يمن و شئامت در وجود خود انسان است
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
تفسير سوره الواقعه (بخش دوم )
» بسم الله الرحمن الرحيم* الحمد لله رب العالمين ... اعوذ بالله من الشيطان الرجيم :
وَ فاکِهَةٍ کَثِيرَةٍ * لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ * وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ * إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً * فَجَعَلْناهُنَّ أَبْکاراً * عُرُباً أَتْراباً * لِأَصْحابِ الَْيمِينِ * ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ * وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ * وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ * فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ * وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ * لا بارِدٍ وَ لا کَرِيمٍ * إِنَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُتْرَفِينَ * وَ کانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ * وَ کانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ * أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ * قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ * لََمجْمُوعُونَ إِلى مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ * (واقعه / 32- 50)
در آيات پيش خوانديم كه قرآن مردم را از نظر عاقبت به سه دسته تقسيم كرده است كه مردم سه صنف خواهند بود ( يا هستند و خواهند بود ) : دستهای كه قرآن آنها را " اصحاب الميمنة " يا " اصحاباليمين " می نامد و دسته ای كه آنها را " اصحاب المشئمه " يا " اصحاب الشمال " مینامد ودستهای كه آنها را " سابقين " مینامد . از اين سه دسته ، دو دسته اهل سعادتند يعنی سابقين و اصحاب يمين با تفاوتی كه ميان اين دو دسته وجود دارد . قرآن سابقين را " مقربان " مینامد ولی اصحاب يمين را مقربان نمینامد . شايد بر آنها همان تعبيری صدق كند كه در سوره " « ويل للمطففين »" آمده است ، آنها را " ابرار " مینامد (مطففين / . 22 ) يعنی نيكان ، ولی مقربين نمینامد كه تقريبا يعنی باريافتگان ، نزديك شدگان ، آنهايی كه به مقام الوهيت نزديكند ، خود را نزديك كردهاند ، به مقام قرب رسيده اند . اين تعبيری كه در قرآن آمده است به نام " اصحاب اليمن " يا " اصحاب الميمنة " از يك طرف و " اصحال الشمال " يا " اصحاب المشئمه " از طرف ديگر ، مسلم يك حقيقتی را بيان میكند يعنی صرف نامگذاری نيست . اصحاب يمين يعنی ياران دست راست ، يا ياران راست . ( خود لغت مفهومش اين است . ) اصحاب شمال يعنی ياران چپ . ولی سابقين مافوق اينها هستند ، نه ياران راستند و نه ياران چپ . قرآن تعبير نكرده كه آنها ياران خط مستقيم هستند ولی به هر حال آنها را با كلمه " سابقين " ذكر كرده است كه بالاتر از " اصحاب راست " است .
اينجا يك مطلب هست و آن اين است كه آيا برای ما جايز و يا لازم است كه در معنی اين آيات دقيق شويم و تدبر كنيم بگوييم چرا خدا عدهای را " اصحاب اليمين " مینامد ؟ " يمين " در اينجا به چه معنی است ؟ عدهای را " اصحاب الشمال " مینامد ، " شمال " و چپ در اينجا به چه معنی است ؟ مقصود راست چه كسی است ؟ آيا به اعتبار اين است هر انسانی طرف راستی دارد و طرف چپی ؟ همه انسان ها ، هم دست راست دارند هم دست چپ . اين طور نيست كه بعضی از انسان ها دست راست داشته باشند بعضی دست چپ . پس به اعتبار چيست ؟ اساسا آيا تدبر و تعمق در اين مسائل برای ما جايز يا لازم است ؟ يا حتی نه تنها لازم نيست بلكه جايز هم نيست ؟ بعضی را ما میبينيم كه تعمق در اين فكرها نيستند ، ( میگويند ) قرآن گفته " اصحاب اليمين " ، قرآن گفته " اصحال الشمال " ، قرآن گفته " سابقين " ، ولی عدهای ديگر معتقدند كه قرآن خودش دعوت به تدبر و تعمق كرده است يعنی اينها قطعا حامل يك سلسله اسرار است و افرادی كه شايستگی دارند بايد آن اسرار را به دست بياورند و معنای " اسرار " در اينجا اين نيست كه مسأله سادهای را معماوش بيان كنند چون بعضی چيزها به اين دليل از اسرار میشود كه بيانش به شكل معمايی است يعنی خودش امر واضحی است . آن شعر معروف ( میگويد) :
ز روی يار خواهم ضد شرقی به دری و قلب و تصحيف
میخواهد يك بوسه را بيان كند میگويد من ضد شرقی میخواهم اما به شرط اينكه چند چيز در آن صورت بگيرد : تصحيف صورت بگيرد يعنی مثلا شين را سين بخواند قاف را غين بخوانيد ، يك جا به جای فارسی عربیاش را بياوريد ، يك جا قلب كنيد ، يك حرف را جلو ببريد يك حرف را پس بياوريد . انسان بايد علم " ايقوف " داشته باشد ( خنده حضار ) تا بتواند اين معنای ساده را كه با عبارت معماوش بيان شده است ( بفهمد ). اين يك ورزش ذهن میتواند ( باشد ) . مثل جدولهايی است كه روزنامهها میكشند . جدولی كه روزنامه میكشد اصل مطلب ، مطلب خيلی سادهای است ، يك شعر ساده يا نام يك شهر است ولی آن را به يك شكل معماوشی گفته كه انسان بايد با زور فكر معما را حل كند .
قطعا اگر مسائل مربوط به معارف الهی ، مربوط به مبدأ و معاد مسائلی میبود كه در حد ذات خودش از نظر بيان كردن ساده بود هيچ وقت نمیآمدند آن را معماوش بيان كنند بعد به ما بگويند برويد آن را حل كنيد مثل اينكه معمای " ضد شرقی " را میخواهيد حل كنيد . در عين اينكه كتاب ، كتاب مبين است چنين چيزی محال است . مطلب ايناست كه باحدی كه بشر دارد و يسطحی كه آن معانی دارد مطلب بيش از اين قابل بيان نيست . اگر انسان بتواند خودش را به آن معنا نزديك كند . در لفظ ابهام و اجمالی نيست ، ولی خود مطلب در يك سطح عالی است . اين مثل اين است كه - البته تشبيهش از يك نظر درست نيست - نظريه نسبيت انيشتين را در دنيا ممكن است صد نفر باشند كه بتوانند درك كنند و بفهمند ، ( آيا ) يعنی او مطلب سادهای را به صورت معما بيان كرده يا نه ، او كوشش هم كرده كه تاحدی كه میتواند آسان بيان كند ولی مسألهای كه از نظر علمی در عاليترين سطحهاست افراد سرمايهشان اقتضا نمیكند كه آن را درك كنند و بفهمند ، و همين طور بسياری از مسائل علمی ديگر كه در دنيا هست ، و تازه تشبيه حقايق آسمانی مربوط به مبدأ و معاد به مسائل علمی ، تشبيهی است كه اگر از يك نظر درست باشد از چند نظر ديگر درست نيست .
اين است كه امر به تدبر شده است ولی ( برای ) افرادی كه چنين شايستگی و چنين آمادگی داشته باشند . ضرورتی هم ندارد كه هر كسی اگر چيزی به ذهنش رسيد يا به ذهن ديگری رسيده و بيان كرده است حتما مطلب را به صورت جزم بيان كند ولی لاقل به صورت احتمال بخواهند بيان كنند مانعی ندارد . بعضی معتقدند - و میشود از اخبار و رايات و آيات ديگر قران تاييد هم آورد يعنی به كمك همانها هم گفتهاند - كه اساسا انسان بر صورت عالم آفريده شده است و عالم بر صورت انسان . انسان يك جهان كوچك است و جهان يك انسان بزرگ ، يعنی تمام جهان ، تمام عالم خلقت مثل يك انسان است . چنين معتقدند كه همين طور كه يك انسان راست دارد و چپ - البته نمیخواهيم بگوييم اندام عالم به شكل انسان است كه همه عالم را به شكل انسان ساختهاند ، برايش سر و بينی و چشم ساختهاند ، مقصود اعضای ظاهری نيست يعنی به اصطلاح در كمالات - معتقدند كه عالم هم مانند يك انسان نيم راست و نيم چپ دارد و كأنه قلب دارد يعنی مجموع عوالم اين جور است ، عالمی ما داريم كه عالم ملائكهاست ، عالم ملائكهای كه خير و رحمت نازل میكنند ، ملائكهای كه حسنات را مینويسند كه در قرآن از اينها زياد ياد شدهاست ، اصطلاحا میگويند " عالم ملكوتعليا " ، عالم ديگری وجود دارد كه آن عالم هم عالم ملكوت است يعنی از تيپ عالم ماده نيست ولی آن را " عالم ملكوت سفلی " يا " عالم شياطين " میگويند كه وسوسهها از يك نظر مال آنجاست يا حتی ممكن است شامل حال آن ملائكهای هم كه بديها را ثبت میكنند بشود .
انسان تا در دنيا هست در وسط دو عالم قرار گرفته : ملكوت بالا ، ملكوت اسفل ، ملكوتی كه راهش به طرف بهشت است و ملكوتی كه راه انسان به طرف پايين و جهنم است ، و خود انسان تا وقتی كه در اين عالم هست در ميان اين دو عالم قرار گرفته يا به تعبير ديگر كأنه در يك طرف انسان عالمی است كه عالم خير ، سعادت ، بهشت - هر نامی میخواهد رويش بگذاريد - قرار گرفته و در طرف ديگر اين عالمی كه ما الان در آن هستيم عالم ديگری است كه شر و عذاب و بدبختی و نتايج اعمال بد در آنجاست : " کَلاَّ إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ * وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّيُّونَ * کِتابٌ مَرْقُومٌ * يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ * " (مطففين / 18 - . 21 ) ،" کَلاَّ إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ * وَ ما أَدْراکَ ما سِجِّينٌ * »" (مطففين / 7 و . 8 ) . در آنجا نوشتههايی هست ، نه نوشته كاغذ و مركب ، نوشتهاهايی كه صورتها در آنها تصوير و نقش میشود يعنی آنچه از اعمال كه انسان در اين عالم انجام میدهد ، اعمال خوب در يك جا قرار میگيرد و اعمال بد در جال ديگر .
اينها در روايات به صورتهای عجيبی ذكر شده است . مثلا در روايت است كه اگر انسان عمل خير انجام بدهد ملائكهای هستند كه اين عمل خير را بالا میبرند و اگر عمل شر انجام بدهد آن را پايين میبرند . معلوم میشود اعمال خير انسان به يك سو میرود و اعمال شر انسان به سوی ديگر . در حديث است كه انسان عملی را ابتدا برای خدا انجام میدهد ، اين عملش میرود - به تعبير قرآن - به عليين يعنی آن بالا بالاها . عملش خالص است . يعنی ابتدا كه عمل را انجام داده خالصا مخلصا انجام داده و عمل هم بالارفته. ( البته اين بالا و پايين معلوم است كه بالا و پايين به شكل ديگری است .)
بعد وسوسه نفس سبب میشود كه يكدفعه انسان بعد از عمل ريا كند يعنی بعد از عمل برای مردم بازگو میكند كه بله ، خدا به ما توفيق داد ما فلان عمل را در فلان وقت انجام داديم ، فلان خير به دست ما جاری شد . اين عمل يك درجه میآيد پايين . يادم نيست كه در دفعه دوم يا سوم دستور میرسد آن عمل را از آنجا برداريد و در سجين - كه از ماده سجن است - يعنی در آن حبس خانه قرار بدهيد ، يعنی يك عمل عليينی بعد از ريا و به وسيله ريا تبديل میشود به عمل سجينی .
روايت ديگری هست كه خيلی عجيب است و مفاد اين جملهای را بيان میكند كه در دعای كميل است كه بعد از جملاتی راجع به ملائكهای كه شاهد بر اعمال انسان هستند می فرمايد: " « و كنت انت الرقيب علی من ورائهم و الشاهدلما خفی عنهم » " و تو خودت باز رقيب بر من هستی و گواه بر چيزهايی كهبر فرشتگان هم مخفی میماند. معلوم میشود گاهی در اعمال انسان دقايقی وجود دارد كه از فرشتهها هم مخفی میماند .
در حديث است كه انسان گاهی نماز میخواند ( اينها همه تمثيل است ، هر كسی كه ذرهای فهم و درك داشته باشد میفهمد كه اينها تمثيل است ) ،ملائكهای كه اعمال صالح را بالا میبرند اين نماز او را در خرقهای سفيد ، گويا در حرير سفيدی ( يك شیء قيمتی خيلی با احترام را انسان در حرير میپيچد ) بالا میبرند ( گويا ) از آسمان اول و آسمان دون و . . . - كه همه اينها امور معنوی است و امور مادی نيست - عبور میدهند و اين به عنوان يك عمل صالح از اين كذرگاهها رد میشود ، تا میرسد به آن آخرين گذرگاه ، در آنجا مثل يك جنس قاچاق كه در درونش فسادی باشد كه آن مفتشها اين يكی ببيند درك نكند ، آن يكی نفهمد ، آن ديگری نفهمد ، ولی آن دقيقترين دستگاهها كه ديگر هيچ چيز از زير دست او ( در ) نمیرود ، به آنجا كه میرسد خطاب میرسد : " اجعلوه فی سجين " اين را بيخود آورديد اينجا ، ببريد در سجين ، جايش اينجا نيست ، ببريد در آن پايينترين دركات ، يعنی نه تنها يك عمل خير مقبول نيست بلكه يك گناه بزرگ است و اشتباه كردهايد كه گناه بزرگ را به حساب يك طاعت بزرگ بالا آوردهايد .
ببينيد كار به كجاست كه فرشتههای الهی هم درك نمیكنند يعنی آنقدر باطن باطن باطن پيچيده و دقيق است كه حتی از فرشتگاه مخفی میماند . " « اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه »" (فاطر / . 10 ) . درباره كار خير ( است ) كه اين آيه را دو جور میشود خواند يعنی دو جور میشود ضميرها را برگرداند و در آن واحد هر دو درست است : سخن پاك ( يعنی عقيده پاك ) به سوی پروردگار بالا میرود و عمل پاك سخن پاك را بالا میبرد يعنی عمل است كه ايمان را تقويت میكند ، و اين معنا شك ندارد ، درست است . به گونه ديگر : سخن پاك بالا میرود و ايمان است كه عمل را بالا میبرد ، يعنی عمل خالص و عمل پاك مشروط به ايمان پاك است . هردو درست و حتی آيه میتواند در آن واحد شامل هر دوی اينها باشد .
قرآن راجع به سخن پاك يعنی عقيده پاك میگويد او بالا میرود ، ولی عقيده ناپاك چطور ؟ آن را ديگر نمیگويد بالا میرود ، میگويد : " اسفل السافلين " اودر پايينترين پايينها ( است ) . همينطور كه يك جنين هر كارش بكنند نمیتواند عالم بعد از جنين را آنچنان كه هست درك كند مگر به وسيله تمثيلات و تشبيهات ، ما هم نمی توانيم آن عوالم را كه نرفتهايم درست درك كنيم ولی اجمالا از راهنماييهايی كه اوليای دين كردهاند اينقدر میفهميم كه عالم بالاتر از اين عالم ما وجود دارد و عالم پايينتر از عالم ما وجود دارد . عالم بالاتر از عالم ما عالمی است كه عقايد پاك و اعمال خير به سوی آنجا بالا میرود . عالم پايينتر از عالم ما عالمی است كه افكار ناپاك ، نيتهای سوء و شر ، عقايد سخيف و باطل ، عنادها ، كبرها ، حسادتها ، رياكاريها ، عجبها ، پليديها ، گناهها ، فسق و فجورها اينها همه تجسم پيدا میكنند و به آنجا سرازير میشوند .
پس گويی الان كه ما در اينجا هستيم در وسط دو عالم قرار گرفتهايم كه به يك اعتبار يكی بالاست و ديگری پايين ، به يك اعتبار يك عالم در راست ما قرار گرتفه است يك عالم در چپ ما ( نه چپ انسان ، چپ كل عالم ) ، يك عالم در راست اين عالم ما ، در راست اين حيات طبيعی كه ما هستيم قرار گرفته است و يكی در چپ اين عالم . آن بالا را راست عالم میگويند ، آن پايين را چپ عالم . آن بالا همان است كه آن را " بهشت " ناميدهاند و دار نعيم و سعادت و سرور است ، به آنجا ما میرسيم اگر چنين توفيقی پيدا كنيم ، آن ديگری كه پايين است ، تاريك است ، تسفل است ، رو به پايين رفتن است و در آنجا عذاب و رنج و درد و شقاوت و بدبختی است . آن را " عالم پايين " يا شمال اين عالم " میگويند . ( شمال يعنی چپ نه شمال در مقابل جنوب . شمال عالم است يعنی چپ عالم است ) . در مورد آن اولی هميشه تعبير يا " راست " است يا " بالا " . و در مورد اين دومی تعبير يا " چپ " است يا " پايين " .
خود " جهنم " چه لغتی است ؟ از " جهنام " است كه جهنام آن چاههای خيلی عميق و تاريك را میگويند . اين لفظ نيز به اعتبار پايين بودن و تاريك بودن انتخاب شده است چون اين الفاظی كه ما در اين دنيا داريم ، برای معانیای كه در همين دنيا وجود دارد وضع شده است . آنها لفظ ندارد و با الفاظی بيان میشود كه تا اندازهای به آن معنا نزديك باشد ، و الا :
معانی هرگز اندر حرف نايد كه بحر بيكران در ظرف نايد
اين الفاظ ما جامههايی است كه برای اندام معانی اين عالم دوخته شده است ولی معانی عالم ديگر ، اندام ( آنها ) اندام ديگری است ، جامه ديگر میخواهد و تا كسی با آن اندامها آشنا نباشد لفظش را هم نمیتواند انتخاب كند . آن اندامها را در اين لباسها ارائه دادن و نشان دادن ، هر كارش مقايسه كردن با آنچه در اين دنيا میبيند و با آن نزديكترين چيزهايی كه بشود قياس كرد اجملا ( میتوان آن معانی را به ذهنها نزديك كرد .)
ببينيد اين حديث پيغمبر چقدر معنی دارد ! پيغمبر اكرم با اصحابشان نشسته بودند ، فرمودند سنگی از لبه جهنم رها شده بود هفتاد سال بود كه حركت میكرد الان رسيد به كف جهنم . فرياد گريه از خانه يهودی خبيثی كه آنجا بود بلند شد . حال يادم نيست كه اصحاب مطلب را همين طور درك كردند يا خود ايشان توضيح دادند اين سنگی كه هفتاد سال بود به اين پايين میرفت و میرفت و اكنون رسيد ، اين شخص بود يعنی او در تمام مدت عمرش داشته میرفته نه اينكه انسان وقتی مرد به طرف جهنم رها میشود يا با يك ريسمان میكشندش میبرند بالا ، همين الان انسان يا به سوی بهشت بالا میرود يا به سوی جهنم هبوط میكند ، يا به طرف راست كل عالم گرايش پيدا میكند يا به طرف چپ كل عالم ، و نه اينكه اينجا انسان نه چپی است و نه راست ، نه بالا رفته نه پايين ، وقتی مرد دست يكی را میگيرند میبرند بالا ، دست ديگری را میگيرند میاندازند پايين ، چون آن بالا و پايين نوعی بالا و پايين ديگر است كه الان هم كه انسان در اين دنيا هست در باطنش به آن سو دارد میرود : يا به سوی بالا و عليين به تعبير قرآن ، يا به سوی پايين و سجين و جهنم و جهنام و آن اسفل سافلين و آن جای بسيار تاريك پايين كه ديگر از آن پايينتر چيزی نيست . رفتنش يعنی چه ؟ رفتنش همان اعمال و نيات انسان است . اعمال انسان گام برداشتن است - اين ديگر برو برگرد ندارد - همين طور كه راه رفتنهای اينجا بالضروره انسان را به جايی میرساند يعنی اگر انسان يك مسير را برود به جايی در آن مسير میرسد .
( آيا ) میشود انسان سرش را پايين بيندازد ، از طرف شمال برود ، به او بگويند كجا مرروی ، بگويد ، میخواهم به قم بروم ؟ ! چنين چيزی محال است . محال است كه انسان به طرف شمال برود ، به نقطه جنوب برسد ، و محال است كه انسان به طرف جنوب برود ، به نقطه شمال برسد . اگر انسان بخواهد به نقطه شمال برسد راهش اين است كه از طرف شمال برود . اگر بخواهد به نقطه جنوب برسد راهش اين است كه از طرف جنوب برود . مشرق هم راهش از آن طرف است ، مغرب هم از آن طرف .
انسان در دنيا كه كارهايش بر اساس قرار داد است ، در كارهای قرار دادی میبيند كه اين بی حسابیها رخ میدهد . مثلا چطور ؟ میگويد ما درس نمیخوانيم آخر سال هم نمره میگيريم . بله نمره گرفتن يك كار قرار دادی است . نمرهای را بايد بگذارد ، چون با آن كار كه او هجده گذاشت كه تو هجده نمیشوی ! يك هجدهای آنجا نوشته شده است و او هم به آن ترتيب اثر میدهد اما بنا نيست كه آن واقعيت عوض شود و تغيير كند . انسان چون در دنيا می بيند كه در راههای قرار دادی دنيا با اينكه از آن طرف رفته نتيجه يك طرف ديگر را به او میدهند :
گنه كرد در بلخ آهنگری به شوشتر بريدند سر مسگری
به قول اين شاعر يك آهنگر میرود گناه میكند سر يك مسگر را میبرند ، (با خود میگويد در آخرت هم ) شانس است ، يك وقت هم شد ، و خيلی از افراد اصلا منتظر يك شانس در عالم آخرتاند آيا چنين شانسی در دنيا هست كه تو راه خراسان را پيش بگيری بعد سر از كربلا ، دربياوری ، بگويی من از اين راه میروم ، يك وقت شانسم گرفت از كربلا سر در آوردم ؟ ! محال است كه در كارهايی كه به حقايق عالم مربوط است حرفهايی از قبيل شانس مؤثر باشد .
غرضم اين جهت است : بعضی چنين میگويند - و بعيد هم نيست كه اين حرف ، حرف درستی باشد بلكه به نظر میرسد كه همين طور است - اينكه در قرآن " اصحاب اليمين " و " اصحاب الشمال " فرموده اصحاب نار هستند ، ياران نارند ، چسبيده به او هستند . گفتم ما در فارسی تعبيری غير از همين لفظ نداريم كه بخواهيم بيان كنيم . اصحاب الجنه ، اصحاب النار ، اصحاب اليمين ، اصحاب الشمال ، اينها تعبيراتی است كه يك نوع ملابست خيلی شديد را بيان میكند و در اينجا كلمه " اصحاب اليمين " در واقع میخواهد بگويد اينها كه اينجا هستند آنجايیاند ، اين ملكوت اعلائیها همين الان آنجايیها هستند ، به آنجا پيوستهاند ، ( و كلمه ) " اصحاب الشمال " ( در واقع میخواهد بگويد ) اينهايی كه الان در دنيا هستند در عين اينكه در دنيا هستند شمالیها و چپیها و پيوستگان به چپ هستند ، الان به آن عالم پيوستهاند حقيقتشان به آن عالم پيوسته است . اين مطلبی است كه بعضی از مفسرين گفتهاند وبه نظر ميرسد مطلب خيلی خوبی است و درست گفتهاند يعنی با مطالب ديگری كه در قرآن آمده است خوب وفق میدهد .
گفتيم كه قران به اصحاب اليمين " اصحاب الميمنه " و به اصحاب الشمال " الصحاب المشئمه " هم گفته است كه در همين سوره شئامت . در واقع در اينجا قرآن خواسته است است ملاك يمن يعنی ميون بودن و ملاك شئامت و مشئوم بودن خيال نكند كه اگر كسی مثا پيشانی اش فلان خط را داشته باشد او از اصحاب الميمنه است و اگر در سرش يك پيچ داشته باشد او از اصحاب المشئمه است ، نه ميمنت و شئامت به اينها بستگی ندارد .
كه آن از اصحاب اليمن است از اصحاب الميمنه هم هست آن كسی كه به نيات و اخلاق و اعمال و اعتقادات پاكش به آن عالم پيوسته ، او به يمن و بركت پيوسته است . آن كه با اعمال شوم و نيات كج و معوج و عقايد سخيف و باطل خودش به عالم اسفل السافلين است . يمنها در عقايد خوب است ، شئامتها در عقايد بد ، يمنها در اخلاق خوب است ، شئامتها در اخلاق بد ، يمنها در اعمال خوب است و شئامتها در اعمال بد ، نه در چيز ديگر .
گفتيم كه قسم سومی هم اينجا بيان شده است و آن " سابقين " است . با اين تعبيری كه از اصحاب اليمين و اصحاب الشمال كرديم آن هم كاملا روشن میشود : میدانيم كه به ما اينچنين گفتهاند كه مردم دو دسته هستند از اين نظر كه بعضی اساسا خدا پرست هستند و بعضی خداپرست نيستند . آنهايی كه خداپرست نيستند قهرا هواپرست و ماده پرست هستند ، آنها قهرا جزو اصحاب الشمالاند . خدا پرستها باز دو دسته هستند ( گو اينكه يك دسته شان دو دسته میشود ، میشود سه دسته ) بعضی خدا را پرستش میكنند برای نجات از عذاب يا برای رسيده به ثواب . البته اينها هم اهل خير و سعادتند . اگر كسی امر خدا را اطاعت كند برای اينكه خداوند اجرها و پاداشهايی كه به او وعده داده است - در همان عالم ملكوت اعلی ذخيره است - به او بدهد ، خدا او را به آن اجرها و ثوابها و پاداشها ، بهشتها ، نعيمها ، حورالعينها ، ميوهها كه همه اينها حقيقت ادارد و هست ( میرساند ) . حال حقيقت اينها به چه نحو است ، ما كه نرفتهايم ببينی ، به ما اينها را از روی تمثيلات دنيوی گفتهاند حقيقتش را تا انسان نرود ( درك نمیكند ) يا آنهايی كه رفتهاند میدانند ، اهل حقيقت كه با مكاشفه و با وحی به دست آوردهاند میدانند . با ما به زبان دنيا گفته شده است ، ما هم از روی نمونههای دنيا يك چيزی میفهميم و الا واقعيت آنها را درست درك نمیكنيم . ولی اينقدر میدانيم كه نعيمهايی ، انواعی نعميهای روحی و مادی در آنجا وجود دارد .
همه كسانی كه خدا را از ترس كيفر يا به خاطر ثواب عبادت میكنند همان اصحاب اليميناند . ولی به ما گفتهاند مردمی هستند فارغ از هر دو ، يعنی مردمی هستند كه خدا را پرستش میكنند نه به خاطر اجر و پاداش ( و نه از ترس كيفر ) بلكه به خاطر شايستگی حق برای عبادت ، طلب رضای حق ، برای شكرگزاری حق ، برای محبت حق ، كه اگر حق بهشت و جهنمی هم نمیداشت به حال آنها فرق نمیكرد . اينها قهرا از اصحاب اليمين خيلی بالاترند و همان " سابقون " هستند . شك ندارد آنها كه سابقون هستند از عذاب اهل جهنم ايمناند .
نمیشود گفت شما كه برای فرار از جهنم عبادت نكرديد پس العياذ بالله ( مستحق ) عذاب جهنم هستيد ، نه ، آنها نعيمهای بهشتی را بيش از ديگران هم دارند . به آنها نمیگويند شما كه برای نعيم عبادت نكرديد پس نعيمی نداريد . آن كه كامل را بخواهد ناقص خود به خود دنبالش هست . آن كه ناقص را بخواهد و كامل را نخواهد به ناقص میرسد ، از كامل محروم است ولی آن كه كامل را بخواهد ( نه اينكه كامل را بخواهد به خاطر ناقص ، اگر كامل را بخواهد به خاطر ناقص ، همان ناقص را خواسته ) ناقص را هم نخواهد ، ناقص خود به خود به او میرسد .
مثل خود دنيا و آخرت است مگر خود دنيا و آخرت اين جور نيست ؟ كسی كه فقط و فقط برای لذات دنيا كار میكند ، او از آخرت محروم میماند . ولی يك كسی كار را برای خدا انجام میدهد ، دنيايش رسيد رسيد ، نرسيد نرسيد . مقياس كار اين است كه اگر انسان همتش اين باشد كه فقط پشم و پشگل بخواهد به همان میرسد . او قهرا هدفش اين است كه ببنيد چه كسی قطار شتر دارد و شترهايش را كجا میخواباند كه آنجا پشگل زياد جمع شده ، برويم پشگل جمع كنيم . حداكثر اين است كه پشم شتر كجا پيدا میشود بريم پشم شتر تهيه كنيم . ولی يك كسی همتش اين است كه قطار شتر داشته باشد . انسان اگر قطار شتر داشته باشد آن شتر ها پشم و پشگل هم دارند .
اين مثل دنيا و آخرت است . اگر انسان آخرت را بخواهد دنيا هست ولی اگر دنيا را بخواهد از آخرت محروم است .
آخرت قطار اشتر دان عمو
در تبع دنياش همچون پشگ و مو
اين به دنبالش میآيد . هر كامل و ناقصی اين جور است .
بنابراين سابقين عبادتشان برای نعيمهای اخروی و برای نجات از عذاب اخروی نيست ، قهرا آنها به جايی میرسند كه ديگران نمیرسند ولی آنچه كه ديگران میرسند آنها هم به آنان داده میشود .
بحث ما درباره اصحاب اليمين بود كه خداوند به آنها چه نعمتهايی میدهد ... ( چند ثانيهای از بيانات استاد شهيد روی نوار ضبط نشده است ) و ميوهای از نوعی كه انتخاب میكنند . حال آن ميوه چگونه ميوهای است ؟ حتی اگر بگوييم ميوهاش مثلا سيب است ، سيبش ، چگونه سيبی است و چه تفاوتی ( با سيبهای اين دنيا دارد ) ، تفاوت را به ما به تعبيراتی گفتهاند . مثلا اين تعبير با حسابهای دنيا جور در نمیآيد كه حرير آنجا حريری است كه يك رشتهاش به تمام اين دنيا میارزد . اين برای فكر ما اصلا قابل تصور نيست برای اينكه حساب آنجا با حساب اينجا متفاوت است ، ولی ناچار بايد با همين زبان دنيا به ما بگويند .
آقای طباطبائی در اصول فلسفه مثل خوبی آورده بودند . البته ايشان درباره خدا اين مثال را آورده بودند كه چگونه انسان خدا را گاهی با مفاهيم سلبی میشناسد و خيلی چيزها را با مفاهيم سلبی ( میشناسد ) يعنی اول يك مفهوم ايجابی میآورد ولی بعد با يك مفهوم سلبی میخواهد آن را بفهماند . مثلا يك بابای دهاتی كه بزرگترين شهری كه در عمرش ديده است فرض كنيد شهر نيشابور است ، به يك كسی كه رفته است بزرگترين شهر دنيا مثل نيويورك را با تشكيلات و نظامات آن ديده است میگويد نيويورك چگونه جايی است ؟ میگويد " شهری است اما نه از اين شهرها " . او ديگر بيش از اين نمیتواند بگويد يعنی نمیشود به او فهماند كه اين شهر است ، آن هم شهر است ، ولی تشكيلات و نظاماتی آنجاست كه اصلا شباهتی با اينجا ندارد ، مگر اينكه بگويد : " شهری است نه از اين شهرها " . با " نه از اين شهرها " يك مقدار میشود عظمت آن را به او فهماند . راه ديگری نيست كه بشود عظمت آن را به او فهماند.
" « لا مقطوعة »" خصوصيت آن ميوهها اين است كه بريده نمیشود يعنی برای هميشه هست ، روزی ای نيست كه يك مدت موقت باشد بعد قعطش كنند " « و لا ممنوعة »" و نه اينكه در حالی كه وجود دارد تكليفی بيايد منعش كند ، نه میبرند ( نمیآورند ) كه اساسا وجود نداشته باشد ( میگويد چنين نيست ، هميشه وجود دارد ) و نه در حالی كه وجود دارد منعی در كار است كه بگويند به آن درخت نزديك نشويد مثل آنچه كه ( برای ) آدم در ابتدا وجود داشت ولی گفتند به آن درخت نزديك نشو .
" « و فرش مرفوعة »" بساطها و فراشهايی در آنجا وجود دارد عالی ، بلند درجه ، بلند مرتبه . ظاهر " فراش " اين است كه مقصود همين بساطها و فرشها باشد ولی ( در اين صورت ) همين قدر میگفتند " اما عالی " . بعضی گفتهاند اين كنايه است چون " فراش " در زبان عربی به دو معنا گفته میشود ، يك معنايش همسر است يعنی زن برای مرد . آنوقت عالیای كه در اينجا آمده ، در تفاسير آمده است يعنی عالی هستند از نظر قدر ، اخلاق و فكر ، يعنی بعضی انحطاطهای فكری و روحی ( خلقی ) كه در برخی از زنهای دنيا ديده میشود آنجا ديگر وجود ندارد . ديگر زن آنجا آن نقص و عيبی كه در زنهای دنيا هست در او نيست ، و اينها همان زنهای دنيا هستند كه اهل بهشت میشوند ولی منهای نقصهايی كه احياينا در زنهای دنيا وجود دارد .
" « انا انشأناهن انشاء » " كأنه ما آنها را انشاء كردهايمانشاء كردنی . مثل اينكه از نو ساخته میشوند . " « فجعلناهن ابكارا »" در آنجا بيوهگی وجود ندارد . " « عربا اترابا »" عرب جمع " عروب " است . عروب ، نصاب هم میگويد ( يعنی ) شوهر دوست ، زنی كه به شوهر خود عشق بورزد ، چون از جمله لذاتی كه يك انسان میبرد آن صفا و صميمت و مهر و مودتی است كه در ناحيه همسر خودش ببيند( محبوبيت ) . " اترابا " همه ترب هستند يعنی هم سن و سال و جواناند ، يعنی صحبت از عجوز و پير در آنجا نيست .
پير زنی آمد خدمت پيغمبر اكرم ( از جمله شوخيهای پيغمبر كه نقل كردهاند يكی همين است ) ظاهرا عرض كرد يا رسولالله دعا كن خدا مرا به بهشت ببرد . فرمود پيرزن كه به بهشت نمیرود ، در بهشت پيرزنی وجود ندارد . اين بدبخت گريه كنان برگشت . عباس عموی پيغمبر ديد گفت يا رسولالله شما به اين پير زن چه فرمودهايد . فرمودهايد پير زن به بهشت نمیرود ؟ فرمود پيرمرد هم نمیرود . او هم دادش بلند شد . بعد پيغمبر اكرم فرمود آنجا كه پيری وجود ندارد ، همه جوانند . بعد فرمود پير زن را صدا كنيد بيايد ، به او بگوييد آنجا تو ديگر عجوز نيستی ، جوان هستی .
اين حديث را مكرر در همين جلسه نقل كردهام كه در زمان معتصم مباحثهای با حضور حضرت امام جواد عليه السلام - كه جوان بودند - و علمای زيادی از اهل تسنن تشكيل دادند ، نظير كاری كه مأمون با حضرت رضا و علمای مذاهب اديان میكرد ولی اينجا فقط علمای اهل تسسنن بودند . اينها مثل همه هوچيهايی كه هميشه در همه زمانها وجود دارند ( دنبال بهانهای عليه امام جواد عليه السلام بودند ) . خلفا ( ابوبكر و عمر ) در ميان مردم بت بودند - همين طور كه الان هم هستند - و هر كسی را كه میخواستند هو كنند به وسيله اينها ( هو میكردند كه ) به خليفه اهانت میكنی ؟ ! . . . اينها برای اينكه حضرت را هو كرده باشند گفتند شما درباره فضيلت ابوبكر و فضيلت عمر و درباره رواياتی كه در اين زمينه داريم چه میگويد ؟ فرمود چه رواياتی ؟ روايت خواندند كه جبرئيل بر پيغمبر اكرم نازل شد و گفت : يا رسولالله خدای متعال میفرمايد من از بنده خودم ابوبكر راضی هستم ، شما از ابوبكر سؤال كنيد كه آيا او هم از ما راضی هست يا نه ؟ بپرسيد كه ما خبرش را ببريم . فرمود : ما فضيلت ابوبكر را انكار نداريم ولی اينقدر میدانيم كه پيغمبر اكرم در حجة الوداعفرمود دروغگويان بر من زياد شدهاند " « كثرت علی الكذابة » " (سفينة البحار ، ج / 2 ص . 474 ) (چون اين را خود سنيها هم نقل كردهاند ) كسانی كه به من دروغ میبندندزيادند ، و بعد به ما دستور داد كه هر حديثی كه از من نقل كردهاند آن رابر قرآن كريم عرضه بداريد ، اگر ديديد مخالف قرآن است بدانيد مننگفتهام ، من هرگز حرفی بر خلاف قرآن نمیزنم ، ما نمیخواهيم فضل ابوبكررا انكار كنيم ولی اين حديث را بر قرآن عرضه میداريم . وقتی كه بر قرآنعرضه میداريم میبينيم كه قرآن میفرمايد : " « و لقد خلقنا الانسان و نعلمما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد »" (ق / . 16 ) ما انسان را آفريديم و از همه خاطرات ذهن او آگاهيم ، از رگ گردن به اونزديكتريم . بنابراين معنی ندارد خدا به بنده خودش - كه او پيغمبر است - پيغام بدهد كه من از آن بنده ديگرم راضیام ، از او بپرس كه او از من راضی است يا راضی نيست .
به اين مناسبت اين داستان را گفتم كه اين حديث هست كه " « الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة » " (فضائل الخمسة من الصحاح الستة ، ج / 3 ص 212 - . 218 ) پيغمبر فرمود - اين را هم شيعه و سنی نقل كردهاند - كه حسن و حسين دوآقای جوانان اهل بهشتاند . آنها گفتند پس چه میفرماييد درباره اين حديث از پيغمبر اكرم كه " « ابوبكر و عمر سيدا كهول اهل الجنة » " اينها آقاهای پيرمردهای اهل بهشت هستند . فرمود البته باز نمیخواهيم فضل آنها را انكار كنيم ولی متأسفانه بهشت پير ندارد كه اينها بخواهند آقای آن پيرها باشند .
يادم هست كه زمانی اين حديث را در حضور مرحوم ابوی ما - خدا ايشان را رحمت كند ان شاء الله - میخواندند ، ايشان مثل خيلی خوب و شيرينی آوردند ، گفتند دو تا طلبه به همديگر مباحثه میكردند . میدانيد كه طلبهها وقتی در مسائل علمی مباحثه میكنند بعد كار به دعوا و كتك كاری و كتاب به سر همديگر زدن و حرفهای خارج از مباحثه میكشد . يكی از آن طلبهها به ديگری گفت تو كه اساسا سواد نداری ، سواد تو كجا ، سواد من كجا ! من به اندازه موهای سر تو كتاب خواندهام . اتفاقا او كچل بود و به سرش يك مو نداشت . سرش را لخت كرد وگفت بفرماييد ميزان معلومات آقا را ( ببينيد ! ( خنده حضار ) . جمله ) " سيدا كهول اهل الجنة " از اين قبيل است . در آنجا پيری وجود ندارد كه اينها بخواهند آقايش باشند . اينها خيال كردند پيغمبر كه فرمود حسن و حسين آقای جوانانند ، چون آن وقت كه پيغمبر فرموده اينها جوان بودند فرمود " جوانان " در حالی كه آنها هم كه جوان نماندند و بعد پير شدند .
" « عربا اترابا » " عمه ترب و هم سن و سال و جوان " « لاصحاب اليمين »" اينها تعلق دارند به اصحاب اليمين " « ثلة من الاولين و ثلةمن الاخرين »" كثيری از اوليان و كثيری از آخريان اصحاب اليميناند . حال اگر مقصود از " اولين " ( امتهای ) قبل از پيغمبر اكرم باشند ، يعنی از امتهای پيشين كثيری از اصحاب اليميناند و از اين امت هم كثيری اصحاب يمين داريم ، و اگر آنطور كه بعضی ديگر گفتهاند - كه ما هم همين را انتخاب كرديم - مقصود اين باشد كه اولين اولين اين امت و آخرين اين امت ، يعنی سخن درباره اين امت است ، آيه میفرمايد كثيری از اولين اين امت و كثيری از آخرين اين اصحاب اليمين هستند .
و صلی الله علی محمد واللطاهرين
باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم يالله ...
خدايا عاقبت امر همه ما ختم به خير بفرما ،
ما را از اصحاب اليمين و اصحاب الميمنه قرار بده ،
به ما توفيق دور از اصحاب الشمال عنايت بفرما،
نيتهای ما، اعمال ما، عقايد ما را به لطف و عنايت خودت تصحيح بفرما ،
اموات ما مشمول عنايت و رحمت خودت بفرما.
رحم الله من قرء الفاتحة مع الصلوات .
منبع : از کتاب " آشنايی با قرآن ( 6 ) تفسير سوره الواقعه ( 2 ) " اثر شهید مطهری |