انسان و ايمان
مقدمهای بر جهان بينی اسلامی ( جلد اول ) اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری ( قسمت چهارم )
مكتب ، ايدئولوژی
مكتب يا ايدئولوژی چيست و چگونه تعريف میشود ؟ چه ضرورتی است كه انسان به عنوان يك فرد و يا به عنوان عضو يك جامعه پيرو يك مكتب باشد و به يك ايدئولوژی بپيوندد و ايمان داشته باشد ؟ آيا وجود يك ايدئولوژی برای فرد يا جامعه انسان ضروری است ؟ مقدمهای اينجا لازم است . فعاليتهای انسان دو گونه است : التذاذی و تدبيری . فعاليتهای التذاذی همان فعاليتهای سادهای است كه انسان تحت تاثير مستقيم غريزه و طبيعت و يا عادت - كه طبيعت ثانوی است - برای رسيدن به يك لذت و يا فرار از يك رنج انجام میدهد مثلا تشنه میشود و به سوی ظرف آب دست میبرد ، گزندهای میبيند و پا به فرار میگذارد ، ميل شديد به سيگار پيدا میكند و سيگار آتش میزند .
اينگونه كارها ، كارهائی است موافق و ملايم با ميل ، و مستقيما با لذت و رنج سر و كار دارد كار لذت آور با نوعی جاذبه ، انسان را به سوی خود میكشد و كار رنج آور با نوعی دافعه ، انسان را از خود دور میسازد . فعاليتهای تدبيری كارهائی است كه خود آن كارها جاذبه يا دافعهای ندارند و غريزه و طبيعت ، انسان را به سوی آن كارها نمیكشاند و يا از آنها دور نمیسازد ، انسان را به حكم عقل و اراده به خاطر مصلحتی كه در آنها نهفته است و يا به خاطر مصلحتی كه در ترك آنها میبيند آنها را انجام میدهد يا ترك میكند ، يعنی علت غائی و نيروی محرك و برانگيزاننده انسان مصلحت است نه لذت لذت را طبيعت تشخيص میدهد و مصلحت را عقل لذت برانگيزاننده ميل است و مصلحت برانگيزاننده اراده انسان از كارهای التذاذی در حين انجام كار لذت میبرد ولی از كارهای مصلحتی لذت نمیبرد اما از تصور اينكه گامی به سوی مصلحت نهائی - كه خير و كمال و يا لذتی در آينده است - نزديك میشود خرسند میگردد فرق است ميان كاری كه لذت بخش و مسرت آفرين باشد يا كاری كه لذتی نمیبخشد و احيانا رنج آور است ولی انسان با رضايت و خرسندی آن رنج را تحمل میكند كارهای مصلحتی در اثر دوردست بودن نتيجه ، لذت آور و بهجت زا نيستند ، اما رضايت بخش هستند لذت و رنج از مشتركات انسان و حيوان است ، اما رضايت و خرسندی و يا كراهت و نارضايی از مختصات انسان است ، همچنانكه آرزو داشتن از مختصات بشر است رضايت و كراهت و آرزو در قلمرو و معقولات و در حوزه تفكرات بشر واقعند نه در حوزه حواس و ادراكات حسی او . گفتيم كه انسان كارهای تدبيری خويش را با نيروی عقل و اراده انجام میدهد ، برخلاف كارهای لتذاذی كه به حكم احساس و ميل صورت میگيرد معنی اينكه به حكم عقل انجام میگيرد اين است كه نيروی حسابگر عقل ، خير و كمال و يا لذتی را در دور دست میبيند و راه وصول به آن را كه احيانا صعبالعبور است كشف میكند و طرح وصول به آن را میريزد و معنی اينكه با نيروی اراده انجام میگيرد اين است كه در انسان قوه وابسته به قوه عقل وجود دارد كه نقش اجرا كننده مصوبات عقل را دارد و احيانا برخلاف همه ميلها و همه جاذبهها و كششهای طبيعی مصوبات عقلانی و طرحهای فكری را به مرحله عمل در میآورد . يك دانشجو ، طبيعت جوانيش او را به سوی خواب و خوراك و آسايش و شهوترانی و بازيگوشی میخواند ، اما عقل حسابگرش كه از يك طرف به مال و بال آور اين كارها ، و از طرف ديگر به عاقبت عافيت آفرين سختكوشيها و بی خوابیها و چشم از شهوت و لذت پوشيدنها میانديشد ، به حكم مصلحت به او فرمان میدهد كه شق دوم را انتخاب كند در اين هنگام انسان حكم عقل را كه مصلحت است بر حكم طبيعت كه لذت است ترجيح میدهد همچنين يك بيمار از دوا نفرت دارد ، از نوشيدن دوای تلخ و بدمزه رنج میبرد ، اما به حكم عقل مصلحت انديش و با نيروی اراده حاكم بر ميلها ، دوای تلخ بدمزه را میخورد . عقل و اراده هر اندازه نيرومندتر باشند فرمان خود را بهتر بر طبيعت - علی رغم تمايلاتش - تحميل مینمايند .
انسان در فعاليتهای تدبيری خود همواره يك طرح و نقشه و يك تئوری را در مرحله عمل پياده میكند انسان هر اندازه از ناحيه عقل و اراده تكامل يافتهتر باشد ، فعاليتهايش بيشتر تدبيری است تا التذاذی ، و هر اندازه به افق حيوانيت نزديكتر باشد فعاليتهايش بيشتر التذاذی است تا تدبيری ، زيرا فعاليت حيوان همه التذاذی است در حيوان احيانا فعاليتهايی كه نشان میدهد برای هدفها و نتيجههای دور دست است ديده میشود از قبيل لانه ساختنها ، مهاجرتها ، جفتگيريها و توليد نسلها ، ولی هيچيك از آنها آگاهانه و از روی وقوف به هدف و از روی تفكر برای پيدا كردن راه وصول و انتخاب وسيله صورت نمیگيرد بلكه با نوعی الهام جبری و غريزی از ماوراء ، صورت میگيرد انسان از نظر فعاليتهای تدبيری تا آنجا دايره فعاليتش گسترش میيابد كه فعاليتهای التذاذيش را هم در بر میگيرد ، يعنی برنامه ريزيهای مصلحتی تا آنجا ممكن است به دقت پی ريزی شود كه لذتها در كادر مصلحتها قرار گيرد و هر لذتی در عين اينكه لذت است مصلحت هم باشد و هر فعاليت طبيعی در همان حال كه پاسخگويی به دعوت طبيعت است ، اطاعت فرمان عقل نيز باشد اگر فعاليت تدبيری ، فعاليتهای التذاذی را زير پوشش خود قرار دهد ، و اگر فعاليتهای التذاذی ، بخشی از طرح كلی برنامه عام تدبيری زندگی قرار گيرد ، طبيعت با عقل ، و ميل با اراده ، انطباق میيابند . فعاليت تدبيری به حكم آنكه بر محور يك سلسله غايات و اهداف دوردست میگردد ، خواهناخواه نيازمند به طرح و برنامه و روش و انتخاب وسيله برای وصول به مقصد است ، و تا آنجا كه جنبه فردی دارد ، يعنی يك فرد ، خود برای خود تدبير میكند ، طراح و رنامهريز و تئوريسين و تعيين كننده
راه و روش و وسيله ، عقل فردی است كه البته با ميزان معلومات
و اطلاعات و آموختهها و نيرومندی قضاوت او بستگی دارد . فعاليت تدبيری ، فرضا به اوج كمال خود برسد ، برای انسانی شدن فعاليتهای انسان كافی نيست فعاليت تدبيری انسان ، شرط لازم انسانيت است ، زيرا نيمی از انسانيت انسان را عقل و علم و آگاهی و تدبير او تشكيل میدهد ، اما شرط كافی نيست فعاليت انسانی آنگاه انسانی است كه علاوه بر عقلانی بودن و ارادی بودن ، در جهت گرايشهای عالی انسانيت باشد و لااقل با گرايشهای عالی در تضاد نباشد ، والا جنايت آميزترين فعاليتهای بشری احيانا با تدبيرها و تيزهوشیها و مال انديشیها و طرح ريزیها و تئوری سازیها صورت میگيرد نقشههای شيطانی استعماری بهترين شاهد مدعا است در اصطلاحات دينی اسلامی ، نيروی تدبير ، آنجا كه از گرايشهای انسانی و ايمانی جدا میشود و در خدمت اهداف مادی و حيوانی قرار میگيرد " نكرا " و " شيطنت " ناميده شده است بگذريم از اين جهت كه فعاليت تدبيری ، لزوما انسانی نيست ، بلكه اگر بر محور هدفهای حيوانی باشد ، از فعاليتهای التذاذی حيوانی بسی خطرناكتر است مثلا حيوانی به خاطر پر كردن شكم خود حيوانی يا انسانی را میدرد ، ولی انسان تدبيرگر حسابگر برای مقصودی در همين حد ، شهرهايی را ويران و صدها هزار نفر نفوس بيگناه را به آتش میكشد آری ، بگذريم از اين جهت ، آيا اهداف عقل از نظر مجموع مصالح فردی كافی است ؟ به عبارت ديگر : حد كارآيی عقل فردی از نظر ارائه مصالح فردی چيست ؟
در اينكه نيروی عقل و تفكر و انديشه برای تدبيرهای جزئی و محدود زندگی ضروری و مفيد است بحثی نيست انسان در زندگی همواره مواجه با مسائلی است از قبيل انتخاب دوست ، انتخاب رشته تحصيلی ، انتخاب همسر ، انتخاب شغل ، مسافرت ، معاشرت ، تفريح ، فعاليتهای نيكوكارانه ، مبارزه با كژيها و ناراستيها و بدون شك در همه اينها نيازمند به تفكر و انديشه و تدبير است و هر چه بيشتر و بهتر بينديشد موفقيت بيشتری كسب میكند ، و احيانا نيازمند به استمداد از تفكر و تجربه ديگران میشود ( اصل مشورت ) در همه اين موارد جزئی ، انسان طرح تهيه میكند و آن را به مرحله اجرا در میآورد . در دايره كلی و وسيع چطور ؟ آيا انسان قادر است طرحی كلی برای همه مسائل زندگی شخصی خود كه همه را در بر گيرد و منطبق بر همه مصالح زندگی او باشد بريزد ؟ يا قدرت طرح ريزی فكری فردی ، در حدود مسائل جزئی و محدود است و احاطه بر مجموع مصالح زندگی كه سعادت همه جانبه را در برگيرد از عهده نيروی عقل بيرون است ؟ میدانيم كه برخی فيلسوفان به چنين " خودكفائی " معتقد بودهاند ، مدعی شدهاند كه راه سعادت و شقاوت را كشف كردهايم و با اعتماد به عقل و اراده ، خويشتن را خوشبخت میسازيم . اما از طرف ديگر میدانيم كه در جهان دو فيلسوف يافت نمیشوند كه در پيدا كردن اين راه ، وحدت نظر داشته باشند خود سعادت كه غايت اصلی و نهائی است و در ابتدا مفهومی واضح و بديهی به نظر میرسد يكی از ابهام آميزترين مفاهيم است . اينكه سعادت چيست ؟
و با چه چيزهائی محقق میشود ؟
شقاوت چيست ؟
و عوامل آن كدام است ؟
هنوز به صورت يك مجهول مطرح است او ناشناخته باقی مانده است چرا ؟
چون هنوز كه هنوز است خود بشر و استعدادها و امكاناتش ناشناخته است .
مگر ممكن است خود بشر ناشناخته بماند و سعادتش كه چيست و با چه
ميسر میشود شناخته گردد ؟ ! بالاتر اينكه ، انسان موجودی اجتماعی است زندگی اجتماعی هزارها مسئله و مشكل برايش به وجود میآورد كه بايد همه آنها را حل كند و تكليفش را در مقابل همه آنها روشن نمايد ، وچون موجودی است اجتماعی ، سعادتش ، آمارنهايش ، ملاكهای خير و شرش راه و روشش ، انتخاب وسيلهاش ، با سعادتها و آرمانها و ملاكهای خير و شرها و راه و روشها و انتخاب وسيلههای ديگران آميخته است ، نمیتواند راه خود را مستقل از ديگران برگزيند ، سعادت خود را بايد در شاهراهی جستجو كند كه جامعه را به سعادت و كمال برساند . و اگر مساله حيات ابدی و جاودانگی روح ، و تجربه نداشتن عقل نسبت به نشئه ما بعد نشئه دنيا را در نظر بگيريم مساله بسی مشكلتر میشود . اينجاست كه نياز به يك مكتب و ايدولوژی ، ضرورت خود را مینماياند ، يعنی نياز به يك تئوری كلی ، يك طرح جامع و هماهنگ و منسجم كه هدف اصلی ، كمال انسان و تامين سعادت همگانی است ، و در آن ، خطوط اصلی و روشها ، بايدها و نبايدها ، خوبها و بدها ، هدفها و وسيلهها ، نيازها و دردها و درمانها ، مسؤوليتها و تكليفها مشخص شده باشد و منبع الهام
تكليفها و مسؤوليتها برای همه افراد بوده باشد . انسان از بدو پيدايش ، لااقل از دورهای كه رشد و توسعه زندگی اجتماعی منجر به يك سلسله اختلافات شده است (از مجموع آيات كريمه قرآن استنباط
میشود كه اين اختلافات و اين نياز از زمان نوح نبی پيدا شده است پيامبران پيشتر
صاحب شريعت نبودهاند رجوع شود به تفسير الميزان ذيل آيه 213 از سوره مباركه
بقره كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين ». . . )
نيازمند به ايدئولوژی - و به اصطلاح قرآن " شريعت " - بوده است هر چه
زمان گذشته و انسان رشد كرده و تكامل يافته است ، اين نياز شديدترشده است
در گذشته ، گرايشهای خونی و نژادی و قومی و قبيلهای و ملی ، مانند
يك " روح جمعی " بر جوامع انسانی حاكم بود اين روح به نوبه خود يك سلسله
آرمانهای جمعی ( ولو غيرانسانی ) به وجود میآورد ، و به جامعه وحدت و جهت میداد
رشد و تكامل علمی و عقلی ، آن پيوندها را سست كرده است .
علم به حكم خاصيت ذاتی خود تمايل به فرديت دارد ، عواطف را ضعيف و پيوندهای
احساسی را سست میكند . آنچه بشر امروز - و به طريق اولی بشر فردا - را وحدت و جهت میبخشد و آرمان مشترك میدهد و ملاك خير و شر و بايد و نبايد برايش میگردد ، يك فلسفه زندگی انتخابی آگاهانه آرمان خيز مجهز به منطق ، و به عبارت ديگر يك ايدئولوژی جامع و كامل است . بشر امروز بيشتر از بشر ديروز نيازمند به چنين فلسفه زندگی است ، فلسفهای كه قادر باشد به او دلبستگی و حقايقی ماوراء فرد و منافع فرد بدهد امروز ديگر جای ترديد نيست كه مكتب و ايدئولوژی. از ضروريات حيات اجتماعی است . اينچنين مكتبی را چه كسی قادر است طرح و پی ريزی كند ؟ بدون شك عقل يك فرد قادر نيست آيا عقل جمع قادر است ؟ آيا انسان میتواند با استفاده از مجموع تجارب و معلومات گذشته و حال خود چنين طرحی بريزد ؟ اگر انسان را بالاترين مجهول برای خودش بدانيم ، به طريق اولی جامعه انسانی و سعادت اجتماعی مجهولتر است پس چه بايد كرد ؟ اينجا است كه اگر ديدی راستين درباره هستی و خلقت داشته باشيم ، نظام هستی را نظامی متعادل بدانيم ، خلاء و پوچی را از هستی نفی نمائيم ، بايد اعتراف كنيم كه دستگاه عظيم خلقت اين نياز بزرگ را ، اين بزرگترين نيازها را ، مهمل نگذاشته و از افقی مافوق افق عقل انسان ، يعنی افق وحی ، خطوط اصلی اين شاهراه را مشخص كرده است ( اصل نبوت ) كار عقل و علم ، حركت در درون اين خطوط اصلی است چه زيبا و عالی گفته بوعلی در كتاب " نجات " آنجا كه نياز انسانها را به شريعت الهی كه به وسيله انسانی ( نبی ) بيان شده باشد توضيح میدهد میگويد : فالحاجه الی هذا الانسان فی ان يبقی نوع الانسان و يتحصل وجوده اشد من الحاجه الی انبات الشعر علی الحاجبين و تقعير الاخمص من القدمين و اشياء اخری من المنافع التی لاضروره اليها فی البقاء بل اكثر مالها انها تنفع فی البقاء . نياز به نبی و بيان كننده شريعت الهی و ايدئولوژی انسانی در بقاء نوع انسان و در رسيدن انسان به كمال وجودی انسانيش ، بسی بيشتر است از نياز به رويانيدن مو بر ابروان و مقعر ساختن كف دو پا و منافعی ديگر از اين قبيل
كه صرفا نافع در بقاء نوع انسانند بدون آنكه ضرورت نوع ايجاب كند . يعنی دستگاه عظيم خلقت كه نيازهای كوچك و غيرضروری را مهمل نگذاشته است ، چگونه ممكن است ضروریترين نيازها را مهمل بگذارد ؟ ! اما اگر از ديدی راستين درباره هستی و آفرينش محروم باشيم ، بايد تسليم شويم
كه انسان محكوم به سرگشتگی و گمراهی است ، و هر طرح و هر ايدئولوژی
از طرف انسان سرگشته در اين ظلمتكده طبيعت ، جز سرگرمی و سردرگمی چيزی نيست . با بيان فوق همچنانكه ضرورت وجود يك مكتب و ايدئولوژی نمايان میشود ، ضرورت پيوستن فرد به يك مكتب و ايدئولوژی نيز روشن میگردد . اما پيوستن يك فرد به يك ايدئولوژی آنگاه صورت واقعی به خود میگيرد كه شكل " ايمان " به خود بگيرد ، و ايمان حقيقتی است كه با زور و به خاطر مصلحت صورت پذير نيست با زور میتوان به مطلبی تسليم شد و گردن نهاد ، ولی ايدئولوژی گردن نهادنی نيست ، ايدئولوژی پذيرفتنی و جذب شدنی است ، ايدئولوژی ايمان میطلبد . يك ايدئولوژی كار آمد ، از طرفی بايد بر نوعی جهان بينی تكيه داشته باشد كه بتواند عقل را اقناع و انديشه را تغذيه نمايد ، و از طرف ديگر بتواند منطقا از جهان بينی خودش هدفهايی استنتاج كند كه كشش و جذبه داشته باشند در اين هنگام عشق و اقناع كه دو عنصر اساسی ايمانند دست به دست يكديگر داده جهان را میسازند . در اينجا چند مساله هست كه ناچاريم به طور اجمال و اختصار
مطرح كنيم و تفصيل آنها را به فرصتی مناسبتر موكول مینماييم . الف . ايدئولوژيها دو گونهاند : انسانی و گروهی ايدئولوژيهای انسانی يعنی ايدئولوژيهائی كه مخاطب آنها نوع انسان است نه قوم يا نژاد يا طبقه خاص ، و داعيه نجات نوع انسان را دارد نه نجات و رهائی گروه يا طبقه معين ، طرحی را كه ارائه میدهد شامل همه انسانهاست نه دسته
مخصوصی ، پشتيبانان و حاميانی كه جلب میكند از ميان همه قشرها ،
گروهها ، ملتها و طبقات است نه يك قشر يا گروه معين . ايدئولوژی گروهی ، برعكس ، مخاطبش گروه يا طبقه يا قشر خاص است و داعيه رهائی و نجات يا سيادت و برتری همان گروه را دارد و مخاطبش هم تنها همان گروه است و طرحی هم كه ارائه میدهد ويژه همان گروه است و تنها از ميان همان گروه هم پشتيبان و حامی جذب میكند و سرباز میگيرد . هر يك از اين دو نوع ايدئولوژی ، مبنی بر نوعی ديد درباره انسان است ايدئولوژی عام و انسانی مانند ايدئولوژی اسلامی نوعی شناخت از انسان دارد كه از آن به فطرت تعبير میشود از نظر اسلام ، انسان در جريان خلقت ، مقدم بر تاثير عوامل تاريخی و عوامل اجتماعی ، دارای بعد وجودی خاص شده و استعدادهايی والا كه او را از حيوان متمايز میكند و به او هويت میبخشد به او داده شده است طبق اين نظر انسان در متن خلقت او نوعی شعور و وجدان نوعی كه در همه انسانها وجود دارد بهرهمند شده و همان وجدان فطری به او تعين نوعی و صلاحيت دعوت ، مخاطب واقع شدن ، حركت و جنبش داده است اين ايدئولوژیها با تكيه به وجدان فطری مشخص نوع انسان دعوت خود را آغاز میكنند و حركت میآفرينند .
گروهی از ايدئولوژيها ديدی ديگر از انسان دارند از نظر اين ايدئولوژيها ، انسان نوعی ، صلاحيت دعوت و طرف خطاب قرار گرفتن و حركت و جنبش ندارد ، زيرا شعور و وجدان و گرايشهای انسان تحت تاثير عوامل تاريخی در حيات ملی و قومی ، و يا تحت تاثير عوامل اجتماعی در موضع طبقاتی انسان مشخص میشود انسان مطلق ، صرف نظر از عوامل تاريخی يا اجتماعی خاص ، نه شعور دارد و نه وجدان و نه صلاحيت دعوت و خطاب ، بلكه موجودی انتزاعی است نه عينی ماركسيسم و همچنين فلسفههای ملی و قومی بر چنين ديدی از انسان مبتنی است خاستگاه اين فلسفهها منافع طبقاتی و يا احساسات قومی و نژادی و حداكثر فرهنگ قومی است . بدون شك ايدئولوژی اسلامی از نوع اول و خاستگاه آن فطرت انسان است لهذا مخاطب اسلام " الناس = عموم مردم " است (گاه در مفهوم اين كلمه كه به معنی
" عموم مردم " است اشتباه میشود و مرادف با " توده مردم " گرفته میشود كه نقطه
مقابل طبقات ممتاز است ، و چون مخاطب اسلام " الناس " است ادعا میشود كه
دين اسلام دين توده مردم است و ضمنا اين جهت فضيلتی برای اسلام شمرده میشود
ولی بايد بدانيم كه آنچه واقعيت است و هم فضليت است برای اسلام اين است كه
اسلام به حمايت توده مردم برخاسته نه اينكه مخاطبش تنها توده مردمند و ايدئولوژيش
ايدئولوژی گروهی و طبقاتی است ، و آنچه بيشتر مايه فضليت است اين است كه علاوه
بر طبقات بهرهده ، از ميانخود طبقات بهرهكش و صاحب سرمايه و قدرت ، با اتكا به فطرت
انسانی ، احيانا وجدانها را به سود طبقات بهرهده و محروم برانگيخته است . )
نه طبقه يا گروه خاص اسلام عملا توانسته از ميان همه گروهها حامی
و پشتيبان جلب كند حتی از ميان طبقهای كه با آنها به نبرد برخاسته است يعنی
طبقه ملاء و مترف به اصطلاح قرآن سربازگيری از طبقهای عليه خود آن طبقه
و از گروهی عليه منافع خود آن گروه ، بلكه شورانيدن يك فرد عليه تبهكاری
شخص خودش ، كاری است كه اسلام فراوان در طول تاريخ كرده و میكند
اسلام به حكم آنكه دين است و در درونیترين لايههای وجود انسان نفوذ میكند ،
و از طرف ديگر برفطرت انسانی انسان تكيه دارد ، قادر است فرد را عليه تبهكاری
خودش بر آشوباند و بشوراند و انقلاب خود عليه خود به وجود آورد كه نامش
" توبه " است ايدئولوژيهای گروهی و طبقاتی تنها قدرت انقلابیشان شورانيدن
فرد عليه فرد ديگر ، يا طبقه عليه طبقه ديگر است ولی هرگز قادر نيستند
انقلاب فرد عليه خود بر پا كنند ، همچنانكه قادر نيستند فرد را در درون خود از ناحيه
خود تحت مراقبت و كنترل قرار دهند . اسلام به حكم اينكه مذهب است - و به حكم اينكه دين خاتم است بيش از هر مذهب آسمانی ديگر - برای بر پا داشتن عدالت اجتماعی آمده است (حديد : 25 )
لقدارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط » . . .
و( اعراف : 29 ) قل امر ربی بالقسط » . . . ) و قهرا هدفش نجات محرومان و مستضعفان ، و نبرد و ستيز با ستم پيشگان است اما مخاطب اسلام تنها محرومان و مستضعفان نيستند ، همچنانكه حاميان خود را تنها از اين طبقه جلب نكرده است اسلام حتی از ميان طبقاتی كه به نبرد با آنها برخاسته است ، با تكيه به نيروی مذهب از يك طرف و برفطرت انسانی انسان
از طرف ديگر ، به گواهی تاريخ سرباز گرفته است . اسلام تئوری پيروزی انسانيت
بر حيوانيت ، علم بر جهل ، عدالت بر ظلم ، مساوات بر تبعيض ،
فضيلت بر رذيلت ، تقوا بر بیبند و باری ، توحيد بر شرك است پيروزی مستضعفان بر جباران و مستكبران يكی از مظاهر و مصاديق اين پيروزيهاست . ب . به دنبال بحث گذشته ، اين مساله بايد طرح شود كه آيا فرهنگ اصيل انسانی ماهيت يگانه دارد ؟
يا فرهنگ يگانه در كار نيست ، فرهنگ ، ماهيت قومی ، ملی يا طبقاتی دارد ،
آنچه وجود دارد و يا در آينده وجود خواهد يافت فرهنگها است نه فرهنگ ؟ اين مساله نيز وابسته به اين است كه آيا نوعيت انسان از فطرتی يگانه و اصيل برخوردار است و همان فطرت اصيل و يگانه به فرهنگ انسان يگانگی میدهد ؟
و يا چنين فطرت يگانهای در كار نيست ، فرهنگها ساخته عوامل تاريخی ، قومی
و جغرافيايی و يا ساخته گرايشهای منفعت طلبانه طبقاتی است ؟
اسلام به حكم اينكه در جهان بينیاش قائل به فطرت يگانه است ، هم طرفدار ايدئولوژی يگانه است و هم طرفدار فرهنگ يگانه . ج . بديهی است كه تنها يك ايدئولوژی انسانی نه گروهی ، و يك ايدئولوژی يگانه نه ايدئولوژی مبنی بر تقسيم و تجزيه انسان ، يك ايدئولوژی فطری نه يك ايدئولوژی سود گرايانه میتواند برارزشهای انسانی متكی باشد و ماهيت انسانی داشته باشد . د . آيا هر ايدئولوژی وابسته به زمان و مكان است ؟ آيا انسان محكوم است كه در هر وضع زمانی متغير و در هر شرايط محيطی و مكانی مختلف يك ايدئولوژی ويژه داشته باشد ؟
آيا بر ايدئولوژی ، اصل اختلاف ( بر حسب منطقه و مكان ) واصل نسخ و تبديل
( بر حسب زمان ) حكمفرما است ؟
يا ايدئولوژی انسان همانطور كه از نظر گروهی يگانه است نه چند گانه ، از نظر
زمانی و مكانی نيز يگانه است نه چند گانه ، به عبارت ديگر همچنانكه از نظر
گروهی ، عام است نه خاص ، از نظر زمانی و مكانی ، مطلق است نه نسبی . اينكه يك ايدئولوژی از نظر زمانی و مكانی مطلق باشد يا نسبی نيز به نوبه خود از يك نظر بسته به اين است كه خاستگاهش فطرت نوعی انسان و هدفش سعادت نوع انسان باشد و يا خاستگاهش منافع گروهی و احساسات قومی و طبقاتی باشد ، و از نظر ديگر بسته به آن است كه ماهيت تحولات اجتماعی را چه بدانيم ؟
آيا آنگاه كه جامعهای متحول میشود و دورهای را پشت سر میگذارد و دوره جديدی
را آغاز میكند ، آن جامعه تغيير ماهيت میدهد و بالنتيجه قوانينی بر آن
حاكم میشود مغاير قوانين حاكم پيشين ، آنچنانكه مثلا آب پس از يك
دوره بالا رفتن درجه حرارت ، تبديل به بخار میشود و از آن پس قوانين
گازها بر آن حاكم است نه قوانين مايعات ؟
يا تحولات و تكاملهای اجتماعی از اين قبيل نيست قوانين اصلی تكاملی
جامعه ، و مداری كه در آن تحول میيابد ثابت است جامعه تغيير منزل و
مرحله میدهد نه تغيير مدار و قانون تكامل ، آنچنانكه جاندران ازنظر زيستی
متحول و متكامل میشوند اما قوانين تكامل همواره ثابت است . و از نظری اين مساله كه يك ايدئولوژی از نظر زمانی و مكانی مطلق است يا نسبی بسته به آن است كه جهان بينی آن ايدئولوژی چه جهان بينیئی باشد ؟
علمی يا فلسفی و يا مذهبی ؟ ايدئولوژی علمی به حكم اينكه مبتنی بر يك جهان بينی ناپايدار است نمیتواند پايدار باشد ، بر خلاف جهانبينی فلسفی مبتنی بر اصول اوليه و بديهيات اوليه ، يا جهان بينی مذهبی مبتنی بر وحی و نبوت . در اينجا همچنانكه مجال و فرصتی نيست كه مساله فطرت را كه " ام المسائل " معارف
اسلامی است مطرح كنيم ، مجال و فرصتی برای طرح و بررسی تحولات جامعه
نيست ، ولی در بخش پنجم اين كتاب كه درباره " جامعه و تاريخ " بحث میكنيم
درباره تحولات جامعه و رابطهاش با فطرت بررسی خواهيم كرد ه . آيا بر خود ايدئولوژی اصل ثبات حاكم است يا اصل تغيير ؟
در بالا سخن در اين بود كه آيا ايدئولوژی انسان در زمانهای مختلف يا مكانهای مختلف ، مختلف است ؟ در آنجا مساله نسخ و تبديل ايدئولوژی مطرح بود ، ولی اكنون مساله ديگری مطرح است و آن مساله تغيير و تحول يك ايدئولوژی است مساله اين است كه آيا ايدئولوژی ، خواه از نظر محتوا عام باشد يا خاص ، مطلق باشد يا نسبی ، خود از نظر اينكه يك پديده است و پديدهها متغير و متحول و متكاملند ، دائما در تحول و تطور است ؟
آيا واقعيت يك ايدئولوژی در روز تولد با واقعيت آن در دوران رشد و بالندگی متفاوت است ، يعنی لزوما بايد دائما در حال حك و اصلاح و آرايش و پيرايش و مورد
تجديد نظر واقع شدن از طرف رهبران و ايدئولوگها باشد - آنچنانكه در ايدئولوژيهای
مادی عصر خود میبينيم - و اگر نه بزودی كهنه و فرسوده میشود و صلاحيت خود را از دست میدهد ؟
يا آنكه ممكن است يك ايدئولوژی آنچنان تنظيم شده باشد و آنچنان روی
خطوط اصلی حركت انسان و اجتماع تكيه كرده باشد كه نيازی به هيچگونه
تجديد نظر و حك و اصلاح از طرف رهبران نداشته باشد ، نقش رهبران
و ايدئولوگها تنها " اجتهاد " در فحوا و محتوا باشد و تكاملهای ايدئولوژيكی
در ناحيه اجتهادها باشد نه در متن ايدئولوژی ؟ پاسخ اين پرسش نيز از پاسخ به پرسشهای گذشته روشن میشود (ما در
مقاله " ختم نبوت " در جلد اول " محمد خاتم پيامبران " از انتشارات حسينيه ارشاد ، كه بعدا
مستقلا به صورت رساله چاپ شد ، درباره كليت و اطلاق ايدئولوژی اسلامی و نقش
اجتهاد در تطبيق آن با شرايط مختلف مكانی و اوضاع متغير زمانی ، و اينكه آنچه تحول
و تكامل میپذيرد ، اجتهاد اسلامی است نه ايدئولوژی اسلامی ، بحث كردهايم جويندگان
میتوانند به آنجا مراجعه كنند . ) .
( ادامه دارد )
منبع : http://www.aviny.com/library/motahari/Books/26/pages/toc.html |