اعمال انسان ميوههای وجود اوست
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
تفسير سوره دخان
( قسمت اول )
« بسم الله الرحمن الرحيم »
الحمد لله رب العالمين ... اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : « ان شجرت الزقوم * طعام الاثيم* كالمهل يغلی فی البطون * كغلی الحميم * خذوه فاعتلوه الی سواء الجحيم* ثم صبوا فوق رأسه من عذاب الحميم* ذق انك انت العزيز الكريم* ان هذا ما كنتم به تمترون* ان المتقين فی مقام امين * فی جنات و عيون* يلبسون من سندس و استبرق متقابلين* كذلك و زوجناهم بحور عين * (دخان / . 54 تا 43)
در سه آيه پيش خوانديم : " « ان يوم الفصل ميقاتهم اجمعين يوم لا يغنی مولی عن مولی شيئا و لا هم ينصرون الا من رحم الله انه هو العزيز الرحيم " . بنابراين آيات در مورد قيامت است و مثل بسياری از جاهای ديگر قرآن كه قبلا هم خوانديم قرآن كريم دو شاخه عذاب و نعيم را در كنار يكديگر ذكر میكند و به عبارت ديگر آنچه كه سعدا به آن میرسند و آنچه كه اشقيا به آن میرسند غالبا هر دو را در كنار يكديگر بيان میكند ، از جمله اينجاست . مقدمهای عرض بكنم و بعد اين آيه را توضيح بدهم .
در قرآن چيزی در بهشت نام برده شده است به نام " طوبی " ، كه در آن آيه كريمه میخوانيم : " « طوبی لهم و حسن ماب »" (رعد / . 29 ) ، و چيز ديگری نام برده شده است در جهت مقابل آن در جهنم به نام " زقوم " كه در دو جای قرآن با كلمه " شجره " نام برده شده است : " « شجرت الزقوم »" . اينجا هم كلمه " شجره " است : " « ان شجرت الزقوم طعام الاثيم »"، درخت زقوم . راجع به " طوبی " در خود قرآن من يادم نيست كه تعبير به " شجره " شده باشد ، شجره طوبی ، ولی در اخبار و روايات ما آمده است كه طوبی شجرهای است ، درختی است . و لهذا الان هم در ذهن همه ما به عنوان يك درخت تلقی میشود ، میگوييم " درخت طوبی " .
طوبی از همان ماده " طيب " است كه طيب يعنی پاك و پاكيزه . در آن آيه ( سوره ابراهيم ) بدون آنكه بيان حال بهشت يا جهنم در كار باشد ، اينقدر بيان شده است كه : " « ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرش طيبة اصلها ثابتو فرعها فی السماء تؤتی اكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس »" . بعد دارد : " « و مثل كلمة خبيثة كشجرش خبيثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار »" (ابراهيم / . 26 24 ) . در آنجا اينچنين تشبيه شده است كه خداوند سخن پاكی را ( البته مقصود سخن به اعتبار يك لفظ نيست ، يعنی به اعتبار يك عقيده و يك اصل ) ، خداوند يك اصل پاك و يك عقيده پاك را چنين مثل میزند ، به يك درخت پاك ، يعنی مانند يك درخت پاك است ، درخت پاكيزهای كه ريشهاش در زمين است و شاخهاش بر آسمان ، درختی است پرميوه و ثمربخش وهميشه بهار و ميوهاش هميشگی و همه فصل ، نه مثل درختهای ميوه طبيعی كه در يك فصل معين ، بهار يا پاييز ، ميوه دارد ولی در فصل ديگر ندارد ، نه ، درختی است كه هميشه ميوه ده است " « تؤتی اكلها كل حين باذن ربها " . بعد میفرمايد : " « و يضرب الله الامثال للناس »" خدا مثالهايی برای مردم ذكر میكند .
درباره " مثل " عرض كردهايم كه " مثال "صورت و ترسيم را میگويند . وقتی میخواهند مطلبی را كه به صورت خودش برای افراد روشن نشده است مجسم كنند ، صورت ديگری برای آن ذكر میكنند ، لباس ديگری به آن میپوشانند كه با اين لباس طرف بتواند آن را بفهمد و درك كند و بشناسد . اصلا تمثيلهايی هم كه ما خودمان هميشه میآوريم و تشبيههايی كه میكنيم برای همين است ، يعنی اگر خود آن مشبهبه و اصل را صاف و ساده ذكر كنيم طرف آن طور كه بايد درك نمیكند ولی وقتی كه آن را در قالب و لباس يك مثال بيان كرديم و در واقع يك رسم برايش كشيديم ، طرف آن را كه میبيند به حقيقت نزديك میشود . اينجا هم كه قرآن كريم ( مثل ) ذكر میكند بعد میفرمايد : " « و يضرب الله الامثال للناس » " خداوند مثلها را اينچنين برای مردم ذكر میكند . در جاهای ديگر میفرمايد :" « و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون »" (حشر / . 21 ) يعنی با اين تمثيلها میخواهيم مردم حقيقت را آنچنان كه هست دريابند .
حقايق عالم آخرت بالاخره برای انسان دنيايی كه هنوز به عالم آخرت نرفته يعنی نه مرده كه برود آنجا و نه مردن اختياری داشته است كه آن را درك كرده باشد ( قابل فهم نيست ) . برای موجودی كه اهل اين نشئه است آنچه كه در آن نشئه هست اصلا قابل تصور و قابل درك كردن نيست مگر در لباس تمثيلها و مثلها و در لباس چيزهايی كه با آنچه مردم درك میكنند آن را مجسم و بيان كنند .
پس در آن آيه داشتيم كه فكری پاك و عقيدهای پاك ، كه در آنجا مسلم اساسش عقيده توحيد است ، مثلش مثل درخت پاك پاكيزهای است كه ريشهای محكم در زمين داشته باشد كه از جای خودش تكان نمیخورد ، هيچ بادی او را نمیلرزاند ، و شاخه به آسمان كشيده است ، چنين برگ و ميوه میدهد ، و در اين زمينه ما اخبار و احاديث زياد داريم كه مثلا آن تنه درخت كيست ، شاخه درخت كيست ، ميوه درخت كيست ، برگ درخت كيست ، كه اينها بيشتر تشبيه ( است ) ، يعنی همه آنها نشان میدهد كه مقصود امور معنوی است ، توحيد است ، نبوت است ، امامت است ، اخلاق است .
از طرف ديگر گفتيم كه ما داريم كه بهشت طوبی دارد و در روايات به طور قطع گفتهاند طوبی درخت است و بعد اين طور بيان كردهاند كه طوبی درختی است كه تنهاش در خانه علی بن ابیطالب است و شاخهاش در خانه همه مؤمنين در هر جای دنيا تا روز قيامت . معلوم است كه ما در خانه اميرالمؤمنين كه الان جزء مسجد حضرت رسول است يك درخت جسمانی نداشتهايم ، آنهم درختی كه شاخههای آن تا همه جای دنيا كشيده شده باشد الی الابد . معلوم است كه مقصود اين روايات هم اين است كه آن درخت بهشتی ريشهاش از اينجا آب میخورد و شاخههايش در خانههای مردم است .
باز مقصود همان عقايد پاك و اخلاق پاك و اعمال است كه اعمال انسان برای اخلاق و افكار انسان حكم ميوهها را دارد . كارهای انسان ، آنچه از انسان بروز میكند ، چه تلخ و چه شيرين ، ناشی از طرز تفكر و خلق و خوی انسان است . آن كسی كه فكرش پاك است ، اخلاقش پاك است ، فكرش شيرين است ، اخلاقش شيرين است ، عمل و رفتارش شيرين است ، غذای مطبوع و مفيد برای مردم ديگر است ، و آن كسی كه كارها و سخنش همه تلخی و سمومات است ، سخنش به هر كس كه برسد مثل يك غذای سمی است كه به افراد برسد ( غذای سمی با افراد چه میكند ؟ حرف او وقتی به افراد میرسد ، كار يك غذای سمی را میكند ) تا در روح او خباثت نباشد ، تا اخلاقش مسموم و فاسد نباشد ، تا افكار و عقايدش اين طور نباشد حرفش به اين صورت در نمیآيد .
مردی بود ، الان هم هست ، سابقا يعنی در دورههای خيلی قبل از ما طلبه بوده ، من چند جلسهای بيشتر او را نديدم ، يكی از اقوامش گفت من اين را هيچ وقت در خانهام راه نمیدهم ( بعد من تجربه كردم ، ديدم همين طور است ) برای اينكه بر بچههايم از اين میترسم ( چون قوم و خويش نزديك او بود ) زيرا اين را تجربه كردهام ، او با هر كسی كه روبرو میشود كاوش میكند ببيند كه او به چه اعتقاد دارد ، يك تكيه گاه روحی ( يا ) فكری برای او پيدا میكند ، ببيند او به چه اعتقاد دارد ، به چه پايبند است ، همين قدر كه آن را كشف كرد كوشش میكند او را در همان جهت خراب كند .
اين ديگر جنس و طبيعتش اين طور شده ، و خودش يك آدم متزلزل و مرددالذات است ، دستش به هيچ جا بند نيست ، هر كسی را كه ببيند به جايی بند است كأنه ناراحت میشود و میخواهد دستش را از آنجا بكند .
پس اعمال انسان ميوههای وجود انسان است ، اخلاق انسان شاخههای وجود انسان است ، عقايد انسان ريشههای درخت وجود انسان است و اساسا روح انسان نيست جز يك درخت ، يك درخت پر ريشه و پر شاخه و پر ميوه و پر برگ ، درختی كه در اين دنيا انسان بايد خودش را پيوند بزند و در اين دنياست كه اين درخت ، درخت طوبی يا زقوم میشود با دو تفاوت : يكی اين كه در دنيا ثمره اين درخت را انسان تنها خودش نمیچيند ، احيانا به ديگران هم میدهد ، ديگران هم از ميوههای اين درخت میخورند ، اگر شيرين باشد شيرين و اگر تلخ باشد تلخ ، تفاوت دوم اين است كه انسان ( واقعيت ) خودش ( را ) در دنيا ( درك نمیكند) .
حكما ثابت كردهاند كه روح انسان در دنيا مادامی كه با اين بدن هست حالت موجودی را دارد كه عضوش را بیحس كردهاند ، حالت تخدير شده دارد ، يعنی آنچه را كه از درون خودش بايد درك كند درك نمیكند ، مثل آدمی است كه موجبات درد در او هست ولی فعلا يك آمپول به عضو زدهاند و آن را تخدير كردهاند و چيزی احساس نمیكند . ولی اين مخدر برای هميشه باقی نخواهد ماند ، روزی خواهد آمد كه از بين برود ، وقتی از بين رفت انسان واقعيت را درك میكند . انسان در دنيا ( نسبت به آخرت ) اين دو تفاوت را دارد ، يكی اينكه ثمره درختش را ديگران هم میچينند ، اگر شيرين است شيرين و اگر تلخ است تلخ ، ولی در آخرت فقط خودش است كه ثمره را میچيند ، چون عمل است ، يعنی در آنجا ثمره عمل او را ، چه خوب چه بد ، كس ديگر نمیچيند ، اگر كس ديگر هم استفاده ببرد به دليل پيوندی است كه در دنيا با اين برقرار كرده ، يعنی از اين درخت ، پيوندی به خودش زده ، كه ( در ) مسأله " « يوم لا يغنی مولی عن مولی شيئا و لا هم ينصرون الا من رحم الله »" (دخان / 41 و . 42 ) كه در اخبار داريم مقصود شفاعت ( است ) ، شفاعت تابع پيوندی است كه انسان از درخت شفيع در دنيا به درخت خودش زده باشد و الا انسان ( به صورت ) درخت پيوند نزده صد در صد تلخ امكان ندارد كه از ميوه يك درخت شيرين استفاده كند . پس آن هم باز پيوندش مربوط به دنياست . در آنجا انسان از تمام آن ميوههای درخت وجود خودش كه اعمال خودش است ( بهرهمند است .
تفاوت ديگر اين است كه در آخرت انسان ) با خودش مواجه میشود ، واقعا خودش را يك درخت میبيند ، درختی كه آنقدر ميوه دارد الی ماشاء الله ، و بعضی افراد ميوههايشان در نهايت درجه شيرين و مطبوع و آن ديگری كه درختش زقوم است ميوههايش آنچنان تلخ كه به تعبير ما از زهر مار تلختر . ولی در عين حال با همه آن تلخی آنچنان گرسنگی وجوعی دارد كه همه آنها را میخورد و شكم خودش را پر میكند ، چون همانهايی است كه در دنيا خورده . آنچه در آنجا میخورد تجسم آن چيزی است كه در دنيا خورده .
پس در عالم آخرت ، ما درختی در بهشت داريم و درختی در جهنم . انسان ممكن است به صورت آن درخت بهشتی دربيايد ، ممكن است به صورت اين درخت جهنمی دربيايد . به عبارت ديگر انسان ممكن است عضوی و شاخهای از درخت بهشتی باشد و ممكن است عضوی و شاخهای از درخت جهنمی باشد . برای كسی قطعی نكردهاند كه تو حتما از آن درختی يا حتما از اين درختی ، نه ، هر كسی در اين دنيا میتواند خودش را عضوی و جزئی و شاخهای از آن درخت بكند و میتواند عضوی و جزئی و شاخهای از اين درخت بكند .
در چند جای قرآن نام " زقوم " آمده است كه در دو جا به تعبير " شجرش الزقوم " است ، يكی در سوره " و الصافات " بود كه خوانديم ، يكی هم در همين سوره دخان . در سوره " والصافات " خوانديم : " « انها شجرش تخرج فی اصل الجحيم »" (الصافات / . 64 ) درختی است كه در اصل و متن جهنم میرويد . آنهايی كه اهل به اصطلاح اشاره هستند ، در كلمات خودشان اين طور بيان كردهاند كه جحيم يا جهنم به تعبير ديگر ، تجسم طبيعت در اين دنياست ، و به عبارت ديگر تجسم مادهپرستی و طبيعت پرستی در اين دنياست ، كه شواهد از خود قرآن كريم در اين زمينه زياد است . در سوره " القارعه " اين طور میخوانيم : « بسم الله الرحمن الرحيم القارعة 0 ما القارعة 0 و ما ادريك ما القارعة 0 يوم يكون الناس كالفراش المبثوث 0 و تكون الجبال كالعهن المنفوش 0 فاما من ثقلت موازينه 0 فهو فی عيشة راضية 0 و اما من خفت موازينه 0 فامه هاوية 0 و ما ادريك ماهيه 0 نار حامية 0 غ
من مرحوم آقای شاهآبادی ( رضوان الله عليه ) را خيلی كم ديده بودم ، يعنی وقتی ما رفتيم قم ايشان تهران بودند ، ( ولی ) چون از استادان ما (مقصود امام خمينی ( ره ) است ) خيلی به ايشان ارادت داشتند و تمجيد میكردند ، گاهی كه به تهران میآمديم ، پای منبر ايشان میرفتيم . يك وقت يادم هست كه رفته بودم ، ديدم ايشان داشت همين آيه را معنی میكرد : " « و اما من خفت موازينه " آن كه ميزانش سبك است .
مكرر گفتهايم قرآن نمیگويد ميزانی كه در قيامت است دو كفه دارد ، يك طرف اعمال نيك را میگذارند يك طرف اعمال بد را ، يك كفه بيشتر ندارد كه اعمال خوب را آنجا میگذارند ، مثل ترازوهای جديد ، هر كسی كه ميزانش سنگين است " « فهو فی عيشة راضية " ، آن كه سبك است نه . غرضم چيز ديگری است : " « فامه هاوية »" ." ام " در اصل يعنی مادر ، مادر را هم " مادر " میگويند به اعتبار اينكه ما يأم الانسان است ، يعنی مقصد بچه است . مادر از آن جهت مادر و " ام " در عربی گفته میشود كه از ماده ام يأم است ، چون بچه اساسا به هر طرف كه برود آخرش بر میگردد به سوی مادر، و مادر مقصد اوست ، غايت و هدف و مقصد بچه اوست. آنجا دارد : " « فامه هاوية »" مادرش هاويه است " « و ما ادريك ماهية »" هاويه چيست ؟ " « نار حامية » " آتشی است داغ .
حالا چرا اينجا گفته شده كه اين ام است ، مادر است ؟ اولا به چه مناسبت جهنم را به مادر انسان جهنمی تعبير كردهاند ؟ برای اينكه اين چيزی كه امروز به آن رسيده همان مقصدی است كه در دنيا داشته ، به همان رسيده كه در دنيا آن را میخواسته است . به جای ديگر نمیرفته كه او را به اينجا آورده باشند ، او را به همان جا میبرند كه به سوی آنجا میرفته است . " « فامه هاوية و ما ادريك ماهيه نار حامية »" . اينجا خود آيه كاملا موضوع را مشخص میكند كه چگونه افرادی كه تمام هم و مقصد و خواسته و آرزوها و آمالشان ، تمام آنچه دربارهاش فكر میكنند و میانديشند ماديات زندگی است و از معنويت هيچ خبری نيست ، همان كسانی هستند كه اصلا جز جهنم و آتش جهنم چيز ديگری را قصد نمیكنند ، يعنی آنچه كه در آنجا هست تجسم همين است كه اينها در دنيا داشتهاند .
آنوقت اين درخت از كجا رشد میكند ؟ از همين حالتی كه انسان در متن دنيا قرار میگيرد . اين درخت كه به نام " درخت زقوم " است ، كه درختی است كه در آن اصل و متن جحيم و در آن عمق جهنم میرويد ، يعنی تمام وجود انسان يك وجود جهنمی میشود ، اصلا خودش جهنم است . اين درختی كه از آن عمق و ريشه قلب خود اين ( انسان ) رشد و طلوع كرده است ، اين خود همين آدم است و اين ( انسان ) خودش در اينجا عين جهنم شده ، يعنی در آنجا يك پارچه آتش تجسم يافته است . اين است كه آنجا میفرمايد : " « انها شجرش تخرج فی اصل الجحيم طلعها كأنه رؤس الشياطين »" . " طلع " آن مايع و نطفهای را میگويند كه در درخت خرمای نر وجود دارد ، از اين میگيرند و میپاشند در درختهای خرمای ماده تا ميوه بدهد، و يا گاهی گرد اينها را ممكن است باد ببرد و برساند .
خلاصه حكم نطفه را دارد كه مولد است . آنجا تعبير اين است: " « طلعها كأنه رؤس الشياطين »" گويا كلههای شيطان است . در آيه " « و قيضنا لهم قرناء غ" (فصلت / . 25 ) خوانديم كه برای افرادی از شيطانها قرينهايی پيدا میشود كه شيطانهايی است كه از وجود خود اينها آفريده میشوند . آن سلسله از اخلاق شيطانی اينها كه حكم طلع را دارد و مولد است و منشأ پيدايش يك سلسله شيطانهای ديگر و اخلاق فاسده ديگر میشود ، يعنی رؤوس شياطين و سرهای شياطين ، در واقع شياطين بزرگ در اينجا میرويند و از اينها شيطانهايی و از اين شيطانها شيطانهايی و قرينهايی . اين است كه اينجا میفرمايد : " « ان شجرت الزقوم طعام الاثيم »" . البته مفسرين میگويند اينجا يك " من " در تقدير است : " ان من شجرش الزقوم طعام الاثيم " غذای اين گنهكار از درخت زقوم است ، ولی به حكم اينكه خود درخت زقوم هم از اول به صورت غذا به وجود آمده بعيد نيست كه علت اينكه قرآن " من " را انداخته و گفته " « ان شجرت الزقوم طعام الاثيم "اين است كه گذشته از اينكه ميوههای اين درخت غذاهای اينها در آنجاست ، خود اين درخت هم به صورت تغذی به وجود آمده .
حالا به اين جهت كار نداريم . " « ان شجرت الزقوم طعام الاثيم ») غذای اين گنهكاران از اين درخت زقوم است . در سوره واقعه اين طور خوانديم : " « ثم انكم ايها الضالون المكذبون لاكلون من شجر من زقوم فمالؤن منها البطون »" ( واقعه / . 53 51 ). مگر در دنيا همين طور نيست ؟ در دنيا وقتی انسان از درخت خبيث اخلاق خودش ميوه میچيند، در اعمال كثيف فاسد خودش به يكی دو تا قناعت نمیكند ، هی تكرار ، هی تكرار كه خودش را پر میكند ، يك نوع گرسنگی و جوعی نسبت به اعمال فاسد پيدا میكند . آنجا هم اين طور است . " « ان شجرت الزقوم طعام الاثيم »" درخت زقوم يا از درخت زقوم غذای گنهكار است ، يعنی از همان ميوههايی كه در دنيا كاشته است ، در واقع از ميوههای وجود خودش ، در آنجا میخورد . " « كالمهل يغلی فی البطون »" . اثرش را بيان میكند : بعد از خوردن ، در شكم مانند فلز گداخته میجوشد ( و اينها عجيب تعبيرهايی است ! ) .
اين تا اندازهای يك امر محسوس است : هر عملی كه انسان انجام بدهد كه با فطرت انسانی انسان سازگار باشد حكم يك غذای مطبوع را دارد ، يعنی به دنبال خودش آرامش و بهجت و لذت میآورد ، و هر كار گناه و معصيتی كه انسان انجام میدهد اثر آن معصيت نوعی عدم تعادل ، ناراحتی و جوشش است و تا ضعف اعصاب هم میكشد . تازه اين اثرها در دنيا خيلی كم ظاهر میشود ، كاری است بر ضد فطرت اوليه انسان .
( ادامه دارد )
منبع : از کتاب " آشنائی با قرآن (تفسير سورههای زخرف ، دخان ، جاثيه ، فتح ، قمر ) " اثر شهید مطهری |