به نام خداوند بخشنده مهربان               بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‏ ‏                In the Name of Allah, the Beneficent, the Merciful.                Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.                Im Namen des barmherzigen und gnädigen Gottes.                In nome di Allah , il Compassionevole, il Misericordioso.                Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani.                ¡En el nombre de Alá, el Compasivo, el Misericordioso!              

 
   Home Page | صفحه اول   Rss Link | فید خبرخوان   Contact Us | تماس با ما     امروز
کلیک کن
 

انسان در آثار اندیشمندان / شهيد مرتضی مطهری » مراحل گوناگون خلقت انسان
ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 687 بازديد نسخه مخصوص چاپ
 

سوره الرحمن

مراحل گوناگون خلقت انسان

اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری

تفسير سوره الرحمن(بخش دوم  )

« بسم الله الرحمن الرحيم » الحمد لله رب العالمين ... اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : « و الارض‏وضعها للانام 0 فيها فاكهة و النخل ذات الاكمام 0 و الحب ذو العصف والريحان 0 فبای الاء ربكما تكذبان »  (الرحمن / 10 - . 13)

 (آيات اول سور ه الرحمن را ) (افتادگی از نوار است ) خوانديم كه سخن از تعليم قرآن و از خلقت انسان و از تعليم نطق و بيان و از نظام آسمان و خورشيد و ماه و بعد اشاره به درخت وگياه و امثال اينها بود، در اينجا می‏فرمايد: "« و الارض‏ وضعها للانام »" و زمين را خدا برای مردم آفريد. " انام " يك نوع اسم‏ جمع و به معنی مردم است. انام يعنی "الناس" ، يعنی مردم. زمين را خدا برای مردم ( آفريد ) . (افتادگی از نوار است)

 اينجا دو جهت هست كه ما بايد به اين دو جهت‏ توجه كنيم . يكی اين است كه بينش يك نفر موحد در عالم خلقت هميشه اين طور بايد باشد كه نظامی است در عالم و رابطه‏ای است در خلقت‏ اشياء ، يعنی اگر زمين شرايط زندگی برايش مساعد است و يك سلسله اموری‏ كه برايش مفيد است - كه ما اسم آنها را " نعمتها " ی‏گذاريم - وجود دارد ، اينها يك امر اتفاقی و تصادفی نيست آن طور كه ماديين فرضيه‏ می‏سازند كه پيدايش زمين صرفا معلول يك تصادف است و هدف و غرض و حكمتی در كار نيست ، بعدهم كه شرايط زمين برای زندگی مساعد شده ، اين هم‏ معلول تصادف است ، بعد هم كه اولين جاندار در روی زمين پيدا شده است‏ اين هم باز در اثر يك تصادف است ، بعد اين جاندارها هم كه تكامل پيدا كرده‏اند تا به انسان رسيده ، اين انسان كه الان خودش را شريف‏ترين‏ مخلوقات عالم می‏داند باز هم يك امر تصادفی است . درست دقت كنيد كه‏ آن نتيجة نهايی از نظر انسان چه خواهد شد :

 انسان در روی زمين آمده بدون‏ آنكه حسابی در كار باشد و آن حساب انسان را به اينجا رسانده باشد ، بلكه‏ همان تصادفات كوركورانه‏ای كه رخ داده است و يك مقدار - در جاندارها - تنازعها برای بقا ، كشمكشها و ستيزها و حكومت زور در ميان حيوانات كه‏ هر كه قويتر و زرمندتر بوده باقی مانده ، انسان را به اينجا رسانده است‏ . بنابراين ، اين انسانی كه امروز ما می‏بينيم ، وجودش معلول يك سلسله‏ تصادفات است و يك سلسله زورمنديهايی كه نسلهای گذشته‏اش نسبت به‏ حيوانات ديگر داشته‏اند كه توانسته‏اند آنها را از صحنه زندگی بيرون ببرند و بعد خودشان در اينجا باشند . نتيجه چيست ؟ حالا بر چه اساسی بايد زندگی‏ كند ؟ حالا هم قهرا نتيجه‏اش همين است ، يعنی اصلا قانون اساسی خلقت همين‏ خواهد بود و بنابراين مبنای زندگی بشر در آينده هم همين بايد باشد و غير از اين نمی‏تواند باشد .

 اينجاست كه مسائلی از قبيل انسانيت و شرافت و اخلاق و معنويت ، زياربش يكجا زده می‏شود ، و عجيب اين است كه عده‏ای می‏خواهند اين فلسفه را ترويج كنند و در عين‏ حال باز دم از انسانيت و شرافت و معنويت و نيكی و احسان و صفا و عدالت‏ و از اين حرفها بزنند . اينها اصلا باهم جور در نمی‏آيد ، يعنی اگر ما آن‏ اصلی را كه " اصل علت غائی " ناميده می‏شود ناديده بگيريم يعنی اگر آن‏ " ل " در " « وضعها للانام » " را برداريم ، ديگر انسان نمی‏تواند اساسا وظيفه‏ای داشته باشد .

 يك وقتی اين مثال به نظر آمد : الان انسان كدخدای اين عالم است ، يعنی بر همه حيوانات و جاندارهای ديگر پيروز است ، بر درياها ، صحراها ، گياهها ، حيوانات و هوا مسلط است . اين را شما تشبيه كنيد به كدخدای‏ يك ده . اين كدخدای يك ده يك‏وقت هست كه بازور خودش آمده اين منصب‏ و پست را تصاحب و ديگران را مطيع خودش كرده ، و يك وقت هست كدخدايی‏ است كه او را برای كدخدايی اين ده انتخاب كرده‏اند . اگر كدخدايی را ديگری ( مثلا دولت ) يا ديگر ( مردم ) انتخاب كرده باشند ، مسؤوليت در آنجا معنی دارد چون انتخاب ، مسؤوليت‏آور است . به او می‏گويند تو را برای اين ده به عنوان كدخدا انتخاب كرده‏اند ، برای چه ؟ كارهايی را بايد انجام بدهی .

 اگر انتخاب در كار باشد مسؤوليت و وظيفه هم معنی پيدا می‏كند ولی اگر انتخاب در كار نباشد و شخص بازور خودش آمده اينجا را تصاحب و اقتدار كرده ، ديگر كسی نمی‏تواند به او بگويد كه تو اكنون‏ مسؤوليتی هم در مقابل اين ( امر ) داری . می‏گويد من به بحكم اين شمشير و زور خودم شما را اينجا مطيع كردم . اصلا مسؤوليت برايش معنی ندارد .

 ما در قرآن راجع به انسان كلمة " اصطفاء " را می‏خوانيم . اصطفاء يعنی‏ انتخاب . خدا انسان را برگزيده است . چون خدا انسان رابرگزيده است ، اين " برگزيده " قهرا از جنبه برگزيدگی خودش مسؤوليت هم دارد آفريده است ) وقتی می‏گويد " برای مردم آفريده است " اختصاص به يك‏ گروه خاص از مردم نمی‏دهد ، يعنی برای همه مردم آفريده است ، نه اينكه‏ اختصاص به بعضی از مردم داشته باشد . يادم است زمانی كه جنگ بين الملل‏ دوم بود ( البته آنها جنبه تبليغاتی داشت ، آنهايی هم كه اين حرفها را می‏زدند بهتر از ديگران نبودند ) راديو آلمان وقتی قرآن می‏خواند ، سوره‏ الرحمن را كه می‏خواند ، وقتی كه به اين آيه " « و الارض وضعها للانام " می‏رسيد می‏گفت : " و الانگليزيون يقولو الارض لنا " ( خنده حضار ) . " « و الارض وضعها للانام »" خدا زمين را برای همه مردم آفريده است

 همه مردم را خدا خلق كرده . زمين را هم كه خدا خلق كرده برای همه مردم‏خلق كرده نه برای يك گروه خاص كه ديگران از آن محروم بمانند . " « فيها فاكهة و النخل ذات الاكمام »" . كلمه " « وضعها »" ( درآيه قبل ) يعنی نهاد آن را اين اشاره است به آن استفاده‏ای كه انسان ازنهادگی زمين می‏برد ، يعنی زمين برای انسان بساط و فرش و گهواره است كه‏انسان در روی آن قرار گرفته و حاجتش را رفع می‏كند .

  حال اشاره می‏كند به‏جنبه‏های ديگر فوايد و نعمی كه زمين برای انسان دارد . زمين برای انسانتنها فرش و مهاد و جايی كه محل قرار باشد نيست ، " « فيها فاكهة والنخل ذات الاكمام »"در اين زمين است ميوه‏ها و درخت خرما با آن‏غلافهای خودش كه ميوه‏ها را در غلاف قرار می‏دهد .گويا عرب به خرما " فاكهة " ( ميوه ) اطلاق نمی‏كند ، از اين جهت نخل را جداگانه ذكر كرده‏است .

فلاسفه اصطلاحی دارند ، می‏گويند " آباء ثلاثه و امهات اربعه " . زمين برای انسان حكم يك مادر را دارد . همین طور كه شير در پستان مادرتهيه می‏شود و اين تهيه شدن شير در پستان يك امر تصادفی نيست يعنی اگر زنی حامله می‏شود و بعد تادريجا در پستان او مايعی پيدا می‏شود و هر چه كه‏ايام وضع حمل او نزديك می‏شود آن مايع بيشتر و آماده‏تر می‏شود به طوری‏كه مقارن با ولادت طفل آن پستان و آن مايع كاملا آماده است برای اينكه‏طفل از آن استفاده كند ، اين يك امر تصادفی نيست كه همين قدر كه اين‏بچه در رحم قرار می‏گيرد اتفاقا پستان هم پر از شير می‏شود ، نه ، دربرنامه است ، يعنی رابطه است‏ميان خلقت بچه و خلقت پستان و توليدپستان آن شير را اصلا در نظام خلقت اگر بنا نبود كه در رحمها بچه آفريده‏شوند ، پستان هم آفريده نمی‏شد ، آن پستان هم آن طور آفريده نمی‏شد كه آن‏مايع را به آن شكل بتواند به وجود بياورد . ميان آن مايع و معده آن طفل‏كه در رحم است ارتباط برقرا است . ميان نوع آن مايع ( آن كه به اصطلاح‏خراسان به آن " جيك " می‏گويند يا به آن " آغوز " می‏گويند ) و اولين‏ماده‏ای كه برای اين معده تناسب است باز ( رابطه ) است ، يعنی اين مايع‏روی حساب تهيه شده . حتی ميان آن دگمه سر پستان و لبهای آن طفل هم رابطه‏براقرار است ، اگر لبهای آن طفل آن شكل خاص را نمی‏داشت آن دگه سرپستان هم آن طور آفريده نمی‏شد . يا آن غده‏ها و مراكزی كه ترشح می‏كند ، به‏آن شكل ترشح می‏كند . طفل‏بايد با لبش فشار مختصر بدهيد تا ترشح كند ، چون‏اگر با لبش فشار ندهد ترشح نمی‏كند و اگر بدون اينكه لب فشار بدهد ترشح‏كند شيرها بی جهت می‏ريزد . آن هم بايد آنقدر نازك باشد كه وقتی لب‏نازك طفل كوچكترين فشار را بياورد كافی باشد . همه اينها حساب دارد .

زمين هم ايجاد كردنش ميوه‏ها را ، درختها ، دانه‏ها و سبزيهای خوشبو را، (حساب دارد ) . از ميوه‏ها تعبير به " فاكهه " كرده ، بعد خرما رااختصاصا جدا ذكر كرده ، يا به علت اهميتش يا به همان علت كه عرض كردم‏عرب به خرما " فاكهة " اطلاق نمی‏كند . دانه‏های مورد تغذی انسان مثل‏گندم ، جو ، نخود و لوبيا را هم تعبير به " حب " می‏كند ، دانه‏هايی كه اززمين می‏رويد ، دانه‏هايی كه توأم با برگهايی دروكردنی است كه مورداستفاده انسان است . از سبزه‏های خوشبو تعبير به " ريحان " فرموده است‏( « و الحب ذو العصف و الريحان») . قرآن می‏خواهد بگويد همين طور كه رابطه است ميان آن پستان و آن شير وآن دگمه سر پستان و همه آن تشكيلات باخلقت طفل در رحم و با معده و لبهاو نيازهای آن طفل ، همين طور رابطه است ميان ميوه‏ها و دانه‏ها وروييدنيهای خوشبوی اين عالم با خلقت انسان . اينها ماده‏هايی است كه درپستان همين زمين می‏رويد ، يعنی اين پستان اين جور آفريده شده است كه‏بتواند اين‏ا حتياجات را رفع كند . البته طفل وقتی از رحم به دنيا می‏آيدناتوان است . حداكثر همين است كه با لبهای خودش بايد بمكد ، ديگر بيش‏از اين كاری از او ساخته نيست ، مايع برای او تا اين اندازه آماده است‏، ولی انسان بعد از آنكه بزرگ می‏شود استعداد خيلی بيش از اينها را دارد، آن وقت می‏بيند نعمتها در قدمهای دورتری قرار داده شده كه او خودش‏می‏رود آنها را به خود نزديك می‏كند ، مثلا دانه را در زمين می‏پاشد كه بعدزمين اين استعداد خودش را در آنجا نشان می‏دهد ، بعد مثلا بوته گندم‏می‏رويد ، بعد بزرگ می‏شود ، ساقه پيدا می‏كند ، دو مرتبه خوشه پيدا می‏كند، بعد دانه گندم هم به خودی خود قابل استفاده نيست ، انسان آن را آردمی‏كند ، بعد می‏پزد و بعد می‏خورد .

" « و الارض وضعها للانام فيها فاكهة و النخل ذات الاكمام »" زمين رانهاد برای مردم كه بر روی آن را بروند و از آن مانند يك فرش و بساطاستفاده كنند ولی نه زمين تنها فايده‏اش آن باشد . مادری است كه درپستان خودش مواد مورد نياز انسان را به بوجود می‏آورد ، در اين زمين است‏ميوه‏ها ، در اين زمين است درخت خرما ، و از اين زمين می‏رويد دانه‏هايی‏كه مورد استفاده انسان است ، دانه‏هايی كه با بوته‏هايی دارای برگ می‏رويد، و در اين زمين است كه ريحانها يعنی روييدنيهای خوشبوی پيدا می‏شود .

اگرانسان شامه‏ای نمی‏داشت ، اين گلها و سبزيهای خوشبو هم در دنيا وجودنمی‏داشت ، يعنی ارتباطی ميان ايندو برقرار است . " « فبای الاء ربكماتكذبان »"حال به من بگوييد كه شما كداميك از نعمتهای پروردگارتان‏راتكذيب می‏كنيد. يعنی آيا جای تكذيب نعمتها هست ؟ ! تكذيب نعمتها ياتكذيب ايمانی . عرض كرديم كه اين نعمتها با اين تشكيلات و اين نظم كه‏حساب و كتابی را در عالم می‏رساند ، اولا الهام بخش ايمان است در انسان، ثانيا الهام بخش وظيفه و تكليف و مسؤوليت است برای انسان.

 " « خلق الانسان من صلصال كالفخار » " انسان را آفريده است از گل‏خشكيده شبيه سفال پخته ." صلصال " يعنی دارای صلصله . " صلصال " صدارا می‏گويند ، يعنی به شكلی درآمده بود كه مانند سفال صدا می‏كرد در قرآن‏راجع به خلقت انسان ، در جاهايی تعبير دارد انسان را از خاك آفريد ، يك جا تعبير دارد انسان را از گل آفريد ، يك جا تعبير دارد انسان را ازلای گنديده آفريد ( « من حما مسنون » ) (حجر / . 26 ) ، يك جا تعبير دارد انسانرا از گل خشكيده آفريد . معلوم است كه اينها مراحل را ذكر می‏كند . " ازخاك آفريد " روشن است كه خاك قبل از گل است و گل از خاك به وجودمی‏آيد ، " لای گنديده متعفن " : آب و خاك كه با همديگر مخلوط می‏شوندابتدا گل است ، بعدها كه می‏ماند ، در اثر تخميرها وفعل و انفعال‏هايی‏تبديل به يك " لای گنديده " می‏شود . " گل خشكيده " : اين باز ازمراحل بعد است كه زمانی هم به اين حالت در می‏آيد . قرآن خلقت انسان رادر اين مراحل مختلف بيان كرده است :

 از خاك آفريده شده است ، از گل‏آفريده شده است . از لای گنديده آفريده شده است و از گل خشكيده آفريده‏شده است .اينها مراحلی در خلقت انسان را نشان می‏دهد . دراينجا هم قرآن همين قدر تعبيرش اين است كه انسان را از گل خشكيده‏آفريرد . از يك طرف به قرينه اينكه می‏گويد " از گل خشكيده " بايدبگوييم پس مقصود از " انسان " يعنی انسان اول ، كه بعضی از مفسرين اين‏جور گفته‏اند . ولی به قرينه اينكه كلمه " انسان " اسم جنس است نه اسم‏شخص ، و بعيد است كه الف و لام را الف و لام عهد بگيريم ( و بگوييم ) يعنی آن انسان معين ، آن انسان اول ، ( لذا ) مقصود اين است كه نوع‏انسان را ، منتها نوع انسان را به اعتبار آن اوايل اوايلش ، يعنی‏می‏خواهد بگويد خلقت اولی انسان منتهی می‏شود به گل خشكيده . اين هم بازتعبيری است كه از نظر هدف نظير " « و الارض وضعها للانام »" است ، يعنی ای انسان اگر روزی رسيدی به اينجا كه ابتدای خلقت انسان خاك بوده‏، لجن بوده ، گل خشكيده بوده ، چه و چه بوده ، يك وقت اينها فكر تو رابه آنجا نبرد كه پس يك تصادف بود كه انسان آفريده شد .

 انسان ، مخصوصا مردمی كه در معارف الهی خيلی ورود ندارند ، گاهی به‏ يك اسم از اسماء الهی توجه می‏كند و اسمهای ديگر خدا را غافل می‏شود ، يعنی يك شأن از شؤون الهی را توجه دارد در حالی كه از شؤون ديگر الهيی‏ غافل است . غالبا مردم فقط به قدرت خدا توجه دارند . هر چه بگوييد ، می‏گويد خدا كه قدرت دارد . فلان چيز آيا اين جور هست يا اين جور نيست ؟ خدا كه قدرت دارد چنين بكند . بله ، خداقدرت دارد ؟ قدرتش هم غير متناهی است ( « ان الله علی كل شی‏ء قدير ») اما خدا تنها قادر كه نيست‏ ، حكيم هم هست . حكمت ، خودش اقتضايی دارد . قدرت از آن جهت كه‏ قدرت است ، يعنی عجز و ناتوانی در مقابل ( كارها ) نيست ، اما حكمت‏ است كه حسابی را در كار می‏آورد . خداوند قادر هست ، احد هست ، حكيم‏ هست ، باسط هست ، قابض هست ، هزاران اسماء و صفات دارد . خلقت ناشی‏ از ذات مستجمع جميع صفات كماليه است نه ناشی از ذات دارای فقط يك صفت كه قدرت است . افرادی كه فقط قدرت را می‏بينند می‏گويند ( آيا ) خدا انسان را آفريده ؟ ( می‏گوييم بله . می‏گويند ) خدا كه قدرت دارد ، خدا قدرت دارد انسان را از اول از هيج چيز يك دفعه بيافريند ، ديگر چه احتياجی است كه خاكی باشد ، گلی باشد ، لای گنديده‏ای باشد ، گل خشكيده‏ايد باشد ، زمانی باشد ، مدتها اين در تخمير مانده باشد ؟ مگر خدا قادر نيست ؟ مگر خدا عاجز و ناتوان‏ است ؟ جواب اين است : پس بچه هم كه می‏خواهد متولد شود ، كسی بگويد مگر خدا ناتوان است ؟ اين تشريفات ديگر چيست كه حتما ازدواج باشد و مرد زنی باشند و عمل مباشرتی انجام بگيرد و بعد نه ماه طول بكشد ، قدم به‏ قدم جلو بيايد ، مگر خدا قادر نيست ؟ خدا اگر قادر است يكدفعه اين كار را انجام بدهد !

 يك آدم عوامی كه خيال می‏كرد شخصی دختر دارد رفته بود به خواستگاری‏ دخترش . بعد كه عده‏ای را به خواستگاری فرستاد ، او گفت اصلا من دختر ندارم ، فقط يك پسر دارم . او جواب داد حالا همان . گفت پسر كه نمی‏شود ! مگر نمی‏خواهد خدا به تو فرزند بدهد ؟ گفت خدا اگر بخواهد فرزند بدهد از پسرش هم می‏دهد ( خنده حضار). اينها حرف مفت است . قرآن وقتی كه ما را متوجه می‏كند كه خداوند انسان را از خاك آفريد ، از گل آفريد ، از لای گنديده آفريد ، از گل‏ خشكيده آفريد ، در ذهن ما اين نباشد كه خدا قدرت دارد ، بخواهد بيافريند آنا می‏آفريند ، اينها ديگر يعنی چه ؟ !

 برای اين است كه شما اگر بعد در نظامات علمی به اين جور مسائل بر بخوريد بدانيد اينها هم روی حكمت و حساب بوده كه خلقت انسان بايد اين مراحل را طی كند . پس همين طور كه‏ " « و الارض وضعها للانام »" زمين را كه خدا آفريده است حساب شده‏ بوده است ، خلقت انسان هم از خاك و از گل و از اين جور چيزها كه اين مراحل را بايد طی كند - روی حساب است .

 " « و خلق الجان من مارج من نار »" قرآن موجود ديگری را عرضه می‏دارد به نام " جن " يا " جان " كه در ادبيات فارسی ما اين امر منشأ يك‏ سلسله اشتباهات شده و آن اين است كه ما اغلب كلمه " جن " را به " ديو " ترجمه می‏كنيم و ديو در فارسی قديم و در فرهنگ خيلی قديم ايران‏ معنا و مفهوم ديگری داشته غير از مفهومی كه جن در قرآن دارد . مثل خود كلمه " شيطان " است كه گاهی آن را به " اهريمن " ترجمه می‏كنند ، در صورتی كه اين دو كلمه مساوی يكديگر نيستند .

 از قديم فكری در دنيا بوده كه بيشتر هم در ايران قديم خود ما بوده است‏ ، معتقد به ثنويت در خلقت بودند ، يعنی مخلوقات را تقسيم می‏كردند به‏ مخلوقات خوب و بايستنی يعنی مخلوقاتی كه بايست هم خلق می‏شد ، و مخلوقات زشت و نبايستنی ، مخلوقاتی كه نبايد خلق می‏شد . می‏گفتند منشأ آن خيرها و خلق شدنی‏ها يك مبدأ است كه او هدفش از خلقت ، خير بوده ، و آن نبايستنی‏ها از كانون ديگری پيدا شده كه هدف آن كانون خير رساندن‏ نبوده ، شر رساندن بوده است . ( اين دو مبدأ را " سپنت مئنيو " و " انگرا مئنيو " می‏ناميدند ، از اسمهای قديم ايران . ) آن گروهی را كه‏ جنود آن مبدأ خير بودند اغلب " ايزدان " ايزدها می‏گفتند و آن گروهی را كه سپاهيان شر بودند " ديو " - و گاهی " دد " - می‏گفتند . آن ديوها دست اندركار خلقت عالم بودند ، منتها خلقت آن چيزهايی كه نبايد خلق‏ شوند .

 فرض كنيد فكر می‏كردند مار و عقرب نبايد آفريده شوند ، آنها هستند كه آمده‏اند مار و عقرب را آفريده‏اند برای اينكه قصد سوء در كار عالم داشتند ، ولی آن ايزدان قصد خير داشتند ، مثلا باران خلق كردند ، نور آفريدند . به همين دليل ديو و ملك در مقابل هم قرار می‏گيرند . ملك يعنی‏ موجوداتی كه در نظام خلقت قرار گرفته‏اند و می‏خواهند كار خير انجام دهند ، و ديو يعنی موجوداتی كه در نظام خلقت‏ قرار گرفته‏اند و می‏خواهند كار شر انجام دهند . ولی در اسلام و قرآن چنين مطلبی مطرح نيست ، از نظر اسلام و قرآن هر چه‏ هست وجودش خير است ، يعنی هيچ چيزی در عالم نيست كه اصل خلقتش غلط بوده و نمی‏بايست آفريده شود ، و لهذا قرآن همه مأمورانی را كه در نظام‏ خلقت از طرف پروردگار دخالت دارند " ملك " می‏نامد ، ولی در مقابل‏ به " جن " هم قائل است . جن در رديف ملائكه نيست ، در رديف انسان‏ است ، يعنی در عالم جزء مخلوقاتی است كه مكلف و موظف‏اند ، مثل انسان‏ ، منتها جن مخلوقی است كه درجه‏اش از انسان پايين‏تر است . گو اينكه انز نظر بعضی از قدرتها بر انسان می‏چربد و تواناييهايی دارد كه انسان ندارد ولی از نظر درجه وجودی از انسان پست‏تر است ، و حتی آن كارهايی كه بعضی‏ از افرادی كه سر و كارشان با جن است - البته آنهايی كه راست می‏گويند انجام می‏دهند ، اينها را اهل معنا نمی‏پسندند ، يعنی سروكار داشتن انسان‏ با جن روح انسان را تعالی نمی‏دهد ، تنزل می‏دهد و تعالی نمی‏دهد . حال به‏ يك معنای ديگر ( كه ) اساسا آنها خود به خود مسخر باشند آن مسأله ديگری‏ است .

 اينجا از خلقت انسان و خلقت جن ياد شده . قرآن می‏گويد ما انسان را از خاك ، گل ، اين جور چيزها آفريديم و جن را از شعله‏ای از آتش آفريديم : " « و خلق الجان من مارج من نار »" جنس او آتشين است ، اين يك جنس‏ است و او جنس ديگری ، مبدأ مادی اين يك چيز است و مبدأ مادی او چيز ديگری . شيطان هم راجع به آدم اول همين حرف را زد ، گفت " « خلقتنی من‏ نار و خلقته من طين »" مرا از آتش آفريدی و او را از گل . (اعراف / . 12 )

 می‏خواست بگويد آتش بر گل شرافت دارد ، اصل من بر اصل او شرافت دارد . " « فبای الاء ربكما تكذبان »" پس اصل خلفت شما هم روی حساب بوده ، به چه نعمت از نعمتهای پروردگار تكذيب می‏كنيد ؟ " « رب المشرقين و رب المغربين فبای الاء ربكما تكذبان »" در قرآن‏ در بعضی جاها مشرق و مغرب ذكر شده ( « و الله المشرق و المغرب ») (بقره / . 115)، در بعضی جاها " مشارق و مغارب " ذكر شده ، يعنی مشرقها و مغربها ، و در بعضی جاها " مشرقين و مغربين " ذكر شده ، دو مشرق و دو مغرب . اين‏ امر قهرا سؤالی را برانگيخته كه آيا يك مشرق و مغرب است آن طور كه در بعضی از آيات تعبير اين جور است ؟ يا دو مشرق و دو مغرب است اين طور كه در آيه سوره الرحمن است ؟ يا نه ، مشرقها و مغربهاست آن طور كه در سوره " الصافات " است ( « رب المشارق ») (الصافات / . 5 ) ؟ حال اگر بگوييم كه‏ مشرقها و مغربها هست ، مقصود از " مشرقها و مغربها " چيست ؟

 درباره اين ( مطلب ) وجوهی ذكر كرده‏اند . بعضی گفته‏اند آن كه در قرآن‏ دارد مشرقها و مغربها ، اشاره به اين است كه تنها زمين نيست كه خورشيد بر آن طلوع و از آن غروب می‏كند . به حسب " هيئت " قديم فقط زمين بود كه خورشيد بر او طلوع و از او هم غروب می‏كرد ، ولی حالا معلوم شده كه اين‏ طور نيست ، مثل زمين زمينهايی وجود دارد كه آنها هم شب و روز دارند و خورشيد بر آنها طلوع و غروب می كند ، بعضی گفته‏اند نه ، به اعتبار خود زمين است ، چون در ايام سال خورشيد هر روزی از يك نقطه طلوع می‏كند و در نقطه ديگر غروب می‏كند ، زيرا يا روز بلند می‏شود و شب كوتاه يا برعكس .

 مثلا اگر اول فروردين و به اصطلاح قدما نقطه اعتدال ربيعی را در نظر بگيريم ، يعنی آن روز اول‏ فروردين كه شب و روز برابر ، خورشيد در مدارات فرضی آسمان ( در مداری‏ قرار دارد كه نيمی از زمين در بالای آن واقع می‏شود ونيم ديگر در پايين ) ، يعنی اگر ما فرض كنيم زمين يا خورشيد حركت می‏كند ، خورشيد روی نقطه‏ای‏ در آن دايره فرضی ( قرار گرفته است ) كه اگر آن نقطه را در نظر بگيريم‏ نيمی از زمين در اين طرفش قرار می‏گيرد و نيم ديگر در آن طرف ، يعنی‏ معادل با خط استوا . ولی هر چه كه رو به تابستان می‏رويم خورشيد ميل به‏ اصطلاح شمالی پيدا می‏كند و به طرف شمال زمين نزديكتر می‏شود . تا می‏رسيم‏ به وسط تابستان ، باز برمی‏گردد . اول پاييز كه می‏آيد باز می‏رسد به نقطه‏ اول . باز از پاييز به زمستان به آن طرف ( ميل می‏كند ) يعنی ميل جنوبی‏ پيدا می‏كند . پس اگر ما محاذات زمين را حساب كنيم خورشيد هر روزی از نقطه‏ای طلوع می‏كند و هر روزی هم در نقطه‏ای غروب می‏كند ، منتها در هر سالی ( خورشيد ) دو روز هم در نقطه غروب می‏كند ، يك وقت در رفتن‏ خورشيد ، يك وقت هم در برگشتن خورشيد . پس اين است كه نسبت به زمين‏ هم ما مشرقها و مغربها داريم .

حال " مشرقين و مغربين " به چه مناسب ؟ مشرقين و مغربين به اعتبار نهايت ميل شمالی و نهايت ميل جنوبی ، يعنی آخرين حد مشرق و آخرين حد مغرب ، چون گفتيم در يك جهت ( مثلا مشرق ) ، خورشيد وقتی كه تمايل به‏ اين طرف پيدا می‏كند به آخرين حد می‏رسد ، تمايل به آن طرف هم كه پيدا می‏كند به آخرين حد می‏رسد . مغربش هم همين طور است . حال چرا در اينجا اين دو حد كه آخرين حد است ذكر شده ؟ اين خودش نكته‏ای دارد : چون اينجا قرآن در مقام تعديد و شمارش نعمتهاست ، می‏خواهد بگويد اينكه خورشيد ميان اين دو حد ( آخرين حد زمستان و آخرين حد تابستان ) حركت می‏كند ، خود همين يك‏ حساب است كه اگر اين جور نبود كار زمين تنظيم نمی‏شد ، يعنی اگر هميشه‏ مثلا مانند روز اول بهار بود ، آن فوايدی كه برای تابستان هست و فوايدی‏ كه برای ( پاييز هست و فوايدی كه برای زمستان هست وجود نداشد ) . ما مثلا وقتی كه ايام اول بهار را می‏بينيم می‏گوييم چه خوب بود كه همه ايام‏ سال اين جور بود . ولی همه ايام سال محال است كه اين جور باشد . اگر همه‏ ايام سال اين جور بود هيچ وقت اين جوب نبود . حالا به اين دليل اين ايام‏ خوب است كه يك زمستانی را پشت سر گذاشته و يك تابستانی را هم در جلوی رو دارد . اگر هميشه زمستان بود خوب نبود ، هميشه هم تابستان بود خوب نبود، هميشه هم پاييز بود خوب نبود ، هميشه هم بهار بود خوب نبود. خوبی‏اش اين است كه در ميان اين دو مشرق و در ميان اين دو مغرب هميشه‏ زمين و خورشيد در حركت هستند . " « رب المشرقين و رب المغربين فبای‏ الاء ربكما تكذبان »" . و صلی الله علی محمد و اله الطاهرين .

منبع : از کتاب " آشنايی با قرآن ( 6 ) تفسير سوره الرحمن ( 2 ) " اثر شهید مطهری

 








 
 
n s u n
« انسان »
 
c a t e g o r y
« موضوعات »
بیش از 100 موضوع با محوریت انسان
 
r e g i s t e r a t i o n
« عضویت و اشتراک »
با لینک ثابت RSS سایت مطالب را در سایت و یا نرم افزار خود منتشر و شماهده کنید
به زودی

به مناسبت آغاز سال 1391 و شروع چهارمین سال فعالیت سایت سامانه عضویت پیامکی "انسان" افتتاح شد.
جهت دریافت رایگان پیام های کوتاه با موضوع انسان یک پیامک با متن انسان به شماره
3000258800 ارسال نموده و منتظر تائید عضویت خود در سامانه شوید.
شما نیز می توانید نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را به شماره مذکور پیامک کنید.

 
l a s t  p o s t
« آخرین مطالب »
 
v o t e
« نظرسنجی »

نظر شما در مورد محتوی سایت انسان چیست؟


 
c a n o n i c a l   t i m e
« اوقات شرعی »
 
c h a r i t y
« كمك هاي انسان دوستانه »»





برنامه جهانی مبارزه با گرسنگی

کمک به ایتام
 
 
t r a n s l a t e
« ترجمه »

 
c a l e n d a r
« تقویم شمسی »
<    «  دی 1403  »    >
شیدسچپج
 12
3456789
10111213141516
17181920212223
24252627282930
 
 
l i n k  b o x
« پیوند به بیرون »

براي تبادل لينك با ما آدرس سايت را با نام "انسان" در وبسايت يا وبلاگ خود اضافه كرده و سپس از قسمت تماس با ما لينك خود را ارسال نمائيد
آدرس های ورودی به سایت:
www.Nsun.us
www.N-Sun.ir
www.Nsun.tk
nsun.ely.ir

 
 

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو بیاره Copyright © 2009-2010 By www.nSun.us , All rights reserved -  Hosted & Design By Hami Web Network
Powered By DataLifeEngine - SMS Box= 3000258800  -   SMS Plugin Service By www.SmsWay.ir