انسان در قرآن (مقدمهای بر جهان بينی اسلامی جلد چهارم) اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
(قسمت سوم )
آگاهيهای انسان
|
خود آگاهی و جهان آگاهی
|
انواع خود آگاهیها :
|
. 1 خود آگاهی فطری
|
. 2 خود آگاهی فلسفی
|
. 3 خود آگاهی جهانی
|
. 4 خود آگاهی طبقاتی
|
. 5 خود آگاهی ملی
|
|
|
|
|
v آگاهيهای انسان
انسان هم خود آگاه است و هم جهان آگاه ، و دوست میدارد از خود و از جهان آگاهتر گردد . تكامل و پيشرفت و سعادت او در گرو اين دو آگاهی است . از اين دو آگاهی كدام از نظر اهميت در درجهء اول است و كدام در درجهء دوم ؟ داوری در اين موضوع چندان ساده نيست . برخی بيشتر به خود آگاهی بها میدهند و برخی به جهان آگاهی . احتمالا يكی از وجوه اختلاف طرز تفكر شرقی و طرز تفكر غربی در نوع پاسخی است كه به اين پرسش میدهند ، همچنانكه يكی از وجوه تفاوتهای علم و ايمان در اين است كه علم وسيلهء جهان آگاهی و ايمان سرمايهء خود آگاهی است . البته علم سعی دارد انسان را همان گونه كه به جهان آگاهی میرساند به خود آگاهی نيز برساند . علم النفسها چنين وظيفهای بر عهده دارند . اما خود آگاهيهايی كه علم میدهد مرده و بيجان است ، شوری در دلها نمیافكند و نيروهای خفتهء انسان را بيدار نمیكند ، بر خلاف خود آگاهيهايی كه از ناحيهء دين و مذهب پيدا میشود كه با يك ايمان پی ريزی میشود .
خود آگاهی ايمانی ، سراسر وجود انسان را مشتعل میسازد . آن خودآگاهی كه خود واقعی انسان را به يادش میآورد ، غفلت را از او میزدايد ، آتش به جانش میافكند ، او را دردمند و درد آشنا میسازد كار علوم و فلسفهها نيست . اين علوم و فلسفهها احيانا غفلت زا هستند و انسان را ازياد خودش میبرند ، از اين روبسا دانشمندان و فيلسوفان بیدرد و سر در آخور و خود ناآگاه و بسا تحصيل ناكردههای خودآگاه دعوت به خودآگاهی و اينكه " خود را بشناس تا خدای خويش را بشناسی " ، " خدای خويش را فراموش مكن كه خودت را فراموش میكنی " سر لوحهء تعليمات مذهب است . قرآن كريم میفرمايد : « و لا تكونوا كالذين نسوا الله فأنسيهم أنفسهم اولئك هم الفاسقون (حشر / . 19 ) از آنان مباشيد كه خدا را فراموش كردند پس خدا آنها را از خودشان فراموشانيد . آنان همان فاسقاناند ( از خود بدر رفتگاناند ) رسول اكرم فرمود : « من عرف نفسه عرف ربه » هر كه خود را بشناسد خدای خويش را میشناسد . علی ( ع ) فرمود : « معرفة النفس أنفع المعارف » خودشناسی سودمندترين شناساييهاست . و هم او فرمود : « عجبت لمن ينشد ضالته كيف لا ينشد نفسه » در شگفتم از كسی كه چيزی از خود گم میكند و در جستجويش بر میآيد ، و خود را گم كرده اما جستجو نمیكند . آگاهان جهان ، عيب اساسی كه بر فرهنگ و تمدن غربی گرفتهاند اين است كه اين فرهنگ ، فرهنگ جهان آگاهی و خود فراموشی است . انسان در اين فرهنگ به جهان آگاه میگردد ، و هر چه بيشتر به جهان آگاه میگردد ، بيشتر خويشتن را از ياد میبرد . راز اصلی سقوط انسانيت در غرب همين جاست . انسان آنگاه كه خود را ، به تعبير قرآن ، ببازد ( خسران نفس ) ، به دست آوردن جهان به چه كارش میآيد ؟ فكر میكنم كسی كه بهتر از همه فرهنگ غرب را از اين نظر انتقاد كرده است " مهاتما گاندی " رهبر فقيد هند است . گاندی میگويد : " غربی به كارهای بزرگی قادر است كه ملل ديگر آن را در قدرت خدا میدانند ، ليكن غربی از يك چيز عاجز است و آن تأمل در باطن خويش است . تنها اين موضوع برای پوچی درخشندگی كاذب تمدن جديد كافی است . تمدن غربی اگر غربيان را مبتلا به خوردن مشروب و توجه به اعمال جنسی نموده است ، به خاطر اين است كه غربی به جای " خويشتن جويی " در پی نسيان و هدر ساختن " خويش " است . اغلب كارهای بزرگ و قهرمانی و حتی اعمال نيك غربی ، فراموشی ( فراموشی خود ) و بيهودگی است .
قوهء عملی او بر اكتشاف و اختراع و تهيهء وسايل جنگی ، ناشی از فرار غربی از " خويشتن " است نه قدرت و تسلط استثنايی وی بر خود . وقتی انسان روح خود را از دست بدهد ، فتح دنيا به چه درد او میخورد ؟ " (مقدمه كتاب اين است مذهب من ) گاندی میگويد : " در دنيا فقط يك حقيقت وجود دارد و آن شناسايی ذات ( نفس = خود ) است . هر كس خود را شناخت ، خدا و ديگران را شناخته است ، هر كس خود را نشناخت ، هيچ چيز را نشناخته است . در دنيا فقط يك نيرو و يك آزادی و يك عدالت وجود دارد و آن نيروی حكومت بر خويشتن است . هر كس بر خود مسلط شد ، بر دنيا مسلط شده است . در دنيا فقط يك نيكی وجود دارد و آن دوست داشتن ديگران مانند دوست داشتن خويش است . به عبارت ديگر ، ديگران را مانند خود انگاريم . باقی مسائل ، تصور و وهم و عدم است " (مقدمه كتاب اين است مذهب من ) به هر حال ، خواه به خود آگاهی بهای بيشتر بدهيم و خواه به جهان آگاهی ، و خواه بهای مساوی به آنها بدهيم ، آنچه مسلم است اين است كه توسعهء آگاهی به معنی توسعه و بسط حيات انسان است . روح يا جان مساوی با خبر و آگاهی است و آگاهی و خبر مساوی با روح و جان است . آن كه آگاهتر است جانش فزونتر است . جان نباشد جز " خبر " در آزمون
هر كه را افزون " خبر " جانش فزون
جان ما از جان حيوان بيشتر
|
از چه ؟ زان رو كه فزون دارد خبر
|
پس فزون از جان ما جان ملك
|
كو منزه شد ز حس مشترك
|
وز ملك جان خداوندان دل
|
باشد افزون تو تجبر را بهل
|
زان سبب آدم بود مسجودشان
|
جان او افزونتر است از بودشان
|
ورنه بهتر را سجود دون تری
|
امر كردن هيچ نبود در خوری
|
كی پسندد لطف و عدل كردگار
|
كه گلی سجده كند در پيش خار
|
جان چو افزون شد گذشت از انتها
|
شد مطيعش جان جمله چيزها
|
مرغ و ماهی و پری و آدمی
|
زانكه او بيش است و ايشان دركمی
|
جان چه باشد ؟ با خبر از خير و شر
|
شاد از احسان و گريان از ضرر
|
چون سر (مخفف سر = راز ) و ماهيت جان مخبر است هر كه او " آگاهتر " ، " با جانتر " است
اقتضای جان چو ای دل آگهی است
|
هر كه آگه تر بود جانش قوی است
|
روح را تأثير آگاهی بود
|
هر كه را اين بيش اللهی بود
|
چون جهان جان سراسر آگهی است
|
هر كه بيجان است ازدانش تهی است
|
پس انسان به هر نسبت كه از خود و از جهان آگاهتر باشد ، جاندارتر است .
جانداری ، به اصطلاح فلاسفه حقيقت مشككه است ، يعنی درجات و مراتب دارد ، تدريجا كه درجهء آگاهی انسان بالا میرود ، درجهء حيات و جانداریاش بالا میرود . بديهی است كه خود آگاهی مورد بحث ، خود آگاهی شناسنامهای نيست كه نامم چيست ؟ نام پدر و مادرم چيست ؟ در كجا زادهام و در كجا سكونت دارم ؟ و يا خود آگاهی بيولوژيكی نيست كه در شناخت حيوانی يك درجه بالاتر از خرس و ميمون خلاصه میشود . برای اينكه منظور روشن شود ، به انواع خود آگاهيها در اينجا به طور خلاصه اشاره میكنيم . از خود آگاهيهای مجازی و غير واقعی نظير خود آگاهی شناسنامهای كه بگذريم چند نوع خود آگاهی واقعی داريم :
. 1 خود آگاهی فطری
انسان بالذات خودآگاه است ، يعنی جوهر ذات انسان ، آگاهی است . اينچنين نيست كه اول " من " انسان تكون میيابد و در مرحلهء بعد ، انسان به اين " من " آگاهی میيابد . پيدايش " من " انسان عين پيدايش آگاهی به خود است . در آن مرحله " آگاه " ، " آگاهی " و " به آگاهی در آمده " يكی است . " من " ، واقعيتی است كه عين آگاهی به خودش است . انسان در مراحل بعد ، يعنی پس از آنكه به اشياء ديگر كم و بيش آگاه میگردد ، به خود نيز به همان صورت كه به اشياء ديگر آگاه میگردد ، آگاهی میيابد ، يعنی صورتی از خود در " ذهن " خويش تصوير میكند و به اصطلاح به علم حصولی به خود ، آگاه میگردد ، اما پيش از آنكه اين گونه به خود آگاه گردد ، بلكه پيش از آگاهی به هر چيز ديگر ، به خود به گونهای كه اشاره شد ، يعنی به نحو علم حضوری ، آگاه است . روانشناسان كه معمولا در بارهء خودآگاهی بحث میكنند ، به مرحلهء دوم نظر دارند ، يعنی آگاهی به خود به نحو علم حصولی و ذهنی ، ولی فلاسفه بيشتر توجهشان به مرحلهء علم حضوری غير ذهنی است . اين نوع از آگاهی همان است كه يكی از ادلهء متقن تجرد نفس در فلسفه است .
در اين نوع از خود آگاهی ، شك و ترديد كه آيا هستم يا نيستم و اگر هستم آيا كدامم و امثال اينها راه ندارد ، زيرا شك و ترديد آنجا راه دارد كه علم و آگاهی از نوع علم حصولی باشد ، يعنی وجود عينی شیء به آگاهی در آمده با وجود عينی آگاهی دو چيز باشد . اما آنجا كه آگاهی عين آگاه و به آگاهی درآمده است و از نوع آگاهی حضوری است ، شك و ترديد فرض نمیشود ، يعنی امری محال است . اشتباه اساسی " دكارت " در همين جاست كه توجه نكرده بود كه " من هستيم " شك بردار نيست تا از راه " من فكر میكنم " بخواهيم آن شك را رفع كنيم (دكارت فيلسوف فرانسوی قرن هفدهم فلسفهء خود را به اين ترتيب آغاز كرد كه در همه چيز شك كرد حتی در بديهيات . سپس گفت من در همه چيز نمیتوانم شك كنم جز اينكه میانديشم و شك میكنم ، پس " فكر میكنم " دليل است بر اينكه " هستم " . و آنگاه از هستی خود ، هستی خدا و اشياء ديگر را نتيجه گرفت ) خودآگاهی فطری ، هر چند واقعی است ، اما اكتسابی و تحصيلی نيست ، نحوهء وجود " من " انسانی است ، از اين رو آن خود آگاهی كه به آن دعوت شده ، اين درجه از خود آگاهی كه به طور قهری و تكوينی در اثر حركت جوهری طبيعت پديد میآيد نيست . آنجا كه قرآن مجيد پس از اشاره به مراحل خلقت جنين در رحم ، به عنوان آخرين مرحله میفرمايد :
" « ثم أنشأناه خلقا آخر »" (مؤمنون / 14 ) ( سپس ما او را چيز ديگر و خلقی ديگر كرديم ) اشاره به همين است كه مادهء ناخود آگاه تبديل میشود به جوهر روحی خودآگاه .
. 2 خود آگاهی فلسفی
فيلسوف كوشش دارد حقيقت " من " خودآگاه را بشناسد كه چيست ؟ آيا جوهر است يا عرض ؟ مجرد است يا مادی ؟ چه رابطهای با بدن دارد ؟ آيا پيش از بدن موجود بوده يا با بدن موجود شده يا از بدن سر برآورده است ؟ آيا پس از بدن باقی است يا نه ؟ و امثال اينها در اين درجه از خود آگاهی ، آنچه مطرح است ، ماهيت و حقيقت خود است كه چيست و از چه جنس است ؟ اگر فيلسوف مدعی خودآگاهی است به معنی اين است كه میدانم ماهيت و جنس و جوهر من چيست ؟
. 3 خودآگاهی جهانی
خودآگاهی جهانی يعنی آگاهی به خود در رابطهاش با جهان كه : از كجا آمدهام ؟ در كجا هستم ؟ به كجا میروم ؟ در اين خودآگاهی ، انسان كشف میكند كه جزئی از يك " كل " است به نام جهان ، میداند يك جزيرهء مستقل نيست ، وابسته است ، به خود نيامده و به خود زيست نمیكند و به خود نمیرود ، میخواهد وضع خود را در اين كل مشخص كند . سخن پر مغز علی ( عليه السلام ) ناظر به اين نوع از خودآگاهی است كه میگويد : « رحم الله امرء علم من أين ؟ و فی أين ؟ و الی أين ؟ » خدای رحمت كند آن كه را كه بداند از كجا آمده ؟ در كجاست ؟ به كجا میرود ؟ اين نوع از خودآگاهی يكی از لطيفترين و عالیترين دردمنديهای انسان را به وجود میآورد ، آن دردمندی كه در حيوان و هيچ موجود ديگر در طبيعت وجود ندارد : درد حقيقت داشتن .
اين خودآگاهی است كه انسان را تشنهء حقيقت ، جويای يقين ، میسازد ، در تلاش اطمينان و آرامش قرار میدهد ، آتش شعله ور شك و ترديد به جانش میافكند و او را از اين سو به آن سو میكشاند ، آن آتشی كه به جان غزالیها میافتد ، خواب و خوراك را از آنها میگيرد ، آنها را از مسند نظاميهها به زير میآورد ، آوارهء بيابانهاشان میكند و سالها در ديار غربت سر در گريبانشان میسازد (داستان راستان ) ، همان آتشی كه " عنوان بصریها " را از خانه و كاشانه شان كوبه كو و شهر به شهر به دنبال حقيقت میكشاند (داستان راستان ) . اين نوع از خودآگاهی است كه دغدغهء سرنوشت را در انسان به وجود میآورد .
. 4 خودآگاهی طبقاتی
خودآگاهی طبقاتی يك شكل از اشكال مختلف خودآگاهی اجتماعی است . خودآگاهی طبقاتی ، يعنی آگاهی به خود در رابطهاش با طبقهء اجتماعی كه با آنها زيست میكند . در جامعههای طبقاتی ، خواه ناخواه هر فرد در يك قشر خاص و يك طبقهء خاص از نظر زندگی و برخورداريها و محروميتها قرار دارد . درك موضع طبقاتی و مسؤوليت طبقاتی ، خودآگاهی طبقاتی است . بلكه بر اساس برخی نظريهها انسان ما ورای طبقهای كه در آن است ، " خود " ی ندارد ، خود هر كسی " وجدان " اوست ، مجموعهء احساسها ، انديشهها ، دردها و گرايشهای اوست ، و اينها همه در " طبقه " شكل میگيرد .
اين است كه به عقيدهء اين گروه ، انسان نوعی فاقد خود است ، يك موجود انتزاعی است نه عينی ، موجود عينی در طبقه تعين میيابد ، انسان وجود ندارد ، اشراف يا توده وجود دارد ، تنها در جامعهء بی طبقه است كه اگر واقعيت يابد ، انسان واقعيت پيدا میكند ، پس در جامعهء طبقاتی ، خودآگاهی اجتماعی منحصر است به خودآگاهی طبقاتی خودآگاهی طبقاتی ، طبق اين بيان ، مساوی است با " سود آگاهی " ، زيرا بر اين فلسفه مبتنی است كه حاكم اصلی بر فرد و زير بنای شخصيت فرد ، منافع مادی است ، همچنانكه در ساختمان اجتماع ، نهاد اساسی و زير بنا نهاد اقتصادی است و آن چيزی كه به افراد يك طبقه " وجدان مشترك " ، " ذوق مشترك " ، " قضاوت مشترك " میدهد ، زندگی مادی مشترك و سود مشترك است . زندگی طبقاتی بينش طبقاتی میدهد و بينش طبقاتی سبب میشود كه انسان ، جهان و جامعه را از آن دريچهء خاص ببيند و با عينك خاص مشاهده كند و از ديدگاه طبقاتی تفسير نمايد . درونش خواه ناخواه درد طبقاتی و تلاش و جهت گيری اجتماعیاش طبقاتی خواهد بود . ماركسيسم به چنين خودآگاهیای معتقد است . اين نوع خودآگاهی را میتوان خودآگاهی ماركسيستی ناميد .
. 5 خودآگاهی ملی
خودآگاهی ملی يعنی خودآگاهی به خود در رابطهاش با مردمی كه با آنها پيوند قومی و نژادی دارد .
انسان در اثر زندگی مشترك با گروهی از مردم با قانون مشترك ، آداب و رسوم مشترك ، تاريخ مشترك ، پيروزيها و شكستهای تاريخی مشترك ، زبان مشترك ، ادبيات مشترك ، و بالاخره فرهنگ مشترك ، نوعی يگانگی با آنها پيدا میكند ، بلكه همان طور كه يك فرد دارای يك " خود " است ، يك قوم و يك ملت به علت داشتن فرهنگ ، يك " خود " ملی پيدا میكند ، هم فرهنگی از هم نژادی شباهت و وحدت بيشتری ميان افراد انسانها ايجاد میكند ، مليت كه پشتوانهء فرهنگی داشته باشد ، از " من " ها يك " ما " میسازد ، احيانا برای اين " ما " فداكاری میكند ، از پيروزی " ما " احساس غرور و از شكست آن احساس سرافكندگی میكند . خودآگاهی ملی يعنی آگاهی به فرهنگ ملی ، به " شخصيت ملی " ، به " ما " ی خاص ملی . اساسا در جهان " فرهنگ " وجود ندارد ، " فرهنگها " وجود دارد ، و هر فرهنگی دارای ماهيت و مميزات و خصلتهای مخصوص به خود است ، به همين دليل فرهنگ يگانه مفهومی پوچ است . ناسيوناليسم كه بالخصوص در قرن 19 مسيحی رواج فراوان يافت و هنوز هم كم و بيش تبليغ میشود ، بر اين فلسفه استوار است . در اين نوع خودآگاهی ، برخلاف خودآگاهی طبقاتی كه همه چيز ارزيابيها ، احساسها ، داوريها ، جهت گيريها جنبهء طبقاتی داشت ، جنبهء ملی دارد و با عقربهء مليت میچرخد . خودآگاهی ملی ، هر چند از مقولهء سودآگاهی نيست ، ولی از مقولهء خودخواهی بيرون نيست ، از همين خانواده است ، تمام عوارض خودخواهی را از تعصب ، حس جانبداری ، نديدن عيب خود ، عجب و خود پسندی دارد ، از اين رو مانند خود آگاهی طبقاتی به خودی خود فاقد جنبهء اخلاقی است .
(ادامه دارد )
|