ظاهر و باطن انسان
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
تفسير سوره الواقعه (بخش اول )
» بسم الله الرحمن الرحيم* الحمد لله رب العالمين ... اعوذ بالله من الشيطان الرجيم :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ «1» لَيْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ «2» خافِضَةٌ رافِعَةٌ «3» إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا «4» وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا «5» فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا «6» وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً «7» فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ «8» وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ «9» وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ «10» أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ «11» فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ «12» ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ «13» وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ «14» (واقعه / 1 - 14)
سوره مباركه واقعه است كه به نام " واقعه هم ناميده شده است . تقريبا میتوان گفت كه تمام اين سوره مربوط به قيامت است . اينچنين شروع میشود : " « اذا وقعت الواقعة »" آنگاه كه واقع شده " واقع شده " . كلمه " وقوع " ، ظاهرا كلمه ديگری وجود نداشته باشد كه معنايش از خودش روشنتر باشد . با هر كلمه ديگری بخواهيم آن را تفسير كنيم باز به اندازه خودش يا بيشتر از خودش روشن نيست . گاهی میگويند وقوع يعنی حدوث . ولی وقوع با حدوث متفاوت است . هر وقت " حدوث " گفته شود عنايت به اين است يك چيزی كه نبود بعد وجود پيدا كرد . میگويند حدوث يعنی وجود بعد از عدم . ولی در " وقوع " اين جهت قيد نشده يعنی شیء اگر وجود بعد از عدم وقوع پيدا كند وقوع پيدا كرده كرده است و اگر وجودش بعد از عدم هم نباشد باز واقعيت و واقع است . در اصطلاح قديم خودمان و مخصوصا در اصطلاح جديد ، كلمه " واقعيت " زياد استعمال میشود ، میگويند واقعيت يعنی حقيقت قطع نظر از تصور و فكر ما يعنی قطع از اينكه ما بدانيم كه آن هست يا نيست ، آن را میگوييم واقعيت است ، يعنی خودش فی حد ذاته وجود دارد ، حقيقت دارد . اينجا كه راجع به قيامت ، تعبير به " واقعه " میشود يعنی امری محقق و امری موجود . كما اينكه در آيه ديگر تعبير به " حاقه " شده است : " « الحاقة ما الحاقة »" (حاقه / 1 و 2).
میشود گفت كه در اين تعبيرات اين معنا نهفته است كه شما به قيامت به چشم يك امری كه واقع نشده است و در آينده بايد واقع شود نگاه نكيند ، آن را يك امر واقع شده بدانيد ، حال يا از آن جهت كه به تعبير بعضی آنچنان قطعی الوقع است كه بايد آن را واقع شده فرض كنيد و يا از آن جهت كه مسأله قيامت ، مسأله زمان نيست كه در زمان آيندهای میخواهد رخ بدهد ، مسأله به اصطلاح " اطوار " است و اينكه الان هم آن عالمی كه نامش " عالم قيامت " است به يك معنا وجود دارد ، آن يك واقعيتی است كه وجود دارد .
عجيب اين است كه در سوره واقعه وقتی كه راجع به دنيا صحبت میكند گويی از امر گذشته صحبت میكند. مثلا: " « و لقد علمتم النشأش الاولی » " (واقعه / 62) نشئه اولی را قبلا میدانستيد . يا راجع به اصحاب الشمال میفرمايد ( اين خيلی صريح است ) : " « و اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال فی سموم و حميم و ظلل من يحموم لابارد و لا كريم انهم كانوا قبل ذلك مترفين »" (واقعه / 41 - 45 ) . مثل اينكه الان ما در قيامت واقع هستيم بعد میگويد كه جرا اصحاب الشمال اينچنين سرنوشت شومی دارند و چرا اينقدر معذبند؟ (میفرمايد) اينها قبلا مترف بودند . آيه مطلب را به گونهای بيان میكند كه ( گويی ) دنيا در مرحله گذشته است . " « انهم كانوا قبل ذلك مترفين و كانوا » ( و چنين بودند نه چنين هستند ) « يصرون علی الحنث العظيم و كانوا يقولون » (چين میگفتند) ... " (واقعه / 45 - 47) تعبيرات ، اين گونه است .
به هر حال : آنگاه كه امر واقع شده واقع شد ، يعنی قيامت . " « ليسلوقعتها كاذبة »" . اين آيه را مفسرين دو جور تفسير كردهاند : يكی اينكه " « كاذبة »" را مصدر گفتهاند به معنی كذب . در زبان عربی گاهی اين وزن به معنی مصدر هم میآيد ، مثل " عافية " . گفتهاند كه " « ليسلوقعتها كاذبة »" جملهای است مستقل از " « اذا وقعت الواقعة »" ،آن ، جزايش محذوف است : آنگاه كه واقع شد امر واقع شده . " آنگاه چه" يعنی ديگر نمیگوييم كه شد ؟
خودت ديگر فكرهايش را بكن كه چه شد . به عقيده بعضی مفسرين " « ليس لوقعتها كاذبة » " جملهای است مستقل كه معنايش اين است كه در وقوع اين قضيه هيچ كونه دروغی وجود ندارد يعنی حقی است كه هيچ گونه احتمال خلافی در آن نيست . ولی اين كمی خلاق ظاهر جمله است چون بايد " « كاذبة »" را كه به صيغه اسم فاعل است به معنی مصدر بگيريم و لام " « فی وقتها »" را هم به معنی " فی " بگيريم يعنی ليس فی وقعتها كذب . بعضی ديگر از مفسرين به همان ظاهرش گرفتهاند و آن به نظر ما درستتراست . كاذبة يعنی تكذيب كننده ، كسی كه بتواند درباره آن دروغی بگويد .
مقصود اين است كه در ظرف قيامت و در محله قيامت ديگر تكذيب و دروغ گفتنی يعنی دروغگويی وجود ندارد چون در آن وقت حقايق هم مكشوف است( « فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد ») (ق / 22 ) . تكذيب مربوط به مرحله دنيا و ظرف دنياست . در آنجا حتی كافرترين كافرها هم ديگر نمیتواند تكذيب كند چون واقع شده. آنجا هر كسی به رأی العين شهود میكند و میبيند . " « خافضة رافعة »" پايين برنده است و بالابرنده ، پست كننده است و بلند كننده .
يك مصداق واضح از پست كردن و بلند كردن اين است كه خيلی از بلندهای در دنيا ، آنهايی كه در دنيا در مقامات رفيع قرار گرفتهاند آنجا پستند و خليی افرادی كه در دنيا پست و حقير و كوچك شمرده میشوند آنجا بالا هستند . در آنجا بالاهای دنيا پس خواهند شد و پستهای دنيا بالا خواهند شد . نه مقصود اين است كه هر بلايی پست میشود و هر پستی بالا ، بالاهايی از بالا به پايين خواهند آمد و پايينهايی از پايين به بالا خواهند رفت . البته بدون شك اين يك مصداقش است ، ولی همان طور كه بسياری يا همه مفسرين گفتهاند مقصود اين است كه تمام شؤون دنيا در آنجا زير رو میشود يعنی اصلا عالم زير و رو میشود ، باطنهايی ظاهر میشود و ظاهرهايی باطن .
البته آن تعبير اميرالمؤمنين در مقام امتحانهاست ولی در آنجا هم صادق است : مثل ديگی كه وقتی به جوش میآيد آن چيزهايی كه در زير است رو و آنهاييكه در رو هست میرود زير : " « لتبلبلن بلبلة و لتغربلن غربلة ولتساطن سوط القدر حتی يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم » " ( نهج البلاغه فيض الاسلام ، خطبه 16 ) میفرمايد در آينده امتحاناتی پيش خواهد آمد ، مورد ابتلا قرار خواهيد گرفت چگونه ، و غربال خواهيد شد چگونه . مثل غربالی كه به دست يك - در خراسان میگويند - " رهواردار " است كه وقتی تكان میدهد اين دانهها پايين ( و ) بالا میروند ، ريزها در میروند و درشتها باقی میمانند ، همين طور تكانهای سختی بر شما مسلمين وارد خواهد شد و مانند غربال عدهای خارج خواهيد شد ، و آنچنان كه ديگر ( حاوی آب و مواد ديگر ) وقتی كه زيرش آتش و حرارتی نباشد يك حالت آرامشی دارد ، جسمهايی كه سنگينتر هستند و وزن مخصوصشان از آب بيشتر است پايين میروند سنگينترها زودتر میرود و سبكترها ديرتر ، همين قدر كه حرارت آمد و آن را جوش آورد ، میبينيد مثلا آن نخود يا آن لوبيايی كه در آن ته خوابيده بود چگونه قل میزند میآيد بالا ، وضع جامعه مردم هم در حرارت امتحانات اين جور میشود ، زيرها بالا میآيند ، بالاها زير میروند ، خلاصه انقلاب به تمام معنا . كلمه " انقلاب " هم - كه امروز معمول شده و انقلابات اجتماعی را " انقلاب " میگويند - يعنی زير و رو شدن .
اين " « خافضة رافعة »" (را) مفسرين هم تعبير به "تقليب" كردهاند يعنی تمام عالم زيرورو میشود، چون در آيات ديگر قرآن هم هست: " « يومتبدل الارض غير الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار غ" ( ابراهيم / 48 ). مثلا در انسان ها، باطنها كه در اينجا همه مستور و مخفی است، همه ظاهر میشود و اين ظاهرها در تحت سيطره آن باطنها مخفی میشود . در اينجا حكومت بر ظاهر است . همه ما در اينجا يك عده انسان های خيلی مؤدب و معقولی هستيم كه در اينجا نشيتهايم يا در خيابانها داريم راه میرويم ، همه مثل همديگر هستيم و همه هم انسان هستيم ولی باطنهای ما ممكن است از زمين تا آسمان تفاوت داشته باشد ، در باطن ، يكی زيبا باشد يكی زشت ، يكی انسان باشد يكی غير انسان . در اينجا ظاهر بر باطن غالب و حاكم است يعنی باطن مخفی است . ولی در آنجا قضايا كه زيرورو میشود ظاهرها تابع باطنهاست يعنی هر كسی حشرش بر اساس هما نيت و باطنش است ، باطنش هر جور هست ظاهرش هم تابع باطنش است يعنی اگر فرض كنيد يك آدم با باطن يك گرگ شبيه است ديگر ظاهرش هم ظاهر همان گرگ خواهد شد .
به هر حال در عالم آخرت اوضاع تغيير میكند ، همه چيز زيرورو میشود . يا مثلا در اين دنيا نظام اسباب حاكم و ظاهر است ( نه اينكه در آن دنيا نظام اسباب نيست ) ، مسبب الاسباب با چشمها ديده نمیشود ، انسان بايد با ديده عقل دقت كند و در واری اين اسباب ، مسب الاسباب را ببيند . ولی در آنجا فقط مسبب الاسباب است كه نمايان است ، اسباب مخفی است يعنی هر كسی میبيند كه آن اسبابی هم كه تا حالا میديد واقعا اسباب هستند يعنی زمام كارها به دست پروردگار است : " « لمن الملك اليوم للهالواحد القهار »" (غافر / 16 ). الان هم همين طور است ، الان هم " « لم يكن لهشريك فی الملك غ" (فرقان / 2)، ولی اكنون اين مطلب ظهور ندارد مگر برای كسانی كه اهل حقيقت هستند و حقيقت را میبينند .
" « اذا رجت الارض رجا و بست الجبال بسا فكانت هباء منبثا »" . در قرآن مكرر مسأله زلزلة زمين ، تكان خوردن زمين ، آنهم زلزلهای كه نه از قبيل اين زلزلههايی باشد كه ما تا حالا ديدهايم ، ( ذكر شده است ) حركات شديد و عميقی كه ما سراغ داريم ، شديدترينش زلزلههاست . ديگر از آن بيشتر را ما سراغ نداريم . تازه شديدترين زلزلههايی هم كه در دنيا رخ میدهد ، در قسمتی از زمين رخ میدهد كه آن هم باز شايد به آن اعمال زمين نمیرسد ، قسمتی از قشر زمين تكانهايی میخورد كه ما احساس میكنيم . ولی در عالم قيامت ، طبق آنچه كه از قرآن كريم استفاده میشود اصلا مسأله يك نوع زيرورو شدن و تكان و زلزلهای است كه نه فقط شامل زمين است بلكه تمام عالم يكسره میشود .
حالا اين چگونه است خدا عالم است ولی به هر حال در قرآن هست : " « يا ايها الناس اتقوا ربكم ان زلزلة الساعة شیء عظيميوم ترونها تذهل كل مرضعة عما ارضعت و تضع كل ذات حمل حملها و تریالناس سكاری و ما هم بسكاری و لكن عذاب الله شديد » " (حج / 1 و 2 ) . قرآن خبر داده از يك زلزلهای كه اسمش را گذاشته " « زلزلة الساعة »" يعنی زلزله قيامت ، میفرمايد : آن ، بزرگ و عظيم است . آن روزی كه آن زلزلهرا ببينيد ، میبينيد كه ديگر هيچ كس به فكر هيچ كس نيست ، در مقام مثل - چون عواطف مادر خصوصا برای طفل شيرخوار شديدترين مرحله عطوفت است - در حدی است كه اگر مادر ( طفل ) شيرخواری آنجا وجود داشته باشد يادشمیرود كه طفل شيرخواری دارد . (سؤال نامفهوم )
هر دو وجهش را عرض كردم : يكی اينكه آيا اينكه میفرمايد " قيامت واقع شده " از باب مستقبل محقق الوقوع است يا نه ؟ بعلاوه آنهايی كه میگويند قيامت واقع شده ، يعنی عالم قيامت الان وجود دارد ولی برای ما كه هنوز وجود ندارد و در توحيد صدوق هست ، وقتی كه ( معصوم ) سؤال میكنند آيا بهشت و جهنم مخلوق است يا مخلوق نيست ؟ میفرمايد بهشت و جهنم مخلوق است يعنی الان هم وجود دارد (توحيد صدوق ، ص 118 ) ، ولی الان كه بهشت و جهنم وجود دارد آيا برای ما هم الان وجود دارد يا برای ما در زمان بعد هست ؟ عالم قيامت خودش وجود دارد ، نه عالمی است كه بعد میخواهد حادث شود ، ولی برای همه اشياء عالم ( در زمان بعد وجود دارد ) ، چون حشر اختصاص به انسان ندارد ، شامل همه چيز میشود ، اين زمين ما هم همين طور كه ما روزی میميريم و به قيامت میرسيم روزی میميرد و به قيامت میرسد . آن درخت و آن خورشيد هم همين طور است .
پس اينكه میگوييم ( قيامت الان ) وجود دارد ، نه اين است كه قيامت ما هم الان وجود دارد ، نه ، ما هر وقت كه مرديم آن وقت وارد عالم قيامت میشويم و لهذا پيغمبر فرمود ( ظاهرا حديث نبوی است ): " « من مات قامت قيامته » " هر كسیكه بميرد قيامتش بپا میشود . يك قيامت مستقل به آن معنا كه نيست، چون قيامتی وجود دارد ، هر كسی كه میميرد به عالم قيامت خودش وارد میشود .
كوهها چنان درهم كوبيده میشوند مثلا مانند گندمی كه بخواهند تبديل به آرد كنند و يا سنگهاييكه در كارخانهها تبديل به پودر میكنند، " « و بستالجبال بسا فكانت هباء منبثا غ" اين كوهها به صورت غبارهای پراكنده درمیآيد " « و كنتم ازواجا ثلاثة »" و شما سه صنف مردم خواهيد بود ، و شما مردم به سه دسته تقسيم خواهيد شد كه دو دسته شما اهل نجاتند و يك دسته اهل هلاك " « فاصحاب الميمنة ما اصحاب الميمنة و اصحاب المشئمة مااصحاب المشئمة و السابقون السابقون »" آن سه نوع و سه صنف به اين شكل است . گروهی اصحاب ميمنه هستند . ميمنه به دو معناست : يكی به معنای يمين است ، راست در مقابل چپ . در آيات بعد خواهد آمد : " « اصحاباليمين و اصحاب الشمال »" دست راستیها و دست چپیها . اصطلاح " دست راستی و دست چپی " در زمان ما پيدا شده ولی البته اينها به مقصود ديگر و اصطلاح ديگری است . اصطلاح قرآن هزار و دويست سال قبل از اين اصطلاح پيدا شده است . بعد در آن آيه ببينيم كه به چه عنايت " « اصحاباليمين و اصحاب و الشمال » " میگويند ، دست راستیها و دست چپیها ، ياران راست و ياران چپ .
اصطلاح جديد كه میگويند " دست راستی و دست چپی " اصطلاح رايجی است كه از زمان هگل فيلسوف معروف آلمان كه از بزرگان فلاسفه غرب و دنيا شمرده میشود رايج شده است . هگل شاگردهای زيادی داشته و میگويند روی كرسی تدريسش كه مینشست شاگردانش معمولا جاهای مشخصی داشتند ، يك عده در دست راست كرسیاش مینشستند و يك عده در دست چپیها . از نظر فكر دست راستيها با دست چپيها متفاوت بودند يعنی افكار دست راستیها افكار معتدلتری بود و افكار دست چپیها افكار تندتری . دست راستيها محافظه كارانه فكر میكردند و دست چپیها انقلابی و تند . كمكم اين ، اصطلاح شد : دست راستيها و دست چپیها . بعد در غير شاگرديهای هگل هم در هر جامعهای هر گروهی را كه نسبتا محالفظه كارانه فكر كند " دست راستی " گفتند و هر گروهی را كه انقلابی و تند فكر كند " دست چپی " . امروز به سرمايهدارها چون روش سياسیشان روش محافظه كارانه است میگويند " دست راستیها " به كمونيستها كه روششان روش انقلابی است میگويند " دست چپیها " .
ولی عرض كرديم اصطلاح قرآن هزار و دويست سال قبل از اين پيدا شده . قرآن اصحاب اليمين را اهل سعادت میداند و اصحاب الشمال را اهل شقاوت و گروه ديگری را اختصاصا ذكر میكند كه آنهار را " سابقون " ( پيشی گيرندگان ) مینامد و آنها هم اهل سعادتند و مقامشان از اصحاب اليمين هم خيلی بالاتر است . در عين حال قرآن برای همه اينها عظمت قائل است يعنی اگر سابقين بر اصحاب ميمنه تقدم دارند خيال نكيند خود اصحاب الميمنه وضعشان وضع كوچكی است . اول به يك صورت تعظيم و تبجيل دارد : " « فاصحاب الميمنة »" يك دسته اصحاب الميمنه هستند " « ما اصحابالميمنة »" چی هست " « اصحاب الميمنة ؟ »" يعنی جه میدانی چی هست؟ البته بعد خود قرآن مقداری از سعادتهای آنها را تشريح میكند ولی مقدمتا میگويد « اصحاب الميمنة » و چيست اصحاب ميمنه « و اصحاب المشئمة مااصحاب المشئمة ». گفتيم كه " ميمنه " به دو معنی است . يكی به معنی راست است در مقابل چپ . يكی هم به معنای همين ميمنتی كه امروز میگوييم يعنی يمن و بركت و خير ، كه ( اصحاب ميمنه ) در واقع میشود اصحاب خير و يمن ، و اصحاب مشئمه بر عكس ، يعنی اصحاب شوم ، اصحاب شئامت ، شومها ، در واقع اين جور میشود : اصحاب ميمنت : ميمونها ، باستعادتها ، اصحاب مشئمه : شومها ، بدبختها ، " و اصحاب مشئمه و چيست اصحاب مشئمه ؟ " يعنی كار اينها هم خيلی بزرگ و عظيم است .
درباره اين دو گروه فرمود : " اصحاب ميمنه ، چيست اصحاب ميمنه ؟ اصحاب مشئمه ، چيست اصحابمشمئه ؟ " ، به " سابقون " كه میرسد حتی كلمه " چيست " را هم بر میدارد : " « و السابقون السابقون »"( چند ثانيهای از بيانات استاد شهيد روی نوار ضبط نشده است )
اما مقربان . اين جمله معروف است ، به حديث هم نسبت داده میشود . الان من قطعا نمیدانم كه اين جمله حديث است يا كلام عرفاست كه میگويند : " « حسنات الابرار سيئات المقربين » " كارهای نيك ابرار ، گناهان است برای مقربين ، يعنی درجه آنها آنقدر بالا است كه كارهايی كه برای اينها حسنه و درجه است و اينها را بالا میبرد برای آنها سيئه است و آنها را پايين میآورد . حسنات اينها در درجه گناهان مقربين است . پس معلوم میشود فاصله ميان سابقون و اصحاب ميمنه خيلی زياد است .
حال تعريف " سابقين " چيست ؟ اين سابقين ( پيشی گيرندگان ) را چگونه میتوانيم تعريف كنيم ؟ نميدانيم چگونه بايد تعريف كنيم ولی از خود كلمه " سابق " و از اينكه اين كلمه در قرآن در جاهای ديگر هم به كار برده است شايد بشود اين را به دست آورد . سابقون كسانی هستند كه در همه خيرات پيشیگيرندگان هستند . اهل ميمنه هم مسلم به خيرات رسيدهاند ولی بعد از همه رسيدهاند . اهل ميمنه - از آياتش هم چنين میشود استفاده كرد - مردمی هستند كه يا در ابتدا اهل گناه بودهاند و بعد تائب شدهاند و يا مردمی هستند كه گناه و طاعتشان ، غفلت و تذكشان با يكديگر بوده ولی در عين حال جانب طاعت و عمل صالح در آنها چربيده است . ولی سابقين و پيشی گيرندگان اصلا مردمی هستند كه در اين راه هميشه پيشتاز و جلو بودهاند اينها افرادی نيستند كه يك مدتی در راه ديگر بودهاند يا يك حالت نوسانی داشته باشند ، گاهی از اين طرف بروند گاهی از آن طرف ولی در نهايت امر بگوييم در راه راست هستند ، نه ، اينها كسانی هستند كه در هر كار خيری سابق و مقدم بر ديگران هستند .
در آيهای در قرآن داريم كه : " « ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ضالم لنفسه و منهم« مقتصد و منهم سابق بالخيرات »" (فاطر /32 ) . بعيد نيست - همين طور كه بعضی مفسرين گفتهاند - مضمون آن آيه با اين آيه يكی باشد. ابتدا اين است كه ما كتاب را ( قرآن را ) به ارث میدهيم به گروهی از مردم كه آنها را برگزيدهايم ، كه در روايات ما آمده است كه اين آيه دليل بر اين است كه هميشه يك گروه برگزيدهای كه علم قرآن در نزد آنها باشد وجود دارد و اين گروه ائمه هستند . از نظر اهل تسنن چنين كسانی ما نداريم كه حتی حودشان هم قائل باشند كه علم حقيقی قرآن نزد آنهاست .
بنابراين يك چنين گروه خاصی ما داريم . پس مردم سه دسته هستند : آنان كه به خود ستم كردهاند . اينها همان اصحاب المشئمه هستند . اينجا تعبير قرآن اين است : مردمی كه شومی همراه خودشان دارند . قرآن در مسأله " شومی " اين معنا را تفسير كرده كه شومی و شئامت برای هيچ كسی در خارج وجودش نيست شئامت هر كسی در اعمال خودش است . " « قالوا انا تطيرنا بكم لئن لم تنتهوا لنرجمنكمو ليسمنكم من عذاب اليم قالوا طائركم معكم ائن ذكرتم »" (يس / 18 و 19 ) . آيه ديگر " « فاذا جائتهم الحسنة قالوا لنا هذه »" .
از موسی و قوم موسی نقل میكند وقتی كه نيكی و خيری به آنها میرسيد میگفتند اين ديگر استحقاق خود ماست " « و اين تصبهم سيئة » " احيانا اگر يك بدی به ايشان میرسيد " « يطيروا بموسی و من معه »" (اعراف / 131 ) میگفتند از شئامت اين موسی و همراهانش است . از آيات قرآن اين مطلب كاملا استفاده میشود كه شومی يعنی شئامت به معنای يك امر ذاتی شخص نيست كه بگوييم كسی در سرشتش شوم آفريده شده است ، يا شئامت شخص در امور خارج از وجودش نيست كه بگوييم فلان كس برای من شوم است ، اين اسب برای من شوم بود ، اين زن برای من شوم بود ، آن زن بگويد اين شوهر براي من شوم بود ، اين بچه من اصلا بچه شومی است ، از اين حرفهايی كه بشر هميشه وقتی میخواهد از مسؤوليت خودش بگريزد و نمیخواهد خودش را مسؤول بدبختی خودش بشناسد میرود به سراغ اشياء ديگر ، به سراغ زمان ، به سراغ مكان ، به سراغ افراد ، به سراغ حيوانات : اينحيوان شوم است ، اين انسان شوم است ، اين بچه شوم است ، اين زن شوم است اين زمان شوم است ، اين مكان شوم است ، روزش چنين بوده ، شبش چنين بوده ، ساعتش چنين بوده است .
بنابراين " « اصحاب المشئمة » " " « ضالم لنفسه » " تطبيق میشود . در اينجا فرموده " ياران شومی " ، در جای ديگر فرموده آنهايی كه به خود ستم كردهاند " . پس شومیشان از اين پيدا شد كه اعمالشان بد بوده . " « و منهم مقتصد »" و قومی هم هستند حد وسط ، بين " « ظالم لنفسه " و آن دسته ديگر . " « و منهم سابق بالخيرات »" و يك دسته ديگر هستند كه پيشی گرفتهاند به خيرات ، خيرات را با خود بردهاند . در اينجا هم اين جور آمده است : " « اصحاب الميمنة ما اصحاب الميمنة و اصحابالمشئمة مااصحاب المشئمة و السابقون السابقون »" اما " پيشی گيرندگان " در شأنشان همين كافی است كه بگوييم پيشی گيرندگان هستند. " « اولئكالمقربون »" آنها هستند مقربان ، يعنی نه « اصحاب الميمنة ، اصحابالمشئمة »كه به جای خود . " مقربان " هرگاه در قران اطلاق شود - كه يك بار ديگر در آخر همين سوره واقعه باز نامی از مقربان برده خواهد شد - همانها هستند كه ما آنها را " سابقان " میناميم .
" « فی جنات النعيم »" مقربان در جناتی از نعيم هستند . " « جنةنعيم »" (واقعه /89 ) هم ما داريم . اگر " « جنة نعيم »" فرموده بود ، يك بهشت بيشتر نبود . ولی وقتی كه " « جنات النعيم »" میگويد ( بهشتهايی از نعيم ) از انواعی از بهشتها را مخصوصا برای اهل اخلاص بيان میكند كه در آيات سوره رحمن هم خوانديم ، بهشتهای روحی و معنوی ای كه وجود دارد و درجاتی بالاتر از بهشتهای مادی است . آنها اموری است غير قابل توصيف ، بر عكس بهشت مادی كه قابل توصيف است . اول میفرمايد : " « فی جنات النعيم »" يعنی بهشتهای قابل توصيف و بهشتهای غير قابل توصيف درباره آن بهشتهای غير قابل توصيف همين قدر فرموده : " « فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرش اعين" (سجده / 17) كسی نمیتواند بفهمد كه چه چيزهايی در آنجا پنهان است. " « ثلة من الاوليين و قليل من الاخرين »" گروه كثيری از اولين و كمی از آخرين از زمره سابقاناند .
اين آيه معركه آراء ميان مفسرين شده است كه مقصود از " اولين " و " آخرين " چيست . بعضی گفتهاند " اولين " يعنی ما قبل پيغمبر اكرم ، از آدم تا رسول خدا و " آخرين " يعنی از رسول خدا به بعد ، يعنی امت پيغمبر آخر الزمان . اگر اين جور باشد معنای آيه اين میشود كه گروه سابقين كه مقربان هستند اكثرشان از امتهای ديگر يعنی از مردم قبل از زمان حضرت رسول هستند ، در دوره حضرت رسول به بعد گروه كمی هستند كه به مقام سابقين رسيدهاند . معنای اين سخن اين است كه چون در امم سابقه پيغمبران زياد بودهاند و ما صد و بيست و چهار هزار پيغمبر داريم ، لااقل همه پيغمبران را بايد در زمره سابقين شمرد اگر از اوصيای پيغمبران كسی جزو آنها نباشد ، ولی در امت آخرالزمان فقط ائمهاند كه در رديف سابقين هستند و عده كمی از غير ائمه هم ممكن است جزو سابقين باشند .
ولی عدهای ديگر از مفسرين اين نظر را قبول ندارند كه " اولين " يعنی مردم قبل از پيغمبر و " آخرين " يعنی امت آخر الزمان ، بلكه میگويند مقصود از " اولين " و " آخرين " هر دو همين امت آخر الزمان هستند منتها ( سابقين ) در ميان اولينشان بيشتر است تا آخرينشان . قرينهاش هم اين است كه در اول مخاطب میفرمايد : " « و كنتم ازواجا ثلاثة »" شما سه نوع هستيد . اين " شما " كه میگويد ، میتوانيم بگوييم مخالطب در اينجا ( امت آخر الزمان است ) . البته محالنيست ولی بعيد است كه بگوييم اين " كنتم " يعنی شما بشرها از اول عالم تا آخر عالم . ظاهر اين است كه " كنتم " خطاب به امت آخر الزمان است : شما امت آخر الزمان سه دسته خواهيد بود : سابقين ، اصحاب الميمنة يا اصحاب اليمين و اصحاب الشمئمه يا اصحاب الشمال ، خصوصا كه ما قرائن ديگر هم از خارج بر همين مطلب داريم از جمله اين حديثی كه فريقين نقل كردهاند كه پيغمبر اكرم فرمود : " « علماء امتی كانبياء بنیاسرائيل يا : افضل من انبياءبنیاسرائيل » " (علم اليقين فيض كاشانی ، ص 750 با عبارت " علماء هذه الامة كانبياء بنیاسرائيل " . ) علمای امت من مانند انبياء بنیاسرائيلاند يا افضلاز انبياء بنیاسرائيل هستند .
و باز احاديث زيادی داريم كه پيغمبر اكرم فرمود اتباع من در قيامت ازاتباع تمام پيغمبران ديگر بيشتر است يعنی كسانی كه به وسيله من به سعادت میرسند با مقايسه تمام امتهای ديگر بيشتر هستند . در يك حديث فرمود در حدود سه ربع اهل بهشت امت پيغمبر آخر الزمان هستند در اين صورت بعيد است كه كسی بتواند اين جور بگويد كه در تربيت پيغمبرهای گذشته افرادی كه به مقام سابقين رسيدهاند زياد بودهاند و در امت آخرالزمان افرادی كه به مقام سابقين برسند كمتر هستند . بنابراين ظاهر اين است كه قضيه از همين قرار است كه در هر دو ، خطاب به امت آخر الزمان است يعنی نظر فعلا درباره اينهاست . شما ای امت آخر الزمان سه گروه هستيد : سابقان ، اصحاب الميمنة ، اصحاب المشئمة ، ولی در ميان اولين شما از سابقان بيشترند تا آخرين شما .
مطلبی هست از بو علی سينا راجع به همين آيه و راجع به اينكه آيا مجموعا اهل سعادت بيشترند يا اهل شقاوت ؟ بعضی میگويند مجموعا اهل شقاوت بيشترند يعنی آنهايی كه عاقبت كارشان عذاب است بيشترند از آنهايی كه عاقبت كارشان نعيم است . اينجا يك ايراد و يك شبهه وارد شده است كه چگونه میتواند چنين باشد كه مال كار اكثريت مردم بر شقاوت باشد و مال كار اقليت بر سعادت ؟ فلاسفه اين مسأله را به شكل خاصی تقرير كردهاند . بو علی سينا در اينجا يك حرف خيلی خوب و شيرين و زيبايی دارد كه بعد ملاصدرا وديگران همان حرف او را نقل كردهاند و چيزهايی هم به آن اضافه كردهاند . خلاصه حرفش اين است : مقصود ما از اهل شقاوت و اهل عذاب چه كسانی هستند ؟ اگر مقصود همه مردمی باشد كه به نوعی عذاب میكشند ولو در برزخ ، و بعد در قيامت پاك میشوند يا قبل از تمام شدن حساب ، يا حتی به جهنم میروند ولی بعد آزاد و خلاص میشوند ، ( به عبارت ديگر ) اگر مقصود از اهل نعيم كسانی است كه به هيچ وجه هيچ عذابی نمیكشند ، از همان لحظهای كه از اين دنيا میروند غرق در نعيماند الی الابد ، و اهل عذاب يعنیكسانی كه به نوعی و لو در وقت مردن ، و لو در عالم برزخ عذاب میكشند ، میشود گفت اكثريت مردم اهل عذابند يعنی به نوعی رنج را خواهند چشيد . ولی اين حساب درست نيست ، عاقبت را بايد سنجيد . اگر ما عاقبت را بخواهيم بسنجيم اكثريت مردم در نهايت امر اهل نجات هستند منتها گروهی از اول اهل نجاتند، گروهی عذاب مختصری میكشند " ممكن است كه همان قبض روحشان پاك كنندهشان بشود و بعد از قبض روح كارشان صاف است ) ، عدهای ممكن است در همان ابتدای عالم برزخ كارشان حل شود ، عدهای ممكن است در تمام عالم بزرخ گرفتاری داشته باشد بعد كارشان حل شود ، عدهای ممكن است در قيامت گرفتاری داشته باشند بعد كارشان حل شود - چون خود قرآن سخن از معذبهايی كه در نهايت امر نجات پيدا میكنند آورده است - و آنهايی كه خيلی گرفتار هستند " « لابثين فيها احقابا »" ( نبأ ، . 23 ) ولی بعد از احقاب نجات پيدا میكنند . حتی كسانی كه استحقاق عذاب مخلد دارند زياد هستندولی مغفرت الهی شامل حال افراد میشود و شايد آنهايی كه در عذاب مخلد باقی میمانند خيلی قليل باشند .
بو علی حرفش اين است كه سعادت اخروی و معنوی يا به عبارت ديگر سلامت روحی و معنوی درست مانند سلامت جسم و مانند زيبايی جسم است . میگويد همان طور كه در ميان مردم زيبای زيباكم است . زشت زشت هم كه نفرت آور باشد كم است. اكثريت مردم متوسط ميان زشت و زيبا هستند يعنی نه زيبای مطلقاند نه زشت مطلقا . ( همين طور در ميان مردم افرادی كه از نظر روحی و معنوی زيبای زيبا يا زشت زشت باشند كماند ، اكثريت مردم در حد متوسط هستند ) ، و چون طبيب است مثال به سلامت میزند ، میگويد در ميان مردم از نظر جسم ، سالم سالم كه اگر يك طبيب به اصطلاح امروز بيايد " چكاپ " كند تمام جهازات بدنیاش را سالم تشخيص بدهد ، جهاز باصرهاش ، جهاز سامعهاش ، جهاز هاضمهاش ، قلبش ، كبدش ، اعصابش همه سالم سالم باشد ، اينها يك اقليتی هستند در ميان مردم ، مريض مريض هم در اقليت است . اكثريت مردم متوسطها هستند كه سالماند ولی خالی از يك است ، ولی میبينيد يك ناراحتی هم مثلا در كبد يا روده يا اعصاب دارد .
اكثريت مردم حالت متوسط ميان دو طرف را دارند . آنگاه او میگويد در قرآن كه سخن از " سابقون " آمده است - كه مقربيناند - آنها كسانی هستند كه از نظر روحی و معنوی و كمال نفسانی در حد سلامت سلامتاند يعنی هيچ نقصی ، عيبی در وجودشان نيست . آنها انسان های كاملند . البته اينها كم اند و نسبت به مردم ديگر زياد نيستند . عده ديگر افرادی ( هستند ) كه ناسالم ناسالماند ، ديگر اميدی به سلامت و بهبودشان حتی شمول مغفرت دربارهشان نيست ، آنقدر غرق در گناه هستند كه ديگر مغفرت الهی نمی تواند شامل حالشان شود ، هيچ نقطه سفيدی در وجودشان باقی نمانده ، راهی و روزنی در وجودشان باقی نمانده كه رحمت الهی شاملش شود . میگويد اينها همان اصحاب المشئمه و اصحاب الشمالاند ، اينها هم كماند اكثريت مردمرا اصحاب الميمنة يا به تعبير قرآن " مقتصدها " تشكيل میدهند ، اينهايی كه سالماند اما سالم نسبی نه سالم كامل .
عرض كرديم تعبير قران درباره " سابقين " اين است كه اينها جناتی از نعيم دارند و اين جنات نعيم بعضی توصيف شدنی است و بعضی توصيف نشدنی . توصيف شدنیها آنهايی است كه شباهت با كار دنيا دارد يعنی جسمانی است . آنها را قرآن بيان میكند . توصيف نشدنيها كه اصلا قابل توصيف نيست و اگر بخواهند بگويند بايد در لباس تفسير و بيان ديگر بگويند . حال آن قسمتهايی كه توصيف شدنی است : " « علی سرور موضونة »" بر تختهايی مرصع قرار گرفتهاند. تختی را كه بر آن جواهرهای خيلی قيمتی دوخته باشند میگويند " موضونه " . " « متكئين عليها متقابلين »" تكيه دادهاند بر روی آن تختها در حالی كه رو بروی يكديگر قرار گرفتهاند يعنی از مصاحبت يكديگر هم بهره میبرند و استفاده قرار گرفتهاند يعنی از مصاحبت يكديگر هم بهره میبرند و استفاده میكنند .
" « يطوف عليهم ولدان مخلدون » " خدمت میكنند آنها را جوانانی زيبا كه برای هميشه به صورت جوان و زيبا باقی میمانند " « باكواب و اباريق " در حالی كه كوبهها ( و ابريقها در دست دارند ) . كوبه يعنی ظرف پياله مانند كه تمام اطرافش يك جور است . ابريق كه معرب آبريز است آن است كه لبهای برايش درست میكنند ، مثل تنگ. " « و كأس من معين " و جامهايی از آب جاری حال شما اينها را با آنچه كه راجع به اصحاب الميمنة میگويد مقايسه كنيد و تفاوتهايش را در نظر داشته باشيد)،جامهايی از آشاميدنيهای جاری اما آشاميدنيهايی كه تمام خوبيهای آشاميدنيها و شرابهای دنيا را دارد ولی بديها و ضررهای آنها را ندارد ، خمار، درد سر و پريدن عقل از سر ديگر ندارد : " « لا يصدعون عنها و لا ينزفون »" آنجاديگر دردسر و از خود بيخود شدنی وجود ندارد . " « و فاكهة مما يتخيرون "و نوعی ميوه است غير قابل توصيف از آنچه كه خود انتخاب كنند و گوشت مرغ از آنچه ( مايل باشند ) ... (در اينجا نوار به پايان میرسد)
منبع : از کتاب " آشنايی با قرآن ( 6 ) تفسير سوره الواقعه ( 1 ) " اثر شهید مطهری |