روح انسان
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
تفسير سوره الرحمن (بخش چهارم )
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
الحمد لله رب العالمين . . . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : « و لمنخاف مقام ربه جنتان * فبای الاء ربكما تكذبان * ذواتا افنان * فبای الاءربكما تكذبان * فيهما عينان تجريان * فبای الاء ربكما تكذبان * فيهما منكل فاكهة زوجان * فبای الاء ربكما تكذبان * متكئين علی فرش بطائنها مناستبرق و جنا الجنتين دان * فبای الاء ربكما تكذبان * فيهن قاصرات الطرفلم يطمثهن انس قبلهم و لا جان * فبای الاء ربكما تكذبان * كانهن الياقوتو المرجان * فبای الاء ربكما تكذبان » * ( الرحمن / 46 - 59 )
چند آيهای كه قبل از آيات در جلسه پيش خوانديم راجع به اهل عذاب بود و از اينجا تا آخر سوره راجع به اهل نعيم در آخرت است . از اينجا شروع میشود كه " « و لمن خاف مقام ربه جنتان » " برای كسانی كه مقام پروردگار خود را بترسند دو جنت است ، دو بهشت است . تعبير قرآن اين است : كسانی كه از مقام پروردگار بترسند . تعبير اين نيست : كسانی كه از پروردگار بترسند . " از پروردگار بترسند " يك معنای اعمی است . از چه چيز پروردگار بترسند ؟ كسانی كه از عقاب پروردگار هم میترسند باز از پروردگار میترسند ، اما " كسانی كه از مقام پروردگار بترسند " ( مقام يعنی جايگاه ، مرتبه ) معنی ديگری دارد و در آن ، مفهوم معرفت خوابيده است .
كسانی كه خدا را میشناسند و مرتبة الوهيت را درك میكنند و چون مرتبه الوهيت را درك میكنند در آنجا احساس عظمت میكنند و در غير پروردگار ( از خود و هر چه هست ، ماسوای پروردگار ) احساس حقارت میكنند ، درواقع كسانی كه به عظمت الهی پی میبرند و خشيت و خوف آن عظمت ، هيبت الهی در دل آنها جا دارد ، برای اينها دو بهشت است . ولی قرآن هيچ توضيح نمی دهد كه آن دو بهشت چگونه دو بهشتی است .
مفسرين درباره اين دو بهشت احتمالاتی دادهاند كه شايد از همه آنها معقولتر اين است كه بهشتی روحانی و بهشتی جسمانی . بهشت جسمانی يعنی بهشتی كه اولا جسم است مانند همين دنيا ، البته با اين تفاوت كه جسم آن جهان با جسم اين جهان متفاوت است . اين مطلب را امروز مخصوصا بايد توضيح بدهيم .
ازجمله ضروريات دين مقدس اسلام و از ضروريات قرآن اين است كه معاد ، جسمانی است . يعنی چه معاد جسمانی است ؟ كسانی كه قائل به معاد هستند دو گروهند : بعضی معاد را صرفا روحانی میدانند ، يعنی معتقدند كه انسان بعد از اينكه میميرد روحش باقی است و جسمش فانی میشود و روحش هم كه باقی است به معنی اين است كه جوهر روح انسان همان قدرت عقل انسان و علم انسان است . آن جوهر عقلی علمی در انسان باقی میماند و تا ابد هم همان باقی است و اگر انسان در اين دنيا دارای علم و معرفت و فضائلی باشد اين علم و معرفت و فضائل در روح او هستند و همينها سبب سعادت او در عالم ديگرند الی الابد ، و بر عكس اگر روح انسان در اين دنيا پر از جهل باشد ، آن هم جهل مركب ، و پر از عناد باشد و پر از صفات زذيله روحی باشد ، بعد از اينكه از اين دنيا رفت ، در آن دنيا برای هميشه معذب است به همين عذابهای روحانی .
در اين دنيا هم ما نعيم روحانی داريم و عذاب روحانی يعنی كسی كه روحی دارد مملو از معارف و خصلتهای خوب ، او الان هم در همين دنيا ملتذ است و لذت میبرد ، از چه لذت میبرد ؟ از همين سرمايههای معنوی خوشد لذت میبرد . يا يك نفر كه اهل الله است در حالی كه مشغول ذكر خداوند است غرق در لذت است و آن لذت يك لذت معنوی و روحانی است و هيچ لذت جسمانی نيست ، و كسانی كه در همين دنيا لذتهای روحانی را به تعبير بوعلی سينا چشيدهاند ( نه فقط دانستهاند ) هرگز لذتهای جسمانی را با لذتهای روحانی برابر نمیشمارند .
عذابهای روحانی نيز همان رنجهای روحی است كه انسان در همين دنيا هم احساس میكند يعنی انسان ممكن است از نظر جسمی هيج ناراحتی نداشته باشد ، هيچ دردی نداشته باشد ، هيچ نقصی نداشته باشد مع ذلك در آنچنان رنجی به سر ببرد كه برايش قابل تحمل نباشد و احيانا خودكشی كند ، مثل رنجی كه حسود از حسادت خودش میبرد . انسان اگر خدای ناخواسته به بيماری حسادت گرفتار باشد ، ديگری برای خودش دارد زندگی میكند ، موفقيتهايی كسب میكند ، اين از موفقيت او رنج میبرد ، يك رنج جانكاه غير قابل تحملی . بديهی است كه اين رنج ، جسمی نيست ، با هيج قرص و آمپولی هم نمیشود آن درد را از بين برد چون نه دستش درد میكند نه استخوانش ، نه سرش ، نه قلبش و نه ريهاش و نه عضو ديگرش ، روحش مألم است ، روحش درد میكشد .
اينها میگويند باز تا وقتی كه انسان در دنيا هست ، به دليلی اينكه روح اشتغال به بدن دارد و سرگرم به تدبير بدن است نه لذات روحانی را به طور خالص میتواند درك كند نه رنجهای روحانی را ، چون اين يك اصل است و اصل درستی هم هست : روح انسان در اثر يك اشتغال ، از چيز ديگر انصراف پيدا میكند . مثل انسان اگر درد خيلی شديدی داشته باشد چنانچه توجه شديد ( او ) به يك امری جلب شود آن دردش را احساس نمیكند . اگر يك حاديث ناگهانی برای او پيش بيايد ، مثلا فرزندش بيقتد ، فرياد میكند آی بچه افتاد ، به طوری كه از خودش غفلت میكند . ممكن است در هما حال دندانس هم شديد درد كند . يك ساعت آنجا مشغول آن كار است اصلا احساس نمی كند دندانش درد میكند ، بعد كه به خود میآيد دندانش شروع میكند به درد كردن ، در صورتی كه از نظر عوامل جسمانی ، آن عامل درد بوده ولی اين اشتغال زياد مانع از احساس درد بوده است .
اينها مدعی هستند كه روح انسان دردنيا چون به هر حال اشتغال به بدن دارد ، نمی تواند به درون خودش توجه كامل داشته باشد و به همين جهت نه میتواند لذات روحانی را به آن خلوص كامل درك كند و نه میتواند رنجهای روحی را به آن خلوص كامل درك كند . معتقدند كه انسان بعد از اينكه بميرد چون روح به خود باز میگردد ( و ) اشتغال به بدن ندارد آن لذتهای روحانیاش ، اگر اهل لذت روحانی باشد ، مضاعف میشود يك بر صد هزار بلكه قابل توصيف نيست ، رنجهای روحیاش هم - اگر كسی اهل رنج روحی باشد - مضاعف میشود يك بر صد هزار بلك اصلا نمیشود حساب كرد . اين است كه لذت روحانی برای اهل لذت آنچنان شديد است كه دراينجا قابل توصيف نيست و رنح روحانی هم آنچنان شديد است كه قابل توصيف نيست .
جوان خيلی پاك و خوبی بود كه گاهی يك حالات معنوی خوبی داشت و گاه برای من نقل میكرد . میگفت مثلا در نماز شب گاهی يك حالت خيلی خوشی به من دست میداد و گاه اتفاق میافتاد كه آن حالت چند لحظهای از من گرفته میشد . میگفت من جهنم را آن وقت احساس میكردم كه اصلا جهنم يعنی چه ؟ اين گرفته و فراق آن حالت آنچنان مرا در تنگنا قرار میداد كه اصلا يك دقيقهاش برای من قابل تحمل نبود . اين برای اين است كه روح در آن وقت يك حالت تجردی پيدا میكند ، ارتباطش با بدن ضعيف میشود و به همين جهت آن ذكر الله و آن مواهب معنوی آنچنان لذيذ است كه وقتی برای امتحان - به هر جهتی هست - چند لحظهای گرفته میشود دردش آنچنان شديد است كه اصلا قابل توصيف نيست . حاضر است همه دردهای مادی دنيا را تحمل كند و آن را تحمل نكند .
كسانی كه قائل به بهشت معنوی و معاد روحانی هستند مقصودشان اين است كه انسان بعد از آنكه مرد اين بدن برای هميشه از اولی در آخرت نيز هم جسمانی است و هم روحانی ، و البته برای افرادی كه كامل هستند ، بهشت جسمانی در مقابل آن نعميهای روحانی ارزشی ندارد ، ولی اكثريت مردم ( حتی اكثريت صلحا ، متقين ، زهاد ) به آن مقام نرسيدهاند كه بهشت روحانی را درك كنند و برای آنها بهشت جسمانی ارزش نداشته باشد . اكثر مردم ، هم بهشت روحانی دارند و هم بهشت جسمانی ، در جهنم هم همين طور . اقليتی از مردم اهل نعيم روحانی هستند و اعتنايی به ( نعيم ) جسمانی ندارند و اقليتی هم فقط بهشت جسمانی دارند و از بهشت روحانی نصيبی ندارد .
بحث مااين بود كه به هر حال قطعا ما بهشت جسمانی داريم يعنی نمی توان آن را انكار و به شكلی تأويل كرد ، قابل تأويل نيست . بله ، اينقدر ما میدانيم كه آنچه در آن عالم هس ت با آنچه در اين عالم هست در عين اينكه در جسمانی بودن شريكند تقاوتهای زيادی با يكديگر دارند يعنی آن عالم عين عالم دنيا و طبيعت نيست ، اگر عين عالم دنيا و طبيعت میبود مثل عالم طبيعت تكليف هم در آنجا بود ولی آنجا تكليف نيست به دليل اينكه امكان تكليف نيست ، امكان تغيير دادن وضع و حالت نيست ، به قول فلاسفه آنجا عالم قوش نيست ، عالم فعليت محض است . در آنجا مثلا توالد و تناسل نمیتواند وجود داشته باشد ، خوردن هست ولی خوردن آنجا با خوردن اينجا فرق میكند . آن لذاتی كه از خوردن حاصل میشود هست اما نه مثل خوردن اينجاست كه اين جور جذب و دفع باشد و در نتيجه مثلا سلامت و بيماری باشد . اين گونه چيزها نيست .
آن نتيجهای كه از اين امر پيدا میشود يعنی لذت خوردن ، لذت آشاميدن ، لذت جنسی ، لذت مصاحبتها در آنجا وجود دارد ولی با تفاوتهايی كه با ( بذات ) اينجا هست . البته ما تفاوتها را نمیتوانيم كاملا درك كنيم . بايد بدانيم كه اين جنبههای جسمانی در آنجا وجود دارد و البته جنبههای روحانی هم به طريق اولی وجود دارد چون ما میبينيم قرآن در بعضی موارد بعد از اينكه نعمتهای جسمانی را ذكر میكند " « جنات تجری من تحتها الانهار »" (توبه / . 72 ) . . . میفرمايد : " « و رضوانمن الله اكبر »" (اسراء / . 72 ) و اما بالاتر از همه خشنودی حق است . اين " بالاتر از همه " برای چه كسی ؟ آدمی كه اساسا در دنيا خدا را نشناخته و از حب خدا و رضای خدا و خشنودی خدا و عبوديت ، چيزی درك نكرده او در آخرت هم محجبوب است : " « من كان فی هذه اعمی فهو فی الاخرش اعمی واضل سبيلا »" (اسراء / . 72 ) آن كه در اين دنيا كور باشد در آن دنيا هم كور است و گمراهتر . نمیشود انسان در اين دنيا كور باشد و در آن دنيا بينا ، و اين چشمی كه در اين دنيا باز نشده در آن دنيا بينا شود ! اين رباعی از فخر رازی است ، رباعی خيلی خوب حكيمانهای است ، میگويد :
ترسم بروم (يعنی بميرم . ) عالم جان ناديده
بيرون روم از جهان، جهان ناديده (يعنی كور بيرون بروم . " جهان را نديده باشم " يعنی حقيقت را نفهميده باشم .)
در عالم جان چون روم از عالم تن ؟
در عالم تن عالم جان ناديده
میگويد چطور از عالم تن به عالم جان بروم در صورتی كه در وقتی كه در عالم تن هستم عالم جان را هنوز نديدهام . پس انسان در عالم تن بايد عالم جان را ببيند تا وقتی كه از عالم تن رفت ، در عالم جان راه داشته باشد .
پس " « و رضوان من الله اكبر »" يك حقيقت خيلی بزرگتری است، يك ذره آن برای اينها ارزش تمام بهشتهای جسمانی را دارد . اما همه مردم كه مقام پروردگار خودش را بترسد يعنی هيبت مقام پروردگار او را بگيرد ، و تعبير " مقام " آمده است ، " مقام " يعنی مرتبه ، عظمت : خدا را در مقام الوهيت بشناسد ، عظمت الهی را در مقام خود درك كند . آن وقت آن خوف ، خوف از عقاب خدا نيست ، عظمت الهی است ، كه اميرالمؤمنين فرمود : " « عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعينهم » " (نهج البلاغه فيض الاسلام ، خطبه 184 ( خطبه همام). ) عظمت الهی در چشمشان جلوه كرده است ، ديگر ماسوای حق هر چه هست ، شاملدنيا و آخرت ، همه در نظرشان كوچك است . تمام دنيا و تمام بهشت و جهنم در نظرشان چيزی نيست ، يعنی آن كسی كه مقام پروردگار را به عظمت الهی درك كرد ديگر امكان ندارد چيز ديگری در نظرش بزرگ بيايد .
بطور كلی انسان چنين ساختمانی دارد كه بزرگی و كوچكی برايش نسبی است يعنی يك چيز بزرگ است در مقايسه با يك كوچكتر از خودش . همين قدر كه آن را با يك شیء بزرگتر مقايسه كند حتی در چشمش كوچك میشود . مثلا این ضبط صوت وقتی كه در كنار ضبط صوت كوچكتری هست به نظرتان بزرگ است ، در مقابل يك بزرگتر از خودش به نظرتان كوچك میآيد . يك آدم بلند قد در مقابل مردم ديگر هميشه بلند قد است ، وقتی كه با بلند قدتر از خودش راه میرود به چشم انسان كوچك میآيد .
روح انسان هم همين طور است . اين اشياء كه بزرگ به نظر میرسند در مقايسه با يكديگر است ولی در مقايسه با مقام كه عين عظمت است و عظمت لا يتناهی است هر عظمت ديگر ( كوچك به نظر میرسد ) چون هر چه باشد متناهی است و يك متناهی با نا متناهی نسبت ندارد . اگر انسان او را به عظمت شناخت ديگر چيزی به نظرش بزرگ نمیآيد . ما تا فريمان بوديم و فقط مشهد را ديده بوديم مشهد به نظر ما بسيار بزرگ بود . تا آمديم قم و تهران و برگشتيم . وقتی كه من از تهران برگشتم ديدم مشهد چقدر به نظرم كوچك است ! طبيع انسان اين است . سعدی در بوستان قطعهای دارد :
چنين دارم از پير داننده ياد
كه شوريدهای سر به صحرا نهاد
پدر در فراقش نه خورد و نه خفت
پسر را ملامت نمودند گفت
از آنگه كه يارم كس خويش خواند
دگر با كسم آشنايی نماند
به حقش كه تا حق جمالم نمود
دگر هر چه ديدم خيالم نمود
" « و لمن خاف مقام ربه غ". قرآن در يك جای ديگرهم اين تعبير را دارد كه : " « و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنة هیالمأوی »" (نازعات / 40 - . 41 ) (آن كسی كه مقام پروردگار را بترسد...) . اين معنايش هيبت و عظمت است . اين خوف ، خوفی است بالاتر از آن خوفها ، بالاتر از خوف از عقاب است ، بلكه خوف از عقاب نوعی غفلت از خداوند است ، يعنی خدا را میشناسد و خدا را میترسد ، غير خدا هر چه هست در نظرش كوچك است . در دعای كميل اين مطلب را كاملا حس میكنيم . اين است كه در اين آيه چون بعد فرموده است برای كسانی كه مقام پروردگار را درك میكنند و خوف مقام پروردگار را دارند دو بهشت است ، بعضی از مفسرين گفتهاند مقصود از دوبهشت يعين بهشتی روحانی و بهشتی جسمانی . البته اين يك احتمال است ولی قرآن گويی نخواسته در اين زمينه توضيح بدهد چون يك " دو بهشت " ديگر هم بعد داريم كه ذكر میكنيم .
" « ذواتا افنان »" اين دو بهشت انواعی از نعم دارند . باز توضيح نمیدهد ، ( میفرمايد ) " النواعی " . در اين توضيح ندادنها عنايتی هست . در علم " بلاغت " میگويند گاهی يك مطلب به تعمد در ابهام گذاشته میشود تا ذهن شنونده به هر راه برود و ضمنا به او بفهمانند كه اگر توصيف شود محمدود میشود چون هر مقدار توصيف شود ذهن آن را محدود میكند به همان كه شنيده . بدان هر چه توصيف كنند ، مطلب بيش از مقداری است كه بخواهد توصيف شود . " « ذواتا افنان »" اين دو بهشت دارای انواعی از نعيم هستند اين كه میگيود " انواعی از نعيم " يعنی محدودش نكن ، پس اگر ما بعدهم توصيف كنيم و نمونههايی را بگوييم كه شما با آن نمونهها آشنا هستيد و میتوانيد آشنا باشيد بدانيد كه محدود به اينها نيست .
پس اين " « ذواتا افنان »" مقدمه است برای اينكه ذهن ( نعم آن دو بهشت را ) محدود نكند . " « لا تعلم نفس »" . در يك آيه میفرمايد : " « فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرش اعين »" (سجده / . 17 ) هيچ نفسی نمیتواند بداند كه چه مايههای روشنايی چشمی در آنچا پنهان است ، يعنی حتی توصيفهايی كه در قرآن میكنيم به حسب ميزان درك بشر است نه اينكه به ميزانی است كه آنها هستند ، آن قابل توصيف نيست . برای يك نفس در دنيا امكان درك آن مطلب وجود ندارد " « فيهما عينان تجريان " در آن دو بهشت دو چشمه جريان دارد . باز مفسرين اينجا همين حرف را زدهاند . ( میفرمايد ) دو چشمه الی جريان دارد ، يعنی چگونه چشمههايی هست ، ( قابل توضيح نيست ) ، همين قدر بدانيد دو چشمهای هست . اين " ای " ( در " دو چشمهای " باز علامت ابهام است يعنی ديگر وصفش را از ما نخواهيد .
"« فيها من كل فاكهة زوجان »" از هر ميوهای دو نوع وجود دارد. زوجان يعنی " جفت " كه مفسرين گفتهاند يعنی دو نوع نه يك نوع. باز قرآن شرح نداده است . قهرا همان احتمال میآيد كه آنجا كه گفتيم " « جنتان »" ( دو بهشت است ) قهرا ميوههای هر بهشتی هم با ميوههای بهشت ديگر فرق میكند ، ميوههای بهشت روحانی ، روحانی است و ميوههای بهشت جسمانی ، جسمانی است . تا اينجا وصف خود اين دو بهشت بود .
" « فبای الاء ربكماتكذبان »" نعمتها را ببينيد ، به كداميك از نعمتها تكذيب میكنيد ؟ از اينجا وصف اهل بهشت است يعنی حالت آنها را بيان میكند كه بيشتر حالت اهل بهشت جسمانی بيان شده است يعنی اين حالات بيشتر با اهل بهشت جسمانی منطبق است : " « متكئين علی فرش بطائنها من استبرق (يا من استبرق »، هر دو جور خوانده شده ، همزه وصل و همزه قطع ، ولی بيشتر همزه قطع خواندهاند كه من استبرق ». ) و جناالجنتين دان »" اهل بهشت تكيه میزنند بر فراشها و بر بساطهايی كه بطائن آنها ( بطانه يعنی آستر ، در مقابل ظهاره ) از استبرق است . استبرق نوعی حرير رامیگويند . لفظ استبرق لفظ به اصطلاح عربی الاصل نيست و از زبان ديگر - كه ظاهرا زبان فارسی باشد - در زبان عربی وارد شده است و میگويند معرب " ستبرك " است . ستبر همان است كه ما میگوييم و به معنی كلفت است . نوعی ديبا را كه ضخيمتر بوده است " ستبرك " میگفتند، بعد كه به زبان عربی آمده است " استبرق " گفتهاند.
" « و جنا الجنتين دان » " ميوههای هر دو بهشت نزديك است . ميوه را از آن جهت كه قابل چيدن است میگويند نزديك است . مقصود اين است كه در اختيار كامل اهل بهشت قرار دارد يعنی تلاشی ( لازم نيست ) ، مثل دنيا نيست كه دار تلاش و كوشش و بذر پاشيدن و بعد عمل آوردن باشد ، تابع اراده است ، هر طور كه بخواهند آنا برای آنها حاضر است .
" « فيهن قاصرات الطرف لم يطمثهن انس قبلهم و لا جان »" . اينجا " « فيهن »" به صورت جمع آورده شده ، گفتهاند به اعتبار اينكه برای هر فردی ، از اين بهشتها وجود دارد يعنی در اين بهشتها كه برای همه افراد وجوددارد ، زنانی هستند - به تعبيری كه ( مترجم ) دارد - فروهشته چشم . اين " فروهشته چشم " را دو جور میشود ( بيان ) كرد : يكی اينكه توصيف جسمانی چشم باشد ، همين چيزی كه ما میگوييم خمارآلود ، چشم خمار كه چشم خماری خودش نوعی زيبای است ، آن شعر باباطاهر میگويد :
دل عاشق به پيغامی بسازد
خمار آلوده با جامی بسازد
مرا كيفيت چشم تو كافی است
قناعتگر به بادامی بسازد
بعضی به اين معنا گرفتهاند . برخی كنايه از كيفيت روحی گرفتهاند ، نكته خيلی خاصی در اينجا هست . مسأله " عفت زن " برای مرد يك ارزش ذاتی و اصيل دارد .
برتراندراسل از آن كسانی است كه عليه اين فكر تبليغ میكند ( و عجيب است ! انحراف از تعليمات انبياء است . شما میبينيد كه در همين دنيايی كه اسمش را " دنيای علم " گذاشتهاند كار به كجاها میكشد ! ) . میگويد اصلا فلسفه عفت چيست ؟ بعد فلسفهای برای عفت ذكر میكند ، میگويد فلسفه عفت منحصرا اين است كه مرد مثل خود زن علاقهمند است كه بچهاش مشخص باشد . زن بچهاش به هر حال مشخص است چون او میفهمد اين بچهای است كه از او متولد شده ، لهذا برای زن اهميت ندارد كه با يك مرد آميزش داشته باشد يا با صد مرد . ولی برای مرد اهمیت دارد چون اگر زنش با مردهای متعددی آميزش داشته باشد نمیداند بچهای كه از او متولد میشود بچه خودش است يا بچه خودش نيست . میگويد در سابق چون راهی برای اين كار نبود فحشاء ممنوع بود يعنی يك زن با غير شوهر خودش حق تماس نداشت . حالا چون دنيا پيش رفته و مخصوصا وسائل ضد آبستنی پيدا شده چه مانعی دارد كه يك زن ، زن قانونی يك مرد باشد و عشقش با مرد ديگر باشد ولی متعهد شود كه از او آبستن نشود ، هر وقت خواست آبستن شود با شوهر قانونیاش تماس داشته باشد ؟ من در بعضی از نوشتههای خودم اين حرفش را نقل و از جنبههای مختلف رد كردهام . مسأله عفت و ارزش عفت مسأله ديگری است ، هم برای مرد و هم برای زن . در ارتباط مرد و زن تنها اقناع غريزه جنسی مطرح نيست ، آن مسأله وحدت ، يگانگی و اتحاد روحی بالاتر است و اين " بالاتر " مطرح است. قرآن تعبيری دارد میفرمايد: " « و من اياته ان خلق لكم من انفسكمازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودش و رحمة »" (روم / . 21) . در رابطه زوجين مودت و رحمت را ( مطرح میكند ) . مودت و رحمت غير از شهوت است. ميان شما وداد و مهربانی ( قرار داد ) . وداد و مهربانی يعنی يگانگی . نمیگويد خداست كه شما را طوری قرار داد كه شهوت زن به وسيله مرد و شهوت مرد به وسيله زن اقناع شود ، آن ، جنبه حيوانی قضيه است . شك ندارد كه آن هست ولی آن جنبه اساسی كه پايه زوجيت است آن است كه " وداد و رحمت " گفته میشود و مولوی چقدر عالی همين آيه را تفسير كرده است ! میگويد شهوت از جنبه حيوانی است ، رحمت وداد است كه جنبه انسانی هم ( دارد ) و بعد میگويد به همين دليل است كه هميشه زنها بر مردها غالبند . عملا زن بر مرد غالب است چون مرد محكوم مودت و رحمتی است كه به زن بايد داشته باشد . خيلی عالی و عجيب اين حرف رامیزند !
قرآن میخواهد بگويد كه در عالم آخرت ( در ) آنچه كه مردان از زنان اخروی ( بهره میبرند ) - اعم از آنكه آن زنان اخروی خيرات حسان دنيا باشند يعنی زنان دنياشان باشند يا حورالعينها باشند - تنها مسأله جنسی مطرح نيست ، مسأله روحی هم مطرح است ، يعنی چه ؟ يعنی زنانی هستند عاشق اين مردها ، دل در گرو اين مردها دارند ، يعنی يك حالت يگانگی دارند ، از غير اينها چشم بستهاند ، " « قاصرات الطرف »" يعنی چشمشان فقط و فقط به اينها اكتفا كرده است . مسأله اين نيست كه بگوييم قانون عفاف در اين دنياست ، آنجا كه عفا ( نيست ) ، چه مانعی دارد كه يك حوريه مال صد نفر باشد ؟ قرآن میگويد اين حرفها مطرح نيست چون مسأله فقط مسأله ارضاء جنسی نيست ، يك امر روحی هم هست و بشر با اين نياز میرود ، حال افرادی بالاتر از اين مقامها هستند ، آنها سر جای خودشان ولی اكثريت مردم اين جزء نيازهايشان است .
"« لم يطمثهن انس قبلهم و لا جان »" نه يك زن هر جايی كه گاهی پيش اين ، گاهی پيش آن ، هيچ انسی و جنی با او تماس پيدا نكرده است " « كانهنالياقوت و المرجان »" گويی در صفا ياقوت يا مراريد هستند يعنی بدنهای اينها اين طور با صفاست . " « هل جزاء الاحسان الا الاحسان »" آيا جزای نيكی جز نيكی خواهد بود ؟ يعنی هر كس كه در دنيا نيكی كند نيكی میبيند .
در ذيل همين (آيه است) كه وارد شده است كه آيا جزای توحيد و " « لا اله الا الله »" جز بهشت چيز ديگری میتواند باشد ؟ " « و من دونهما جنتان »" دو بهشت نازلتر از اينها هم وجود دارد . آنجا داشت : " « و لمن خاف مقام ربه »" . مفسرين گفتهاند - و درست گفتهاند - در آنجا چه بهشت روحانیاش و چه بهشت جسمانیاش مال " « لمنخاف مقام ربه »" بود ، يعنی اهل اخلاص ، كسانی كه خدا را به هيبت و عظمت شناختهاند ، ولی در پايينتر و كمتر از اينها هم دو بهشتی هست اما برای افرادی كه از اينها كمتر هستند ، و گفتهاند منظور افرادی است كه عبادتشان برای بهشت يا برای فرار از جهنم بوده است . " « مدهامتان " دو بهشتی سرسبز . اينجا سخن از سر سبزی است . " « فيهما عيناننضاختان »" . در آنجا سخن از دو چشمه جاری بود ، اينجا هم سخن از دو چشمه ديگر ، ولی اينجا تعبير " « نضاختان »" دارد يعنی جوشش زن ، فواره زن . اما اينجا هم توصيف نمیكند كه اين چشمهها چگونه چشمههايی است .
" « فيها فاكهة و نخل و رمان »" . آنجا داشتيم : " « فيهما منكل فاكهة زوجان »" در آن ( دو ) بهشت اهل اخلاص از هر ميوهای دو نوعش وجود دارد . در اين دو بهشت درجه پايينتر ميوهای است و نخلی و اناری ، درخت ميوه و درخت نخل و درخت انار . " « فيهن خيرات حسان »" و در آن بهشتها هم زنانی كه خير و نيكو هستند ( وجود دارند ) ، زنان نيكو خصال و نيكو صورت ، يعنی نيكو سيرت و نيكو صورت . خير ، حسن معنوی را میگويند و حسن ، حسن صوری را . " « خيرات حسان »" يعنی زنانی كه هم از نظر روحی و معنوی خيرند و هم از نظر زيبايی ، پس ميشود نيكو سيرت و نيكو صورت ، هر دو وجود دارد .
بعضی مفسرين گفتهاند كه اينجا اشاره به زنان دنياست نه حورالعينها ، زنانی از نوع انسان كه اهل بهشت و اهل سعادت هستند . علاوه بر اينها باز " « حور مقصورات فی الخيام »" حورالعينهايی كهمنحصرا در خيمههايی هستند . همان مفهوم " « قاصرات الطرف لم يطمثهنانس قبلهم و لا جان »" را با تعبير ديگر گفته است ، يعنی " نه هر جايی " . اين " « حور مقصورات فی الخيام »" باز مفهوم " نه هر جاييی " را میدهد . همان كلمه " « لم يطمثهن انس قبلهم و لا جان » " تكرار شده . معلوم است كه قرآن به جنبه طهارت و عفاف و پاكی خيلی عنايت دارد يعنی اين را برای بشر يك ارزش اصيل میداند . " « متكئين علی رفرف خضر و عبقری حسان »" . درباره آنها هم داشتيم: " « متكئين علی فرش بطائنها من استبرق و جنا الجنتين دان »" . درباره اينها داريم : " « متكئين »" تكيه زنها هستند " « علی رفرف خضر »" برمتكاهای سبز و بر بساطهای بسيار قيمتی و بسيار نيك "« فبای الاء ربكماتكذبان »" پس چه نعمتی را شما میتوانيد تكذيب كنيد ؟
در آخر دو مرتبه میفرمايد : " « تبارك اسم ربك ذی الجلال و الاكرام " مبارك است و پر بركت است نام پروردگارت آن نام پر جلال و صاحبجلالت و صاحب اكرام ، كه میگويند اشاره به همان نام " الرحمن " است كه سوره با آن شروع شده است . سوره با كلمه " الرحمن " شروع شد و با توصيف " الرحمن " با جمله " « تبارك اسم ربك ذی الجلال و الاكرام " خاتمه پيدا میكند اشاره به اينكه آنچه كه در عالم به وجود آمده است از اول عالم تا آخر عالم ، دنيا و آخرت ، تمام اينها به اسم " رحمن " به وجود آمده است . میگويند : " ظهر الوجود ببسم الله الرحمن الرحيم " . اصلا " رحمن " يعنی رحمت عامه پروردگار ، يعنی خلقت ، اساس خلقت . رحمن يعنی خدای خالق ، يعنی خدای خالقی كه خلقتش بر اساس رحمت و جود و رساندن فيض است و هر موجودی آن فيضی را كه لايق است ( دريافت میكند ) . ما اگر بگوييم " خدا خالق است " يك معنا و مفهوم را گفتهايم يعنی همين مقدار فهماندهايم كه خداوند ايجاد كننده اشياء است ، ولی آيا اين ايجاد بر اساس فيض و رحمت است يا بر اساس ديگری ، اين را ديگر كلمه " خالق " نمیفهماند ، ولی وقتی كه ميگوييم " رحمن " يعنی افاضه كننده جود و رحمت خودش . وقتی میگوييم " رحمن " يعنی سراسر خلقت مساوی است با سراسر رحمت ، و حتی آنجايی هم كه عذاب هست ، خود عذاب از يك جنبه ديگر - لااقل از اين جنبه كه ما نظام كل را در نظر بگيريم در نظام كل - باز نوعی رحمت است . میگويد : " « تبارك اسم ربك »" مبارك باد ، افزون باد آن نام پروردگارت ، آن نامی كه صاحب جلال و اكرام است .
گفتيم " جلال " (مقصود " ذی الجلال " است . ) يعنی اجل شأنا است ، منزه از نقص است ، به اصطلاح صفت سلبی ( است ) . " اكرام " (مقصود " ذی الاكرام " است . ) يعنی پر از كرامت است ، پرا از جمال است " « ذی الجلال و الاكرام »" صاحب جلال و جمال بودن ، يعنی از نقصها منزه بودن و به كمالها متصف بودن ، كه جمع ميان صفات سلبيه و صفات ثبوتيه هر دو در اين جمله شده است . و صلی الله علی محمدو اله الطاهرين .
منبع : از کتاب " آشنايی با قرآن ( 6 ) تفسير سوره الرحمن ( 4 ) " اثر شهید مطهری |