اگر انسان مختار نباشد ، بهشت و جهنم معنا نخواهد داشت
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
تفسير سوره حديد(بخش اول )
« بسم الله الرحمن الرحيم » الحمد لله رب العالمين . . . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم :
« وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِيمَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ «26» ثُمَّ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِرُسُلِنا وَ قَفَّيْنا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ وَ جَعَلْنا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما کَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها فَآتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ کَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ «27»» ( حديد / 26 و27)
در جلسه گذشته آيه قبل از اين آياتی كه تلاوت كردم تلاوت و تفسير شد (نوار جلسه مذكور موجود نيست )و همچنان كه عرض كرديم در آن آيه فلسفه نبوت و ارسال رسل و انزال كتب بيان شد . عرض كرديم كه اين مسأله از قديم الايام مطرح بوده است كه فلسفه ارسال رسل و انزال كتب جيست ؟ چرا خدای متعال پيغمبران را میفرستد ؟ معلوم است ، جواب ابتدائی كه داده میشود اين است كه خداپيغمبران را برای هدايت و راهنمايی مردم و برای خوب شدن و اصلاح مردم میفرستد .
پشت سر اين مطلب يك سؤال و گاهی به صورت ايراد و اشكال مطرح میشود و آن اينكه اگر خدای متعال - به تعبير آنها - علاقهمند به هدايت و اصلاح مردم است ، او كه قادر است ، قادر متعال و قادر علی الاطلاق است ، چه ضرورتی هست كه پيغمبران را برای هدايت و اصلاح مردم بفرستد ؟ آيا بهتر نبود كه خودش به قدرت غير متناهی كه دارد مردم را مهتدی و راه يافته خلق كند ، مردم را اصلاح شده و ترتبيت شده و خوب خلق كند تا اساسا نيازی به فرستادن انبياء در كار نباشد ؟ اگر چينين علاقهای از طرف خدای متعال به هدايت و خوبی مردم میبود ( میبايست ) از اول مردم را جور ديگر خلق میكرد نه اين جور كه نيازمند باشند به عدهای به نام " انبياء " كه برای هدايت مردم بيايند .
در آن جلسه عرض كرديم كه در اين آيه كريمه مطلب به گونهای طرح شده است كه پيشاپيش به اين سؤلات يا به اين ايراد و اشكالها جواب داده شود . نمیخواهيم آنچه را كه در جلسه پيش عرض كرديم تكرار كنيم ، فقط برای يادآوری ، خلاصه و تتمهاش را عرض میكنيم و آن اينكه پی بردن به راز اين مطلب از يك جهت مربوط به خداست و از يك جهت مربوط به انسان ، و به عبارت ديگر اين سؤال و اين ايراد ناشی از خداشناسی است از يك جهت (خدا را آنچنان كه بايد در علو و عزتش نشناختن از يك جهت ) و انسان را نشناختن از جهت ديگر . اما خدا را نشناختن از آن جهت است كه غالبا در اين گونه مسائل ، در ميان صفات خداوند فقط به يك صفت تكيه میشود و آن صفت " قدرت " است : خدا كه قدرت دارد همه انسانها را خوب بيافريند ، پس چرا خوب نيافريده است ؟
اگر میخواست مردم هدايت بشوند او كه میتوانست بدون اينكه نيازی به اين اسباب و مسببات و به اين مقدمات و اسباب چينیها باشد از اول مردم را صالح و خوب و مهتدی و كامل خلق كند و بعد هم آنها را به بهشت ببرد . اينها توجه نكردهاند و نمیدانند كه خداوند همين طور كه قادر علی الاطلاق است ، حكيم علی الاطلاق است و اين نظام عالم هستی به اصطلاح نظام احسن و نظام اكمل است و معنی حكمت است كه هر چيزی بر نظام خودش وجود پيدا كند و بلكه محال است كه برغير نظام خودش وجود پيدا كند . گفتيم اين مثل اين است كه كسی بگويد چرا خدای متعال مثلا دندانها را اينچنين خلق كرده ، بعضی دندانها را قاطع و برنده خلق كرده و بعضی را طاحن و آسيا ؟ بعد كسی بگويد برای اين است كه انسان - و همينطور حيوانات - در جذب كردن غذا اولا نياز دارد به اينكه مأكولات را ببرد ، و ثانيا احتياج دارد به اين كه اينها را با وسيله ديگری نرم كند برای اينكه در معده و بعد در روده قابل حذب باشد ، ( و بعد آن شخص اول بگويد ) خدا كه قادر است ، خدا كه قدرت علی الاطلاق دارد ، خدا میتوانست بدون اين اسباب و وسايل هم اين كار را انجام بدهد ، انسان غذا ها را همين طور در بسته بفرستد در معده ، بعد خدا اينها را همين طور بدون اين اسباب به هضم برساند ، مگر خدا قدرت ندارد ؟ ! خدا كه قادر است همه مأكولات را از اول به صورت جويده شده و كامل شده خلق كند كه انسان وقتی به دهانش گذاشت ديگر نيازی به جويدن و حتی فرو بردن نداشته باشد .
معنای اين حرف اين است كه اصلا در عالم نظامی وجود نداشته باشد ، هيچ چيزی در عالم شرط هيچ چيزی نباشد . گذشته از اينكه چنين چيزی خيال انسان است و از نظر عقل محال است ، ضد حكمت باری تعالی است . اين كه در آخر آيه اشاره میفرمايد : " « ان الله قویعزيز »" يعنی بعد از آنكه اشاره میكند كه ما پيغمبران را با دلايل ، با معجزات ، با بينات فرستاديم ، كتاب و ميزان با آنها فرستاديم و هدف اصلاح مردم بود و هست و بعد اشاره میكند به مسؤوليتی كه - غير از انبياء- خود مردم هم دارند و آن مسؤوليت مجاهده در راه حق است : " « و انزلناالحديد فيه بأس شديد و منافع للناس و ليعلم الله من ينصره و رسلهبالغيب »" (حديد / . 25) كه از مردم استنصار كرده و خواسته است كه به كمك اين هدايت و اين دين برخيزند ، بعد از اشاره به اينها میخواهد بگويد شما اينها را به حساب عجز و ناتوانی نگذاريد ، خداوند در عين اينكه فاعل بالاسباب است ( « ابی الله ان يجری الامور الا باسبابها ») در عين حال فاعل به آلت نيست يعنی نياز به اين امور ندارد ، منشأ اينها عجز و ضعف و ذلت و ناتوانی نيست ، لهذا میفرمايد : " « ان الله قوی عزيز " در عين قدرت و عزت و در كمال قدرت و عزت ، اين امور هست ، يعنی اينها را به حساب كمبودی در قدرت و عزت نگذاريد .
و اما آن جهتش كه به انسان بستگی دارد ، عرض كرديم كه كمال هر موجودی متناسب با خود آن موجود است . كمال انسان با كمال يك فلز دو گونه است ، يعنی فلز آن كمالی كه میتواند داشته باشد اگر تمامش هم وابسته به عوامل بيرون از وجود آن باشد باز اين كمال ، كمال است . اگر ما مثلا يك برليان را در نظر بگيريم و آن را بهترين برليانهای دنيا بدانيم در عين حال توجيه همه صفات خوب و انواع خوبيهايش ( در ارتباط با خارج خودش است ) . به چه دليل اين صفت را دارد ؟ به دليل فلان عامل كه مثلا عامل محيطی است . به چه دليل آن صفت ديگر را دارد ؟ به دليل اينكه مثلا صنعتگران روی آن خوب كار كردهاند . ولو اينكه همه اين خصوصيات را از بيرون خودش كسب كرده است در عين حال اين خوبيها را دارد ، يعنی شرط خوبی يك برليان اين نيست كه خود برای خود كسب كرده باشد .
ولی انسان در ميان موجودات ، رسيده به مرحله آزادی و اختيار و خليفة اللهی و انتخاب و به مرحلهای كه خود بايد برای خود نيكی را انتخاب كند و آن نيكی كه خود برای خود انتخاب نكرده و از خارج به او تحميل شده است اصلا آن برايش نيكی نيست . مثلا صداقت ، امانت ، راستی ، آزاديخواهی ، آزادمنشی . تقوا همه اينها آن وقت برای انسان فضيلت است كه اين انسانی كه در سر دو راهی انتخاب قرار میگيرد طرف خوب را برای خود انتخاب كند . همين قدر كه از خارج به او تحميل شد يعنی طبيعی و ذاتی شد ، آن كمال ديگر كمال انسانی و آن فضيلت ديگر فضيلت انسانی نيست . شرط فضيلت انسانی اين است كه خود انسان قيام به آن فضيلت بكند .
بعد ما میآييم سراغ بهشت و مقابل آن ، جهنم ، طبيعت بهشت يعنی تجسم اعمال اختياری انسان ، اگر عملی اختياری نباشد اصلا بهشتی وجود ندارد . بهشت يعنی مخلوق خود انسان ، يعنی تجسم اعمال اختياری خود انسان . اگر انسانی نباشد و اگر اختياری و عمل اختياری وجود نداشته باشد اصلا بهشتی نمیتواند وجود داشته باشد . پس اين ، حرف مهمل است كه خدا انسانرا خلق كند بعد هم ببرد به بهشت . خيال كردهاند بهشت مثل باغی است در شميرانات ، انسان هم مثل يك فلز يا گياه است ، اين را ببرند آنجا بگذارند ، قضيه حل میشود . اين جهت راعرض كرديم كه آيه كريمه با اين تعبير بيان میكند : " « لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ " (حديد / . 25) برای اينكه خود مردم قيام به قسط و عدالت بكنند ، خود مردم خوبی را برای خود كسب كنند . " « إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً «2» إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً «3» »" (انسان / 3 و . 2 ) .
پس گذشته از اينكه حكمت باری تعالی اقتضا میكند كه هر مسببی به وسيله سبب خاص خودش صورت بگيرد ، وضع خاص انسان چنين امری را اقتضاد میكند ، و حتی نكتهای در اينجا هست - كه در آيات بعد آن را بيشتر توضيح میدهيم - و آن اين است كه مسؤول دين ، يعنی مسؤول ترويج و پخش دين ، مسؤول حفظ و نگهداری و صيانت دين فقط انبياء نيستند ، مردم هم در اينجا مسؤوليتی دارند و اين مسؤوليت را بسا هست با زور و با نيرو بايد انجام بدهند . اينجاست كه مسأله آهن را مطرح میكند : " « و انزلنا الحديد فيهبأس شديد و منافع للناس »" . هر چيزی در عالم طبيعت برای غايتی خلق شده و احيانا برای غايات ديگری كه هدف اصفی نيست ( و ) در موارد ديگر هم مورد استفاده قرار میگيرد . خدا آهن را فرستاده است در عالم به اين معنی كه آهن را نازل كرده - چون گفتيم خدا همه چيز را نازل كرده و نازل شدن يعنی از اراده حق ناشی شدن - برای اينكه يكی از ابزارها و وسايلی است كه بشر در عالم میتواند از آن استفاده كند بلكه از مهمترين موادی است كه بشر در اين عالم آنها را مورد استفاده خودش قرار داده است .
آنگاه استفادهای كه از آهن در جنگها میشود ممكن است كسی بگويد اين ديگر استفاده به اصطلاح عرضی است نه استفاده اصلی . ولی قران میخواهد بگويد نه ، اين در خلقت آهن اصالت دارد : " « و انزلنا الحديد فيه بأس شديد ومنافع للناس » " ما آهن را فرود آورديم كه در آن نيروی دفاعی شديد و منافعی برای مردماست، يعنی ايندو را در كنار يكديگر ذكر میكند "« و ليعلم الله من ينصرهو رسله بالغيب »" و برای اينكه خدا ياران خودش را در دنيا بداند . گفتيم " بداند " يعنی تحقق بپذيرد ، چون علم حق تعال و تحقق اشياء در مرتبه فعل يك چيز است ، يعنی : و برای اينكه ناصران دين الهی در دنيا وجود پيدا كنند. اينجاست كه اشاره به مسؤوليت خود مردم هم در اين زمينه میشود . اين خلاصهای بود از آنچه كه در جلسه پيش به تفصيل بيشتر گفتيم . حال آيات بعد :
"« و لقد ارسلنا نوحا و ابراهيم و جعلنا فی ذريتهما النبوش و الكتاب " ما قبلا نوح و ابراهيم را فرستاديم و در نسل ايندو " پيامبری " قرار دادهايم ، يعنی در ميان ذريه اينها افرادی هستند كه پيغمبرند ، و در ميان نسل اينها كتاب را قرار دادهايم يعنی كتابهای آسمانی برافرادی از نسل اين دو نفر فرود آمده است . " « فمنهم مهتد و كثير منهم فاسقون " . حساب عالم حساب جبر و اجبار نبوده كه مثلا خدا همه مردم را خوب خلق كند يا لا اقل ذريه پيغمبران را خوب خلق كند ، ذريه پيغمبران همه خوب باشند ، مثلا ذريههای نوح همه خوب باشند ( البته همه مردم به حكم " « جعلنا ذريته هم الباقين »" (صافات / . 77) از ذريه نوح هستند ، ولی ذريه ابراهيم كه اين جور نيست ) ، ذريه ابراهيم همه خوب باشند . نه ، ذريه پيغمبران هم مثل همه مردم ديگر هستند ، آنها هم میتوانند خوب باشند میتوانند بد باشند . در عمل هم اين جور بوده ، بعضی از اينها مهتدی و راه يافته بودند يعنی از آن چراغی كه به وسيله پيغمبران به مردم ارائه شده است استفاده كردند و بسياری از آنها هم فاسق و منحرف از آب درآمدند .
" « ثم قفينا علی اثارهم برسلنا »" اين سنت ، كه اينجا قرآن از نوح شروع كرده است ، پی در پی ادامه داشت . جای پای آنها و پشت سر آنها پی در پی پيامبرانی فرستاديم . اين رشته لا ينقطع ادامه داشت . كلمه " « قفينا »" مصدرش " تقفيه " و از ماده " قفا " است "قفا" پشت گردن را میگويند . وقتی كه افرادی رديف و پشت گردن يكديگر بايستند ، مثل يك صف نظامی ، چهره هر يك از آنها به پشت گردن ديگری است ، كأنه تمام چهره اين شخص در پشت گردن آن ديگری قرار گرفته است . ما در فارسی میگوييم " پشت سر " منتها " سر " چيزی است كه شامل جلو میشود ، شامل عقب هم میشود ، ولی وقتی " پشت گردن " بگوييم نشان میدهد كه يكی جلو است و ديگری واقعا در پشت او قرار گرفته . اما در فارسی وقتی كه میگوييم " پشت سر " آن قسمت عقب سر منظور ماست. " « ثم قفينا... " يعنی پشت سر هم . . .
قافيه را كه در شعر قافيه میگويند برای همين است . میگويند قافيه و رديف . مثلا در يك قصيده يا غزل آخرهای ابيات ، رديف يكديگر ، پشت سر يكديگر و مانند يكديگر هستند . مثلا اگر آخر يك شعر " باز آمد " باشد اين " باز " را قافيه میگويند . بعد ديگری میآيد مثلا " راز " و میگويند " دمساز " . اينها را كه پشت سر همديگر قرار میگيرند " قافيه " میگويند . اين هم باز تشبيه به همين است . گويی انسان هايی هستند كه پشت گردن يكديگر قرار گرفتهاند .
قرآن میفرمايد كه ما پيغمبران خود را يك يك پشت سر يكديگر قرار داديم ، پيغمبری بعد از پيغمبری و پيغمبری بعد از پيغمبری برای همين رسالت و مأموريت آمد . جمله " « ثم قفينا علی اثارهم »" متضمن اين نكته است كه هر پيغمبر بعدی از همان راه رفته است كه پيغمبران قبلی رفتهاند ، يعنی كسی خيال نكند پيغمبران راههای مختلف دارند ، راه يكی بوده ، از نوح تا خاتم الانبياء راه يكی است . اختلافاتی كه در شرايع و قوانين هست - كه اختلافات در فروع است - به شكلی نيست كه راه را دو راه كند . به تعبيری كه علامه طباطبائی میفرمايند شاهراه يكی است ولی راههای فرعی كه متصل به شاهراه میشود احيانا اختلاف پيدا میكند . اين است كه كلمه " « علی اثارهم » " را میفرمايد . آثار جمع " اثر " است و اثر يعنی جای پا .
در قديم ( مسافتها را ) يا پياده میرفتند يا با مال . جای پای انسان ها يا جای پای حيواناتی كه رفته بودند ( باقی میماند ) . اساسا همان اثر پاها راه درست میكرد . غير از اين بود كه حالا بشر در اثر تكامل صنعت ، اول راه را با اصول هندسی میسازد بعد میرود . در قديم اول میرفتند بعد راه ساخته میشد ، يعنی از رفتن ، راه ساخته میشد . آن شعر معروف میگويد :
اين خط راههای كه به صحرا نوشتهاند ياران رفته با قلم پا نوشتهاند
سنگ مزارها همه سر بسته نامههاست كز آخرت به عالم دنيا نوشتهاند
غرض اين است كه راه در قديم يعنی آن چيزی كه جای پاها آن را درست كرده بود و با مفهوم راه امروز خيلی فرق میكرد . مفهوم راه امروز يعنی آن كه اول بشر آن را میسازد بعد در آن راه میرود ، ولی راه در قديم يعنی آن كه انسان میرفت و با رفتن درست میشد . اين است كه اينجا تعبير " « علی اثارهم »" ( آمده است ) : پيغمبران هر كدام آمدند پا جای پای ديگران گذاشتند . وقتی میخواهد بگويد از راه آنها رفتند ، چون راه همان بوده كه جای پاها درست میكرده ، میگويد پای جای پای ديگران گذاشتند ، بر آثار آنها ( قدم نهادند ) ، يعنی از همان راهی كه آنها رفته بودند رفتند كه اين هم اشاره به اين است كه راه انبياء يك راه بيشتر نيست ، تفاوتی كه در راهها هست از نظر اصل راه نيست ، از نظر خصوصيات ديگر است ، كه آن را بايد در فرصت ديگری عرض كنيم و گاهی هم به اين مطلب اشاره كردهايم . اين مطلب البته در آيات زيادی از قرآن آمده است و قرآن همه اينها را هم " اسلام " مینامد در تعبير قرآن اسلام منحصر ( به دين اسلام ) نيست آن طور كه در اصطلاح ماست . ما میگوييم " اديان " داريم ، يك دين مثلا نوح از جانب خدا آورده بود ، دين ديگری ابراهيم آورده بود ، دين ديگری موسی آورده بود ، دين ديگری عيسی آورده بود و دين ديگر حضرت رسول آورده است. هرگز در قرآن " دين " جمع بسته نشده است.
دين يكی بيشتر نيست و آن همان اسلام است ( إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَکْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ) (آل عمران / . 19 ) . دينی كه نوح آورد غير از همان يك چيز نبود ، همان است كه " اسلام " ناميده میشود . بعد مردم منحرف میشوند ، چيزهايی میسازند كه آنها دين خدا و اسلام نيست . ابراهيم میآيد ، ابراهيم همان راهی را میرود كه نوح رفته . باز آنچه كه ابراهيم آورده - كه حقيقت است - نامش " دين " و " اسلام " میگوييم كه میخواهيم بگوييم دين حقيقی و آن دينی كه همان حقيقت دين است و تكامل يافته همان حقيقت است و بقيه همه انحرافات است اين دين است . ما دين خودمان را از اين جهت " اسلام " میگوييم كه میخواهيم بگوييم ادامه حقيقی همان دين حقيقیای است كه از او تا آخر عالم بوده است ( ما کانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِينَ ). (آلعمران / . 67 ) اين هم يك نكته. در اين ميان ظاهرا برای اينكه میخواهد نكته خاصی را درباره اتباع عيسی بن مريم گوشزد بفرمايد كه اين نكته خاص مربوط است به جملهای كه در آيه پيش خوانديم ( « و انزلنا الحديدی فيه بأس شديد و منافع للناس و ليعلمالله من ينصره و رسله بالغيب ») يعنی عملا انحرافی است از آن ، چون اين نكته میخواهد گوشزد شود عيسی را اختصاصا با حساب جدايی ذكر كرده است .
اسمی از هيچ پيغمبری بعد از ابراهيم حتی موسی - با اينكه يك پيغمبر خيلی بزرگ است - نيامده، همين قدر آمده كه " « ثم قفينا علی اثارهم برسلنا " و بعد : " « و قفينا بعيسی بن مريم »" و در قفا قرار داديم و پشت سر آنها قرار داديم عيسی بن مريم را . " « و اتيناه الانجيل »" و به او انجيل داديم ، نازل كرديم " « و جعلنا فی قلوب الذين ابتعوه رأفةو رحمة »" در دل پيروان او رأفت و رحمت قرار داديم . بعضی گفتهاند رأفت و رحمت اصلا يك معنا دارد ، همان است كه ما در فارسی به آن " مهربانی " و " محبت " میگوييم . بعضی میگويند فی الجمله فرقی دارد ، مهربانیای كه برای دفع شرور باشد " رأفت " گفته میشود و مهربانیای كه برای جلب خير باشد " رحمت " . به هر حال مقصود معلوم است . در اينجا لازم است به بخشی از آن نكتهای كه میخواستيم اشاره كنيم و نكرديم اشاره كنيم :
حضرت عيسای مسيح بيشتر مبلغ رأفت و رحمت بود . قرآن در عين اينكه میگويد همه پيغمبران يك راه را میرفتند و يك برنامه را اجرا میكردند ، با كمال صراحت اين مطلب را ذكر میكند كه هر پيغمبری مأموريت خاصی داشت ، به اين معنا كه شما میبينيد يك پيغمبر تكيه او فقط روی حيف و ميلهای كسبی است ، مثل شعيب ، يك پيغمبر ديگر تمام تكيهاش روی اين است كه میخواهد به قومش حركت و نيرو بدهد و سستی و تنبلی را از آنها بزدايد ، مثل موسی ، و يك پيغمبر ديگر بر عكس میخواهد به مردم تلقين محبت و مهربانی كند ، مثل عيسی . اين چگونه است ؟ در واقع برنامهها اختلاف ندارد . هر كدام در زمانی مبعوث شدهاند كه بايد آن انحراف زمان خودشان رااصلاح كنند . اين مثل اين است كه ما دو طبيب داشته باشيم ، هر دو در يك حد متخصص . ايندو را میفرستيم به دو ده برای بهداشت آنجا ، ولی در اين دو ده دو بيماری وجود دارد ، در اين ده يك بيماری وجود دارد ، در آن ده بيماری ديگر . قهرا اين طبيب كه در دهش بيماری مالاريا وجود دارد و آن ديگری كه در دهش بيماری تيفوس وجود دارد ، هر يك بايد بيماری ده خودش را معالجه كند .
ولی اين معنايش اين نيست كه اينها دو برنامه دارند . برنامه اين با برنامه آن يكی است ولی مريضها با هم اختلاف دارند . عيسای مسيح در زمانی مبعوث شده كه بيماری قومش بيماریای بود كه او بايد مردم را بيشتر به رأفت و رحمت و مهربانی دعوت میكرد يعنی كسری در ميان مردم اين بود و قهرا عيسی هم همين اثر را گرفت يعنی در ميان امت و ملت خودش تا حد زيادی ( اين امر را ترويج كرد ) . قرآن تصديق و اعتراف میكند كه اين محبت به وسيله عيسای مسيح در ميان امت مسيح پخش شد و هميشه مسيحيها را به اين صفت بر يهوديها ترجيح میدهد . ما در دل پيروان مسيح رأفت و رحمت قرار داديم ، يك چيزی هم خودشان از پيش خود ساختند ، بدعتی هم خودشان آوردند ، بدعتی كه - عجيب اين است - قرآن میگويد اگر همين بدعت را خوب عمل میكردند میتوانست مطابق رضای خدا هم باشد ولی همان بدعت را هم خوب عمل نكردند .
بدعتشان چه بود ؟ رهبانيت ، همين حالت به اصطلاح غار نشينی و صومعه نشينی ، حالت گريز از خلق و نجات دادن خود، برای نجات دادن خود و دين خود فرار كردن از خلق. "« رهبانية ابتدعوها " يعنی ما ديگر رهبانيت را برای آنها فرض نكرده بوديم ، يعنی خيال نكنيد كه اين رياضت و رهبانيتی كه در ميان پيروان مسيح هست اين هم جزو تعليمات مسيح بوده ، نه ، اين جزو تعليمات مسيح نبوده ، اين را ابتداع كردند يعنی از خود ساختند ، از خود به وجود آوردند . " « ما كتبناهاعليهم »" ( اين جمله ) تأكيد و توضيح همان " « ابتدعوها »" است : بدعتی بود كه خود ايجاد كردند و ما بر آنها اين را ننوشته بوديم . حال آنها چرا اين كا را كردند ، هدفشان در ابتدا چه بود ؟ آيا از اول هدف بدی داشتند يا هدف خوبی داشتند ؟ قرآن میگويد از اول هدفشان رضای خدا بود ، اين كار برای رضای خدا كردند : " « الا ابتغاء رضوان الله »" . استثناء است از يك امر مقدر ، يعنی اينها اين رهبانيت را ابتداع نكردند جز برای رضای حق ، ولی همين بدعتی را هم كه برای رضای حق ايجاد كردند آنچنان كه بايد رعايت نكردند ، يعنی از مسير چيزی كه خودشان خلق كرده بودند و بدعتی كه ايجاد كرده بودند نيز منحرف شدند .
روايتی هست از حضرت رسول صلی الله عليه و آله و سلم كه خيلی عجيب و عالی اين آيه را تفسير میكند . در حديث است كه يك وقتی ( حضرت ) با ابن مسعود بودند و ظاهرا سوار بودند . ( ابن مسعود همان صحابی معروف است كه از غلامان مكه و غلام ابوجهل بود و بعد مسلمان شد و جزو مسلمين خيلی جليل القدر قرار گرفت و جزو محدثين خيلی بزرگوار و از صحابه جليل و به اصطلاح مبالی اميرالمؤمنين علی عليه السلام است . او از آن غلامهايی بود كه در جاهليت اصلا هيچ به حساب نمیآمد و در اثر اسلام مقام عالی پيدا كرد . ظاهرا يك وقتی پشت سر حضرت رسول سوار بود . ) حضرت به او فرمود : " « يابن ام عبد » " ( گويا به مادر " ام عبد " میگفتند . كنيه مادرش بوده . او را به نام مادرش خطاب كرد ،) فرمود : " يابن ام عبد " آيا میدانی كه چگونه نصاری رهبانيت رااز پيش خود اختراع كردند ، منشأ رهبانيت چه بود و از كجا پيدا شد ؟ او گفت " الله و رسوله اعلم " خدا و رسولش بهتر میدانند ، شما بفرماييد . فرمود در ميان اتباع عيسی فسق و فجور و كفر پيدا شد و مؤمنين امت عيسی عليه كفرها و فسق و فجورها قيام كردند و جنگيدند ولی چون نيروی طرف بيشتر بود اينها مكرر شكس خوردند به طوری كه از اينها باقی نمايند مگر عده كمی . اينها ديدند كه ديگر تاب مقاوت ندارند ، گفتند اگر ما باز هم به مبارزه ادامه بدهيم همه ما كشته میشويم و كسی در روی زمين باقی نمیماند كه بخواهد دعوت به دين بكند ، پس مصلحت اين است كه در بلاد متفرق و مخفی بشويم تا وقتی كه پيغمبری كه عيسی به ما وعده داده است كه خواهد آمد ( يعنی خاتم الانبياء ) ظهور كند و آن وقت اگر ما زنده باشيم در ركاب آن پيغمبر اين مبارزه را ادامه بدهيم . اين بود كه اينها رفتند در شعاب جبال مخفی شدند .
اين كار ، كاری بود كه خدا بر آنها ننوشته بود ولی خلاف رضای خدا هم نبود ، كار معقولی بود . اين عمل را آنها نكردند مگر برای رضای خدا ، يعنی اين جور نبود كه صرفا برای حفظ جانشان ، برای طمع به مال دنيا ، برای طمع به بقاء در زندگی دنيا ترك جهاد كنند ، بلكه برای يك امر معقول اين كار را كردند ، يعنی وقتی كه ديدند واقعا ديگر عملشان فايده ندارد و اگر اينها هم كشته شوند كسان ديگری نيستند كه دعوت به اين دين بكنند ناچار رفتند و متفرق شدند و فلسفه اعراضشان از خلق اين شد كه ما تنها میرويم در دامنه كوهها خدا را عبادت میكنيم تا وقتی كه آن پيغمبری كه خدای متعال به وسيله عيسی وعده داده است ظهور كند . ( آنها كه نمیدانستند در چه تاريخی ظهور میكند ) . ابتدای انعزال اينها از مردم ( ناشی از ) يك چنين هدف معقول و صحيح و درستی بود ، ( اين دستور ) از ناحيه عيسی نيامده بود از ناحيه خدا نيامده بود ، دستوری بود كه با فكر خودشان ( اختراع ) كردند ولی غلط هم نكردند اما بعد كم كم خود همين كار برای اينها اصالت پيدا كرد ، كم كم خود رهبانيا و گوشه گيری و انعزال از خلق ، مجرد از اين فلسفهای كه در ابتدا آن پيشروان به وجود آوردند موضوعی برايشان شد ، برايش تشريفات و آداب قرار دادند كه همان امری را هم كه اول خودشان اختراع كرده بودند رعايت نكردند يعنی آن را تبديل به چيز ديگری كردند .
بعد فرمود : « يابن ام عبد ! » آيا میدانی كه رهبانيت امت من چيست ؟ باز ابن مسعود گفت : " الله و رسوله اعلم " خدا و پيامبرش داناترند . فرمود : " « رهبانية امتی الهجرش و الجهاد و الصلوش و الصيام و الحج والعمرش » " (تفسير مجمع البيان ، ج / 5 ص . 243 ) هجرت و جهاد و نماز و روزه و حج و عمره رهبانيت امتمن است ، يعنی در امت من ديگر رهبانيت به هيچ معنا نيست ، همينها به جای آن رهبانيتهاست ، با اينكه تقريبا ضد آنهاست . " « فاتينا الذی امنوا منهم اجرهم و كثير منهم فاسقون »" اتباع عيسی هم قهرا به دو گروه تقسيم شدند : گروه مؤمن ، و ما اجر گروه مؤمن را به آنها عنايت كرديم ، و بسياری از آنها هم فاسق و منحرف شدند .
و صلیالله علی محمد و اله الطاهرين .
منبع : کتاب " آشنايی با قرآن ( 6 ) تفسير سوره الحديد ( 1 ) " اثر شهید مطهری
|