تكامل اجتماعی انسان
اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
بخش اول :
جلسه اول :
( قسمت دوم )
تكامل اجتماعی در گذشته
روابط انسانها با يكديگر
مثال اول : سرعت
مثال دوم : وسائل ارتباط جمعی
رابطه انسان با خودش
نقش انبياء و دين در تكامل تاريخ
پرسش و پاسخ
********
تكامل اجتماعی در گذشته
بدون شك ما اگر تاريخ گذشته را از اين دو نظر نگاه كنيم ، میبينيم پيشرفت ( میخواهيد اسمش را تكامل بگذاريد كه مشكل است ) برای بشر وجود داشته است . يكی از آنها از نظر ابزارسازی است . اين ديگر جای ترديد نيست كه بشر در ابزارسازی پيشرفت كرده است ، پيشرفتی حيرت آسا . بشری كه يك روز ابزارش سنگ بود آنهم سنگهای نتراشيده و بعد به دوره مثلا سنگهای صاف و تراشيده رسيد اينك تكنولوژی و صنعت و فن امروز را پديد آورده است . بشر از نظر خلاقيت فنی و از نظر خلاقيت ابزاری نه تنها بطور محسوس پيشرفت كرده است ، بلكه به پيشرفت حيرت انگيزی رسيده است
به پيشرفتی رسيده است كه اگر 100 سال پيش به همه بشرها و فيلسوفان درجه اول دنيا میگفتند صد سال بعد بشريت از نظر ابزار به اين حد میرسد كه امروز رسيده است ، باورشان نمیآيد . شما اسم اين را میخواهيد پيشرفت بگذاريد ، میخواهيد ، تكامل .
بدون شك بشر از نظر ابزار زندگی به حد اعلای پيشرفت رسيده است و پيش بينی میشود كه در آينده هم چنين باشد ، يعنی اگر در آينده وقفهای ، يعنی فاجعهای برای تاريخ رخ ندهد ، فاجعهای كه باز گروهی از دانشمندان آن را پيش بينی كردهاند و بلكه محتمل میدانند و میگويند همين پيشرفت فنی و صنعتی بجائی رسيده كه ممكن است بشر به دست بشر نابود بشود با همه دستاوردهای گذشتهاش از علم و فن و صنعت و كتاب و تمدن و آثار تمدن ، و شايد بعد از نو انسانهايی پيدا شوند كه زندگی را از روز اول شروع كنند ، اگر چنين فاجعهای رخ ندهد شكی نيست كه بشر از نظر ابزار كار باز هم جلوتر میرود و شايد به مراحلی برسد كه برای بشر امروز هم قابل تصور نيست . اين تكامل معلول تكامل تجارب بشر و تكامل علم بشر است ( علوم تجربی ) چون بشر از نظر آگاهيهای تجربی و اطلاع بر طبيعت پيش رفته و توانسته است طبيعت را در خدمت و در تسخير خود بگيرد . به عبارت ديگر بشر در رابطهاش با طبيعت پيشروی كرده است و هر چه جلو رفته است طبيعت عينی را بيشتر در تسخير خود و در اختيار خود قرار داده است
يك جهت ديگر تكامل ( اگر باز بشود نام آن را تكامل گذاشت كه مشكل است ) اينست كه ساختمان جامعه بشری از يك حالت ساده تدريجا بسوی پيچيدگی و پيچيدهتر بودن پيش آمده يعنی همانطور كه در امور صنعتی و فنی مثلا اولين هواپيمائی كه ساختند بسيار ساده بوده و اكنون كه اين سفينههای فضاپيما را ساختهاند دستگاههای بسيار دقيقی است ، و همانطور كه در تكامل طبيعی ، ساختمان بدن يك حيوان تك سلولی نسبت به ساختمان بدن يك انسان كه روابط پيچيدهای دارد ، بسيار ساده است ، در جامعه بشری هم چنين است
بعضيها تكامل را اينگونه تعريف كردهاند : تكامل عبارت است از تراكم ، يعنی ابتداء جمع شدن يك عده اجزاء ، و بعد تقسيم شدن ، از تجانس خارج شدن و به سوی عدم تجانس رفتن و به اصطلاح ارگانيزه شدن ، عضو عضو شدن ، جزء جزء شدن ، و سپس يك رابطه وحدت ميان اعضا برقرار شدن ، همان طور كه میدانيد در نطفه ، آن سلولی كه از تركيب دو سلول نر و ماده بوجود میآيد اول يك حالت بسيطی دارد بعد شروع میكند به تجمع و تراكم يعنی يكی ، دو تا میشود ، دوتا چهارتا میشود ، چهارتا هشت تا میشود ، هشت تا شانزده تا میشود و مرتب تقسيم میشود ولی صرفا جنبه ازدياد كمی دارد . به يك مرحله كه رسيد صورت تقسيم شروع میشود ، تغيير ماهيت میدهند ، يك گروه مثلا به صورت سلسله اعصاب درمیآيند ، گروه ديگر قلب را و گروهی ديگر كبد را تشكيل میدهند و . . . و همه گروهها نيز باهم يك وحدت و ارتباطی دارند . از همه اينها يك انسان تشكيل میشود
در اين جهت هم جامعه انسان بدون شك پيشرفت كرده است میخواهيد اسم آن را تكامل بگذاريد ، میخواهيد نگذاريد . يعنی ساخت اجتماع از آن بساطت اوليه به صورت يك پيچيدگی در آمده است . ساختمان جامعههای بدوی و جامعههای قبايلی خيلی ساده است ، يك نفر رئيس قبيله است و يك عده افراد آن ، كه احيانا رئيس قبيله نوعی تقسيم كار در ميان آنها بوجود آورده آنهم چند تا كار بيشتر وجود ندارد . ولی شما میبينيد كه هر چه علم و فن پيش رفته ، در جامعه هم تقسيمات زياد شده ، كار زياد شده ، تقسيم كار زياد شده و اعضا برای جامعه زياد شده است .
شما شغلها و كارها و طبقات شغلی جامعههای امروز را با جامعه صد سال پيش بسنجيد ، يا تقسيمات اداری و علمی را در نظر بگيريد . در قديم يك نفر میتوانست معلم همه علوم زمان خودش بشود ، ارسطوئی بشود معلم همه علوم زمان خودش ، بوعلی سينا بشود معلم همه علوم زمان خودش ، ولی الان دستگاه تعليم و تربيت آنقدر تقسيم پذيرفته است كه صدها بوعلی سينا و ارسطو هر كدام در رشتهای تخصص دارند و در حالی كه حتی از وجود برخی رشتههای ديگر بیخبرند كه چنين رشتهای هم در دنيا وجود دارد . و اين ، يك خصلت دارد ( من مخصوصا بخاطر اين خصلتش میگويم ) و آن اينكه اين نوع تكامل و پيشرفت ، افراد انسان را از حالت همرنگی و همشكلی خارج میكند و ميانشان تمايز و اختلاف برقرار میكند چون همان طور كه انسان كار را میسازد كار هم انسان را میسازد . بعد میبينيم انسانها در جامعه با اينكه همه انسانند گوئی با ماهيتهای مختلفند چون او با كاری سر و كار دارد كه ديگری اصلا آن كار را نمیشناسد و با دنيائی سر و كار دارد كه ديگری اصلا با آن دنيا آشنا نيست ، در نتيجه انسانهائی بيرون میآيند كه خيلی با يكديگر مختلفند . اگر ما بخواهيم پيشرفت يا تكامل را در ساخت و ارگانيزم جامعهها ، در عضو عضو شدن جامعهها بكار ببريم ، در اين جهت هم بدون شك روابط ساختمانی جامعهها از سادگی به سوی پيچيدگی و باصطلاح بسوی معقد بودن و تعقد پيش رفته است
البته به بيانی كه عرض كردم شايد بسياری از شما از همين جا احساس خطر بكنيد كه اگر كار اينطور پيش برود ، انسانها را آنقدر با يكديگر به اختلاف میكشاند كه وحدت نوعی انسانها به خطر میافتد يعنی انسانهائی ساخته میشوند كه شكلا انسان هستند ولی ساختمان فكری ، روحی ، احساسی و تربيتشان به كلی با يكديگر اختلاف دارد و اين ، يك خطر برای جامعه بشريت است
اينست كه میگويند پيشرفت صنعت انسان را از خودش بيگانه كرده است و به تعبير بهتر با خودش بيگانه كرده است ، انسان را به صورت چيزی ساخته است كه آن كار و آن شغل میخواسته كه انسان ساخته شود ، وحدت انسانها را از بين برده است ، و اين خودش مسئلهای است .
به هر حال از نظر ساخت و تشكيلات جامعه نيز بايد گفت در گذشته جامعهها پيشرفت كردهاند . ولی اينجا غير از مسئله قدرت و سلطه بر طبيعت و نيز ساخت جامعه انسانی و به عبارت ديگر تشكيلات جامعههای انسانی ، يك سلسله مسائل ديگر هم هست كه با ماهيت انسان ارتباط دارد و مربوط است به روابط انسانی انسانها با يكديگر
روابط انسان ها با يكديگر
آيا همان طور كه بشريت در ابزارها پيشرفت كرده است و در ساختمان و تشكيلات اجتماعی پيشرفتی عظيم برايش پيدا شده است در حسن روابط انسانها با يكديگر نيز پيشرفت پيدا شده است يا نه ؟ اگر اين پيشرفت پيدا شده باشد اسمش واقعا تكامل است ، تعالی است . يعنی مثلا آيا انسانها در احساس تعاون نسبت به يكديگر پيش آمدهاند ؟ يعنی انسان امروز از انسان گذشته نسبت به انسانهای ديگر بيشتر احساس تعاون میكند ؟ آيا در احساس مسئوليت و درك مسئوليت نسبت به انسانهای ديگر به همان نسبت پيشروی پيدا شده است ؟
عواطف انسانها نسبت به يكديگر به همان نسبت پيشروی پيدا كرده است ؟ آيا بهره كشی انسان از انسان واقعا از بين رفته است ؟ يا شكل عوض شده است ولی معنی به درجاتی فزونی گرفته است ؟ آيا تجاوز انسان به حقوق انسان كاهش يافته است ؟ آيا به همان نسبت كه ابزار پيشرفت كرده است و به همان نسبت كه ساختمان اجتماعی تنوع و تشكل پيدا كرده است به همان نسبت اين مسائل هم پيش رفته است ؟ يا نه ، اين مسائل به حال اول باقی مانده است ؟ و يا ممكن است كسی مدعی شود كه اين مسائل نه تنها پيش نرفته ، بلكه عقب گرد هم كرده است . به عبارت ديگر آيا بطور كلی ارزشهای انسانی و اساسا آنچه كه ملاك و معيار انسانيت انسان است هم بهمان نسبت جلو آمده است ؟ در اين مورد نظريات مختلفی وجود دارد ، بعضيها بطور كلی منكر و بدبيناند به اينكه از اين جهت پيشرفتی برای انسان حاصل شده باشد چون میگويند اگر ملاك پيشرفت ، آسايش و سعادت انسان است مشكل است كه بتوانيم اينها را پيشروی حساب كنيم . حتی در مورد ابزارها نيز چنين سخنی را گفتهاند . راجع به اينكه چرا پيشرفت ابزارسازی از نظر آسايش انسان مورد ترديد قرار گرفته است كه آيا پيشروی است يا نه ، دو مثال برايتان عرض میكنم :
مثال اول : سرعت
يكی از چيزهائی كه از لحاظ رابطه انسان با طبيعت و از نظر ابزارسازی فوق العاده پيشروی كرده است ، سرعت است . يعنی انسان در ابزار آنچنان پيشرفت كرده است كه سرعت را به حد بالايی رسانده است . آيا در صد سال پيش امكان داشت كه گروهی از دانشجويان محترم در ظرف يك دقيقه به وسيله تلفن از من دعوت بكنند از تهران و آمدن من هم در ظرف يك ساعت به وسيله هواپيما صورت بگيرد ؟ نه . سرعت ، فوق العاده افزايش پيدا كرده است ولی آيا اين سرعت را با مقياس آسايش انسان میتوانيم پيشرفت بدانيم ؟ يا اينكه چون سرعت يك وسيله است ، همينطوری كه سبب شده در يك قسمتهائی برای انسان آسايش بياورد سبب شده است كه در قسمتهای ديگر آسايش را از انسان سلب بكند زيرا همانطوری كه اين سرعت ، يك انسان با حسن نيت و يك انسانی كه مقصد خوبی در زندگی دارد را زودتر به مقصد میرساند ، انسان پليد با مقاصد پليد را هم زودتر به مقصدش میرساند . يعنی درست است كه يك انسان سالم و با حسن نيت دستش قويتر شده و پايش سريعتر گشته ولی يك انسان پليد هم همينطور شده است . افزايش سرعت سبب شده است كه مثلا وسيله آدمكشی را هم در ظرف چند ساعت از اين سر دنيا به آن سر دنيا منتقل بكنند و هزارها و بلكه ميليونها آدم را يكجا بكشند . پس نتيجه نهائی چيست ؟ من خودم مطلبی را كه عرض میكنم قبول ندارم ولی میخواهم بگويم كه چرا بعضيها ترديد كردهاند ؟ مثلا آيا پيشرفت طب واقعا پيشرفت انسان است ؟ بظاهر بله ، زيرا من وقتی كه خودم و بچهام را نگاه میكنم میبينم اگر بچهام ديفتری بگيرد فورا دارو پيدا میشود و معالجه میگردد . شك ندارم كه اين پيشروی است ولی بعضيها مثل الكسيس كارل كه با مقياس انسانيت حساب میكنند معتقدند كه پيشرفت طب دارد نسل انسان را تدريجا ضعيف میكند . كارل میگويد : در گذشته انسانها با بيماريها مبارزه میكردند .
انسانهای ضعيف از بين میرفتند ، قويها باقی میماندند و در نتيجه نسل انسان تدريجا قويتر میشد و نيز انسان دچار تراكم جمعيت نمیشد . ولی حالا اين طب سبب شده كه انسانهای ضعيف و مردنی را كه از نظر طبيعت محكوم به مرگ هستند بطور مصنوعی نگاه دارد . سپس نسل بعد از اين بوجود میآيد نه از اصلح ، نتيجه اينست كه نسل آينده بشريت رو به ضعف میرود . مثلا بچهای كه هفت ماهه به دنيا آمده است در قانون طبيعت محكوم به مرگ است ولی حالا كه طب پيشرفت كرده او را با وسائل خودش نگهداری میكند . درست است كه او میماند ولی نسل او در آينده چه خواهد شد ؟ همچنين مسئله تراكم جمعيت پيش میآيد و در تراكم جمعيت بسا هست كه انسانهائی كه برای بهبود نسل بشر اصلح هستند از بين میروند و انسانهائی كه برای بهبود نسل بشر صلاحيت ندارند به وسيلهای باقی میمانند . اينست كه اين موضوع مورد ترديد واقع شده است
مثال دوم : وسائل ارتباط جمعی
در مورد وسائل خبررسانی و به اصطلاح وسائل ارتباط جمعی يا به تعبير فارسی امروزی رسانههای گروهی ، آدم فكر میكند چه از اين بهتر كه اينجا نشسته باشد و خبری را كه به آن علاقمند است سر ساعت بشنود . میگويند ولی اين را هم حساب بكنيد كه همين ، خودش چقدر دلهرهها و اضطرابها و چقدر ناراحتيها برای بشر بوجود میآورد ! بسياری چيزها است كه مصلحت بشر اين است كه آن را نداند .
به عنوان مثال در قديم مردمی كه در شيراز بودند هيچوقت اطلاع پيدا نمیكرد ند كه مثلا در قوچان سيلی آمده و چندين هزار نفر را بیخانمان و نابود كرده است . ولی حالا اطلاع پيدا میكنند و ناراحت میشوند . و هزاران حوادث ناراحت كننده ديگر كه در گوشه و كنار دنيا اتفاق میافتد
اينست كه از نظر آسايش و با مقياس آسايش اين را مورد ترديد قرار دادهاند كه اينها ملاك پيشرفت و تكامل باشد . حالا ما به اينها كاری نداريم چون معتقديم كه در نهايت امر ، تكامل است ، با تكاملهای انسانی میشود بر اينها مسلط شد ، كه بعدا به اين موضوع خواهيم پرداخت . پس در مسئله روابط انسان با انسان يا نمیتوان گفت پيشرفت و تكامل صورت گرفته است يا اگر هم صورت گرفته است بدون شك به آن نسبت كه ابزار و ساختمان و تشكيلات [ اجتماعات بشری ] جلو رفته است ، حسن رابطه انسان با انسان بهبود پيدا نكرده است
رابطه انسان با خودش
مسئله ديگر رابطه انسان با خودش ، با نفس خودش است كه نامش اخلاق است . اگر نگوئيم تمام سعادت بشر در برقراری حسن رابطه خودش با خودش است كه البته اينطور هم نمیگوئيم زيرا كه اغراق است ، ولی اگر موجبات سعادت بشر را با يكديگر بسنجند و بخواهند درصد بگيرند مسلما درصد عمده سعادت بشر در رابطه انسان با خودش و به عبارت ديگر با نفس خودش است ، در رابطه انسانيت انسان با حيوانيت انسان است .
چون انسان در عين اينكه انسان است و يك سلسله ارزشهای انسانی در او نهفته است ، حيوان هم هست يعنی حيوان انسان شده است ، حيوانی كه با حفظ حيوانيت از انسانيت برخوردار است . در اينجا اين سؤال مطرح میشود كه آيا انسانيت انسان تحت الشعاع حيوانيتش است ، يا حيوانيتش در اطاعت انسانيتش است ؟ قرآن میفرمايد :
" « قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها »" (سوره شمس آيات 8 و 9 : " هر كه جان را مصفا كرد رستگار شد و هر كه آنرا بياسود زيانكار گشت " ) . مسئله اصلاح خود ، اصلاح نفس خود ، تزكيه خود ، اسير مطامع و شهوات نفسانی خود نبودن ، اسير خصلتهای حيوانی پست خود نبودن را مطرح میكند كه تا انسان از ناحيه اخلاقی تكامل پيدا نكرده باشد يعنی تا از درون خودش ، از حيوانيت خودش رهائی پيدا نكرده باشد امكان ندارد كه در رابطهاش با انسانهای ديگر حسن رابطه داشته باشد يعنی بتواند از اسارت انسانهای ديگر رهايی يابد يا خودش انسان ديگر را به اسارت خود در نياورد . پس در واقع ما در چهار قسمت بحث كرديم :
1 - رابطه انسان با طبيعت : پيشرفت كرده است به همان معنا كه عرض كردم
2 - روابط ساختمانی و تشكيلاتی اجتماع ، كه انسان از نظر ساختمان اجتماع و تشكيلات اجتماعی پيشرفت كرده است
3 - حسن رابطه انسانها با يكديگر كه معنايش معنويت انسان است و حقيقت انسانيت انسان به آن وابسته است .
در اين ، ترديد است كه آيا پيشروی كرده است يا نه ؟ ولی در اينكه به موازات آنها پيشروی نكرده است شكی نيست . بحث در اين است كه اصلا پيشروی كرده است يا هيچ پيشروی نكرده است
4 - رابطه انسان با خود انسان كه نامش اخلاق است
نقش انبياء و دين در تكامل تاريخ
آيا انسان امروز از حيوانيت خودش بيشتر فاصله گرفته و واقعا ارزشهای انسانی در او تحقق يافته است يا انسانهای ديروز ؟ به عبارت ديگر تكامل انسان در ماهيت انسانی خودش چه صورتی دارد ؟ اين قسمت است كه نقش انبياء را در تكامل تاريخ روشن میكند . انبياء در تكامل تاريخ چه نقشی داشتهاند و چه نقشی در آينده خواهند داشت ؟ دين در گذشته چه نقشی داشته است و در آينده چه نقشی خواهد داشت ؟ از همين جا میتوانيم نقش دين در گذشته را به دست آوريم . نقش دين در آينده را هم كشف كنيم ، و از روی قرائن علمی و اجتماعی حدس بزنيم كه آيا بشر در آينده برای تكامل خود نياز به دين دارد يا ندارد ؟ چون هر چيزی بقا و عدم بقائش تابع نياز است . قرآن اين اصل را به ما گفته و علم هم تأييد كرده است . قرآن میگويد : « فاما الزيد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فی الارض »( سوره رعد آيه 17 : " كف ، به كنار افتاده نابود میشود ولی چيزی كه به مردم سود میدهد در زمين میماند ")
مثل معروفی را بيان میكند كه مكرر در سخنرانيها ذكر كردهام ، مثل سيل و كف روی آب . میگويد كفهای روی آب زود از بين میروند ولی آب باقی میماند ، بعد میگويد اين ، مثل حق و باطل است . و حق و باطل را هم اينطور تعريف میكند : آنچه نافع و مفيد است باقی میماند و آنچه كه فايدهای ندارد حذف میشود
مسئله آينده دين كه باقی خواهد بود يا نه ، مربوط میشود به نقشی كه دين در تكامل ماهيت انسان ، در تكامل معنويت و انسانيت انسان دارد يعنی نقشی كه در حسن رابطه انسان با خود و با انسانهای ديگر دارد كه هيچ چيزی قادر نيست و نخواهد بود ( نه در گذشته چنين قدرتی داشته است و نه در آينده خواهد توانست ) جای آن را بگيرد . پس مسئله اين خواهد شد كه در آينده ، جامعه بشريت يا منقرض خواهد شد و بشر بدست خود تباه خواهد گرديد ، با يك خودكشی دسته جمعی بشريت از روی زمين برچيده خواهد شد ، و يا جامعه بشريت به سرنوشت واقعی خودش كه تكامل همه جانبه است : تكامل در رابطهاش با طبيعت ، تكامل در آگاهی ، تكامل در قدرت ، تكامل در آزادی ، تكامل در عواطف ، تكامل در احساسات انسان دوستی و . . . خواهد رسيد و در همه اينها تكامل انسان حقيقت پيدا خواهد كرد كه اين اعتقادی است كه ما داريم و در درجه اول اين اعتقاد را از تعليمات دينی خودمان الهام گرفتهايم . در يك سخنرانی تحت عنوان امدادهای غيبی در زندگی بشر در همين دانشگاه اين مطلب را عرض كردم كه اين خوش بينی نسبت به آينده بشريت و تكامل واقعی زندگی بشريت و به بن بست نرسيدن آن را [ فقط ] ما داريم و عرض كردم كه چگونه مكتبهای ديگر از نظر توجيه تكامل بشريت در آينده به بن بست رسيدهاند .
جز دين ، هيچ عامل ديگری نيست كه اين قسمت اعظم تكامل بشريت ، يعنی تكامل بشريت در ماهيت انسانی خودش را تأمين كند
" و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته "
پرسش و پاسخ
س : شما در ضمن صحبت گفتيد كه صنعت برای انسان مضر است چون برای منظورهای پليد بكار میرود . پس در اين مورد صنعت ضد انسان است . ولی شما اين مسئله را از ديدگاه طبقاتی بررسی نكرديد ، چون استعمال صنعت بر ضد انسان را بايد از ديدگاه روابط اجتماعی بررسی كرد . چون در موردی كه صنعت بر ضد انسان بكار میرود ، تقصير از صنعت نيست ، بلكه مقصر روابط اقتصادی است
ج : من بايد خواهش بكنم كه در آنچه كه من عرض میكنم مخصوصا در قسمتهائی كه تأكيد میكنم بيشتر دقت بفرمائيد . من هرگز نگفتم كه صنعت برای انسان مضر است و هرگز هم نگفتم صنعت ضد انسان است . كی من چنين حرفی زدم ؟ ! اولا من حرفی را از ديگران نقل كردم و خواستم شما به نظريهای كه ديگران دارند ، آگاه باشيد و به ديدگاه حرف آنها توجه كنيد و تازه نه آنها گفتهاند و نه من از آنها نقل كردم كه صنعت برای انسان مضر است ، صنعت ضد انسان است . آنها میگويند صنعت برای انسان ابزار است و ابزار بيطرف است همچنانكه علم چون برای انسان يك ابزار است ، بيطرف است يعنی ابزار برای انسان هدف معين نمیكند ، بلكه انسان برای هدفهای انتخاب شده خودش از ابزار استفاده میكند . يعنی اتومبيل به شما نمیگويد كجا برو كجا نرو ، اتومبيل نه به شما میگويد برو برای دستگيری از زلزله زدگان فلان منطقه و نه به شما میگويد برو برای ستم و ظلم و دزدی . ابزارها بيطرف هستند . حرف آنها هم همين است كه پس اساس اين است كه ماهيت انسان بايد درست بشود تا ابزار برايش مفيد باشد و اين حرفی است كه مولوی در شش هفت قرن پيش گفته است . میگويد :
هر كه او بی سر بجنبد دم بود
جنبشش چون جنبش كژدم بود
علم و مال و منصب و جاه و قران
فتنه آرد در كف بدگوهران
تيغ دادن در كف زنگی مست
به كه افتد علم ناكس را بدست
پس بحث بر سر ماهيت انسان است . بعضيها آمدهاند سادهانديشی كرده و گفتهاند اساسا آنچه سبب شده كه انسان هدفهای ضد انسانی انتخاب بكند و از صنعت بر ضد انسانها استفاده بكند فقط يك چيز است و آن طبقاتی بودن ساختمان اجتماع است . تضاد طبقاتی را از بين ببريد ، همه اينها از بين میرود . اين را ما در جلسه ديگر خدمتتان عرض خواهيم كرد كه از بين رفتن تضادهای طبقاتی يك شرط لازم برای سعادت و تكامل انسان هست ولی بر خلاف آن فرضيهای كه شما در اينجا نوشتهايد شرط كافی نيست .
و لهذا ما اگر بخواهيم نظر اسلام را در مورد جامعه ايده آل بدانيم از زاويه اين ديد كه میگويد در دولت مهدی عليهالسلام چنين و چنان میشود ، میفهميم كه نظر اسلام درباره تكامل انسان نه معنايش اينست كه صبر كنيد تكامل رخ میدهد
در كتاب " قيام و انقلاب مهدی عليهالسلام مخصوصا اين موضوع را يادآوری كردهام و اصلا روح اين كتاب اين است كه تكامل ، تدريجی است و بايد به آن رسيد
مسئله بهرهكشی انسان از انسان از جنبه اقتصادی و از بين رفتن اين بهرهكشيها ، يكی از شرايط است ، يك پايه از اركان تكامل است ولی برای تكامل كافی نيست . دليلش هم اين است كه در جامعههايی هم كه طبقات از ميان رفته است هنوز انسان به ماهيت انسانی خودش نرسيده است
آيا اين كشتارهای دسته جمعی كه در جامعههای به اصطلاح بیطبقه صورت میگيرد نشان دهنده اين واقعيت نيست ؟ آنجا كه طبقات نيست . پس چرا ؟ سولژنيتسين معروف در كتابی كه به نام مجمع الجزاير گولاك نوشته است مدعی است كه از انقلاب اكتبر تا كنون در حدود 100 ميليون نفر به عنوان تصفيه در شوروی كشته شدهاند . بنابراين آيا درد انسان فقط همان طبقاتی بودن است يا تسلط انسان بر انسان است ؟ اين ديكتاتوری پرولتاريا كه آنها میگويند بدترين شكل تجاوز انسان به انسان است . پس ، از بين رفتن تضادهای طبقاتی يك شرط لازم هست ولی شرط كافی نيست
س : اگر روابط اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی در حال تكامل است آيا دين نيز در اين گذرگاه نبايد تكامل پيدا كند ؟ به عبارت ديگر اگر همه چيز متكامل است پس خود دين هم بايد متكامل باشد
ج : جواب اين سؤال روشن است . ما از دين چه فهميدهايم ؟ اگر دين را به صورت پديدهای كه در يك زمان ، تحت يك سلسله شرائط خاص زمانی و مكانی به وجود آمده است يعنی يك پديده وابسته به زمان و مكان خود فهميدهايم ، اولا آن دين نيست و ثانيا اگر دين باشد بايد متغير باشد . ولی اگر ما دين را عبارت از بيان قوانين تكامل اجتماعی بدانيم ، يعنی همانطور كه مثلا علم ، قوانين تكامل طبيعی را كشف كرد ، دين ، قوانين تكامل اجتماعی را كه يك تكامل اكتسابی است از راه وحی بيان كرد ، در اين صورت قانون تكامل كه ديگر متكامل نيست ، چون قانون تكامل است
مثلا در تكامل طبيعی اگر گفتيد كه نباتات روی اين قوانين تكامل پيدا كردهاند آيا همينطور كه نباتات تكامل پيدا كردهاند ، قوانين تكامل هم تكامل پيدا كرده ؟ نه ، قانون ، پديده نيست ، پديدههای عالم تكامل پيدا میكنند . پيغمبر خودش پديده است و لهذا متولد میشود ، رشد میكند ، عمر میكند و میميرد : " « انك ميت و انهم ميتون »" ولی قرآن ( قرآن مقصود اين كاغذها نيست . اگر مقصود اين كاغذها باشد كه اينها هم پوسيده و كهنه میشود ) يك سلسله حقايق و معارف و يك سلسله قوانينی است كه برای بشر آمده است ، لذا میماند . اين پيغمبر تو میميری ولی قرآن باقی میماند . تو پديدهای ، قرآن ، قانون . پديده از بين میرود ، قانون باقی میماند
س : برای رسيدن به تكامل معنوی و اخلاقی در جامعههايی كه امواج فساد در آنجا زياد است تكليف چيست ؟
ج : اتفاقا در جامعههايی كه فساد هست و احيانا فساد بيشتر است ، زمينه برای تكامل روحی و اخلاقی انسان بيشتر است ، اشتباه نشود ، چون تكامل روحی و اخلاقی و معنوی انسان نتيجه مقاومت كردن در برابر جريانهای مخالف است .
اينرا شايد شما هم تجربه كرده باشيد ، من تجربه دارم : در يك ده ، در يك قصبه كه از يك عده مردم همسطح بوجود آمده است ، اگر يك فرد فاسد باشد در حد اين است كه مثلا دروغ میگويد
آدم خوبش هم در سطح بالا پرورش پيدا نمیكند " ز آب جزء ماهی خرد خيزد " ولی در محيطهايی كه جريان مخالف زياد است ، همانطور كه قربانی زياد است افراد تكامل يافته هم بوجود میآيند . من در حدودی كه تجربه دارم يعنی محيط دهات را طی كردهام ، محيط خيلی شهرستانها را طی كردهام ، در محيط تهران هم بودهام ، معتقدم كه در عين اينكه محيط تهران شايد فاسدترين محيطهای ايران از نظر اخلاقی باشد (البته بايد توجه داشت كه سخنرانی در زمان ستم شاهی ايراد شده است ) ، پاكترين و كاملترين افرادی هم كه من در عمرم ديدهام در همين تهران آلوده به فساد ديدهام . اگر بنا بشود كه سير و حركت جامعه هميشه به طرف صلاح باشد ، مثل رودخانهای میشود كه جريان دارد و يك آدم همين مقدار كه خودش را در رودخانهای كه جريان دارد بيندازد به حالت يك مرده هم كه خودش را روی آب در بياورد ، آب او را میبرد . اين ، هنر نيست . هنر آنوقت است كه انسان برخلاف جريان آب شنا بكند ، يعنی كمالش آنوقت در آنجا صورت میگيرد .
( ادامه دارد )
منبع : http://www.ghadeer.org/author/motahary |