اعمال انسان ميوههای وجود اوست
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
تفسير سوره دخان
( قسمت دوم )
امروز اين مطلب از نظر روانشناسی تأييد و ثابت شده است كه كارهای نيك انسان اثرهای مطبوع و سالم و رشد دهنده و آرامش بخش در روح انسان ايجاد میكند و كارهای خلاف و انحرافی و گناه و معصيت درست اثر عكس اينها را دارد . آدم منحرف از يك طرف حرص و ولعی دارد برای گناه ، و از طرف ديگر بعد كه مرتكب میشود دغدغه و اضطراب و ناراحتی آن را دارد ، ولی باز هم تكرار میكند . میفرمايد حالا كه خوردند چطور ؟ گرسنگی رفع میشود؟ همان تلخی آن است؟ خيلی چيزها هست كه تلخ است، وقتی آدم میخورد ناراحتیاش فقط در همان ذائقه است ، از ذائقه كه رد شد ديگر چيزی نيست. نه ، وقتی هم كه خوردند تازه مثل اين است كه آدم مس گداخته خورده باشد:"« كالمهل يغلی فی البطون »"مانند فلز گداخته در شكمها غليان دارد"« كغلی الحميم »"آب را كه روی آتش بگذاريد چگونه غليان پيدا میكند ؟ اينطور غليان دارد .
گفتيم در آن آيه میفرمايد : " « انها شجرش تخرج فی اصل الجحيم »"در همان متن و عمق و وسط جهنم میرويد . اينجا میفرمايد : " « خذوه فاعتلوه الی سواء الجحيم »"به فرشتگان گفته میشود اين را بگيريد و بكشيد به همان وسط جهنم ببريد ، اين ديگر زقوم است ، درختش هم آنجا روييده است . " « ثم صبوا فوق رأسه من عذاب الحميم »" از بالا سر او هم از عذاب آب داغ بر فرق او و بر سر او بريزيد ، كه اين دو عذاب است : عذابی كه از درون خودش میكشد و عذابی كه از بيرون به نحو ديگری بر او میريزد ، كه باز خود اين هم تجسم گناه گناهكار در دنياست ، رنجهايی كه در درون خودش متحمل میشود كه اثرش را در اين دنيا احساس میكند ، و رنجها و عكس العملهايی كه عملهای كثيف و بد دارد كه از ديگران هم به انسان میرسد .
بعد به او میگويند : " « ذق انك انت العزيز الكريم »" بچش ، تو همان آقای عزيز و بزرگوار دنيا هستی، يعنی همان كسی هستی كه در دنيا آنچنان مغرور بودی ، برای خودت عزتی و شخصيتی و اهميتی قائل بودی مافوق اينكه سخن خدا را گوش كنی . قبلا خوانديم : " « و أن لاتعلوا علی الله " (دخان / . 19) علو علیالله داشتی ، میخواستی بر خدا تكبر بجويی ، چون امر خدا را دون شأن دانستن ، بر خدا تكبر كردن است و اين شنيعترين اقسام تكبراست .
بعضی از فلسفههای امروز ، ايستادن در مقابل خدا را عالیترين كمال انسان میشمارند . ژان پل سارتر كتابی دارد به نام " خدا و شيطان " بر اساس فكرها و حسابهايی كه راجع به مفهوم آزادی انسان دارد و راجع به اينكه اصلا تمام شخصيت انسان آزادی است و لازمه آزادی همان " نه " گفتن و تمرد كردن و تسليم هيچ چيزی نبودن و در مقابل همه چيز عاصی بودن(عصيان مطلق ) و ايستادن در مقابل همه چيز و از آن جمله خداست ( حالا به خدا هم چندان اعتقاد ندارد : اگر خدايی باشد ) .
همين ديشب مقالهای را يكی از همين تيپ افراد در روزنامه كيهان نوشته بود راجع به حافظ ، و در واقع بايد گفت راجع به مسخ حافظ . اين بيچاره را هم آنچنان دارند مسخ میكنند كه خدا میداند ! ظاهرا به مناسبت اين شعر ( كه اصلا اين شعرهای حافظ را هم هيچ درك نمیكنند ) : " جلوهای كرد رخش ديد ملك عشق نداشت " بحث را كشانده بود به مسأله شيطان و خدا ، كه حافظ هم شايد در فلان شعر نظرش به شيطان است ، بالاخره شيطان هر چه بود در مقابل او خود نشان داد ، اين نهايت كمال است برای شيطان و نهايت بدبختی و ذلت است از آدم و از همه فرشتگان كه تا خدا گفت سجده كنيد ، همه فرشتگان گفتند چشم . آن كه از خودش شخصيت نشان داد شيطان بود ، گفت ابدا ، اعتنا ندارم .
حرفشان به اين شكل است . تكبر ، تسليم نبودن ، عصيان كردن ولو در مقابل خدا ، كمال انسانيت است . شيطان شدن و " نه " گفتن ، سجده نمیكنم ، امرت را اطاعت نمیكنم ، اين كمال است ، چون در مقابل او هم باز از خودش خود نشان میدهد ، شخصيت نشان میدهد ، بیشخصيتی نشان نمیدهد كه بگويد بله . اين همان العزيز الكريم است كه قرآن دارد میگويد . حالا در قديم آن العزيز الكريمها فلسفه نداشتند ، امروز اگزيستانسياليسم دارد فلسفه هم برايش میسازد .
داستان معروف آن گربهای است كه يك بابايی گربه مزاحمی داشت و هر وقت سفرهاش را پهن میكرد اين گربه میآمد يك " مو " میگفت . او هم چيزی به او میداد ولی گربه هم كه بیحياست ، گوشتهايش را میدزديد . او هم نمیخواست اين گربه را ناراحت كند . برای اينكه خودش را از شر او خلاص كند ، روزی گربه را داخل جوال كرد و رفت در محله ديگری انداخت و خيال خودش را راحت كرد . سر ظهر كه آمد سفرهاش را پهن كرد و با خيال راحت نشست ، ديد گربه آمد سر سفره گفت " مو " . عجب كاری ! اين از كجا راه را پيدا كرد ؟ ! اين دفعه رفت او را در بيرون شهر انداخت ، باز به خيال اينكه خيال خودش را راحت كرده . روز ديگر آمد سر سفره نشست ، باز اين گربه آمد گفت " مو " . خدايا اين را چكار بكنم ؟ به شر اين گرفتار شدهام ! آخرش گفت من يك بلايی به سر تو بياورم كه ديگر نتوانی بيايی . رفت تختهای درست كرد و روی آن را قيراندود كرد و پای گربه را روی اين قيرها محكم كرد و او را برد در رودخانهای روی آب رها كرد . گربه هم رفت . اتفاقا حاكم وقت در كناری نشسته بود و داشت اين رود ( نيل ) را تماشا میكرد ، يك وقت از دور ديد يك موجودی دارد به اين سو میآيد . وقتی نزديك شد به غواصان گفت ببينيد آن چيست ، برويد آن را بياوريد . غواصان رفتند نزديك ديدند يك گربه است ، ولی امر بود بايد میآوردند ، گربه را سالم آوردند تحويل دادند . حدس زدند ، گفتند هر كه هست مزاحم اين گربه شده . پای او را از قيرها باز كردند ، بعد برداشت حكمی نوشت و به گردن اين گربه انداخت كه : " حكم پادشاه است ، از اين ساعت اين گربه در هر خانهای كه رفت هيچ كس حق ندارد مزاحمش بشود ( به يمن اينكه شاه نجاتش داده " . بعد از چند روز آن صاحبخانه نشسته بود و سفره را پهن كرده بود ، گربه آمد گفت " مو " ، ولی ( ديد ) اين دفعه يك چيزی هم به گردنش دارد . چيزی جلوی گربه انداخت و آرام آن نخ را از گردنش باز كرد ، ديد يك ابلاغ هم دارد ، ابلاغ خيلی محكمی ، گفت تا حالا كه ابلاغ نداشتی ما از عهده تو بر نمیآمديم ، حالا كه داری ابلاغ و حكم هم شدهای ، ما بعد از اين تسليم جناب شما هستيم !
مسأله تمرد و ايستادگی در مقابل حق ، تا اگزيستانسياليسم نيامده بود لااقل فلسفه نداشت ، حالا دارای فلسفه هم شده است كه بله اين جور بايد بود . اين تكبر بر خدا و ايستادگی در برابر خدا و " نه " گفتن در مقابل ذات حق ، ضد انسانیترين چيزهاست . من در مقالاتی تحت عنوان " سيری در نهجالبلاغه " به مناسبتی رسيدم به همين جا كه اصلا اين مسأله ترك دنيا و دنياپرستی در نهج البلاغه بر چه اساسی است ، كه اين بر میگردد به امر كمال انسان و به اينكه اگر انسان نبايد در مقابل ماديات تسليم باشد و نبايد بنده ماديات باشد ، چه فرق میكند ، بنده بودن بنده بودن است ، اگر انسان بنده خدا هم باشد بالاخره بندگی بندگی است ، در آنجا بحث خوبیشده است .
عزيز كريم واقعی خداست ، العزيز اوست و الكريم اوست . كسی در مقابل خدا خودش را عزيز و كريم بداند اين همان عصيان در مقابل حق و تكبر بر ذات پروردگار است ، آخرين نتيجهاش همين است كه قرآن ذكر میكند : "« ان شجرت الزقوم طعام الاثيم كالمهل يغلی فی البطون كغلی الحميم خذوه فاعتلوه الی سواء الجحيم ثم صبوا فوق رأسه من عذاب الحميم ذق انك انت العزيز الكريم »" . خدا موجودی جدا از انسان نيست كه انسان بگويد من خودم را حفظ میكنم در مقابل او ، او را طرد میكنم خودم را حفظ میكنم . " خود " انسان با خدا حفظ میشود . در آيات ديگر قرآن خواندهايم : "« و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم »"(حشر / . 19 ) آدمی كه خدا را فراموش كند خودش را فراموش كرده ، نه اينكه خودش را دريافته و خدا را فراموش كرده ، آن كه خدا را از دست بدهد خودش را از دست داده : "« قل ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم »"(زمر / . 15) . اشتباه اينها اين است ، میگويند انسان خودش را بازيابد و باز يافتن انسان خودش را به اين است كه همه چيز را طرد كند . پس همه چيز را طرد كند حتی خودش را !
خداوند غايت كمال انسان است . يك موجود ( اگر ) آن غايت كمال خودش را بجويد خودش را جستجو كرده است نه اينكه يك بيگانه از خودش را جستجو كرده است . يك رباعی به شيخ اشراق نسبت میدهند ، خيلی رباعی خوبی است :
هان تا سر رشته خرد گم نكنی خود را ز برای نيك و بد گم نكنی
رهرو تويی و راه تويی منزل تو هشدار كه راه " خود " به " خود " گمنكنی
خيلی حرف عجيبی است ! میگويد آدمی كه به سوی خدا میرود در واقع به سوی خود واقعی خودش میرود ، در واقع به يك معنا از " ناخود " به " خود " میرود . آن خودی را كه بايد رها كند آن خود " ناخود " است ، خود عوضی است ، انسان از آن خود موهوم خيالی به سوی خود واقعی خودش میرود .
آنگاه به اين متكبر علی الله، به اين مدعی خدايی میگويند: " « ذق انك انت العزيز الكريم »" (بچش) ای كسی كه مدعی خدايی بودی (يك مضمونی برای حاج محمد كريم خان رئيس شيخيها نقل میكنند ، میگويند هميشه امضا كه میكرد ( مینوشت ) " الاثيم محمد كريم "، يك كسی آمد ( امضايی از او گرفت ) و بعد در ذيل امضايش نوشت : " ان شجرت الزقوم طعام الاثيم كالمهل يغلی فی البطون... انك انت العزيز الكريم غ".) . " « ان هذا ما كنتم به تمترون »"اين همان چيزی است كه شما در دنيا قبولش نداشتيد ، آنهايی كه در دنيا قبول نداشتيد حالا واقعيتش را میبينيد. "« ان المتقين فی مقام امين غ" اما متقيان، پرهيزكاران در قرارگاهی امن (به سر میبرند).از آنها ( بدكاران ) "« كالمهل يغلی فی البطون »"بود، غليان و جوشش بود ، و گفتيم كه هميشه كار خير و كار حق امنيتآور است ، و آن امن و امانی كه در آنجا دارند نتيجه امن و امان دنياست كه " « الا بذكر الله تطمئن القلوب »" (رعد / . 28) " «فی جنات و عيون »"در باغها ، در بهشتها و در ميان چشمهها"« يلبسون من سندس و استبرق متقابلينغ" از انواع جامههای ديبا، نازك و ستبر میپوشند، روبروی هم مینشينند و از مجالست با يكديگر لذت میبرند." « كذلك »" اينچنين " « و زوجناهم بحور عين » " و جفت و قرين قرار میدهيم آنها را به سياهچشمان خوش چشمی، كه ممكن است مقصود همان زوجات دنياشان باشد كه شامل حورالعين آخرت هم میشود ( در آيات پيش اين طور خوانديم ) . " « يدعون فيها بكل فاكهة امنين »"میخواهند و میخوانند هر نوع ميوهای را . باز تكرار میكند در نهايت امن و امان و آرامش به سر میبرند . " « لا يذوقون فيها الموت الا الموتة الاولی و وقيهم عذاب الجحيم »" در آنجا ديگر مرگ وجود ندارد ، ديگر مرگی نمیچشند .
برای اهل بهشت تصور اينكه مرگی وجود داشته باشد نهايت ناراحتی است ، برای اهل جهنم تصور اينكه مرگی وجود داشته باشد نهايت بشارت است . به اينها وقتی میگويند مرگی نيست ، اين بزرگترين عذابهاست ، به آنها وقتی میگويند ديگر مرگی نيست بزرگترين بشارتهاست ." « و وقيهم عذاب الجحيم »" خدای آنها آنان را از عذاب جحيم نگهداری كرده است . ( از متقين شروع شد كه از ماده " تقوا " و " وقوا " و " وقی " و نگهداری است و تقريبا به اينجا ختم میشود كه " « و وقيهم »" خدا هم آنها را نگهداری كرده است . ) انسان تا در دنيا خودش را از آنچه كه موجب جهنم است نگه ندارد در آخرت از جهنم نگهداری نمیشود . " « فضلا من ربك »"همه اينها تفضلات پروردگار توست .اهل بهشت هر چه را كه دارند فضل پروردگار میبينند " « ذلك هو الفوز العظيم » "و رستگاری بزرگ اين است .
نكتهای را عرض میكنم و آن اين است : برای آن گروه از اهل بهشت كه اهل معرفت هستند نعمتهای بهشتی از دو جهت نعمت است : يك جهت خود همين نعمت بودن اين نعمت ، كه نعمت برای انسان نعمت است ، همين طور كه در دنيا هم ، قطع نظر از هر چيزی ، ميوه خوب ، غذای خوب ، لباس خوب برای انسان نعمت است . چيزی كه برای يك شخص صاحبدل بالاتر است ، جنبه كرامت بودن و تفضل بودن آن است ، يعنی اگر شما يك شخص فوق العاده مورد احترام و محبوبی داشته باشيد چنانچه او هديهای برای شما بفرستد ، اينجا شما دو لذت داريد كه يكی از آندو صد درجه بيشتر از ديگری است ، يكی اينكه اين مثلا سيبی كه او فرستاده است سيب است مثل همه سيبهای ديگر ، ديگر اينكه میگوييد اين سيبی است كه فلان كس فرستاده . اين ديگر لذت روحی مطلب است .
اهل حقيقت نعمتهای بهشتی را كه از خدا میخواهند توجهشان به هديه بودن و فضل بودن آنهاست ، به تفضل بودن وكرامت بودن آنهاست ، يعنی از اين جهت كه احساس میكنند آنچه كه دارند هديه محبوبشان است ، هديه خداست ، برای آنها هزاران درجه بيشتر لذت بخش است از خود ميوه از آن جهت كه ميوه ميوه است . اين است كه در آخر به اين نكته اشاره میكند : " « فضلا من ربك » " در حالی كه اين تفضل پروردگار است، و آنها اين " « فضلا من ربك »"را احساس میكنند، درك میكنند كه اين فضل اوست، استفاده كنيد كه فضل اوست.
يك جامه، يك مداد ، يك كتاب و هر چيزی را اگر يك شخص مورد احترام و محبوب به انسان داده باشد ، اصلا آدم به چشم ديگری به آن نگاه میكند ، افتخار ديگری برای او دارد ، و برای آنها اين جهتش مورد نظر است نه آن جهتهای ظاهری و جسمانی . " « ذلك هو الفوز العظيم » "آن است رستگاری بزرگ. بعد میفرمايد : " « فانما يسرناه بلسانك لعلهم يتذكرون فارتقب انهم مرتقبون »" . بر میگردد به آيات اول كه " « حم و الكتاب المبين انا انزلناه فی ليلة مباركة . . . »"بعد از همه اين مطلبها كه گفته شد ، همانا ما قرآن را آسان كرديم به زبان تو ، يعنی اين را وارد كرديم به زبان تو ، از مقام عالی و شامخی كه فوق مقام لسان و لفظ بود ، " « انا انزلناه فی ليلة مباركة »"بود ( تنزل داديم و ) ما اين را ميسر كرديم ، مثل اين كه چيزی در يك مقام خيلی عالی باشد ، آن را در دسترس قرار بدهند .
گفتيم از آيات قرآن استفاده میشود كه قرآن خودش حقيقتی است در يك مقام عالی : " « فی كتاب مكنون لايمسه الا المطهرون " ( واقعه / 78 و . 79) ، بعد ، از مقام عالی خودش نزول پيدا كرد به قلب مبارك رسول اكرم و بعد به صورت لفظ ( نازل شد ) ، برای چه ؟ برای اينكه مردم متذكر بشوند . " « فانما يسرناه بلسانك لعلهم يتذكرون »"اين را ما تسهيل و آسان كرديم ، يعنی سهل المنال كرديم ، در دسترس قرار داديم ( در يك آيه ديگر میفرمايد: " « و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر غ" (قمر / . 17) اينجا هم " « يسرنا القرآن »" همين مفهوم را دارد ) " « لعلهم يتذكرون»" باشد كه اينها متذكر شوند . " « فارتقب انهم مرتقبون »" ( چون پايان كار را هم برای دو دسته گفتيم ) بنابراين تو انتظار بكش كه ما هم انتظار میكشيم ، يعنی بدان كه چنين حقيقتی بدون شك و شبهه در پيش رو هست .
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرين .
منبع : از کتاب " آشنائی با قرآن (تفسير سورههای زخرف ، دخان ، جاثيه ، فتح ، قمر ) " اثر شهید مطهری |