به نام خداوند بخشنده مهربان               بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‏ ‏                In the Name of Allah, the Beneficent, the Merciful.                Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.                Im Namen des barmherzigen und gnädigen Gottes.                In nome di Allah , il Compassionevole, il Misericordioso.                Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani.                ¡En el nombre de Alá, el Compasivo, el Misericordioso!              

 
   Home Page | صفحه اول   Rss Link | فید خبرخوان   Contact Us | تماس با ما     امروز
کلیک کن
 

انسان در آثار اندیشمندان / شهيد مرتضی مطهری » يمن و شئامت ...
ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 572 بازديد نسخه مخصوص چاپ
 

 سوره الواقعه

 

 

يمن و شئامت در وجود خود انسان است 

اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری

تفسير سوره الواقعه  (بخش دوم )

»   بسم الله الرحمن الرحيم* الحمد لله رب العالمين ... اعوذ بالله من الشيطان الرجيم :

وَ فاکِهَةٍ کَثِيرَةٍ * لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ * وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ * إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً * فَجَعَلْناهُنَّ أَبْکاراً * عُرُباً أَتْراباً * لِأَصْحابِ الَْيمِينِ * ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ * وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ * وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ * فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ * وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ * لا بارِدٍ وَ لا کَرِيمٍ * إِنَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُتْرَفِينَ * وَ کانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ * وَ کانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ * أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ * قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ * لََمجْمُوعُونَ إِلى مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ *  (واقعه / 32- 50)

در آيات پيش خوانديم كه قرآن مردم را از نظر عاقبت به سه دسته تقسيم‏ كرده است كه مردم سه صنف خواهند بود ( يا هستند و خواهند بود ) : دسته‏ای كه قرآن آنها را " اصحاب الميمنة " يا " اصحاب‏اليمين " می نامد و دسته ای كه آنها را " اصحاب المشئمه " يا " اصحاب الشمال " می‏نامد ودسته‏ای كه آنها را " سابقين " می‏نامد . از اين سه دسته ، دو دسته اهل سعادتند يعنی سابقين و اصحاب يمين با تفاوتی‏ كه ميان اين دو دسته وجود دارد . قرآن سابقين را " مقربان " می‏نامد ولی‏ اصحاب يمين را مقربان نمی‏نامد . شايد بر آنها همان تعبيری صدق كند كه در سوره " « ويل للمطففين »" آمده است ، آنها را " ابرار " می‏نامد (مطففين / . 22  ) يعنی نيكان ، ولی مقربين نمی‏نامد كه تقريبا يعنی باريافتگان ، نزديك‏ شدگان ، آنهايی كه به مقام الوهيت نزديكند ، خود را نزديك كرده‏اند ، به‏ مقام قرب رسيده اند . اين تعبيری كه در قرآن آمده است به نام " اصحاب‏ اليمن " يا " اصحاب الميمنة " از يك طرف و " اصحال الشمال " يا " اصحاب المشئمه " از طرف ديگر ، مسلم يك حقيقتی را بيان می‏كند يعنی‏ صرف نامگذاری نيست . اصحاب يمين يعنی ياران دست راست ، يا ياران‏ راست . ( خود لغت مفهومش اين است . ) اصحاب شمال يعنی ياران چپ . ولی سابقين مافوق اينها هستند ، نه ياران راستند و نه ياران چپ . قرآن‏ تعبير نكرده كه آنها ياران خط مستقيم هستند ولی به هر حال آنها را با كلمه " سابقين " ذكر كرده است كه بالاتر از " اصحاب راست " است .

اينجا يك مطلب هست و آن اين است كه آيا برای ما جايز و يا لازم است‏ كه در معنی اين آيات دقيق شويم و تدبر كنيم بگوييم چرا خدا عده‏ای را " اصحاب اليمين " می‏نامد ؟ " يمين " در اينجا به چه معنی است ؟ عده‏ای‏ را " اصحاب الشمال " می‏نامد ، " شمال " و چپ در اينجا به چه معنی‏ است ؟ مقصود راست چه كسی است ؟ آيا به اعتبار اين است هر انسانی طرف راستی دارد و طرف چپی ؟ همه انسان ها ، هم دست راست‏ دارند هم دست چپ . اين طور نيست كه بعضی از انسان ها دست راست داشته‏ باشند بعضی دست چپ . پس به اعتبار چيست ؟ اساسا آيا تدبر و تعمق در اين مسائل برای ما جايز يا لازم است ؟ يا حتی نه تنها لازم نيست بلكه‏ جايز هم نيست ؟ بعضی را ما می‏بينيم كه تعمق در اين فكرها نيستند ، ( می‏گويند ) قرآن گفته " اصحاب اليمين " ، قرآن گفته " اصحال الشمال " ، قرآن گفته " سابقين " ، ولی عده‏ای ديگر معتقدند كه قرآن خودش دعوت‏ به تدبر و تعمق كرده است يعنی اينها قطعا حامل يك سلسله اسرار است و افرادی كه شايستگی دارند بايد آن اسرار را به دست بياورند و معنای " اسرار " در اينجا اين نيست كه مسأله ساده‏ای را معماوش بيان كنند چون‏ بعضی چيزها به اين دليل از اسرار می‏شود كه بيانش به شكل معمايی است‏ يعنی خودش امر واضحی است . آن شعر معروف ( می‏گويد) :

ز روی يار خواهم ضد شرقی     به دری و قلب و تصحيف 

می‏خواهد يك بوسه را بيان كند می‏گويد من ضد شرقی می‏خواهم اما به شرط اينكه چند چيز در آن صورت بگيرد : تصحيف صورت بگيرد يعنی مثلا شين را سين بخواند قاف را غين بخوانيد ، يك جا به جای فارسی عربی‏اش را بياوريد ، يك جا قلب كنيد ، يك حرف را جلو ببريد يك حرف را پس‏ بياوريد . انسان بايد علم " ايقوف " داشته باشد ( خنده حضار ) تا بتواند اين معنای ساده را كه با عبارت معماوش بيان شده است ( بفهمد  ).  اين يك ورزش ذهن می‏تواند ( باشد ) . مثل جدولهايی است كه روزنامه‏ها می‏كشند . جدولی كه روزنامه می‏كشد اصل مطلب ، مطلب خيلی ساده‏ای است ، يك شعر ساده يا نام يك شهر است ولی آن را به يك شكل معماوشی گفته كه انسان بايد با زور فكر معما را حل كند .

قطعا اگر مسائل مربوط به معارف الهی ، مربوط به مبدأ و معاد مسائلی‏ می‏بود كه در حد ذات خودش از نظر بيان كردن ساده بود هيچ وقت نمی‏آمدند آن را معماوش بيان كنند بعد به ما بگويند برويد آن را حل كنيد مثل اينكه‏ معمای " ضد شرقی " را می‏خواهيد حل كنيد . در عين اينكه كتاب ، كتاب‏ مبين است چنين چيزی محال است . مطلب ايناست كه باحدی كه بشر دارد و يسطحی كه آن معانی دارد مطلب بيش از اين قابل بيان نيست . اگر انسان‏ بتواند خودش را به آن معنا نزديك كند . در لفظ ابهام و اجمالی نيست ، ولی خود مطلب در يك سطح عالی است . اين مثل اين است كه - البته‏ تشبيهش از يك نظر درست نيست - نظريه نسبيت انيشتين را در دنيا ممكن‏ است صد نفر باشند كه بتوانند درك كنند و بفهمند ، ( آيا ) يعنی او مطلب ساده‏ای را به صورت معما بيان كرده يا نه ، او كوشش هم كرده كه‏ تاحدی كه می‏تواند آسان بيان كند ولی مسأله‏ای كه از نظر علمی در عاليترين‏ سطحهاست افراد سرمايه‏شان اقتضا نمی‏كند كه آن را درك كنند و بفهمند ، و همين طور بسياری از مسائل علمی ديگر كه در دنيا هست ، و تازه تشبيه‏ حقايق آسمانی مربوط به مبدأ و معاد به مسائل علمی ، تشبيهی است كه اگر از يك نظر درست باشد از چند نظر ديگر درست نيست .

 اين است كه امر به‏ تدبر شده است ولی ( برای ) افرادی كه چنين شايستگی و چنين آمادگی داشته‏ باشند . ضرورتی هم ندارد كه هر كسی اگر چيزی به ذهنش رسيد يا به ذهن‏ ديگری رسيده و بيان كرده است حتما مطلب را به صورت جزم بيان كند ولی‏ لاقل به صورت احتمال بخواهند بيان كنند مانعی ندارد . بعضی معتقدند - و می‏شود از اخبار و رايات و آيات ديگر قران تاييد هم‏ آورد يعنی به كمك همانها هم گفته‏اند - كه اساسا انسان بر صورت عالم آفريده شده است و عالم بر صورت انسان . انسان يك جهان‏ كوچك است و جهان يك انسان بزرگ ، يعنی تمام جهان ، تمام عالم خلقت‏ مثل يك انسان است . چنين معتقدند كه همين طور كه يك انسان راست دارد و چپ - البته نمی‏خواهيم بگوييم اندام عالم به شكل انسان است كه همه‏ عالم را به شكل انسان ساخته‏اند ، برايش سر و بينی و چشم ساخته‏اند ، مقصود اعضای ظاهری نيست يعنی به اصطلاح در كمالات - معتقدند كه عالم هم‏ مانند يك انسان نيم راست و نيم چپ دارد و كأنه قلب دارد يعنی مجموع‏ عوالم اين جور است ، عالمی ما داريم كه عالم ملائكهاست ، عالم ملائكه‏ای‏ كه خير و رحمت نازل می‏كنند ، ملائكه‏ای كه حسنات را می‏نويسند كه در قرآن‏ از اينها زياد ياد شده‏است ، اصطلاحا می‏گويند " عالم ملكوتعليا " ، عالم‏ ديگری وجود دارد كه آن عالم هم عالم ملكوت است يعنی از تيپ عالم ماده‏ نيست ولی آن را " عالم ملكوت سفلی " يا " عالم شياطين " می‏گويند كه‏ وسوسه‏ها از يك نظر مال آنجاست يا حتی ممكن است شامل حال آن ملائكه‏ای هم‏ كه بديها را ثبت می‏كنند بشود .

انسان تا در دنيا هست در وسط دو عالم‏ قرار گرفته : ملكوت بالا ، ملكوت اسفل ، ملكوتی كه راهش به طرف بهشت‏ است و ملكوتی كه راه انسان به طرف پايين و جهنم است ، و خود انسان تا وقتی كه در اين عالم هست در ميان اين دو عالم قرار گرفته يا به تعبير ديگر كأنه در يك طرف انسان عالمی است كه عالم خير ، سعادت ، بهشت - هر نامی می‏خواهد رويش بگذاريد - قرار گرفته و در طرف ديگر اين عالمی كه‏ ما الان در آن هستيم عالم ديگری است كه شر و عذاب و بدبختی و نتايج‏ اعمال بد در آنجاست : " کَلاَّ إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ * وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّيُّونَ * کِتابٌ مَرْقُومٌ * يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ * " (مطففين / 18 - . 21 ) ،" کَلاَّ إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ * وَ ما أَدْراکَ ما سِجِّينٌ * »" (مطففين / 7 و . 8  ) . در آنجا نوشته‏هايی هست ، نه نوشته كاغذ و مركب ، نوشتهاهايی كه صورتها در آنها تصوير و نقش می‏شود يعنی آنچه از اعمال كه انسان در اين عالم انجام می‏دهد ، اعمال خوب در يك جا قرار می‏گيرد و اعمال بد در جال ديگر .

اينها در روايات به صورتهای عجيبی ذكر شده است . مثلا در روايت است‏ كه اگر انسان عمل خير انجام بدهد ملائكه‏ای هستند كه اين عمل خير را بالا می‏برند و اگر عمل شر انجام بدهد آن را پايين می‏برند . معلوم می‏شود اعمال‏ خير انسان به يك سو می‏رود و اعمال شر انسان به سوی ديگر . در حديث است‏ كه انسان عملی را ابتدا برای خدا انجام می‏دهد ، اين عملش می‏رود - به‏ تعبير قرآن - به عليين يعنی آن بالا بالاها . عملش خالص است . يعنی‏ ابتدا كه عمل را انجام داده خالصا مخلصا انجام داده و عمل هم بالارفته. ( البته اين بالا و پايين معلوم است كه بالا و پايين به شكل ديگری است .)

بعد وسوسه نفس سبب می‏شود كه يكدفعه انسان بعد از عمل ريا كند يعنی بعد از عمل برای مردم بازگو می‏كند كه بله ، خدا به ما توفيق داد ما فلان عمل‏ را در فلان وقت انجام داديم ، فلان خير به دست ما جاری شد . اين عمل يك‏ درجه می‏آيد پايين . يادم نيست كه در دفعه دوم يا سوم دستور می‏رسد آن عمل‏ را از آنجا برداريد و در سجين - كه از ماده سجن است - يعنی در آن حبس‏ خانه قرار بدهيد ، يعنی يك عمل عليينی بعد از ريا و به وسيله ريا تبديل‏ می‏شود به عمل سجينی .

روايت ديگری هست كه خيلی عجيب است و مفاد اين جمله‏ای را بيان می‏كند كه در دعای كميل است كه بعد از جملاتی راجع به ملائكه‏ای كه شاهد بر اعمال‏ انسان هستند می فرمايد: " « و كنت انت الرقيب علی من ورائهم و الشاهدلما خفی عنهم » " و تو خودت باز رقيب بر من هستی و گواه بر چيزهايی كه‏بر فرشتگان هم مخفی می‏ماند. معلوم می‏شود گاهی در اعمال انسان دقايقی وجود دارد كه از فرشته‏ها هم مخفی می‏ماند .

در حديث است كه انسان گاهی نماز می‏خواند ( اينها همه تمثيل است ، هر كسی كه ذره‏ای فهم و درك داشته باشد می‏فهمد كه اينها تمثيل است ) ،ملائكه‏ای كه اعمال صالح را بالا می‏برند اين نماز او را در خرقه‏ای سفيد ، گويا در حرير سفيدی ( يك شی‏ء قيمتی خيلی با احترام را انسان در حرير می‏پيچد ) بالا می‏برند ( گويا ) از آسمان اول و آسمان دون و . . . - كه همه‏ اينها امور معنوی است و امور مادی نيست - عبور می‏دهند و اين به عنوان‏ يك عمل صالح از اين كذرگاهها رد می‏شود ، تا می‏رسد به آن آخرين گذرگاه ، در آنجا مثل يك جنس قاچاق كه در درونش فسادی باشد كه آن مفتشها اين‏ يكی ببيند درك نكند ، آن يكی نفهمد ، آن ديگری نفهمد ، ولی آن دقيقترين‏ دستگاهها كه ديگر هيچ چيز از زير دست او ( در ) نمی‏رود ، به آنجا كه‏ می‏رسد خطاب می‏رسد : " اجعلوه فی سجين " اين را بيخود آورديد اينجا ، ببريد در سجين ، جايش اينجا نيست ، ببريد در آن پايين‏ترين دركات ، يعنی نه تنها يك عمل خير مقبول نيست بلكه يك گناه بزرگ است و اشتباه‏ كرده‏ايد كه گناه بزرگ را به حساب يك طاعت بزرگ بالا آورده‏ايد .

ببينيد كار به كجاست كه فرشته‏های الهی هم درك نمی‏كنند يعنی آنقدر باطن‏ باطن باطن پيچيده و دقيق است كه حتی از فرشتگاه مخفی می‏ماند .  " « اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه »" (فاطر / . 10  ) . درباره‏ كار خير ( است ) كه اين آيه را دو جور می‏شود خواند يعنی دو جور می‏شود ضميرها را برگرداند و در آن واحد هر دو درست است : سخن پاك ( يعنی‏ عقيده پاك ) به سوی پروردگار بالا می‏رود و عمل پاك سخن پاك را بالا می‏برد يعنی عمل است كه ايمان را تقويت می‏كند ، و اين معنا شك ندارد ، درست است . به گونه ديگر : سخن پاك بالا می‏رود و ايمان است كه عمل را بالا می‏برد ، يعنی عمل خالص و عمل پاك مشروط به ايمان پاك است . هردو درست و حتی آيه می‏تواند در آن واحد شامل هر دوی اينها باشد .

قرآن راجع‏ به سخن پاك يعنی عقيده پاك می‏گويد او بالا می‏رود ، ولی عقيده ناپاك‏ چطور ؟ آن را ديگر نمی‏گويد بالا می‏رود ، می‏گويد : " اسفل السافلين " اودر پايين‏ترين پايين‏ها ( است ) . همينطور كه يك جنين هر كارش بكنند نمی‏تواند عالم بعد از جنين را آنچنان كه هست درك كند مگر به وسيله‏ تمثيلات و تشبيهات ، ما هم نمی توانيم آن عوالم را كه نرفته‏ايم درست‏ درك كنيم ولی اجمالا از راهنماييهايی كه اوليای دين كرده‏اند اينقدر می‏فهميم كه عالم بالاتر از اين عالم ما وجود دارد و عالم پايين‏تر از عالم‏ ما وجود دارد . عالم بالاتر از عالم ما عالمی است كه عقايد پاك و اعمال‏ خير به سوی آنجا بالا می‏رود . عالم پايين‏تر از عالم ما عالمی است كه‏ افكار ناپاك ، نيتهای سوء و شر ، عقايد سخيف و باطل ، عنادها ، كبرها ، حسادتها ، رياكاريها ، عجبها ، پليديها ، گناهها ، فسق و فجورها اينها همه تجسم پيدا می‏كنند و به آنجا سرازير می‏شوند .

پس گويی الان كه ما در اينجا هستيم در وسط دو عالم قرار گرفته‏ايم‏ كه به يك اعتبار يكی بالاست و ديگری پايين ، به يك اعتبار يك عالم در راست ما قرار گرتفه است يك عالم در چپ ما ( نه چپ انسان ، چپ كل‏ عالم ) ، يك عالم در راست اين عالم ما ، در راست اين حيات طبيعی كه‏ ما هستيم قرار گرفته است و يكی در چپ اين عالم . آن بالا را راست عالم‏ می‏گويند ، آن پايين را چپ عالم . آن بالا همان است كه آن را " بهشت " ناميده‏اند و دار نعيم و سعادت و سرور است ، به آنجا ما می‏رسيم اگر چنين‏ توفيقی پيدا كنيم ، آن ديگری كه پايين است ، تاريك است ، تسفل است ، رو به پايين رفتن است و در آنجا عذاب و رنج و درد و شقاوت و بدبختی‏ است . آن را " عالم پايين " يا شمال اين عالم " می‏گويند . ( شمال‏ يعنی چپ نه شمال در مقابل جنوب . شمال عالم است يعنی چپ عالم است ) . در مورد آن اولی هميشه تعبير يا " راست " است يا " بالا " . و در مورد اين دومی تعبير يا " چپ " است يا " پايين " .

خود " جهنم " چه لغتی است ؟ از " جهنام " است كه جهنام آن چاههای خيلی عميق و تاريك را می‏گويند . اين لفظ نيز به اعتبار پايين بودن و تاريك بودن‏ انتخاب شده است چون اين الفاظی كه ما در اين دنيا داريم ، برای معانی‏ای‏ كه در همين دنيا وجود دارد وضع شده است . آنها لفظ ندارد و با الفاظی‏ بيان می‏شود كه تا اندازه‏ای به آن معنا نزديك باشد ، و الا :

معانی هرگز اندر حرف نايد      كه بحر بيكران در ظرف نايد 

اين الفاظ ما جامه‏هايی است كه برای اندام معانی اين عالم دوخته شده است‏ ولی معانی عالم ديگر ، اندام ( آنها ) اندام ديگری است ، جامه ديگر می‏خواهد و تا كسی با آن اندامها آشنا نباشد لفظش را هم نمی‏تواند انتخاب‏ كند . آن اندامها را در اين لباسها ارائه دادن و نشان دادن ، هر كارش‏ مقايسه كردن با آنچه در اين دنيا می‏بيند و با آن نزديكترين چيزهايی كه‏ بشود قياس كرد اجملا ( می‏توان آن معانی را به ذهنها نزديك كرد  .)

ببينيد اين حديث پيغمبر چقدر معنی دارد ! پيغمبر اكرم با اصحابشان‏ نشسته بودند ، فرمودند سنگی از لبه جهنم رها شده بود هفتاد سال بود كه‏ حركت می‏كرد الان رسيد به كف جهنم . فرياد گريه از خانه يهودی خبيثی كه‏ آنجا بود بلند شد . حال يادم نيست كه اصحاب مطلب را همين طور درك‏ كردند يا خود ايشان توضيح دادند اين سنگی كه هفتاد سال بود به اين پايين‏ می‏رفت و می‏رفت و اكنون رسيد ، اين شخص بود يعنی او در تمام مدت عمرش‏ داشته می‏رفته نه اينكه انسان وقتی مرد به طرف جهنم رها می‏شود يا با يك‏ ريسمان می‏كشندش می‏برند بالا ، همين الان انسان يا به سوی بهشت بالا می‏رود يا به سوی جهنم هبوط می‏كند ، يا به طرف راست كل عالم گرايش پيدا می‏كند يا به طرف چپ كل عالم ، و نه اينكه اينجا انسان نه چپی است و نه راست‏ ، نه بالا رفته نه پايين ، وقتی مرد دست يكی را می‏گيرند می‏برند بالا ، دست ديگری را می‏گيرند می‏اندازند پايين ، چون آن بالا و پايين نوعی بالا و پايين ديگر است كه الان هم كه انسان در اين دنيا هست در باطنش به آن‏ سو دارد می‏رود : يا به سوی بالا و عليين به تعبير قرآن ، يا به سوی پايين‏ و سجين و جهنم و جهنام و آن اسفل سافلين و آن جای بسيار تاريك پايين كه‏ ديگر از آن پايين‏تر چيزی نيست . رفتنش يعنی چه ؟ رفتنش همان اعمال و نيات انسان است . اعمال انسان گام برداشتن است - اين ديگر برو برگرد ندارد - همين طور كه راه رفتن‏های اينجا بالضروره انسان را به جايی‏ می‏رساند يعنی اگر انسان يك مسير را برود به جايی در آن مسير می‏رسد .

( آيا ) می‏شود انسان سرش را پايين بيندازد ، از طرف شمال برود ، به او بگويند كجا مرروی ، بگويد ، می‏خواهم به قم بروم ؟ ! چنين چيزی محال است . محال است كه انسان به طرف شمال برود ، به نقطه جنوب‏ برسد ، و محال است كه انسان به طرف جنوب برود ، به نقطه شمال برسد . اگر انسان بخواهد به نقطه شمال برسد راهش اين است كه از طرف شمال برود . اگر بخواهد به نقطه جنوب برسد راهش اين است كه از طرف جنوب برود . مشرق هم راهش از آن طرف است ، مغرب هم از آن طرف .

انسان در دنيا كه‏ كارهايش بر اساس قرار داد است ، در كارهای قرار دادی می‏بيند كه اين بی‏ حسابی‏ها رخ می‏دهد . مثلا چطور ؟ می‏گويد ما درس نمی‏خوانيم آخر سال هم نمره‏ می‏گيريم . بله نمره گرفتن يك كار قرار دادی است . نمره‏ای را بايد بگذارد ، چون با آن كار كه او هجده گذاشت كه تو هجده نمی‏شوی ! يك‏ هجده‏ای آنجا نوشته شده است و او هم به آن ترتيب اثر می‏دهد اما بنا نيست كه آن واقعيت عوض شود و تغيير كند . انسان چون در دنيا می بيند كه در راههای قرار دادی دنيا با اينكه از آن طرف رفته نتيجه يك طرف‏ ديگر را به او می‏دهند :

گنه كرد در بلخ آهنگری     به شوشتر بريدند سر مسگری 

به قول اين شاعر يك آهنگر می‏رود گناه می‏كند سر يك مسگر را می‏برند ، (با خود می‏گويد در آخرت هم ) شانس است ، يك وقت هم شد ، و خيلی از افراد اصلا منتظر يك شانس در عالم آخرت‏اند آيا چنين شانسی در دنيا هست‏ كه تو راه خراسان را پيش بگيری بعد سر از كربلا ، دربياوری ، بگويی من از اين راه می‏روم ، يك وقت شانسم گرفت از كربلا سر در آوردم ؟ ! محال است‏ كه در كارهايی كه به حقايق عالم مربوط است حرفهايی از قبيل شانس مؤثر باشد .

غرضم اين جهت است : بعضی چنين می‏گويند - و بعيد هم نيست كه اين حرف‏ ، حرف درستی باشد بلكه به نظر می‏رسد كه همين طور است - اينكه در قرآن‏ " اصحاب اليمين " و " اصحاب الشمال " فرموده اصحاب نار هستند ، ياران نارند ، چسبيده به او هستند . گفتم ما در فارسی‏ تعبيری غير از همين لفظ نداريم كه بخواهيم بيان كنيم . اصحاب الجنه ، اصحاب النار ، اصحاب اليمين ، اصحاب الشمال ، اينها تعبيراتی است كه‏ يك نوع ملابست خيلی شديد را بيان می‏كند و در اينجا كلمه " اصحاب‏ اليمين " در واقع می‏خواهد بگويد اينها كه اينجا هستند آنجايی‏اند ، اين‏ ملكوت اعلائی‏ها همين الان آنجايی‏ها هستند ، به آنجا پيوسته‏اند ، ( و كلمه‏ ) " اصحاب الشمال " ( در واقع می‏خواهد بگويد ) اينهايی كه الان در دنيا هستند در عين اينكه در دنيا هستند شمالی‏ها و چپی‏ها و پيوستگان به چپ هستند ، الان به آن عالم پيوسته‏اند حقيقتشان به آن عالم پيوسته است . اين مطلبی است كه بعضی از مفسرين‏ گفته‏اند وبه نظر ميرسد مطلب خيلی خوبی است و درست گفته‏اند يعنی با مطالب ديگری كه در قرآن آمده است خوب وفق می‏دهد .

گفتيم كه قران به اصحاب اليمين " اصحاب الميمنه " و به اصحاب‏ الشمال " الصحاب المشئمه " هم گفته است كه در همين سوره شئامت . در واقع در اينجا قرآن خواسته است است ملاك يمن يعنی ميون بودن و ملاك‏ شئامت و مشئوم بودن خيال نكند كه اگر كسی مثا پيشانی اش فلان خط را داشته باشد او از اصحاب الميمنه است و اگر در سرش يك پيچ داشته باشد او از اصحاب المشئمه است ، نه ميمنت و شئامت به اينها بستگی ندارد .

كه آن از اصحاب اليمن است از اصحاب الميمنه هم هست آن كسی كه به‏ نيات و اخلاق و اعمال و اعتقادات پاكش به آن عالم پيوسته ، او به يمن و بركت پيوسته است . آن كه با اعمال شوم و نيات كج و معوج و عقايد سخيف‏ و باطل خودش به عالم اسفل السافلين است . يمنها در عقايد خوب است ، شئامتها در عقايد بد ، يمنها در اخلاق خوب است ، شئامتها در اخلاق بد ، يمنها در اعمال خوب است و شئامتها در اعمال بد ، نه در چيز ديگر .

گفتيم كه قسم سومی هم اينجا بيان شده است و آن " سابقين " است . با اين تعبيری كه از اصحاب اليمين و اصحاب الشمال كرديم آن هم كاملا روشن می‏شود : می‏دانيم كه به ما اينچنين گفته‏اند كه مردم دو دسته هستند از اين نظر كه بعضی اساسا خدا پرست هستند و بعضی خداپرست نيستند . آنهايی‏ كه خداپرست نيستند قهرا هواپرست و ماده پرست هستند ، آنها قهرا جزو اصحاب الشمال‏اند . خدا پرستها باز دو دسته هستند ( گو اينكه يك دسته‏ شان دو دسته می‏شود ، می‏شود سه دسته ) بعضی خدا را پرستش می‏كنند برای‏ نجات از عذاب يا برای رسيده به ثواب . البته اينها هم اهل خير و سعادتند . اگر كسی امر خدا را اطاعت كند برای اينكه خداوند اجرها و پاداشهايی كه به او وعده داده است - در همان عالم ملكوت اعلی ذخيره‏ است - به او بدهد ، خدا او را به آن اجرها و ثوابها و پاداشها ، بهشتها ، نعيمها ، حورالعين‏ها ، ميوه‏ها كه همه اينها حقيقت ادارد و هست ( می‏رساند ) . حال حقيقت اينها به چه نحو است ، ما كه نرفته‏ايم ببينی ، به ما اينها را از روی تمثيلات دنيوی گفته‏اند حقيقتش را تا انسان نرود ( درك نمی‏كند ) يا آنهايی كه رفته‏اند می‏دانند ، اهل حقيقت كه با مكاشفه و با وحی به دست آورده‏اند می‏دانند . با ما به زبان دنيا گفته شده است ، ما هم از روی نمونه‏های دنيا يك چيزی می‏فهميم و الا واقعيت آنها را درست‏ درك نمی‏كنيم . ولی اينقدر می‏دانيم كه نعيمهايی ، انواعی نعميهای روحی و مادی در آنجا وجود دارد .

همه كسانی كه خدا را از ترس كيفر يا به خاطر ثواب عبادت می‏كنند همان‏ اصحاب اليمين‏اند . ولی به ما گفته‏اند مردمی هستند فارغ از هر دو ، يعنی‏ مردمی هستند كه خدا را پرستش می‏كنند نه به خاطر اجر و پاداش ( و نه از ترس كيفر ) بلكه به خاطر شايستگی حق برای عبادت ، طلب رضای حق ، برای‏ شكرگزاری حق ، برای محبت حق ، كه اگر حق بهشت و جهنمی هم نمی‏داشت به‏ حال آنها فرق نمی‏كرد . اينها قهرا از اصحاب اليمين خيلی بالاترند و همان " سابقون " هستند . شك ندارد آنها كه سابقون هستند از عذاب اهل جهنم ايمن‏اند .

نمی‏شود گفت شما كه برای‏ فرار از جهنم عبادت نكرديد پس العياذ بالله ( مستحق ) عذاب جهنم هستيد ، نه ، آنها نعيمهای بهشتی را بيش از ديگران هم دارند . به آنها نمی‏گويند شما كه برای نعيم عبادت نكرديد پس نعيمی نداريد . آن كه كامل‏ را بخواهد ناقص خود به خود دنبالش هست . آن كه ناقص را بخواهد و كامل‏ را نخواهد به ناقص می‏رسد ، از كامل محروم است ولی آن كه كامل را بخواهد ( نه اينكه كامل را بخواهد به خاطر ناقص ، اگر كامل را بخواهد به خاطر ناقص ، همان ناقص را خواسته ) ناقص را هم نخواهد ، ناقص خود به خود به او می‏رسد .

مثل خود دنيا و آخرت است مگر خود دنيا و آخرت اين جور نيست ؟ كسی كه فقط و فقط برای لذات دنيا كار می‏كند ، او از آخرت محروم‏ می‏ماند . ولی يك كسی كار را برای خدا انجام می‏دهد ، دنيايش رسيد رسيد ، نرسيد نرسيد . مقياس كار اين است كه اگر انسان همتش اين باشد كه فقط پشم و پشگل بخواهد به همان می‏رسد . او قهرا هدفش اين است كه ببنيد چه‏ كسی قطار شتر دارد و شترهايش را كجا می‏خواباند كه آنجا پشگل زياد جمع‏ شده ، برويم پشگل جمع كنيم . حداكثر اين است كه پشم شتر كجا پيدا می‏شود بريم پشم شتر تهيه كنيم . ولی يك كسی همتش اين است كه قطار شتر داشته‏ باشد . انسان اگر قطار شتر داشته باشد آن شتر ها پشم و پشگل هم دارند .

اين مثل دنيا و آخرت است . اگر انسان آخرت را بخواهد دنيا هست ولی‏ اگر دنيا را بخواهد از آخرت محروم است .

آخرت قطار اشتر دان عمو 

در تبع دنياش همچون پشگ و مو 

اين به دنبالش می‏آيد . هر كامل و ناقصی اين جور است .

بنابراين سابقين عبادتشان برای نعيمهای اخروی و برای نجات از عذاب اخروی نيست ، قهرا آنها به جايی می‏رسند كه ديگران نمی‏رسند ولی‏ آنچه كه ديگران می‏رسند آنها هم به آنان داده می‏شود .

بحث ما درباره اصحاب اليمين بود كه خداوند به آنها چه نعمتهايی می‏دهد ... ( چند ثانيه‏ای از بيانات استاد شهيد روی نوار ضبط نشده است ) و ميوه‏ای از نوعی كه انتخاب می‏كنند . حال آن ميوه چگونه‏ ميوه‏ای است ؟ حتی اگر بگوييم ميوه‏اش مثلا سيب است ، سيبش ، چگونه‏ سيبی است و چه تفاوتی ( با سيبهای اين دنيا دارد ) ، تفاوت را به ما به‏ تعبيراتی گفته‏اند . مثلا اين تعبير با حسابهای دنيا جور در نمی‏آيد كه حرير آنجا حريری است كه يك رشته‏اش به تمام اين دنيا می‏ارزد . اين برای فكر ما اصلا قابل تصور نيست برای اينكه حساب آنجا با حساب اينجا متفاوت‏ است ، ولی ناچار بايد با همين زبان دنيا به ما بگويند .

آقای طباطبائی‏ در اصول فلسفه مثل خوبی آورده بودند . البته ايشان درباره خدا اين مثال‏ را آورده بودند كه چگونه انسان خدا را گاهی با مفاهيم سلبی می‏شناسد و خيلی چيزها را با مفاهيم سلبی ( می‏شناسد ) يعنی اول يك مفهوم ايجابی‏ می‏آورد ولی بعد با يك مفهوم سلبی می‏خواهد آن را بفهماند . مثلا يك بابای‏ دهاتی كه بزرگترين شهری كه در عمرش ديده است فرض كنيد شهر نيشابور است ، به يك كسی كه رفته است بزرگترين شهر دنيا مثل نيويورك را با تشكيلات و نظامات آن ديده است می‏گويد نيويورك چگونه جايی است ؟ می‏گويد " شهری است اما نه از اين شهرها " . او ديگر بيش از اين‏ نمی‏تواند بگويد يعنی نمی‏شود به او فهماند كه اين شهر است ، آن هم شهر است ، ولی تشكيلات و نظاماتی آنجاست كه اصلا شباهتی با اينجا ندارد ، مگر اينكه بگويد : " شهری است نه از اين شهرها " . با " نه از اين‏ شهرها " يك مقدار می‏شود عظمت آن را به او فهماند . راه ديگری نيست كه بشود عظمت آن را به او فهماند.

" « لا مقطوعة »" خصوصيت آن ميوه‏ها اين است كه بريده نمی‏شود يعنی‏ برای هميشه هست ، روزی ای نيست كه يك مدت موقت باشد بعد قعطش كنند " « و لا ممنوعة »" و نه اينكه در حالی كه وجود دارد تكليفی بيايد منعش كند ، نه می‏برند ( نمی‏آورند ) كه اساسا وجود نداشته باشد ( می‏گويد چنين نيست ، هميشه وجود دارد ) و نه در حالی كه وجود دارد منعی در كار است كه بگويند به آن درخت نزديك نشويد مثل آنچه كه ( برای ) آدم در ابتدا وجود داشت ولی گفتند به آن درخت نزديك نشو .

" « و فرش مرفوعة »" بساطها و فراشهايی در آنجا وجود دارد عالی ، بلند درجه ، بلند مرتبه . ظاهر " فراش " اين است كه مقصود همين‏ بساطها و فرشها باشد ولی ( در اين صورت ) همين قدر می‏گفتند " اما عالی‏ " . بعضی گفته‏اند اين كنايه است چون " فراش " در زبان عربی به دو معنا گفته می‏شود ، يك معنايش همسر است يعنی زن برای مرد . آنوقت‏ عالی‏ای كه در اينجا آمده ، در تفاسير آمده است يعنی عالی هستند از نظر قدر ، اخلاق و فكر ، يعنی بعضی انحطاطهای فكری و روحی ( خلقی ) كه در برخی‏ از زنهای دنيا ديده می‏شود آنجا ديگر وجود ندارد . ديگر زن آنجا آن نقص و عيبی كه در زنهای دنيا هست در او نيست ، و اينها همان زنهای دنيا هستند كه اهل بهشت می‏شوند ولی منهای نقصهايی كه احياينا در زنهای دنيا وجود دارد .

 " « انا انشأناهن انشاء » " كأنه ما آنها را انشاء كرده‏ايم‏انشاء كردنی . مثل اينكه از نو ساخته می‏شوند . " « فجعلناهن ابكارا »" در آنجا بيوه‏گی وجود ندارد . " « عربا اترابا »" عرب جمع " عروب " است . عروب ، نصاب هم می‏گويد ( يعنی ) شوهر دوست ، زنی كه به شوهر خود عشق بورزد ، چون از جمله لذاتی كه يك انسان می‏برد آن صفا و صميمت و مهر و مودتی است كه در ناحيه همسر خودش ببيند( محبوبيت ) . " اترابا " همه ترب هستند يعنی هم سن و سال و جوان‏اند ، يعنی صحبت از عجوز و پير در آنجا نيست .

پير زنی آمد خدمت پيغمبر اكرم ( از جمله شوخيهای پيغمبر كه نقل‏ كرده‏اند يكی همين است ) ظاهرا عرض كرد يا رسول‏الله دعا كن خدا مرا به‏ بهشت ببرد . فرمود پيرزن كه به بهشت نمی‏رود ، در بهشت پيرزنی وجود ندارد . اين بدبخت گريه كنان برگشت . عباس عموی پيغمبر ديد گفت يا رسول‏الله شما به اين پير زن چه فرموده‏ايد . فرموده‏ايد پير زن به بهشت‏ نمی‏رود ؟ فرمود پيرمرد هم نمی‏رود . او هم دادش بلند شد . بعد پيغمبر اكرم فرمود آنجا كه پيری وجود ندارد ، همه جوانند . بعد فرمود پير زن را صدا كنيد بيايد ، به او بگوييد آنجا تو ديگر عجوز نيستی ، جوان هستی .

اين حديث را مكرر در همين جلسه نقل كرده‏ام كه در زمان معتصم مباحثه‏ای‏ با حضور حضرت امام جواد عليه السلام - كه جوان بودند - و علمای زيادی از اهل تسنن تشكيل دادند ، نظير كاری كه مأمون با حضرت رضا و علمای مذاهب‏ اديان می‏كرد ولی اينجا فقط علمای اهل تسسنن بودند . اينها مثل همه‏ هوچيهايی كه هميشه در همه زمانها وجود دارند ( دنبال بهانه‏ای عليه امام‏ جواد عليه السلام بودند ) . خلفا ( ابوبكر و عمر ) در ميان مردم بت بودند - همين طور كه الان هم هستند - و هر كسی را كه می‏خواستند هو كنند به‏ وسيله اينها ( هو می‏كردند كه ) به خليفه اهانت می‏كنی ؟ ! . . . اينها برای اينكه حضرت را هو كرده باشند گفتند شما درباره فضيلت ابوبكر و فضيلت عمر و درباره رواياتی كه در اين زمينه داريم چه می‏گويد ؟ فرمود چه‏ رواياتی ؟ روايت خواندند كه جبرئيل بر پيغمبر اكرم نازل شد و گفت : يا رسول‏الله خدای متعال می‏فرمايد من از بنده خودم ابوبكر راضی هستم ، شما از ابوبكر سؤال كنيد كه آيا او هم از ما راضی هست يا نه ؟ بپرسيد كه ما خبرش را ببريم . فرمود : ما فضيلت‏ ابوبكر را انكار نداريم ولی اينقدر می‏دانيم كه پيغمبر اكرم در حجة الوداع‏فرمود دروغگويان بر من زياد شده‏اند " « كثرت علی الكذابة » " (سفينة البحار ، ج / 2 ص . 474  ) (چون اين را خود سنيها هم نقل كرده‏اند ) كسانی كه به من دروغ می‏بندندزيادند ، و بعد به ما دستور داد كه هر حديثی كه از من نقل كرده‏اند آن رابر قرآن كريم عرضه بداريد ، اگر ديديد مخالف قرآن است بدانيد من‏نگفته‏ام ، من هرگز حرفی بر خلاف قرآن نمی‏زنم ، ما نمی‏خواهيم فضل ابوبكررا انكار كنيم ولی اين حديث را بر قرآن عرضه می‏داريم . وقتی كه بر قرآن‏عرضه می‏داريم می‏بينيم كه قرآن می‏فرمايد : " « و لقد خلقنا الانسان و نعلم‏ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد »" (ق / . 16  ) ما انسان‏ را آفريديم و از همه خاطرات ذهن او آگاهيم ، از رگ گردن به اونزديكتريم . بنابراين معنی ندارد خدا به بنده خودش - كه او پيغمبر است‏ - پيغام بدهد كه من از آن بنده ديگرم راضی‏ام ، از او بپرس كه او از من‏ راضی است يا راضی نيست .

 به اين مناسبت اين داستان را گفتم كه اين‏ حديث هست كه " « الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة » " (فضائل الخمسة من الصحاح الستة ، ج / 3 ص 212 - . 218 ) پيغمبر فرمود - اين را هم شيعه و سنی نقل كرده‏اند - كه حسن و حسين دوآقای جوانان اهل بهشت‏اند . آنها گفتند پس چه می‏فرماييد درباره اين‏ حديث از پيغمبر اكرم كه " « ابوبكر و عمر سيدا كهول اهل الجنة » " اينها آقاهای پيرمردهای اهل بهشت هستند . فرمود البته باز نمی‏خواهيم فضل‏ آنها را انكار كنيم ولی متأسفانه بهشت پير ندارد كه اينها بخواهند آقای‏ آن پيرها باشند .

يادم هست كه زمانی اين حديث را در حضور مرحوم ابوی ما - خدا ايشان را رحمت كند ان شاء الله - می‏خواندند ، ايشان مثل خيلی خوب و شيرينی آوردند ، گفتند دو تا طلبه به همديگر مباحثه می‏كردند . می‏دانيد كه‏ طلبه‏ها وقتی در مسائل علمی مباحثه می‏كنند بعد كار به دعوا و كتك كاری و كتاب به سر همديگر زدن و حرفهای خارج از مباحثه می‏كشد . يكی از آن‏ طلبه‏ها به ديگری گفت تو كه اساسا سواد نداری ، سواد تو كجا ، سواد من‏ كجا ! من به اندازه موهای سر تو كتاب خوانده‏ام . اتفاقا او كچل بود و به‏ سرش يك مو نداشت . سرش را لخت كرد وگفت بفرماييد ميزان معلومات‏ آقا را ( ببينيد ! ( خنده حضار ) . جمله ) " سيدا كهول اهل الجنة " از اين قبيل است . در آنجا پيری وجود ندارد كه اينها بخواهند آقايش باشند . اينها خيال كردند پيغمبر كه فرمود حسن و حسين آقای جوانانند ، چون آن‏ وقت كه پيغمبر فرموده اينها جوان بودند فرمود " جوانان " در حالی كه‏ آنها هم كه جوان نماندند و بعد پير شدند .

" « عربا اترابا » " عمه ترب و هم سن و سال و جوان " « لاصحاب‏ اليمين »" اينها تعلق دارند به اصحاب اليمين " « ثلة من الاولين و ثلةمن الاخرين »" كثيری از اوليان و كثيری از آخريان اصحاب اليمين‏اند . حال اگر مقصود از " اولين " ( امتهای ) قبل از پيغمبر اكرم باشند ، يعنی از امتهای پيشين كثيری از اصحاب اليمين‏اند و از اين امت هم كثيری‏ اصحاب يمين داريم ، و اگر آنطور كه بعضی ديگر گفته‏اند - كه ما هم همين‏ را انتخاب كرديم - مقصود اين باشد كه اولين اولين اين امت و آخرين اين‏ امت ، يعنی سخن درباره اين امت است ، آيه می‏فرمايد كثيری از اولين اين‏ امت و كثيری از آخرين اين اصحاب اليمين هستند .

و صلی الله علی محمد واللطاهرين

باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم يالله ...

خدايا عاقبت امر همه ما ختم به خير بفرما ،

ما را از اصحاب اليمين و اصحاب الميمنه قرار بده ،

به ما توفيق دور از اصحاب الشمال عنايت بفرما،

نيتهای ما، اعمال ما، عقايد ما را به لطف و عنايت خودت تصحيح بفرما ،

 اموات ما مشمول عنايت و رحمت خودت بفرما.

رحم الله من قرء الفاتحة مع الصلوات .

منبع : از کتاب  " آشنايی با قرآن ( 6 ) تفسير سوره الواقعه ( 2 ) " اثر شهید مطهری








 
 
n s u n
« انسان »
 
c a t e g o r y
« موضوعات »
بیش از 100 موضوع با محوریت انسان
 
r e g i s t e r a t i o n
« عضویت و اشتراک »
با لینک ثابت RSS سایت مطالب را در سایت و یا نرم افزار خود منتشر و شماهده کنید
به زودی

به مناسبت آغاز سال 1391 و شروع چهارمین سال فعالیت سایت سامانه عضویت پیامکی "انسان" افتتاح شد.
جهت دریافت رایگان پیام های کوتاه با موضوع انسان یک پیامک با متن انسان به شماره
3000258800 ارسال نموده و منتظر تائید عضویت خود در سامانه شوید.
شما نیز می توانید نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را به شماره مذکور پیامک کنید.

 
l a s t  p o s t
« آخرین مطالب »
 
v o t e
« نظرسنجی »

نظر شما در مورد محتوی سایت انسان چیست؟


 
c a n o n i c a l   t i m e
« اوقات شرعی »
 
c h a r i t y
« كمك هاي انسان دوستانه »»





برنامه جهانی مبارزه با گرسنگی

کمک به ایتام
 
 
t r a n s l a t e
« ترجمه »

 
c a l e n d a r
« تقویم شمسی »
<    «  دی 1403  »    >
شیدسچپج
 12
3456789
10111213141516
17181920212223
24252627282930
 
 
l i n k  b o x
« پیوند به بیرون »

براي تبادل لينك با ما آدرس سايت را با نام "انسان" در وبسايت يا وبلاگ خود اضافه كرده و سپس از قسمت تماس با ما لينك خود را ارسال نمائيد
آدرس های ورودی به سایت:
www.Nsun.us
www.N-Sun.ir
www.Nsun.tk
nsun.ely.ir

 
 

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو بیاره Copyright © 2009-2010 By www.nSun.us , All rights reserved -  Hosted & Design By Hami Web Network
Powered By DataLifeEngine - SMS Box= 3000258800  -   SMS Plugin Service By www.SmsWay.ir