگيرد فقط به دليل حقد و عدوات و كينه‏ای كه افراد با ديگران‏ دارند ، يعنی يك كارهای صرفا احساساتی . شك ندارد كه اينها ممنوع است‏ . ولی يك وقت هست كه هدفهای مشروع جنگی متوقف بر عملی هست ، اينجا چطور ؟ اينجا من ابتدا مسأله‏ای را كه حادتر از همه است و در فقه مطرح‏ است ذكر می‏كنم تا تكليف بقيه روشن شود .

فقها مسأله‏ای در فقه در كتاب " جهاد " طرح كرده‏اند به نام مسأله " تترس كافر به مسلم " ( تترس از ماده " ترس " است و ترس يعنی سپر ) كه اگر در جنگ ، دشمن مسلمانی را سپر خودش قرار بدهد تكليف چيست ؟ حال يا فردی از كفار فردی را سپر قرار بدهد ( ياگروهی از كفار گروهی را سپر قرار بدهند ) ، ولی آنها بالاترش را عنوان كرده‏اند كه گروهی را سپر قرار بدهد . مثلا دشمن عده‏ای مسلمان بيگناه را اسير می‏كند - و اين خيلی‏ معمول هم هست - بعد همان اسرا را در مقدم لشگر خودش قرار می‏دهد و سربازش پشت سر اين اسرا جلو می‏آيد ، برای اينكه اگر آن طرف بخواهد بزند بايد اول افراد خودش را بزند .

اين مسأله را فقها طرح كرده‏اند كه‏ اگر ما ديديم دشمن هجوم آورده و گروهی مسلمان بی گناه را سپر خودش قرار داده است ، امر ما دايراست ميان يكی از دو كار : يا اين عده بی گناه را بكشيم تا بتوانيم جلو هجوم دشمن را بگيريم و يا اينكه به خاطر اين بی‏ گناه‏ها دست از مبارزه برداريم ، تسليم دشمن باشيم كه دشمن چه می‏كند . می‏گويند اينجا برای شما جايز است كه همين‏ بی گناه‏ها را به دست خودتان بكشيد - البته آنها شهيدند در راه خدا - برای اينكه جلو پيشروی دشمن را بگيريد ، زيرا اگر اين كار را نكنيد ، بعد دشمن می‏آيد بيشتر از آنها را می‏شكد ، همانها را می‏كشد بعلاوه يك عده‏ افراد ديگر . پس امر داير است ميان اهم و مهم كه ما خون اين عده را اينجا حفظ كنيم ولی در ازای آن خون عده بيشتری بی گناه را هدر بدهيم يا اين عده بی گناه را با دست خودمان سر ببريم برای اينكه جلو خونهای ديگر گرفته شود ؟

 فقه اجازه می‏دهد ، می‏گويد اين كار را بكنيد . حال منطق و عقل در اينجا چه می‏گويد ؟ آيا عقل می‏گويد بی‏گناه‏ها را نبايد كشت به هر قيمتی كه تمام می‏شود ؟ يا عقل می‏گويد بی گناه را بی جهت‏ نبايد كشت و گاهی بی گناه با جهت كشته می‏شود و بايد هم كشته شود ، مثل‏ خود رفتن سرباز به ميدان جنگ كه بالاخره كشته خواهد شد ، يعنی اينحا تضاد است ميان عاطفه و عقل . خيلی جاها ميان عاطفه و عقل تضاد واقع می‏شود .

يك كار را عقل می‏گويد بكن ، عاطفه می‏گويد نكن . آن كه محكوم عاطفه است‏ نمی‏كند و آن كه محكوم حكم‏عقل است می‏كند ، نظير همين مثالها معروف كه‏ بچه‏ای احتياج دارد به يك عمل جراحی ، اگر به مادر كه خيلی اهل عاطفه‏ است بگويی ، بچه را می‏كشد بغل خودش ، می‏گويد من حاضر نيستم مثلا شكم او را باز كنند يا دست او را احيانا ببرند . عاطفه‏اش به او اجازه نمی‏دهد . ولی عقل چه می‏گويد ؟ همان مادر اگر فكر قويتری داشته باشد ، چنانچه از گفته پزشك يقين پيدا كرد كه بريدن دست اين بچه يگانه راه نجات اوست ، می‏گويد اين كار را بكن . خود بچه چطور ؟ او كه محال است تسليم بشود . مولوی اين مثال را بحجامت ذكر می‏كند يعنی خود بچه را با مادر مقايسه می‏كند ، می‏گويد :

طفل می‏لرزد به نيش احتجام          مادر مشفق در اين غم شادكام 

همه جراحيهايی كه در دنيا می‏شود همين طور است . دندان كه فاسد می‏شود انسان آن را با كمال تأسف می‏كشد اما متأسف است كه چرا فاسد شده كه حالا بايد كند و دور انداخت . ولی بعد از اينكه فاسد شده ، ديگر آدم عاقل‏ نمی‏گويد فاسد را بايد نگه داشت . فاسد اگر باشد سالمها را هم فاسد می‏كند . اين يك مطلب .

مثل مسأله تترس اسمش فساد در زمين نيست ، اگر هدف ، صحيح نيست اصل‏ كار غلط است . اما اگر هدف صحيح است ، به خاطر هدف صحيح كاری را انجام دادن فساد نيست . فساد ، كارهای كينه توزی است ، يعنی كارهايی كه‏ هيچ ربطی به اين قضيه ندارد . فرض كنيد پيرمردی دريك گوشه‏ای هست ، اين‏ اثری در كار جنگ ندارد . آن كه اسلام می‏گويد : " « قاتلوا فی سبيل الله‏الذين يقاتلونكم و لا تعتدوا »" ( لاتعتدوا ) يعنی كارهايی كه تأثير در تاكتيكهای هدفی ندارد و فقط ناشی از عقده و از احساسات و از كينه توزی‏ است ( انجام ندهيد ) . بر اساس كينه توزی هيچ كاری كه صرفا به خاطر ايمان به هدف كشت نه به خاطر كينه توزی . هر كاری كه صرفا به خاطر كينه‏ توزی ( انسانی را مجروح كردن تا چه رسد به انسانی را كشتن ، خانه‏ای را خراب كردن ، درختی را قطع كردن ) جايز نيست . ولی اگر اصل كاری مشروع‏ است و رسيدن به يك هدف بزرگتر متوقف بر چنين كاری هست البته بايد اين كار را كرد .

از جمله اين است : آيا خراب كردن حصار ها و بارو های‏ دشمن جايز است يا جايز نيست ؟ اگر حمله به دشمن جايز نيست كه هيچ‏ چيزش جايز نیست ، اما اگر دشمن دشمنی است كه حتمأ بايد سرزمينش را گرفت و تسخير كرد البته خراب كردن حصار و بارويش هم درست است ، خراب می‏كنيم بعد بهترش را دررست می‏كنيم . اگر واقعا در يك جا اين كار جزء تاكتيك جنگی قرار بگيرد ، برای خراب كردن روحيه‏ دشمن ، برای ارعاب دشمن كه مقاومت نكند و بعد كشتار كمتر صورت بگيرد ( اين كار جايز است ) .

 يهودی ای كه جانش به مالش بسته است ، همين قدر كه ببيند مالش مورد هجوم قرار رفت زود روحيه‏اش را می‏بازد . اين است كه قرآن می‏فرمايد : " « ما قطعتم من لينة او تركتموها قائمةعلی اصولها فباذن الله و ليخزی الفاسقين غ". اين "« و ليخزی الفاسقين " اشاره به آن تأثير روانی اين كار است ، يعنی اين كار روح اينها را مخذول و منكوب می‏كند و برای اين هدف لازم است . چهار تا درخت ، بريده‏ می‏شود ، بعد هم به جايش درخت كاشته می‏شود .

پس اين منافات ندارد با آن اصلی كه هر عقلی می‏گويد ، كه خود قرآن هم‏ افساد در زمين را شديد تخطئه می‏كند : " « و من الناس من يعجبك قوله فی‏الحيوش الدينا و يشهد الله علی ما فی قلبه و هو الد الخصام و اذا تولی‏سعی فی الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل »" (بقره / 204 و . 205  ) بعضی از مردم‏اشخاصی هستند كه زبانشان خيلی چرب و نرم است ، به زبانشان تو را به‏شگفت می‏آورد و تو از اين خوش زبانی‏های اينها تعجب می‏كنی ، اما دل‏اينها : سخت‏ترن دشمنهای تو همينها هستند . همين قدر كه از پيش تومی‏روند ، همه سعیشان اين است كه در زمين فساد كنند و كشتها را از بين‏ببرند ، هر جا ببينند زراعت و كشتی هست ، باغی هست ، درختی هست ، اينها را به كلی از بين ببرند ، نسل را ( انسان ها را ) از بين ببرند .

اينها چيزهايی است كه خود قرآن به شدت تخطئه می‏كند ولی در عين حال‏ قرآن - نه به خاطر احساسات و كينه‏توزی ، بلكه در مواردی كه رسيدن به‏ هدف انسانی و مشروع و الهی متوقف بر آن است - نه تنها كشتن كافر را اجازه می‏دهد ، كشتن انسان مسلمان را هم اجازه می‏دهد تا چه رسد به خراب‏ كردن يك بارو و چه رسد به كندن چند درخت . پس اين دو مسأله نبايد با يكديگر اشتباه شود . از اين آيه می‏گذريم .

" « و ما افاء الله علی رسوله منهم »" ، در اسلام از نظر مالی يك " فی‏ء " داريم و يك " غنيمت " ، يعنی مالهايی كه از چنگال دشمن بيرون‏ آورده می‏شود بعضی نام " غنيمت " دارد و يك حكم دارد و بعضی نام " فی‏ء " دارد و حكم ديگری دارد . غنيمت عبارت است از آنچه كه در ميدان‏ جنگ به دست سربازان می‏افتد و به وسيله جنگ گرفته می‏شود . هر چيزی كه‏ به وسيله جنگ و به تعبير قرآن با يورش با اسب و شتر - يعنی آنجا كه‏ رسمأ حمله ، حمله جنگی است - و با زور شمشير گرفته می‏شود آن را " غنيت‏ " می‏گويند، غنائم جنگی از نظر اسلام به پنح قسمت شركت داشته‏اند - تقسيم‏ می‏شود ، چهار قسمت ميان سربازها - همانهايی كه در جنگ شركت داشته‏اند - تقسيم می‏شود و يك قسمت اختصاص به پيغمبر پيدا می‏كند كه خمس است و مصرفش همان مصرف خمسی است كه ما می‏دانيم ( « و اعلموا انما غنمتم من‏شی‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی ») (انفال /  41 ).  

و اما فی‏ء . فی‏ء عبارت است از اموالی كه از كافر حربی به دست می‏آيد ولی بدون آنكه زور شمشير در كار باشد ، يعنی دشمن به شكل ديگری ، مثلا به‏ واسطه رعب و ترسش ، از آنجا رفته است . اين را اصطلاحا " فی‏ء " می‏گويند . در فی‏ء ، سربازان شركت ندارند و در واقع به تعبيری كه بعد عرض می‏كنيم كه خود قرآن تا آخر سوره اين موضوع را بيان كرده - به يك معناه به همه مسلمين تعلق می‏گيرد ، چگونه ؟ اولا اينجا كلمه " فی‏ء " تعبير فوق‏العاده است . فی‏ء يعنی رجوع . چيزی كه‏ رفته و بازگشته ، حالت بازگشتش " فی‏ء " می‏گويند سايه را تا وقتی كه‏ آفتاب رو به بلندی است ( تا ظهر ) كه به تدريج سايه كوچك می‏شود ، " ظل " می‏گويند ، از آن به بعد كه باز سايه بر می‏گردد و رو به درازی می‏رود آن را " فی‏ء " قرآن مالی را كه از كفار حربی گرفته می‏شود اسمش را می‏گذارد " فی‏ء " يعنی آن كه به جای اصلی خودش برگشته است ، يعنی او را غاصب می‏شمارد .

با فلسفه قرآن مطلب كامل و روشن است ، چون هر چه‏ هست از آن خداست ، همه چيز مال خداست و خدا در اين عالم بشر را برای‏ مقصدی خلق كرده است كه آن مقصد توحيد است و استفاده از سفره الهی آن‏ قدر برای انسان جايز است كه با هدف صاحب اصلی موافق و هماهنگ باشد .

از نظر اسلام كسی كه كافر بالله العظيم است مالك حقيقی نيست ، در واقع‏ آنچه را كه می‏خورد مثل كسی است كه از نظر قانونی مال غصبی را دارد می‏خورد اين مال وقتی كه به مسلم بر می‏گردد " فی‏ء " است . اينجا من دو تعبير دارم ، يكی از قرآن يكی از حديث ، خيلی جالب است‏ ! اين تعبير راجع به مال است ، يك تعبير هم راجع به علم داريم . آن‏ تعبير راجع به علم خيلی عجيب است ! جمله معروفی است كه پيغمبر اكرم‏ فرموده و مكرر از ايشان روايت شده و از امير المؤمنين با تعبيرات‏ مختلف مكرر روايت شده ، كه خلاصه همه آنها اين است : " « الحكمة ضالةالمؤمن يأخذها اينما وجدها » " حكمت - يعنی علم ، علمی كه محكم باشد ، يعنی علمی كه تخيل و واهی نباشد ، حقيقت ، مطابق واقع باشد ، علم درست - گمشده مؤمن است . مؤمن هر جا كه حكمت را پيدا كند گمشده خود را پيداكرده " « و لو عند مشرك » " و لو نزد يك مشرك . " گمشده " يعنی چيزی كه مال من بوده و از دستم رفته است . انسان وقتی‏ چيزی مال خودش باشد و از دستش رفته باشد و بعد جای ديگر آن را كه ببيند ديگر معطل نمی‏شود ، فورا می‏گيرد . " « فهو احق بها » " . اينجا رابطه‏ دين و علم ( بيان شده است ) .

 امروز بحثی هست - فرنگيها طرح كرده‏اند - كه دين علم با يكديگر تضاد دارند . پيغمبر درست عكس مطلب را می‏گويد كه‏ ايمان و علم با يكديگر آنچنان به اصطلاح هم خانگی دارند كه اگر حكمت در غير خانه ايمان باشد در خانه خودش نيست :

ای برادر بر تو حكمت عاريه است        همچو نخاسی كه دستش جاريه است 

می‏خواهد بگويد حكمت و علم اگر در جايی كه ايمان نيست وجود داشته باشد ، در جای خودش نيست ، آنجا عاريه است ، خانه حكمت آنجاست كه ايمان‏ باشد . پس ايمان و علم اين قدر با يكديگر توأم هستند . اين تعبير راجع‏ به علم ، آن تعبير هم راجع به مال . در باب علم می‏فرمايد : " « الحكمةضالة المؤمن » " در باب مال می‏فرمايد : " ما افاء الله علی رسوله " آن كه خدا برگرداند به پيغمبر ، يعنی اساسا بودنش در آنجا بی اساس‏ بود .

( اخيرا ) به نام " حقوق بشر " حرفهای مفت بی اساس - كه درست فكر نكرده‏اند - می‏گويند . می‏گويند بشر فی حد ذاته قطع نظر از دين و مذهب‏ حقوقی دارد . ( اينجا بايد گفت خدا پدر ماركسيستها را بيامرزد كه آنها اين حرفها را به كلی نفی كرده‏اند ) . منشأ اين حقوق چيست ؟ چرا بشر چنين‏ حقوقی دارد ؟ اين حقوق را چه كسی قرار داده و از كجاست ؟ چرا بشر چنين‏ حقوقی دارد و آن اسب اين حقوق را ندارد ؟ آيا طرحی در عالم هست كه چه‏ برای چيست ؟ يعنی آيا در باطن عالم يك پيوستگی در كار است و آن اين‏ است كه اگر انسانی در عالم خلق شده و مواهبی به نام محصول ، زراعت ميوه ، پوشيدنيها و خوردنيها در عالم هست ، اينها برای انسان خلق شده ؟ حرف درستی است . بعد می‏گوييم اين عالم ، اين‏ رودخانه‏ها ، اين جنگلها ، اين ميوه‏ها ، اين زمينهای پر استعداد ، اين آب‏ و هوا ، اين عالم خلقت اينها را برای يك نفر نيافريده ، برای يك طبقه‏ هم نيافريده برای همه آفريده . حرف درستی است " ( « و الارض وضعهاللانام »" (رحمن /  10  ) زمين را برای همه مردم قرار داد ) . ولی اساس حرف تو اين است كه اصلا پيدايش زمين به علت يك تصادف بود . پيدايش حيات در روی زمين هم به علت يك تصادف ديگر بود ، انسان هم در اثر يك تنازع‏ بقای خونين به وجود آمد ، در اثر جنگهای بيرحمانه‏ای كه نسلهای حيوانات‏ با يكديگر كردند ، يكی از نسلها شده انسان . يكديگر را خورده‏اند و به‏ حقوق يكديگر تجاوز كرده‏اند ، مثل ميليونها كرمی كه در يك حوض بوده‏اند ، كرمهای بزرتر كوچكترها را خورده‏اند ، خوردند و خوردند تا آخر يك كرم‏ بزرگ باقی ماند . آن وقت انسانی كه طبق فلسفه تو اين جور در روی زمين‏ به وجود آمده ، به اينجا كه رسيده يك مرتبه صاحب حق شد ؟ از كجا صاحب‏ حق شد ؟ اصلا حق بشريت ديگر معنی ندارد .

اما اگر حق معنی دارد - كه واقعا هم معنی دارد - اين بر اساس اصل علت‏ غايی است يعنی اين رابطه كه اين اشياء برای انسان آفريده شده است . پس‏ انسان هم برای يك حقيقت عاليتر و متعالی تر آفريده شده است . وقتی كه‏ انسان برای يك حقيقت عاليتر و متعالی‏تر آفريده شده است ، آن حقيقت از انسان مقدستر است . انسان قداست خودش را به اعتبار انسانيت كسب‏ می‏كند . ما هميشه اين حرف را گفته‏ايم .

وقتی كه شما می‏گويد انسان شرافت دارد ، می‏گوييم كدام انسان ؟ انسان زيست شناسی‏ ؟ از نظر زيست شناسی كه جانی‏ترين انسانها با شريف‏ترين انسانها فرق‏ نمی‏كند . مثال از مسلمانها نمی‏آوريم . از نظر زيست شناسی موسی چمبه با لومومبا هيچ فرق نمی‏كند ، هيچ شرافتی آقای لومومبا بر آقای موسی چمبه‏ ندارد ، يعنی نمی‏شود گفت ( چون ) مثلا گروه خون اين از گروه خون او بهتر است يا شكل اين از شكل او زيباتر است ( اين بر او شرافت دارد ) . اين‏ كه ملاكش نيست ، ملاك مسائل ديگری است كه شما آنها را " معيارهای‏ انسانيت " می‏ناميد . پس انسانيت ما فوق انسان است ، يعنی هر انسانی‏ انسان بالقوه است ، و انسان بالفعل آن است كه آن ارزشهای انسانی در او رشد و كمال پيدا كرده است . پس هدف آن ارزشهای متعالی انسانی است . اين است كه انسان فدای ايمان می‏شود ، فدای اخلاق می‏شود و فدای ارزشهای‏ انسان می‏شود .

بنابراين در زمينه امر خدا و اراده خدا - كه امر خدا و اراده خدا هم‏ چيزی جز سعادت بشريت نيست - ديگر حقی در مقابل آن پيدا نمی‏شود كه كسی‏ بگويد من به دليل اينكه فقط يك انسان زيست شناسی هستم و يك سر و دو گوشدارم حقی دارم و اين حق من به هيچ وسيله‏ای قابل سلب نيست . خير ، چنين چيزی نيست ، حق مال تو نيست ، مال انسانيت است . تو تا در مسير انسانيت باشی ذيحق هستی ، از اين مسير كه خارج شدی حقی به هيچ چيز نداری‏ حتی به جان خودت . اين است كه قرآن می‏گويد :" « ما افاء الله علی‏ر سوله »" آنچه را كه خدا برگرداند ، يعنی بی جهت پيش اينها بود . اصلا مالكيت بر ايشان قائل نيست ، با كمال صراحت .

اينجا چون قانون را برای مسلمين بيان می‏كند بعد می‏فرمايد : " « فمااوجفتم عليه من خيل و لا ركاب‏غ" در اينجا اسب و شتری بر اينها نتاختيد. يعنی چون جنگ نبوده غنيمت نيست " « ولكن الله يسلط رسله علی من يشاءو الله علی كل شی‏ء قدير »" لكن خدا پيامبرانش را بر هر كس كه بخواهدمسلط می‏كند و خدا بر هر چيزی قادر است ، در آيه اول با جمله " « فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركا »" به مسلمين گفت پس اينجا مسئله ، غنيمت‏ نيست كه به همان خصوص سربازها تعلق داشته باشد . " « ما افاء الله علی‏رسوله من اهل القری فلله »" آنچه كه خدا فی‏ء كرد از اهل قراء تعلق دارد به الله .

 البته معلوم است كه الله مصرف كننده نيست ، يعنی فی سبيلالله ، " لله " اينجا يعنی در راه خدا بايد مصرف شود ، به عنوان فی‏ سبيل الله بايد مصرف شود . به‏اصطلاح عنوان خاص است . " « و رسوله »" و برای پيغمبر ، يعنی باز قسمتی از اين اختصاص به پيغمبر پيدا می‏كند كه‏ پيغمبر بر اساس آنچه كه خودش صلاح می‏داند - يعنی صلاحديد شخصی پيغمبر - در هر موردی كه بخواهد، مصرف می‏كند " « و لذی القربی »" و برای ذوی‏القربی . در اينجا حتی اهل تسنن هم اعتراف دارند كه مقصود از " ذوی‏القربی " ذوی القربای پيغمبر است ، يعنی كسانی كه صداقات بر آنها حرام‏ است . به دليل اينكه صداقات بر آنها حرام است از اينجا می‏توانند استفاده كنند . " « و اليتامی و المساكين و ابن سبيل »" و برای يتيمها و مسكينها و ابن السبيل‏ها . سپس جمله‏ای است كه بعد تفسير می‏كنم . آنگاه‏ می‏فرمايد : " « للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم »" فقرای‏ مهاجری كه از شهرهايشان خارج شدند .

بعد می‏فرمايد : " « و الذين تبوءو و الدار و الايمان من قبلهم »" و حتی‏ برای انصار كه چنين و چنان بوده است . بعد می‏فرمايد : " « و الذين جاءومن بعدهم » " و برای كسانی كه بعد از اين مهاجرين و انصار تا دامنه‏ قيامت بيايند . پس معنايش اين است كه در نهايت امر مورد مصرف فی‏ء عموم مسلمين هستند . حال چرا فی‏ء به يتامی و مساكين و ابن سبيل و اين فقرا و ديگران‏ برسد ؟ اينجا قرآن تعليلی كرده كه از اين تعليل يك اصل كلی برای جاهای‏ ديگر استفاده كرده‏اند : " « كی لا يكون دولة بين الاغنياء منكم »" برای‏ اينكه اين مال و ثروت ، چيزی نباشد كه فقط در ميان اغنيای شما گردش كند ، يعنی فلسفه اين حكم اين است كه پول و ثروت در ميان همه طبقات پخش‏ شود و اختصاص به يك طبقه معين نداشته باشد كه فقط در ميان آنها در يك‏ مدار بسته گردش كند ، در مدار بازی باشد كه همه مردم را شامل شود .

 كلمه‏ " « دولة »" و " دولة " هر دو در زبان عرب استعمال می‏شود ، هر دو هم به اعتبار تداول يعنی دست به دست شدن است . دولت را هم " دولت‏ " می‏گويند چون دست به دست می‏شود يعنی برای يك نفر يا برای يك عده‏ باقی نمی‏ماند ، اينها می‏روند عده ديگر می‏آيند ، آن عده می‏روند باز عده‏ ديگر می‏آيند . از آن جهت كه به اصطلاح يك " حالت " است به آن‏ می‏گويند " دولة " ولی آن چيزی كه دست به دست می‏شود . مثل خود پست يا پول را می‏گويند " دولة " يعنی آن چيزی كه دست به دست می‏شود .

حال‏ قرآن می‏گويد اين‏پول كه دست به دست می‏شود نبايد در يك مدار محدود كه‏ مدار اغنياست دست به دست شود ، بايد در مدار عموم دست به دست شود ، چون پول به هر حال در گردش و حركت است ، نمی‏تواند در يك جا بماند ، ولی پول كه نمی‏تواند در يك جا بماند دو جور است : يك وقت هست فقط در ميان يك طبقه و در يك مدار محدود گردش می‏كند ، و يك وقت هست در يك‏ مدار نامحدود گردش می‏كند ، كه از اين جمله اين نظريه اسلام استنباط شده‏ است كه نظر اسلام در با ثروت اين است كه در يك مدار محدود گردش نكند بلكه در يك مدار نامحدود يعنی در دست همه مردم ( گردش كند ) . بهترين‏ مثل آن چرخ و فلك است . چرخ و فلك هميشه در حال گردش است ، يعنی آن‏ كه در آن رأس قرار گرفته می‏آيد پايين و در آن پايين‏ترين نقطه و آن كه در نقطه پايين بوده می‏رود بالا ، دو مرتبه همين طور گردش می‏كند به يك حال باقی نمی‏ماند .

 قرآن حرفش اين‏ است كه پول بايد در ميان همه مردم بگردد نه در ميان يك طبقه معين .  " « و ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا و اتقوا الله ان‏الله شدی العقاب »" آنچه را كه پيامبر به شما می‏دهد بگيريد و آنچه راكه از آن نهی می‏كند باز بايستيد ، يعنی اوامر و نواهی پيغمبر بايد معيار و ملاك قانون در ميان شما باشد ، از خدا بترسيد كه خداوند شديد العقاب‏ است .

در گذشته خوانديم كه " « ما افاء الله علی رسوله من اهل القری‏فلله و للرسول و لذی القربی و اليتامی و المساكين و ابن السبيل »" يعنی‏ آنها را به عنوان موارد مصرفی ( فی‏ء ) معين فرمود ، ولی باز تكرار می‏شود: الفقراء المهاجرين غ". مفسرين همه گفته‏اند اينها توضيح همان قسمتهای‏ قبل است. مثلا وقتی می‏فرمايد: "لله" برای خدا، بايد مصرفش معلوم شود ، مقصود فی سبيل الله است . آن " فی سبيل الله " چه كسانی هستند ؟ برای‏ فقرای مهاجرين كه از شهر و ديارشان و از اموالشان اخراج شدند " « يبتغون‏فضلا من الله رضوانا »" و اكنون كه در مدينه هستند طالب فضل الهی‏ اند يعنی دنبال كار و كسب می‏روند از نظر دنيا و طالب رضای حق هستند از نظر آخرت " « و ينصرون الله و رسوله »" خدا و پيامبرش را ياری می‏دهند ، كمك و سرباز اسلام‏اند " « اولئك هم الصادقون غ" (حشر /  8) اينها مردمی هستندصادق و راستی ، راست گفتار و راست كردار . آيا باز فقط به مهاجرين‏ اختصاص دارد ، ( مورد ) مصرف مهاجرين‏اند ؟ " « و الذين تبوء و الدار والايمان من قبلهم »" و آنان كه خانه گل و خانه ايمان و دل را قبلا برای‏مهاجرين آماده كردند .

جمله عجيبی است ! مهاجرين مردمی بودند كه اكثرشان در مكه بودند ، مردمی بودند كه از خانه و دار و ديارشان خارج و از زن و بچه جدا شدند و تنها ( حركت كردند ) ، به اصطلاح ايمان خودشان را برداشتند و فرار كردند آمدند به مدينه . صفراليد بودند و چيزی نداشتند . مسلمين مدينه كه آنهار را " انصار " می‏گويند برادران مهاجراشن را با آغوش باز پذيرفتند و اين‏ جهت - همين طوری كه گفته‏اند - صحنه بی نظيری در تاريخ اسلامی است .

احتياج پيدا نشد به اينكه پيغمبر بخواهد مثلا به زور مهاجرين را در خانه‏ها تقسيم كند . نوشته‏اند كه داوطلب آنقدر زياد بود كه گاهی سر يك نفر مهاجر دعوا می‏كردند . بعلاوه قرآن می‏گويد نه اينكه اينها ( انصار ) چون‏ خيلی دارا بودند چنين می‏كردند ( مثلا انسان در خانه‏اش ده اتاق دارد ، شش‏ اتاق را اشغال كرده ، چهار اتاق خالی دارد ، يكی از آنها را به ديگری‏ می‏دهد ) ، نه اينكه ثروت زيادی داشتند و اين امكانات را در اختيار مهاجرين قرار می‏دادند ، بلكه با اينكه امكاناتشان اجازه نمی‏داد ايثار می‏كردند ، پذيرش با ايثار بود . تعبير قرآن عجيب است ! " « و الذين‏تبوء و الدار »" آنان كه خانه را قبلا آماده كردند " « و الايمان »" وخانه ايمان را آماده كرده بودند ( خانه دل را هم آماده كرده بودند ) " ²من قبلهم غ" قبل اينكه مهاجرين بيايند اينها آغوش خودشان را برای آمدن‏ آنها باز كرده بودند " « يحبون من هاجر اليهم »" ( اين ديگر گواهی‏ دادن خود قرآن است ) دوست می‏دارند مهاجرين را ، دوست می‏دارند كسانی راكه به سوی اينها مهاجرت می‏كنند .

در همين قضيه بنی‏النضير ، پيغمبر اكرم به آنها فرمود هر خانواده‏ای از شما به اندازه يك شتر ( بار ) حمل كند ، هر چه می‏خواهد از خودش ببرد ، بقايا ماند . وقتی خواستند بقايا را - كه همان فی‏ء بود - تقسيم كنند پيغمبر اكرم رو كرد به انصار و فرمود يكی از دو كار را بكنيد : يا در اين‏ فی‏ء سهيم باشيد ولی ثروت خودتان را با برادران مهاجرتان تقسيم كنيد و يا اينكه ثروت شما مال شما باشد و اين فی‏ء اختصاص به مهاجرين داشته باشد .

گفتند يا رسول‏الله نه اين و نه آن ، ما ثروتمان را با برادران مهاجرمان‏ تقسيم می‏كنيم و اين فی‏ء را هم به آنها می‏دهيم ، هر دو . ولی پيغمبر اكرم‏ فرمود نه ، پس همين فی‏ء اختصاص به مهاجرين داشته باشد ، فقط سه نفر از انصار را كه خيلی فقیر بودند شريك كرد . اينكه پيبغمبر اكرم فی‏ء را به‏ مهاجرين داد ، برای بعضی اين سؤال پيدا شده كه شايد فی‏ء اختصاص به‏ مهاجرين دارد . ولی همه مفسرين اين مطلب را رد كرده‏اند ، گفته‏اند فی‏ء اختصاص به كسی ندارد ، فی‏ء - همان طور كه خود قرآن گفته است - مال همه‏ است ولی پيغمبر به حسب نياز و مصلحت آن وقت ، چون مهاجرين فقير بودند به مهاجرين داد و لهذا به سه نفر از انصار هم داد چون محتاج بودند ، نه‏ اينكه واقعا ( مورد ) مصرفش منحصرا مهاجرين هستند .

آنگاه قران تأييد می‏كند كه وقتی فی‏ء به مهاجرين داده می‏شود ، انصار كوچكترين ناراحتی و كوچكترين نيازی به اين فی‏ء در روح خود احساس نمی‏كنند . بعد می‏گويد نه تنها در آنچه به آنها داده می‏شود احساس نياز و ناراحتی‏ نمی‏كنند ، آنچه را هم كه دارند به اينها ايثار می‏كنند " « و لا يجدون فی‏صدورهم حاجة مما اوتوا »" اينها در سينه‏های خود احساس نياز نمی‏كنند به‏آنچه كه به مهاجرين داده می‏شود و به آنها داده نمی‏شود بلكه " « و يؤثرون‏علی انفهسم و لو كان بهم خصاصة غ" انصار مهاجرين را بر خود مقدم می‏دارند، ايثار می‏كنند هر چند در زندگی خودشان شكافهايی وجود دارد كه بايد ترميم‏ شود ، يعنی گاهی خودشان نيازمند هستند اينها چنين مردم شريف و بزرگواری‏ هستند ! " « و من يوق شح نفسه غ« فأولئك هم المفلحون »" (1) هر كس كه از شح نفس حفظ شود ، از بخل و از حرص و از اين حالت جمع كردن و پس ندادن، (چنين افرادی رستگاران‏اند )  "شح" حالتی است كه انسان فقط تمايل دارد به اينكه ثروت را گرد بياورد و در او كوچكترين تمايلی به اعطاء وجود ندارد.) و هر مردمی كه از شح نفس‏ حفظ شوند آنها رستگاران هستند . اين " « و من يوق »" نشان می‏دهد كه‏ حالت جماعت و جامعه را بيان می‏كند : هر جامعه‏ای كه از شح نفس محفوظ بماند آن جامعه رستگار است .

گروه سوم . ممكن است كسی بگويد پس آيا اگر فيئی بوده ، مال مهاجرين و انصار آن وقت بوده ؟ حالا كه ديگر مهاجرين و انصاری بوجود ندارد ، ( و اساسا ) بعد از يك نسل ، ديگر مهاجر و انصاری وجود ندارد . " « و الذين‏جاءو من بعدهم »" و كسانی كه بعد از اينها می‏آيند . ممكن است از اين‏ فی‏ءها به صورت اموال غير منقول باقی بماند ( يا فی‏ءهايی كه بعد گرفته‏ نيست . خصوصا به صحابه كه می‏رسد ، می‏گويند راجع به صحابه يك كلمه‏ نگوييد ، هر كسی كه به شرف صحبت پيغمبر رسيده يك كلمه درباره‏اش‏ نگوييد . خود صحابه به اين دستور عمل نكرده‏اند ، يعنی خود صحابه ، صحابه‏ ديگری را كه منحرف شده بوده لعن هم كرده‏اند . پس مطلب به اين گل و گشادی نيست . بعضی هم كه اصلا می‏خواهند نديده بگيريند ، با كمال صراحت‏ می‏گويند پيغمبر موفق نشد مسلمانی بسازد و بنابراين پيغمبر مرد در حالی كه‏ مردم بر كفر خودشان باقی ماندند . اين هم با منطق قرآن جور در نمی‏آيد .

پس ( نظر درست ) چيست ؟ ما بايد جزء در مواردی كه با دليل ، خلاف آن‏ ثابت شده است ، با نظر خوشبينی نگاه كنيم ، ولی در مواردی كه خلافش‏ ثابت شده ، يعنی افرادی كه فسق يا كفرشان محرز است ، يا كمال صراحت‏ لعنشان هم می‏كنيم . " « يقولون ربنا جاءو من بعدهم »" كسانی كه بعد از اين دو طبقه صالح آمده‏اند " « يقولون ربنا اغفرلنا » " می‏گويندپروردگارا مغفرت خودت را شامل حال ما كن " « و لاخواننا الذين سبقونابالايمان »" ما را بيامرز و برادران ما كه قبل از ما در ايمان بر ماپيشی گرفته‏اند " « و لا تجعل فی قلوبنا غلا للذين امنوا »" خدايا در دل‏ما غلی و غشی و كينه‏ای برای كسانی كه ايمان آورده‏اند قرار نده " « انك‏ رؤوف رحيم »" تو مهربانی و تو آمرزنده هستی، و تو صاحب لطف و مرحمت‏ هستی.

خود اين يكی از دعاهای قرآن است: "« ربنا اغفر لنا لاخواننا الذين‏سبقونا بالايمان و لا تجعل فی قلوبنا غلا للذين امنوا ربنا انك رؤوف رحيم‏" (حشر / . 10  )كه مرحوم آقای بروجردی می‏ديدم گاهی اين دعا را می‏خواند .

و صلی‏ الله علی محمد و اله الطاهرين .

منبع : کتاب  " آشنايی با قرآن ( 6 ) تفسير سوره الحشر ( 1 ) " اثر شهید مطهری








 
 
n s u n
« انسان »
 
c a t e g o r y
« موضوعات »
بیش از 100 موضوع با محوریت انسان
 
r e g i s t e r a t i o n
« عضویت و اشتراک »
با لینک ثابت RSS سایت مطالب را در سایت و یا نرم افزار خود منتشر و شماهده کنید
به زودی

به مناسبت آغاز سال 1391 و شروع چهارمین سال فعالیت سایت سامانه عضویت پیامکی "انسان" افتتاح شد.
جهت دریافت رایگان پیام های کوتاه با موضوع انسان یک پیامک با متن انسان به شماره
3000258800 ارسال نموده و منتظر تائید عضویت خود در سامانه شوید.
شما نیز می توانید نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را به شماره مذکور پیامک کنید.

 
l a s t  p o s t
« آخرین مطالب »
 
v o t e
« نظرسنجی »

نظر شما در مورد محتوی سایت انسان چیست؟


 
c a n o n i c a l   t i m e
« اوقات شرعی »
 
c h a r i t y
« كمك هاي انسان دوستانه »»





برنامه جهانی مبارزه با گرسنگی

کمک به ایتام
 
 
t r a n s l a t e
« ترجمه »

 
c a l e n d a r
« تقویم شمسی »
<    «  دی 1403  »    >
شیدسچپج
 12
3456789
10111213141516
17181920212223
24252627282930
 
 
l i n k  b o x
« پیوند به بیرون »

براي تبادل لينك با ما آدرس سايت را با نام "انسان" در وبسايت يا وبلاگ خود اضافه كرده و سپس از قسمت تماس با ما لينك خود را ارسال نمائيد
آدرس های ورودی به سایت:
www.Nsun.us
www.N-Sun.ir
www.Nsun.tk
nsun.ely.ir

 
 

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو بیاره Copyright © 2009-2010 By www.nSun.us , All rights reserved -  Hosted & Design By Hami Web Network
Powered By DataLifeEngine - SMS Box= 3000258800  -   SMS Plugin Service By www.SmsWay.ir