انسان و ايمان
مقدمهای بر جهان بينی اسلامی ( جلد اول ) اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری ( قسمت اول )
مقدمه
" مقدمهای بر جهان بينی اسلامی " مجموعهای است مشتمل بر شش جلد ، و آخرين اثر نگارشی متفكر شهيد استاد مطهری میباشد طرحی كه استاد شهيد برای اين كتاب در نظر داشتند شامل هفت جلد میشد كه عناوين آنها به اين شرح است :
انسان و ايمان ، جهان بينی توحيدی ، وحی و نبوت ، انسان در قرآن ، جامعه و تاريخ ،
امامت و رهبری ، زندگی جاويد يا حيات اخروی ولی با شهادت آن متفكر گرانقدر
به دست منافقان ، اين طرح به انجام نرسيد و استاد شهيد فرصت نگارش جلد ششم
اين مجموعه يعنی " امامت و رهبری " را نيافتند ولی پس از شهادت آن بزرگوار مجموعهای
از سخنرانيها و يادداشتهای ايشان در اين باب ، توسط " شورای نظارت بر نشر آثار استاد شهيد " تحت عنوان " امامت و رهبری " منتشر شد كه علاقمندان میتوانند كتاب مذكور
را بجای جلد ششم اين مجموعه مطالعه نمايند . انگيزه استاد شهيد از نگارش اين كتاب ، بيشتر رفع شبهات و نماياندن انحرافات فكریئی
بوده است كه در آن زمان توسط برخی گروهها اعم از مذهبی و غير مذهبی تبليغ میشد ،
و البته اين شبهات و انحرافات ، اختصاص به زمان خاصی ندارد و در هر زمانی میتواند
مطرح باشد اين كتاب همچون ديگر آثار استاد شهيد از بيانی ساده و روان و نثری شيوا برخوردار است ،
و شايد از آن جهت كه استاد عنايت داشتهاند كه اين كتاب برای اقشار بيشتری قابل
استفاده باشد ، سادگی و روانی عبارات بيشتر رعايت شده است همچنين چنانكه
از نام اين كتاب بر میآيد ، مطالب اين كتاب در بيشتر موارد به اختصار بيان شدهاند
تفصيل اكثر اين موارد را در ديگر آثار آن بزرگوار بايد جستجو كرد . شورای نظارت بر نشر آثار استاد شهيد مرتضی مطهری 22 بهمن 1367
انسان و حيوان
انسان ، خود نوعی حيوان است از اين رو با ديگر جانداران مشتركات بسيار دارد اما يك سلسله تفاوتها با هم جنسان خود دارد كه او را از جانداران ديگر متمايز ساخته و به او مزيت و تعالی بخشيده و او را بی رقيب ساخته است . تفاوت عمده و اساسی انسان با ديگر جانداران كه ملاك " انسانيت " او است و منشا چيزی به نام تمدن و فرهنگ انسانی گرديده است در دو ناحيه است :
بينشها و گرايشها . جانداران عموما از اين مزيت بهرهمندند كه خود را و جهان خارج را درك میكنند و بدانها آگاهند و در پرتو آن آگاهيها و شناختها ، برای رسيدن به خواستهها و مطلوبهای خود تلاش مینمايند . انسان نيز مانند جانداران ديگر يك سلسله خواستهها و مطلوبها
دارد و در پرتو آگاهيها و شناختهای خويش برای رسيدن به آن خواستهها و مطلوبها در تلاش است تفاوتش با ساير جانداران در شعاع و وسعت و گستردگی آگاهيها و شناختها، و از نظر تعالی سطح خواستهها و مطلوبها است. اينست آنچه به انسان مزيت و تعالی بخشيده و او را ساير جانداران جدا ساخته است .
شعاع آگاهی و سطح خواسته حيوان
آگاهی حيوان از جهان تنها به وسيله حواس ظاهره است از اينرو سطحی و ظاهری است ، به درون و روابط درونی اشياء نفوذ نمیكند ثانيا فردی و جزئی است ، از كليت و عموميت برخوردار نيست ثالثا منطقهای است ، محدود به محيط زيست حيوان است و به خارج محيط زيست او راه پيدا نمیكند رابعا حالی است ، يعنی بسته به زمان حال است ، از گذشته و آينده بريده است حيوان نه از تاريخ خود يا جهان آگاه است و نه درباره آينده میانديشد و نه تلاشش به آينده تعلق دارد . حيوان از نظر آگاهی ، هرگز از چهارچوب ظواهر ، فرديت و جزئيت ، محيط زيست ، زمان حال خارج نمیگردد ، در اين چهار زندان برای هميشه محبوس است و اگر احيانا خارج شود نه آگاهانه و از روی شعور و انتخاب است ، بلكه تحت تسخير اجباری طبيعت و به صورت غريزه و ناآگاهانه و غير شاعرانه است . سطح خواستهها و مطلوبهای حيوان ، مانند شعاع شناخت و
آگاهيش از جهان در محدودهای خاص است اولا مادی است ، از حدود خوردن و آشاميدن و خوابيدن و بازی كردن و خانه و لانه گرفتن و استفاده از جنس مخالف بالاتر نمیرود برای حيوان ، خواسته و مطلوب معنوی ، ارزش اخلاقی و غيره مطرح نيست ثانيا شخصی و فردی است ، مربوط به خودش و حداكثر به جفت و فرزندش ثالثا منطقهای است ، مربوط است به محيط زيست خودش رابعا حالی است و به زمان حال تعلق دارد . يعنی همان محدوديتهايی كه بعد ادراكی وجود حيوان دارد ، بعد خواهشها و گرايشهای وجودش دارد حيوان از اين نظر نيز در محدوده خاصی زندانی است . حيوان اگر هدفی را تعقيب كند و به سوی غايتی حركت كند كه از اين محدوده خارج باشد ، مثلا به نوع تعلق داشته باشد نه به فرد ، به آينده تعلق باشته باشد نه به حال - مانند آنچه در بعضی حيوانات اجتماعی از قبيل زنبور عسل مشاهده میشود - ناآگاهانه و به حكم غريزه و فرمان مستقيم نيروئی است كه او را آفريده و جهان را تدبير میكند .
شعاع آگاهی و سطح خواسته انسان
قلمرو انسان چه در ناحيه آگاهيها و بينشها و شناختها و چه در ناحيه خواستهها و مطلوبها بسی وسيعتر و گستردهتر و متعالیتر است . آگاهی انسان و شناخت او ، از ظواهر اشياء و پديدهها عبور میكند و تا درون ذات
و ماهيت آنها و روابط و وابستگيهای آنها و ضرورتهای حاكم بر آنها نفوذ مینمايد
آگاهی انسان نه در محدوده منطقه و مكان ، زندانی میماند و نه زنجيره زمان
آن را در قيد و بند نگه میدارد هم مكان را در مینوردد و هم زمان
را از اين رو هم به ماوراء محيط زيست خويش آگاهی پيدا میكند
تا آنجا كه دست به شناخت كرات ديگر میيازد ، و هم بر گذشته و آينده
خويش وقوف میيابد ، تاريخ گذشته خويش و جهان يعنی تاريخ زمين ، آسمان
، كوهها ، درياها ، گياهان و جانداران ديگر را كشف میكند و درباره آينده
تا افقهای دوردست میانديشد بالاتر اين كه انسان انديشه خويش را
درباره بینهايتها و جاودانگيها به جولان میآورد و به برخی بینهايتها
و جاودانگيها شناخت پيدا میكند آدمی از شناخت فرديت و جزئيت پا فراتر
مینهد ، قوانين كلی و حقايق عمومی و فراگيرنده جهان را كشف میكند
و به اين وسيله تسلط خويش را بر طبيعت مستقر میسازد . انسان از نظر خواستهها و مطلوبها نيز میتواند سطح والائی داشته باشد انسان موجودی است ارزشجو ، آرمانخواه و كمال مطلوبخواه ، آرمانهايی را جستجو میكند كه مادی و از نوع سود نيست ، آرمانهايی كه تنها به خودش و حداكثر همسر و فرزندانش اختصاص ندارد ، عام و شامل و فراگيرنده همه بشريت است ، به محيط و منطقه خاص يا قطعهای خاص از زمان محدود نمیگردد . انسان آنچنان آرمانپرست است كه احيانا ارزش عقيده و آرمانش فوق همه ارزشهای ديگر قرار میگيرد ، آسايش و خدمت به انسانها از آسايش خودش با اهميتتر میگردد ، خاری كه در پای ديگران فرو برود مثل اين است كه
در پا بلكه چشم خودش فرو رفته باشد ، با ديگران همدرد میشود ، از شادی
ديگران شاد و از اندوه آنان اندوهگين میگردد ، به عقيده و آرمان مقدس خود
آنچنان دلبستگی پيدا میكند كه منافع خود ، بلكه حيات و هستی خود را به
سهولت فدای آن مینمايد . جنبه انسانی تمدن بشری كه روح تمدن به شمار
میرود ، مولود اينگونه احساسها و خواستههای بشری است .
ملاك امتياز انسان
بينش وسيع و گسترده انسان درباره جهان ، محصول كوشش جمعی بشر است كه در طی قرون و اعصار روی هم انباشته شده و تكامل يافته است اين بينش كه تحت ضوابط و قواعد و منطق خاص در آمده نام " علم " يافته است علم به معنی اعم يعنی مجموع تفكرات بشری درباره جهان كه شامل فلسفه هم میشود محصول كوشش جمعی بشر است كه نظم خاص منطقی يافته است . گرايشهای معنوی و والای بشر ، زاده ايمان و اعتقاد و دلبستگيهای او به برخی حقايق در اين جهان است كه آن حقايق ، هم ماورای فردی است ، عام و شامل است ، و هم ماورای مادی است ، يعنی از نوع نفع و سود نيست اينگونه ايمانها و دلبستگيها ، به نوبه خود ، مولود برخی جهان بينیها و جهان شناسیها است كه يا از طرف پيامبران الهی به بشر عرضه شده است و يا برخی فلاسفه خواستهاند نوعی تفكر عرضه نمايند كه ايمانزا و آرمان خيز بوده باشد .
به هر حال گرايشهای والا و معنوی و فوق حيوانی انسان آنگاه كه پايه و زيربنای اعتقادی و فكری پيدا كند نام " ايمان " به خود میگيرد . پس نتيجه میگيريم كه تفاوت عمده و اساسی انسان با جانداران ديگر كه ملاك " انسانيت " او است و انسانيت وابسته به آن است ، علم و ايمان است . درباره امتياز انسان از جانداران ديگر سخن فراوان گفته شده است برخی منكر امتياز اساسی ميان اين نوع و ساير انواع هستند ، تفاوت آگاهی و شناخت انسان با حيوان را از قبيل تفاوت كمی و حداكثر تفاوت كيفی میدانند ، نه تفاوت ماهوی همه آن شگفتيها و اهميتها و عظمتها كه نظر فلاسفه بزرگ شرق و غرب را سخت درباره مساله شناخت در انسان جلب كرده است ، چندان مورد توجه اين گروه واقع نشده است . اين گروه انسان را از نظر خواستهها و مطلوبها نيز يك حيوان تمام عيار میدانند بدون كوچكترين تفاوتی از اين نظر (هابز از فلاسفه معروف انگلستان چنين نظری درباره انسان دارد . )
برخی ديگر تفاوت او را در جان داشتن میدانند ، يعنی معتقدند
جاندار و ذی حيات منحصر به انسان است ، حيوانات ديگر نه احساس دارند
و نه ميل و نه درد و نه لذت ، ماشينهايی بیجاناند شبيه جاندار تنها
موجود جاندار انسان است ، پس تعريف حقيقی او آن است كه موجودی
است جاندار (نظريه معروف دكارت .) ديگر انديشمندان كه انسان را تنها جاندار
جهان نمیدانند و به امتيازات اساسی ميان او و ساير جانداران قائلند .
هر گروهی به يكی از مختصات و امتيازات انسان توجه كردهاند از اين رو انسان با تعبيرها و تعريفهای مختلف و متفاوتی تعريف شده است از قبيل : حيوان ناطق ( تعقل كننده ) ، مطلق طلب ، لايتناهی ، آرمانخواه ، ارزشجو ، حيوان ماوراء الطبيعی ، سيری ناپذير ، غير معين ، متعهد و مسؤول ، آيندهنگر ، آزاد و مختار ، عصيانگر ، اجتماعی ، خواستار نظم ، خواستار زيبايی ، خواستار عدالت ، دو چهره ، عاشق ، مكلف ، صاحب وجدان ، دو ضميری ، آفريننده و خلاق ، تنها ، مضطرب ، عقيده پرست ، ابزارساز ، ماورا جو ، تخيل آفرين ، معنوی ، دروازه معنويت ، و . . . بديهی است كه هر يك از اين امتيازات به جای خود صحيح است اما شايد اگر بخواهيم تعبيری بياوريم كه جامع تفاوتهای اساسی باشد همان به كه از علم و ايمان ياد كنيم و بگوئيم انسان حيوانی است كه با دو امتياز " علم و ايمان " از ديگر جانداران امتياز يافته است .
آيا انسانيت رو بناست ؟
دانستيم كه انسان نوعی حيوان است ، از اين رو مشتركات زيادی با ساير جانداران دارد ، در عين حال يك سلسله امتيازات اساسی ، او را از ساير جانداران متمايز ساخته است . وجوه مشترك انسان با حيوان ، و وجوه امتياز او از حيوان سبب شده كه انسان دارای دو زندگی باشد ، زندگی حيوانی و زندگی انسانی ، و به تعبير ديگر زندگی مادی و زندگی فرهنگی .
اينجا مسالهای مطرح است آن اينكه چه رابطهای ميان حيوانيت انسان و انسانيت او ، ميان زندگی حيوانی او و زندگی انسانی او ، ميان زندگی مادی و زندگی فرهنگی و روحانی او وجود دارد ؟ آيا يكی از اين دو ، اصل است و ديگری فرع ؟ يكی اساس است و ديگری انعكاسی از او ؟ يكی زير بناست و ديگری روبنا ؟ آيا زندگی مادی زيربنا و زندگی فرهنگی روبناست ؟ آيا حيوانيت انسان زيربنا و انسانيت او روبناست ؟ آنچه امروز مطرح است جنبه جامعه شناسانه دارد نه جنبه روانشناسانه ، از ديدگاه جامعه شناسی مطرح میشود و نه از ديدگاه روانشناسی ، و از اين رو شكل بحث به اين صورت است كه در ميان نهادهای اجتماعی آيا نهاد اقتصادی كه مربوط به توليد و روابط توليدی است اصل و زيربنا ، و ساير نهادهای اجتماعی ، بالاخص نهادهائی كه انسانيت انسان در آنها تجلی يافته است ، همگی فرع و روبنا و انعكاسی از نهاد اقتصادی است ؟ آيا علم و فلسفه و ادب و دين و حقوق و اخلاق و هنر در هر دورهای مظاهری از واقعيتهای اقتصادی بوده و از خود به هيچ وجه اصالتی ندارد ؟ آری آنچه مطرح است به اين شكل مطرح است اما خواهناخواه اين بحث جامعه شناسی نتيجهای روانشناسانه پيدا میكند ، و هم به بحثی فلسفی درباره انسان و واقعيت و اصالت آن كه امروز به نام اصالت انسان يا اومانيسم خوانده میشود كشيده میشود ، و آن اينكه انسانيت انسان به هيچ وجه اصالت ندارد ، تنها حيوانيتش اصالت دارد و بس ، انسان از اصالتی به نام انسانيت در برابر
حيوانيت خويش برخوردار نيست يعنی نظر همان گروه تاييد میشود كه منكر يك تمايز اساسی ميان انسان و حيواناند . طبق اين نظريه نه تنها اصالت گرايشهای انسانی ، اعم از حقيقت گرائی ، خيرگرائی ، زيبائی گرائی و خداگرائی نفی میشود ، اصالت واقعگرائی از ديد انسان درباره جهان و واقعيت نيز نفی میشود زيرا هيچ ديدی نمیتواند فقط " ديد " باشد ، بیطرفانه باشد ، هر ديدی يك گرايش خاص مادی را منعكس میكند و جز اين نمیتواند باشد . عجب اين است كه برخی از مكاتب كه چنين نظر میدهند ، در همان حال از انسانيت و انسانگرائی و اومانيسم دم میزنند ! حقيقت اين است كه سير تكاملی انسان از حيوانيت آغاز میشود و به سوی انسانيت كمال میيابد اين اصل ، هم درباره فرد صدق میكند و هم درباره جامعه انسان در آغاز وجود خويش جسمی مادی است ، با حركت تكاملی جوهری تبديل به روح يا جوهر روحانی میشود " روح انسان " در دامن جسم او زائيده میشود و تكامل میيابد و به استقلال میرسد حيوانيت انسان نيز به منزله لانه و آشيانهای است كه انسانيت او در او " رشد " میيابد و متكامل میشود همانطور كه خاصيت تكامل است كه موجود متكامل به هر نسبت كه تكامل پيدا میكند مستقل و قائم به ذات و حاكم و مؤثر بر محيط خود میشود انسانيت انسان چه در فرد و چه در جامعه ، به هر نسبت تكامل پيدا كند ، به سوی استقلال و حاكميت بر ساير جنبهها گام بر میدارد يك فرد انسان تكامل يافته فردی است كه بر محيط بيرونی و درونی خود تسلط نسبی
دارد فرد تكامل يافته يعنی وارسته از محكوميت محيط بيرونی و درونی ، و
وابسته به عقيده و ايمان . تكامل جامعه نيز عينا به همان صورت رخ میدهد كه تكامل روح در دامن جسم و تكامل انسانيت " فرد " در دامن حيوانيت او صورت میگيرد . نطفه جامعه بشری بيشتر با نهادهای اقتصادی بسته میشود جنبههای فرهنگی و معنوی جامعه بمنزله روح جامعه است همانطور كه ميان جسم و روح تاثير متقابل هست ، (حكماء اسلامی ، اصلی در رابطه متقابل روح و بدن دارند كه با اين عبارت بيان میشود : " النفس و البدن يتعا كسان ايجابا و اعدادا " . )
ميان روح جامعه و اندام آن يعنی ميان نهادهای معنوی و نهادهای مادی آن چنين رابطهای برقرار هست همانطور كه سير تكاملی فرد به سوی آزادی و استقلال و حاكميت بيشتر روح است ، سير تكاملی جامعه نيز چنين است يعنی جامعه انسانی هر اندازه متكاملتر بشود ، حيات فرهنگی ، استقلال و حاكميت بيشتری بر حيات مادی آن پيدا میكند انسان آينده ، حيوان فرهنگی است نه حيوان اقتصادی انسان آينده ، انسان عقيده و ايمان و مسلك است نه انسان شكم و دامن . البته اين به آن معنی نيست كه جامعه بشر با يك جبر و ضرورت ، قدم به قدم و روی خط مستقيم به سوی كمال ارزشهای انسانی حركت میكند و همواره جامعه انسان در هر مرحله از زمان از اين نظر نسبت به مرحله پيشين يك گام جلوتر است ممكن است بشر ، دورهای از زندگی اجتماعی را طی كند كه با همه پيشرفتهای فنی و تكنيكی ، از نظر معنويات انسانی نسبت به گذشتهاش
مرحله يا مراحلی به انحطاط كشيده شده باشد همچنانكه امروز نسبت
به بشر قرن ما گفته میشود . بلكه به اين معنی است كه بشر در مجموع حركات خود ، هم از نظر مادی و هم از نظر معنوی رو به پيش است حركت تكاملی بشر از نظر معنوی يك حركت يكنواخت روی خط مستقيم نيست ، حركتی است كه گاهی انحراف به راست يا به چپ دارد ، توقف و احيانا بازگشت دارد ، ولی در مجموع خود يك حركت پيشرو و تكاملی است اين است كه میگوئيم انسان آينده حيوان فرهنگی است نه حيوان اقتصادی ، انسان آينده انسان عقيده و ايمان است نه انسان شكم و دامن . طبق اين نظريه ، جنبه انسانی انسان به علت اصالتش ، همراه و بلكه مقدم بر تكامل ابزارهای توليديش تكامل يافته و بر اثر تكامل ، تدريجا از وابستگيش و تاثير پذيريش از محيط طبيعی و اجتماعی كاسته و بر وارستگيش كه مساوی است با وابستگی به عقيده و آرمان و مسلك و ايدئولوژی ، و نيز تاثير بخشيش بر روی محيط طبيعی و اجتماعی افزوده است و در آينده هر چه بيشتر به آزادی كامل معنوی يعنی استقلال و وابستگی به عقيده و ايمان و ايدئولوژی خواهد رسيد انسان در گذشته با اينكه از مواهب طبيعت و مواهب وجود خود كمتر بهرهمند بوده ، بيشتر اسير و برده طبيعت و هم اسير و برده حيوانيت خود بوده ، اما انسان آينده در عين اينكه از طبيعت و از مواهب وجود خود بيشتر بهرهبرداری خواهد كرد ، از اسارت طبيت و از اسارت قوای حيوانی خود بالنسبه آزادتر و بر حاكميت خود بر خود و بر طبيعت خواهد افزود . بنابراين نظر ، واقعيت انسانی ، هر چند همراه و در دامن تكامل حيوانی و مادی او رخ مینمايد ، به هيچ وجه سايه و انعكاس و تابعی از تكامل مادی او نيست ، خود واقعيتی است مستقل و تكامل يابنده ، همانطور كه از جنبههای مادی اثر میپذيرد ، در آنها تاثير میكند تعيين كننده سرنوشت نهائی انسان سير تكاملی اصيل فرهنگی او و واقعيت اصيل انسانی او است نه سير تكاملی ابزار توليد اين واقعيت اصيل انسانيت انسان است كه به حركت خود ادامه میدهد و ابزار توليد را همراه ساير شؤون ديگر زندگی متكامل میكند ، نه اينكه ابزار توليد خود به خود متكامل میشود و انسانيت انسان به مانند ابزاری توجيه كننده نظام توليدی ، تحول و تغيير میپذيرد ، و از اين رو نام تكامل را دارد كه توجيه كننده نظام توليدی متكاملتری است .
( ادامه دارد )
منبع : http://www.aviny.com/library/motahari/Books/26/pages/toc.html
|