تكامل اجتماعی انسان
اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
بخش اول :
جلسه دوم :
( قسمت دوم )
نظريه اگزيستانسياليسم
نظريه اسلام
پرسش و پاسخ
**********
نظريه اگزيستانسياليزم
فكر و فلسفه ديگری بنام اگزيستانسياليزم پيدا شد كه جهان بينی آن يعنی نظرش درباره انسان ، همان جهان بينی مادی است ، ماترياليستی فكر میكند ولی اينها طرحی و نظريهای دادند تا اين نقصی كه در ماركسيسم هست يعنی مسأله گرايش را برطرف كند ، چون در ماركسيسم ، انسانيت يا بگوئيم ارزشهای انسانی ، معانی و مفاهيم اخلاقی از قبيل صلح و عدالت را مفاهيمی ايدهآليستی و بیارزش میدانند .
ولی اگزيستانسياليستها چسبيدند به ارزشهای انسانی برای اينكه بتوانند در انسان يك مبدأ گرايش به وجود بياورند و نه فقط مبدأ شناخت و فكر ، يعنی يك چيزی كه جاذبه داشته باشد و انسان را به سوی خودش بكشاند و بتواند برای انسان هدفهای عالی و متعالی غير از هدفهای مادی مشخص كند
اين بود كه بر ارزشهای انسانی و بر آن چيزی كه انسانيت ناميده میشود تكيه كردند و اين ارزشها را روبنا و قهرا بیارزش تلقی نكردند
ولی بايد سؤال كرد شما كه میگوئيد جهان انبوهی و تودهای از ماده است و تمام هستی جز ماده و فعل و انفعالات مادی چيزی نيست پس اين ارزشهای انسانی در جهان مادی چيست ؟ میرويم سراغ انسان . انسان بر طبق اين فلسفه چيست ؟ انسان هم جز همين اندام واقعيتی ندارد و تركيبی است از ماده و ماديات . آنچه كه با اين تركيب مادی میتواند رابطه داشته باشد سود است ، منافع است . آن است كه حقيقت دارد . اگر من حقيقتی مادی هستم و در واقعيت و بافتمانم جز ماديات چيزی وجود ندارد ، در رابطه من با خارج هم چيزی جز ماديات نمیتواند دخالت داشته باشد . من بايد دنبال چيزی بروم كه عينيت مادی دارد . برای من خوراك ، پوشاك ، امر جنسی و مسكن امر عينی است
میپرسيم ارزشهای انسانی مثل فداكاری و اينكه انسان با فداكاری ارزشهای انسانی را در خودش تحقق میدهد چيست ؟ جواب میدهند كه اينها وجود ندارند ولی انسان به حكم اينكه يك موجود با اراده است میتواند ارزشها را بيافريند ، خلق كند .
ارزش ، وجود ندارد ، وجود عينی ندارد ، واقعيتی در عالم خارج نيست كه من بخواهم به آن واقعيت برسم ، چون اين توده انبوه مادی به كجا میتواند برسد ؟ رسيدن اين توده انبوده مادی فقط اين است كه از اين سر سالن برسيد به آن سر سالن . ديگر رسيدن من به يك امری كه هيچ مفهوم مادی ندارد ، معنی ندارد . میگويند ارزشها واقعيت عينی ندارد ولی ما به آن واقعيت و ارزش میدهيم . انسان ارزشها را خلق میكند . اين يكی از مضحكترين و ابلهانهترين حرفهای دنيا است . به اينها بايد گفت معنی اينكه شما میگوئيد ما ارزش را میآفرينيم ، ما به اين كار ، به اين جود ، به اين بخشش ، به اين فداكاری ، به اين گذشت ، به اين خدمت ( كه در ذات خودش ارزش در آن معنی ندارد چون اصلا ارزش در عالم ماده معنی ندارد ) ارزش میدهيم يعنی چه ؟ آيا يعنی واقعا شما به ارزش ، وجود عينی میدهيد ؟ اين ، مثل اين است كه من به اين ميكروفون كه مثلا از آهن است بگويم : ای ميكروفون ! من به تو ارزش طلا میدهم . آيا با گفتن من اين طلا میشود ؟ آهن ، آهن است . يا بگويم ای چوب ! من به تو اعطا میكنم نقره بودن را
اگر تا آخر دنيا هم بگويم من بتو نقره بودن را اعطا میكنم اين نقره نمیشود . چوب ، چوب است ، واقعيتش كه عوض نمیشود . مگر انسان میتواند چنين بكند ؟ ! پس اعطاء ارزش ، آفريدن ارزش به معنی واقعيت عينی دادن اصلا معنی ندارد . بله ، ارزش ، به معنی واقعيت اعتباری دادن معنی دارد .
يعنی چه ؟ يعنی من اعتبار میكنم ، فرض میكنم يك چيزی را كه چيز ديگری است (در مقاله ششم كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم ، علامه طباطبائی عاليترين بحثها را در زمينه معنی امور اعتباری مطرح كردهاند كه در هيچيك از فلسفههای شرق و غرب مطرح نشده است ) . انسان از امور اعتباری و قراردادی فقط به عنوان يك وسيله میتواند استفاده بكند مثلا فرض كنيد فردی از كشور ديگری به ايران آمده است ما میتوانيم به او طبق قرارداد ، اعطای ايرانيت بكنيم و شناسنامه ايرانی به او بدهيم يعنی به حسب قرارداد او را جزء خودمان قرار بدهيم و از تمام حقوقی كه مردم كشورمان دارند بهرهمند كنيم
اينطور قرارداد ، يك وسيله است ، امر اعتباری است ، فقط همينقدر ارزش دارد كه میتواند وسيله برای يك امر عينی قرار بگيرد . ولی امر اعتباری نمیتواند برای انسانی كه آن را اعتبار و فرض كرده هدف واقع شود . مثل اينست كه يك انسان چه زن و چه مرد میخواهد همسرش زيبا باشد ، حالا يك همسر زشتی دارد ولی بگويد من اعتبار كردم كه تو زيبا هستی ، بعد هم او را مانند يك زيبا دوست داشته باشد ، چنين چيزی نمیشود . اين مثل كار بتپرستها است كه بت را خلق میكردند و بعد میپرستيدند . قرآن میگويد :
" ای بشر تو چطور چيزی را كه خودت خلق كردهای ، خودت تراشيدهای ، هدف قرار میدهی « ا تعبدون ما تنحتون »( معبود يعنی هدف ) هدف انسان بايد در ماوراء فرض و اعتبار انسان واقعيت داشته باشد . انسان كه نمیتواند برای خودش يك چيزی را فرض كند كه هدف است ، بعد هم آن ، با فرض او بشود هدف واقعی . ارزش امر اعتباری فقط در حدود وسيله واقع شدن و وسيله قرار گرفتن است و لهذا اين مسئله موهومی كه انسان خالق ارزشهای خودش است ، از موهومترين موهومات است .
مگر میشود انسان يك چيزی را فرض كند و بعد آن را هدف قرار بدهد ؟ ! مرحوم سيد محمد باقر حجةالاسلام كه در اصفهان بوده و مسجد سيد به نام او است ، عالمی بسيار با تقوا و مردی بود معتقد به اينكه مجتهد و حاكم شرع بايد حدود شرعی را خودش بدست خودش اجرا كند . و او حدود را اجرا میكرد . يعنی اگر ثابت میشد كه كسی قاتل است و بايد اعدام شود ، خودش او را اعدام میكرد . و اگر ثابت میشد كه كسی مثلا زنا يا لواط يا دزدی كرده و يا شراب خورده است ، خودش بر او حد جاری میكرد . مردم هم كه تشنه اينجور چيزها بودند . هر حدی كه او جاری میكرد ، بر ميزان محبوبيتش میافزود ، بطوری كه در آن منطقه و بلكه شايد در جنوب ايران ، قدرتی شده و محبوبيتی پيدا كرده بود كه در ميان علمای اسلام بینظير بود . میگويند مرد بيسوادی كه نه معلوماتی داشت و نه تقوائی ، آمده بود در مقابل سيد دكان باز كرده بود ، عدهای را دور خودش جمع كرده بود . روزی به او خبر دادند كه پيش سيد ثابت شده است كه يك كسی فلان كار را كرده است ، سيد هم بر او حد جاری كرده و در هر خانه اصفهان كه میروی صحبت سيد است و مدح و ستايش او . به عدهای كه در اطرافش بودند گفت : برويد كسی را بياوريد تا ما بر او حد جاری كنيم . گفتند بيخود كه نمیشود بر كسی حد جاری كرد . سيد در خانهاش نشسته ، افرادی میروند شكايت میكنند ، يكی مثلا میگويد خانه من دزدی شده ، بعد شاهدها میآيند ، دليلها و سندها میآيد ، بعد كه بر سيد شرعا ثابت میشود ، آنوقت حد جاری میكند . آيا ما برويم همينطور يك نفر را از خيابان بياوريم كه شما حد جاری كنيد كه میخواهيد شهرت پيدا كنيد ؟ گفت عيبی ندارد ، يك كسی را بياوريد ، خودمان با او عمل شنيع انجام میدهيم ، بعد هم بر او حد جاری میكنيم . ارزشی را خودشان میخواهند خلق كنند ، بعد هم خودشان پرستش كنند ، اين كه نمیشو د ! اينجا است كه مكتب نهائی عرض وجود میكند
نظريه اسلام
مكتب نهائی اولا در بدبينی نسبت به گذشته اينجورها هم نيست ، به طبيعت انسان آنچنان بدبين نيست . اين مكتب میگويد : اين شهادتی كه بشر امروز عليه طبيعت انسان میدهد كه سرشت انسان بر بدی و بر شر و فساد است همان شهادت ناحق و ناآگا هانهای است كه فرشتگان الهی قبل از آفرينش انسان ، درباره انسان دادند و خدای انسان اين شهادت را مردود كرد . ببينيد قبل از آفرينش انسان ، قرآن حقايق را با چه زبانی میگويد ؟ اينها همه رمز است ، حقيقت است
" « و اذا قال ربك للملائكه انی جاعل فی الارض خليفة »" (و ما تو را به پاكی میستائيم و تو را تقديس میگوئيم . سوره بقره آيه . 30 ) آنگاه كه پروردگار تو ، به فرشتگان ، به آن نيروهائی كه مدبر جهان و امر پروردگار هستند اعلام كرد كه جانشينی از من در حال آفرينش است ، فرشتگان كه به هر دليلی بود ، يا بدليل اينكه انسانهائی قبل از اين انسان بودند و يا به دلائل اساس اين گرايش فطری و طبيعی است .
من در سرشت اين انسان ، ماده و بذر حق طلبی و حقجوئی و حقيقتجوئی و عدالتخواهی و آزاديخواهی و . . . را گذاشتهام ، همهاش كه خودخواهی ، حيوانيت و منافع طبقاتی نيست ، همهاش كه ظلم و زور نيست ، موجودی است مركب از نور و ظلمت ، و همين تركيبش از اين دو حقيقت ، او را از هر موجودی بالاتر برده است ، از شما فرشتگان گرفته تا مادون شما مگر يك ايدئولوژی كه به قول آنها فقط منافع گروه را در نظر گرفته است میتواند انسان را رهبری كند ؟ و يا يك ايدئولوژی كه صرفا فكر است و فلسفه و بیخبر از گرايشهای معنوی انسان و ناآگاه از واقعيت انسان ، مگر میتواند رهبر انسان باشد ، آموزشگر انسان باشد ، پرورش دهنده ارزشهای متعالی انسان باشد ؟ يا آن ديگری كه مدعی است انسان در ذات خودش هيچ چيزی ندارد ، هيچ گرايشی به هيچ جا ندارد ، اصلا تعالی در او معنی ندارد ، يك موجود مادی و خاكی محض است ولی بعد خودش برای خودش [ ارزش ] فرض میكند ، خلق میكند و میآفريند ، همه مهمل است . انسان را بايد به خودش شناساند :
ای انسان خودت را بشناس
ای انسان خودت را درست آموزش بده
ای انسان خودت را پرورش بده
ای انسان هدف خودت را بشناس ، تكامل خودت را بشناس
اهانت به مقام انسانيت است كه تمام كوششهائی را كه بشر در گذشته كرده است در جهت منافع فردی يا گروهی يا ملی و امثال اينها بدانيم
چون انسان در درون خودش دارای دو سرشت علوی و سفلی است كه در حال جهاد و مبارزه با يكديگر میباشند .
آنها كه در درونشان نيروهای علوی توانستهاند نيروهای سفلی را در كنترل عادلانه خودشان قرار بدهند ، در جامعه جناح و گروه طرفدار حق و حقيقت و عدالت را تشكيل دادهاند و آنها كه در اين مبارزه شكست خوردهاند ، گروههای حيوان صفت و انسانهای پست منحط را تشكيل دادهاند . به تعبير قرآن ، شكوهمندترين مبارزات انسان مبارزه ميان اهل حق و اهل باطل بوده است . مبارزه ميان انسان آزاد شده از اسارت طبيعت خارجی و از اسارت انسانهای ديگر و از اسارت درون حيوانی خودش ، انسان رسيده به عقيده و ايمان و آرمان ، انسانی كه تكيهاش بر عقيده و ايمان است ، و انسان منحط و منفعت طلب
ببينيد قرآن اولين اختلاف و تضاد را كه در جهان انسان بيان میكند خواه بصورت يك تاريخ باشد و خواه بصورت يك تمثيل كه من به اين جهتش كاری ندارم ، چقدر زيبا بيان میكند :
« و اتل عليهم نبا ابنی آدم بالحق اذا قربا قربانا فتقبل من احدهما و لم يتقبل من الاخر قال لاقتلنك قال انما يتقبل الله من المتقين 0لئن بسطت الی يدك لتقتلنی ما انا بباسط يدی اليك لاقتلك انی اخاف الله رب العالمين انی اريد ان تبوء باثمی و اثمك فتكون من اصحاب النار و ذلك جزاؤا الظالمين فطوعت له نفسه قتل اخيه »
( و بخوان بر آنها به حقيقت و راستی حكايت دو پسر آدم ( قابيل و هابيل ) را كه تقرب به قربانی جستند كه از يكی پذيرفته شد و از ديگری پذيرفته نشد ( قابيل به برادرش هابيل كه قربانيش قبول شده بود ) گفت : من ترا البته خواهم كشت . ( هابيل ) گفت ( مرا گناهی نيست ) كه خدا قربانی متقين را خواهد پذيرفت . اگر تو به كشتن من دست بر آوری من هرگز به كشتن تو دست دراز نخواهم كرد من از خدای جهانيان میترسم . من خواهم كه گناه كشتن من و گناه مخالفت تو هر دو به تو باز گردد تا تو اهل جهنم شوی كه آن آتش جزای ستمكاران است . آنگاه پس از اين گفتگو هوای نفس او را بركشتن برادرش ترغيب نمود تا او را به قتل رساند . ( مائده 3027 ) )
از همان داستان هابيل و قابيل كه شروع میكند آنرا به صورت جنگ ميان دو انسانی بيان میكند كه يكی به عقيده و آرمان رسيده ، انسانی است حق جو و حق طلب و عدالتخواه و فارغ از كششها و گرايشهای مادی ، و ديگری يك انسان منحط حيوان صفت .
اولی انسانی است كه سخنش خدا و تقوا است و اينكه عمل را خدا بر اساس تقوا میپذيرد و بس ، انسانی است كه در مقابل آن ديگری میگويد تو اگر دست دراز كنی كه مرا بكشی من نيستم كسی كه قاتل باشم ( پس كشتار در طبيعت انسان نيست ) من از پروردگار عالميان باك دارم . درباره آن انسان ديگر میگويد :
" « فطوعت له نفسه قتل اخيه »" او اسير نفس اماره خويش است
داستان هابيل و قابيل در قرآن از شكوهمندترين داستانها است كه نظر قرآن را درباره انسان بيان میكند كه چگونه انسان به آرمان و عقيده و ايمان رسيده و آزادی يافته از اسارتهای مادی و طبيعی و اجتماعی و نفسانی ، عقيده پرست و ايده پرست میشود و چگونه در راه عقيدهاش استوار است و نيز چگونه انسان ديگر گرايش به سفل پيدا میكند
اشتباه نشود جنگ قابيل و هابيل تمثيلی از جنگهای طبقاتی انسانها نيست ، اينها ماركس زدگی است .
اين ، شكوهمندترين مظهری است كه قرآن بيان كرده . قرآن در تواريخ در عين اينكه نقش مستضعفين را در يك طرف و نقش " ملا " و " مترفين " را در طرف ديگر بيان كرده است ولی هميشه كوشش آن بر اين اساس است كه جنگهای پيش برنده تاريخ را ، جنگ انسان به عقيده رسيده ، با انسان منفعت طلب تفسير بكند . در كتاب قيام و انقلاب مهدی عليه السلام اين مطلب را تا اندازهای توضيح دادهام
از نظر قرآن همانطور كه در درون انسان اين دو جريان هست ، در پيكر جامعه انسان هم چون انسانها دو گونه میشوند : انسانهای متعالی مترقی رسيده به عقيده و آرمان ، و انسانهای منحط حيوان صفت ، قهرا اين جهت هست . مولوی چقدر عالی میگويد :
رگ رگست اين آب شيرين و آب شور
در خلايق میرود تا نفخ صور
مصرع اول میگويد در پيكر اجتماع ، در اندام اجتماع هميشه آب شيرين و آب شور وجود داشته است .
اما مصرع دوم كه میگويد در خلايق میرود تا نفخ صور ، تا يك حدی قابل انتقاد است زيرا جامعه هر چه جلو میرود نظام بهتری پيدا میكند
اين مكتب ، معتقد به سرشت حق خواهی و حق طلبی در انسان است ، مكتبی است كه هم به ارزشهای انسانی معتقد است و مثل ماركسيسم ارزشهای انسانی را نفی نمیكند و آنها را امور ذهنی و ايدهآليستی فرض نمیكند ، و هم آنها را به صورت يك گرايش عرضه میكند ، ولی نه گرايش به سوی يك امور قراردادی و مخلوق و آفريده انسان ، بلكه گرايش به سوی حقايق كشف شدنی :
ای انسان ! خود را بشناس ، واقعيت خود را درك كن ، اين ارزشها در درون تو وجود دارد چون در جهان بزرگ وجود دارد و تو نمونهای از جهان بزرگ هستی ، " « تخلقوا باخلاق الله » " اينها صفات عالی الهی است ، پرتوی از اين صفات عالی الهی در وجود تو نهفته است ، آنها را كشف كن
بنابراين آينده انسان ، چگونه آيندهای است ؟
آيا بايد مثل همين انسانهائی كه حرف ملائكه را تكرار میكنند ، بگوئيم انسان طبيعت پليدی دارد و نسبت به آيندهاش مايوس باشيم و به دنبال افكار مزخرفی مثل خودكشی و هيپی گری و پناه بردن به مواد مخدر و دم گرائی و . . . برويم ؟ !
و يا همه معجزهها را از ايدئولوژیای ب خواهيم كه خصلتش فقط اينست كه طبقاتی نيست ، با هزاران اشكالی كه دارد ؟ !
يك اشكالش همان است كه ديشب عرض كردم : تو كه مكتب میگويد حركت مولود تضادها است و اگر تضاد نباشد حركت نيست پس وقتی به جامعه بیتضاد برسيم يعنی به جامعه بیحركت و بیآرمان ، به جامعه ساكن ، به جامعه مرده رسيدهايم . آيا غايت و نهايت تكامل انسان اينست كه انسان به ايست برسد ؟ ! به ايستگاه برسد ؟ ! يا تكامل انسان مافوق مسئله تضادها است ؟
انسان پس از آنكه تضادها را هم حل بكند هنوز اصل " « فاستبقوا الخيرات »" جلو چشمش خودنمائی میكند يعنی وقتی انسان به مرحله نفی تضادهای طبقاتی رسيد تازه به مرحلهای رسيده است كه نقصهای خودش را برطرف كرده و اول كار است ، ابتدای سير صعودی اوست كه بايد بالا برود ، و [ اين سير ] منتهی و نهايت ندارد ، هر چه بالا برود ، در دستگاه هستی برای او [ امكان بالاتر رفتن ] هست ، اگر پيغمبرش هم تا ابد بالا برود ، ميدان دارد كه برود ، منتهی برای ما غير قابل تصور است ، ولی چنين واقعيتی هست .
اين است كه جامعه ايدهآل انسانی ، به حكم اينكه جامعه انسان به عقيده و آرمان رسيده است ، جامعه انسان پيروز بر انسان منحط منفعتجوی منفعت طلب است و در حقيقت بايد بگوئيم اين پيروزی ، پيروزی صلاح و تقوا و عدالت است ، پيروزی يك طرف سكه وجود انسان است بر طرف ديگر آن ، و به تعبير قرآن پيروزی حزب الله است بر حزب الشيطان . و به حكم اينكه انسان يك موجود عاقل و آگاه و آزاد و مختار و مسؤول و مكلف و دارای اراده آفريده شده است از روز اولی كه به مقام انسانيت رسيده ( هر وقت میخواهد باشد ) ، اول انسانی كه به مقام انسانيت رسيده ، حجت خدا بوده است . يعنی هيچوقت امكان نداشته كه انسانی روی زمين بيايد و حجت خدا يعنی آنكه تكليف و مسئوليتش را برايش مشخص میكند وجود نداشته باشد . پس انسان چنين آيندهای در پيش دارد و چنين مقصدی در جلو دارد ، مقصد شناخت خود ، مقصد پيروزی نهائی بر اباطيل و در اطاعت آوردن جنبههای فطری انسانی . و همين جريان مبارزه حق و باطل است كه ادامه پيدا میكند و رو به پيش است و جلو میرود تا آنجا كه بر طبق پيش بينیهائی كه اولياء دين كردهاند در نهايت امر منجر به حكومت و دولتی میشود كه از آن به دولت مهدی عجل الله تعالی فرجه تعبير میشود (در كتاب قيام و انقلاب مهدی ( ع ) من ده تا از مشخصاتش را بطور اجمال عرض كردهام ولی در نظر دارم در كتاب ديگری تحت عنوان جامعه ايده آل اسلامی همه آنها را انشاء الله بيان بكنم ) . بنابر اين مسئله تكامل انسان در ابعاد انسانی به بن بست نرسيده است .
دين ، برای همين است چون دين ايدئولوژیای است كه تكيهاش بر سرشت روحانی انسان يعنی بر شناساندن انسان است ، بر آگاه كردن انسان به اين سرشت و پرورش دادن اين جنبه وجود انسان و برقرار كردن تعادل ميان دو جنبه وجودی انسان ، علوی و سفلی است . عبادتها ، رازها ، نيازها ، خداشناسيها ، پرهيز كردن از گناهان ، پرهيز كردن از دروغ ، از خيانت ، از ظلم و ستم ، از غيبت ، تمام اينها گذشته از جنبههای اجتماعی ، يك جنبه انسانی و تربيتی دارد ، يعنی برای احياء و زنده كردن همان جنبه انسانی است . پس اگر ما بخواهيم واقعا در طريق تكامل انسان قدم برداريم بايد خودمان را مافوق همه اين مسائل قرار بدهيم يعنی انسان را موجودی بدانيم كه میتواند پايگاهی عقيدتی مافوق پايگاه طبقاتی و غير طبقاتی و امثال اينها داشته باشد . مبارزه انسان میتواند صددرصد ماهيت آرمانی و اعتقادی داشته باشد ، ماهيت ايمانی داشته باشد . اما اين مبارزه از كجا شروع میشود ؟ از درون خودت ، اينها تنها در تعليمات انبياء است ، شما در تعليمات غير انبياء چنين نمونههای شكوهمندتری نمیبينيد
پيغمبر اكرم صلی الله عليه و آله و سلم لشكری را برای مبارزه با دشمنان بيرونی فرستاده است . وقتی كه پيروز و فاتح برمیگردند به استقبال آنها میرود ، ( موقع شناسی را ببينيد كه در چه جائی پيغمبر صلی الله عليه و آله و سلم چه سخنی میگويد ) هنگامی كه میخواهد به آنها مرحبا و آفرين بگويد ، میفرمايد :
« مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقی عليهم الجهاد الاكبر »
آفرين بر جمعيتی كه از مبارزه كوچك پيروز برگشتهاند ولی هنوز مبارزه بزرگ باقی مانده است .
همه تعجب میكنند ، میگويند يا رسول الله ! آيا ما جنگی بزرگتر از اين در پيش داريم ؟
فرمود : بله ، مبارزه بزرگتر ، جهاد با نفس است ، انسان شدن خود شما است
اين شناختها درباره انسان ، مبارزه انسان با نفس خود كه قرآن میفرمايد : " « قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها » " (سوره شمس آيات 8 و 9 ( هر كه جان را مصفا كرد رستگار شد و هر كه آنرا بيالود زيانكار گشت ) ) ، در تعليمات ديگری نمیگنجد يعنی تعليمات ديگر چنين ظرفيتی ندارد كه بتواند جايی برای اينگونه دستورها و آموزشها داشته باشد
و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته
پرسش و پاسخ
س : صادق هدايت كه خودكشی كرد حقيقت جامعه خود را میديد و چيزی را كه ديده است مطرح كرده است
ج : اشتباه نشود ، امثال هدايت به جامعه ما و به جامعه انسانيت اهانت كردهاند . اينها همان منطقی كه عرض كردم يعنی منطق ملائكه معترض را به كار بردند . اينها فقط در جامعه خودشان ، فسادها را ديدهاند ، نيكيها و زيبائيها را نديدهاند . ديدن يكجانبه غلط و بد آموزی است
ديدن صحيح يك جامعه اين است كه ما خالی از هر گونه حب و بغضی ، نيكيهای جامعه را ببينيم ، بديهای جامعه را هم ببينيم
اگر فقط بديها را ببينيم و اساسا خوبيها را نبينيم و به همين جهت آنها را انكار بكنيم ، اين نوعی خيانت به جامعه است كه كم كم منجر به خيانت به خود میشود . وقتی كه انسان دائما به خود تلقين بكند كه جز شر ، جز فساد ، جز بدی ، جزبد ذاتی و شرارت چيزی نيست ، منجر به همان ياس و نااميدی و همان خودكشيها میشود . و اين را هم عرض بكنم : معمولا آدمهائی كه در خودشان هيچ نوری و هيچ جنبهای از خوبی وجود ندارد ، چون انسان بيشتر ، دنيا را از عينك خودش میبيند ، اغلب در خودشان نگاه میكنند ، لذا فكر میكنند كه در جامعه هم هيچ خوبی وجود ندارد .
والا اگر انسان در خودش از خصلتهای انسانی چيزی سراغ داشته باشد دليل ندارد كه بگويد در هيچكس ديگر وجود ندارد . وقتی كه میبيند در خودش هيچ جنبهای از خوبی وجود ندارد ، میگويد پس در ديگران هم وجود ندارد
س : اگر جامعه بشری در مسير خودش به تكامل میرسد پس نياز به مهدی عليه السلام برای چيست ؟
ج : اشتباهی است كه در جامعه ما رخ داده و آن اين است كه اغلب تصور میكنند كه ظهور حضرت حجت صرفا ماهيت انفجاری دارد . اين ، بر اساس يك بدبينی خاص است يعنی آنها هم در ميان اخبار و روايات آن جنبههای بد بينيش را نگاه كرده و اينطور فكر كردهاند كه وقتی بشريت به آخرين حد ظلمت نهائی میرسد كه از اهل حق و حقيقت هيچ خبر و اثری نيست يك مرتبه منفجر میشود و منجر به ظهور حضرت حجت میگردد . در حالی كه اينطور نيست بلكه ايشان آخرين حلقه مبارزات انسان هستند و من شواهد اين مطلب را از آيات قرآن و روايات [ در كتاب قيام و انقلاب مهدی [ عليهالسلام ] آوردهام .
بنابراين ايشان نه به عنوان اينكه چون ديگر انسان كاری نمیكند ، به عنوان يك مافوق انسان به جای او عمل میكنند بلكه به عنوان كمك انسان اين كار را میكنند . ] س : شما گفتيد اينكه گفتهاند : علم میتواند همه دردهای انسان را علاج كند در مورد آنچه مربوط به رابطه انسان با طبيعت است ، درست است ولی در مورد آنچه كه مربوط به رابطه انسان با انسان است ، صحيح نيست ، به نظر شما آيا مردم استعمار زده به آن حد علم رسيدهاند و باز هم نمیتوانند خود را نجات دهند ؟
ج : مقصود ايشان اينست كه گناه استعمار زده هم جهل او است ، پس بنابراين علم میتواند چاره بكند . من متوجه اين نكته بودم . اين مطلب ، نظر من را تاييد میكند . بحث من درباره اين بود كه آيا علم ماهيت انسان را عوض میكند يا نه ؟
معنای اينكه علم ماهيت انسان را عوض میكند ، در اين مورد اينست كه علم ماهيت استعمارگر را عوض میكند و مانع استعمارگری او میشود . معنی حرف شما اينست كه استعمارزده هم عالم نيست . او بايد عالم بشود و از علم به عنوان يك ابزار برای هدفهای خودش استفاده بكند . من در اينكه از علم به عنوان يك ابزار میشود استفاده كرد و استعمار زده هم اگر عالم بشود میتواند از علم به عنوان يك ابزار استفاده بكند بحثی ندارم . بحث من اين بود كه علم ماهيت شخص عالم را عوض میكند يا نه ؟ گفتيم نه
س : در داستان هابيل و قابيل قرآن میفرمايد : « لئن بسطت الی يدك لتقتلنی ما انا بباسط يدی اليك لاقتلك »تو اگر برای كشتن من دست دراز كنی ، من دست درازی برای قتل تو نمیكنم ، آيا معنايش اينست كه من از خود دفاع نمیكنم ؟
ج : نه ، لذا اين تعبير را ندارد كه اگر تو بخواهی مرا بكشی من مانع قتل خودم نمیشوم .
میخواهد بگويد تو اگر تصميم به قتل من بگيری من تصميم به قتل تو نمیگيرم . برای هر دو ، بحث در قتل ابتدائی است نه در مسئله دفاع از خود و لذا تعبير قرآن اين است : تو اگر بخواهی قاتل باشی من هرگز قاتل تو نيستم . اين نظير حرفی است كه اميرالمؤمنين فرمود . وقتی كه اميرالمؤمنين بطور اشاره میفرمود ، كه من قاتل خود را میشناسم و میبينم ، میگفتند پس او را بكش ، میفرمود اين كار قصاص قبل از جنايت است . اگر قبل از اينكه او مرا بكشد ، من او را بكشم ، من قاتل ابتدائی میشوم ، بعد از اينكه مرا كشت هم كه ديگر من نيستم . اينجا هم همينطور است و معنايش اينست كه تو اگر قاتل ابتدائی من باشی ، من ، قاتل ابتدائی تو نيستم
س : اينكه در آيه قرآن آمده است كه خداوند میفرمايد : من در زمين جانشين میآفرينم ، مقصود از جانشينی چيست ؟
ج : در اينجا جانشين يعنی نماينده ، يعنی نمايشگر . اما نمايشگر يعنی چه ؟ يعنی من میخواهم موجودی بيافرينم كه در اين موجود میتوان صفات خدائی را مشاهده كرد . چون در استخلافها يعنی در جانشين قرار دادنها اين قاعده مسلم است كه اگر انسانی دارای پستی باشد و بخواهد برای خودش جانشين معين كند ، يك كسی را معين میكند كه در صفات و خصلتها شبيه خودش باشد ، يعنی نمايشگر و نمايانگر او باشد (چند دقيقه آخر نوار متاسفانه ضبط نشده است . )
( ادامه دارد )
منبع : http://www.ghadeer.org/author/motahary |