انسان و ايمان
مقدمهای بر جهان بينی اسلامی ( جلد اول ) اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری ( قسمت دوم )
علم و ايمان
رابطه علم و ايمان
رابطه انسانيت انسان و حيوانيت او ، به عبارت ديگر رابطه زندگی فرهنگی و معنوی انسان را با زندگی مادی او دانستيم روشن شد انسانيت در انسان اصالت و استقلال دارد ، صرفا انعكاسی از زندگی حيوانی او نيست و هم معلوم شد كه علم و ايمان دو ركن از اركان اساسی انسانيت انسان است اكنون میخواهيم ببينيم اين دو ركن و اين دو وجهه انسانيت ، خود با يكديگر چه رابطهای دارند يا میتوانند داشته باشند . متاسفانه در جهان مسيحيت ، به واسطه برخی قسمتهای تحريفی عهد عتيق ( تورات ) انديشهای در اذهان رسوخ يافته است كه هم برای علم گران تمام شده و هم برای ايمان آن انديشه ، انديشه تضاد علم و ايمان است ريشه اصلی اين انديشه همان است كه در " عهد عتيق " سفر پيدايش آمده است . در باب دوم آيه 16 و 17 سفر پيدايش درباره آدم و بهشت و شجره ممنوعه چنين آمده است : " خداوند ، آدم را امر فرموده گفت : از همه درختان باغ بی ممانعت بخور ، اما از درخت معرفت نيك و بد زنهار نخوری زيرا روزی كه از آن خوردی هر آينه خواهی مرد " در آيات 1 - 8 از باب سوم میگويد : " و مار از همه حيوانات صحرا كه خدا ساخته بود هوشيارتر بود و به زن (حوا ) گفت : آيا خدا حقيقتا گفته است كه از همه درختان باغ نخوريد زن به مار گفت از ميوه درختان باغ میخوريم لكن از ميوه درختی كه در وسط باغ است خدا گفت از آن مخوريد و آن را لمس نكنيد مبادا بميريد مار به زن گفت هر آينه نخواهيد مرد بلكه خدا میداند در روزی كه از آن بخوريد چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نيك و بد خواهيد بود و چون زن ديد كه آن درخت برای خوراك نيكو است و به نظر خوشنما و درختی دلپذير و دانش افزا ، پس ، از ميوهاش گرفته بخورد و به شوهر خود نيز داد و او خورد آنگاه چشمان هر دوی ايشان باز شد و فهميدند كه عريانند پس برگهای انجير دوخته ، سترها برای خويشتن ساختند " . در آيه 23 از همين باب میگويد : " و خداوند خدا گفت همانا انسان مثل يكی از ما شده است كه عارف نيك و بد گرديده اينك مبادا دست خود را دراز كند و از درخت حيات نيز گرفته بخورد و تا به ابد زنده ماند " . طبق اين برداشت از انسان و خدا و آگاهی و عصيان ، امر
خدا ( دين ) اين است كه انسان عارف نيك و بد نگردد و آگاه نشود ، شجره ممنوعه ، شجره آگاهی است ، انسان با عصيان و تمرد امر خدا ( با سرپيچی از تعليمات شرايع و پيامبران ) به آگاهی و معرفت میرسد و به همين دليل از بهشت خدا رانده میشود . بر اساس اين برداشت ، همه وسوسهها ، وسوسه آگاهی است ، پس شيطان وسوسهگر ، همان عقل است . برای ما مسلمانان كه از قرآن آموختهايم خداوند همه اسماء ( حقايق ) را به آدم آموخت و آنگاه فرشتگان را امر فرمود كه آدم را سجده كنند و شيطان از آن جهت رانده درگاه شد كه بر خليفه الله آگاه به حقايق سجده نكرد ، و سنت به ما آموخته است كه شجره ممنوعه ، طمع ، حرص و چيزی از اين مقوله بود يعنی چيزی كه به حيوانيت آدم مربوط میشد نه به انسانيت او ، و شيطان وسوسهگر همواره بر ضد عقل و مطابق هوای نفس حيوانی وسوسه میكند و آنچه در وجود انسان مظهر شيطان است ، نفس اماره است نه عقل آدمی ، آری برای ما كه چنين آموختهايم ، آنچه در سفر پيدايش میبينيم سخت شگفتآور است . همين برداشت است كه تاريخ تمدن اروپا را در هزار و پانصد سال اخير به عصر ايمان و عصر علم تقسيم میكند ، و علم و ايمان را در مقابل يكديگر قرار میدهد ، در صورتی كه تاريخ تمدن اسلامی تقسيم میشود به عصر شكوفائی كه عصر علم و ايمان است ، و عصر انحطاط كه علم و ايمان تواما انحطاط يافتهاند ما مسلمانان بايد خود را از اين برداشت غلط كه خسارتهای جبران ناپذير بر علم و بر ايمان ، و بر انسانيت وارد كرد بر كنار بداريم و كوركورانه
تضاد علم و ايمان را امری مسلم تلقی نكنيم . ما اكنون میخواهيم با يك بينش تحليلی وارد اين مساله بشويم و با ديدی عالمانه به بحث بپردازيم كه :
آيا واقعا اين دو وجهه و دو پايه انسانيت هر يك به دورهای و عصری تعلق دارد ؟
آيا انسان محكوم است كه هميشه نيمه انسان بماند و در هر دورهای
فقط نيمی از انسانيت را داشته باشد ؟
آيا هميشه محكوم به يكی از دو نوع بدبختی است : بدبختيهای ناشی از جهل و نادانی ، و بدبختيهای ناشی از بی ايمانی . ؟ بعدا روشن خواهد شد كه هر ايمانی ، خواهناخواه ، بر يك تفكر خاص و يك برداشت ويژه از جهان و هستی مبتنی است ، و بدون شك بسياری از برداشتها و تفسيرها درباره جهان ، هر چند میتواند مبنای يك ايمان و دلبستگی واقع شود ، با اصول منطقی و علمی سازگار نيست و ناچار طرد شدنی است سخن در اين نيست ، سخن در اين است كه آيا نوعی تفكر و برداشت از جهان و نوعی تفسير از هستی وجود دارد كه هم از ناحيه علم و فلسفه و منطق حمايت شود و هم بتواند زيربنائی استوار برای ايمانی سعادتبخش باشد ؟ اگر روشن شد كه چنين برداشت و تفكر و جهان بينیئی وجود دارد پس انسان محكوم به يكی از دو بدبختی نيست . در رابطه علم و ايمان از دو ناحيه میتوان سخن گفت : يكی اينكه
آيا تفسير و برداشتی كه ايمانزا و آرمانخيز باشد و در عين حال مورد تاييد منطق باشد وجود دارد يا تمام تفكراتی كه علم و فلسفه به ما میدهد همه بر ضد ايمانها و دلبستگيها و اميدها و خوشبينیها است ؟
اين همان مسالهای است كه بعدا تحت عنوان جهان بينی درباره آن گفتگو خواهيم كرد . ناحيه ديگر ، ناحيه تاثيرات علم از يك طرف ، و ايمان از طرف ديگر بر روی انسان است .
آيا علم به چيزی میخواند و ايمان به چيز ديگری ضد آن ؟ علم ، ما را به گونهای میخواهد بسازد و ايمان به گونهای مخالف آن ؟
علم ما را به سويی میبرد و ايمان به سويی ديگر ؟
يا علم و ايمان متمم و مكمل يكديگرند ، علم نيمی از ما را میسازد
و ايمان نيمی ديگر را هماهنگ با آن ؟
پس ببينيم علم به ما چه میدهد و ايمان چه ؟ علم به ما روشنائی و توانائی میبخشد و ايمان عشق و اميد و گرمی ، علم ابزار میسازد و ايمان مقصد ، علم سرعت میدهد و ايمان جهت ، علم توانستن است و ايمان خوب خواستن ، علم مینماياند كه چه هست و ايمان الهام میبخشد كه چه بايد كرد ، علم انقلاب برون است و ايمان انقلاب درون ، علم جهان را جهان آدمی میكند و ايمان روان را روان آدميت میسازد ، علم وجود انسان را به صورت افقی گسترش میدهد و ايمان به شكل عمودی بالا میبرد ، علم طبيعت ساز است و ايمان انسان ساز هم علم به انسان نيرو میدهد ، هم ايمان ، اما علم نيروی منفصل میدهد و ايمان نيروی متصل علم زيبائی است و ايمان هم زيبائی است علم زيبائی عقل است و ايمان زيبائی روح ، علم زيبائی انديشه است و ايمان زيبائی احساس هم علم به انسان امنيت میبخشد و هم ايمان علم امنيت برونی میدهد و ايمان امنيت درونی علم در مقابل هجوم بيماريها ، سيلها ، زلزلهها ، طوفانها ، ايمنی میدهد ، و ايمان در مقابل اضطرابها ، تنهائيها ، احساس بی پناهیها ، پوچ انگاریها علم جهان را با انسان سازگار میكند و ايمان انسان را با خودش . نياز انسان به علم و ايمان تواما ،
سخت توجه انديشمندان را اعم از مذهبی و غير مذهبی برانگيخته است . علامه محمد اقبال لاهوری میگويد : بشريت امروز به سه چيز نيازمند است : تعبيری روحانی از جهان ، آزادی روحانی فرد ، و اصولی اساسی و دارای تاثير جهانی كه تكامل اجتماع بشری را بر مبنای روحانی توجيه كند شك نيست كه اروپای جديد ، دستگاههای انديشهای و مثالی در اين رشتهها تاسيس كرده است ، ولی تجربه نشان میدهد كه حقيقتی كه از راه عقل محض به دست آيد ، نمیتواند آن حرارت اعتقاد زندهای را داشته باشد كه تنها با الهام شخصی حاصل میشود به همين دليل است كه عقل محض چندان تاثيری در نوع بشر نكرده ، در صورتی كه دين ، پيوسته مايه ارتقای افراد و تغيير شكل جوامع بشری بوده مثاليگری اروپا هرگز به صورت عامل زندهای در حيات آن نيامده و نتيجه آن من سرگردانی است كه در ميان دموكراسيهای ناسازگار با يكديگر به جستجوی خود میپردازد كه كار آنها منحصرا بهرهكشی از درويشان به سود توانگران است سخن مرا باور كنيد كه اروپای امروز بزرگترين مانع در راه پيشرفت اخلاق بشريت است از طرف ديگر مسلمانان مالك انديشهها و كمال مطلوبهائی مطلق ، مبنی بر وحيی میباشند كه چون از درونیترين ژرفای زندگی بيان میشود ، به ظاهری بودن آن رنگ باطنی میدهد برای فرد مسلمان شالوده روحانی زندگی ، امری اعتقادی است و برای دفاع از اين اعتقاد به آسانی جان
خود را فدا میكند ( احيای فكر دينی در اسلام ، ترجمه احمد آرام صفحه . 203 ) . ويلدورانت نويسنده معروف " تاريخ تمدن " با اينكه غير مذهبی است میگويد : اختلاف دنيای قديم با دنيای ماشينی جديد فقط در وسائل است نه در مقاصد چه خواهيد گفت اگر همه پيشرفتهای ما ، تنها اصلاح روشها و وسائل باشد نه بهبود غايات و مقاصد ؟ (احيای فكر دينی در اسلام ، ترجمه احمد آرام صفحه . 203 ) . هم او میگويد : ثروت خستگی آور است ، عقل و حكمت نور ضعيف سردی است ، اما عشق است كه با داداری خارج از حدود بيان ، دلها را گرم میكند (لذات فلسفه ، صفحه . 135 ) . امروز غالبا دريافتهاند كه سيانتيسم ( علم گرائی محض ) و تربيت علمی خالص ، از ساختن انسان تمام ناتوان است ، تربيت علمی خالص ، نيمه انسان میسازد نه انسان تمام محصول اين تربيت ، ماده خام انسان است نه انسان ساخته شده انسان توانا و قدرتمند میسازد نه انسان با فضيلت انسان تك ساحتی میسازد نه انسان چند ساحتی امروز همه دريافتهاند كه عصر علم محض به پايان رسيده است و يك خلاء آرمانی جامعهها را تهديد میكند برخی میخواهند اين خلاء را با فلسفه محض پر كنند بعضی دست به دامن ادبيات و هنر و علوم انسانی شدهاند در كشور ما نيز كم و بيش
پيشنهاد فرهنگ انسانگرا و مخصوصا ادبيات عرفانی از قبيل ادبيات مولوی و سعدی و حافظ برای پركردن اين خلاء معنوی و آرمانی مطرح است ، غافل از اينكه اين ادبيات روح و جاذبه خود را از مذهب گرفته است روح انسانگرائی اين
ادبيات همان روح مذهبی اسلامی است وگرنه چرا برخی ادبيات نوين امروزی
با همه تظاهر به انسانگرائی اينهمه سرد و بی روح و بی جاذبه است ؟ !
محتوای انسانی ادبيات عرفانی ما ناشی از نوعی تفكر درباره جهان و انسان است
كه همان تفكر اسلامی است اگر روح اسلامی را از اين شاهكارهای ادبی
بگيريم تفالهای و اندام مردهای بيش باقی نمیماند . ويلدورانت از كسانی است كه اين خلاء را حس میكند و ادبيات و فلسفه و هنر را برای پركردن آن پيشنهاد میكند . میگويد : ضرر و خسرانی كه متوجه مدارس و دانشگاههای ما است ، بيشتر ، از نظريه تربيتی اسپنسر (فيلسوف معروف انگليسی قرن نوزدهم . ) است كه تربيت را سازگار كردن
انسان با محيط خود تعريف كرده است . اين تعريف ، مرده و مكانيكی است
و از فلسفه " برتری مكانيك " برخاسته است ، و هر ذهن و روح خلاق از آن
متنفر است نتيجه اين شده كه مدارس ما از علوم نظری و مكانيكی
پرشده است ، و از موضوعات ادبيات و تاريخ و فلسفه و هنر كه به قول خودشان
بی فائده است خالی مانده است تربيتی كه فقط علمی باشد محصولش
جز ابزار چيزی نيست ، شخص را از زيبائی بيگانه میسازد و او را از حكمت
جدا میكند برای دنيا بهتر آن بود كه اسپنسر كتابی نمینوشت (لذات فلسفه ، صفحه . 206) .
عجبا با اينكه ويلدورانت اعتراف میكند كه خلاء موجود در درجه اول يك " خلاء آرمانی " است ، خلاء است در ناحيه مقاصد و غايات و آرمانها ، خلاء است كه به پوچيگرائی منتهی شده است ، با اينكه تصديق میكند كه اين خلاء ، خلاء نوعی تفكر و نوعی ايمان به مقاصد و اهداف انسانی است ، با همه اينها میپندارد كه با هر نوع معنويتی هر چند از حدود قوه تخيل تجاوز نكند چاره پذير است ، میپندارد سرگرمی به تاريخ و هنر و زيبائی و شعر و موسيقی قادر است چنين خلاء را كه از عمق فطرت آرمانخواه و كمال مطلوب جوی انسان ناشی میشود پركند .
جانشينی علم و ايمان
دانستيم كه علم و ايمان نه تنها با يكديگر تضادی ندارند بلكه مكمل و متمم يكديگرند اكنون پرسش ديگری مطرح است : آيا ممكن است ايندو جای يكديگر را پر كنند ؟ پس از آنكه شناختيم نقش علم چيست و نقش ايمان چيست ، نياز چندانی به طرح و پاسخ اين پرسش نيست بديهی است كه نه علم میتواند جانشين ايمان گردد كه علاوه بر روشنائی و توانائی ، عشق و اميد ببخشد ، سطح خواستههای ما را ارتقاء دهد و علاوه بر اينكه ما را در رسيدن به مقاصد و هدفها و در پيمودن راه به سوی آن مقاصد و اهداف مدد میدهد ، مقاصد و آرمانها و خواستههائی از ما را كه به حكم طبيعت و غريزه بر محور فرديت و خودخواهی است از ما بگيرد و در عوض ، مقاصد و آرمانهايی به ما
بدهد بر محور عشق و علاقههای معنوی و روحانی ، و علاوه بر اينكه ابزاری است در دست ما جوهر و ماهيت ما را دگرگون سازد ، و نه ايمان میتواند جانشين علم گردد ، طبيعت را به ما بشناساند ، قوانين آن را بر ما مكشوف سازد و خود ما را به ما بشناساند . تجربههای تاريخی نشان داده است كه جدائی علم و ايمان خسارتهای غير قابل جبران به بارآورده است ايمان را در پرتو علم بايد شناخت ايمان در روشنائی علم از خرافات دور میماند با دور افتادن علم از ايمان ، ايمان به جمود و تعصب كور و با شدت به دور خود چرخيدن و راه به جائی نبردن تبديل میشود آنجا كه علم و معرفت نيست ، ايمان مؤمنان نادان وسيلهای میشود در دست منافقان زيرك كه نمونهاش را در خوارج صدر اسلام و در دورههای بعد به اشكال مختلف ديده و میبينيم . علم بدون ايمان نيز تيغی است در كف زنگی مست ، چراغی است در نيمه شب در دست دزد برای گزيدهتر بردن كالا اين است كه انسان عالم بی ايمان امروز ، با انسان جاهل بی ايمان ديروز ، از نظر طبيعت و ماهيت رفتارها و كردارها كوچكترين تفاوتی ندارد چه تفاوتی هست ميان چرچيلها و جانسونها و نيكسونها و استالينهای امروز با فرعونها و چنگيزها و آتيلاهای ديروز ؟ ممكن است گفته شود مگر نه اين است كه علم ، هم روشنائی است و هم توانائی ؟ روشنائی و توانائی بودن علم اختصاص به جهان بيرون ندارد ، جهان درون ما را نيز بر ما روشن میكند و به ما مینماياند و در نتيجه ما را بر تغيير جهان درون نيز توانا میسازد پس علم ، هم میتواند جهان را بسازد و هم انسان را ، پس هم كارخودش
را انجام میدهد ( جهانسازی ) و هم كار ايمان را ( انسانسازی ) پاسخ اين است كه همه اينها صحيح است ، اما نكته اساسی اين است كه قدرت و توانائی علم ، از نوع قدرت و توانائی ابزار است ، يعنی بستگی دارد به اراده و فرمان انسان انسان در هر ناحيه بخواهد كاری انجام دهد با ابزار علم بهتر میتواند انجام دهد ، اين است كه میگوييم علم بهترين مدد كار انسان است برای وصول به مقاصد و پيمودن راههائی كه انسان برای طی كردن انتخاب كرده است . اما سخن در جای ديگر است ، سخن در اين است كه انسان پيش از آن كه ابزار را به كار اندازد مقصد را در نظر گرفته است ابزارها همواره در طريق مقصدها استخدام میشوند مقصدها از كجا پيدا شده است ؟ انسان به حكم اينكه از روی طبع ، حيوان است و به صورت اكتسابی انسان ، يعنی استعدادهای انسانی انسان تدريجا در پرتو ايمان بايد پرورش يابد ، به طبع خود به سوی مقاصد طبيعی حيوانی فردی مادی خود خواهانه خود حركت میكند و ابزارها را در همين طريق مورد بهرهبرداری قرار میدهد از اين رو نيازمند نيروئی است كه ابزار انسان و مقصد انسان نباشد بلكه انسان را مانند ابزاری در جهت خود سوق دهد نيازمند به نيروئی است كه انسان را از درون منفجر سازد و استعدادهای نهانی او را به فعليت برساند نيازمند به قدرتی است كه بتواند انقلابی در ضميرش ايجاد كند ، به او جهت تازه بدهد اين كاری است كه از علم و كشف قوانين حاكم بر طبيعت و بر انسان ، ساخته نيست اينگونه تاثير مولود تقدس يافتن و گرانبها شدن برخی ارزشها در روح آدمی است و آن خود مولود يك سلسله گرايشهای متعالی در انسان است كه آن گرايشها به نوبه خود ناشی از برداشتی خاص و طرز تفكری خاص درباره جهان و انسان است كه نه در لابراتوارها میتوان به آن دست يافت و نه از محتوای قياسها و استدلالها آن برداشتها همانهاست كه در آينده توضيح خواهيم داد كه از دسترس علم بيرون است . تاريخ گذشته و حال نشان داده كه تفكيك علم و ايمان از يكديگر چه نتايجی به بار میآورد آنجا كه ايمان بوده و علم نبوده است مساعی بشر دوستانه افراد صرف اموری شده كه نتيجه زياد و احيانا نتيجه خوب به بار نياورده است و گاهی منشا تعصبها و جمودها و احيانا كشمكشهای زيانبار شده است تاريخ گذشته بشر پر است از اينگونه امور . آنجا كه علم بوده و جای ايمان خالی مانده است مانند برخی جوامع عصر حاضر ، تمام قدرت علمی صرف خودخواهیها و خودپرستیها ، افزون طلبیها ، برتری طلبیها ، استثمارها ، استعبادها ، نيرنگها و نيرنگ بازیها شده است . دو سه قرن گذشته را میتوان دوره پرستش علم و گريز از ايمان دانست دانشمندان بسياری معتقد شدند كه همه مشكلات بشر با سرانگشت علم گشوده خواهد شد ، ولی تجربه خلاف آن را ثابت كرد امروز ديگر انديشمندی يافت نمیشود كه نياز انسان را به نوعی ايمان ولو ايمان غير مذهبی كه به هر حال امری ماورا علم است انكار كند . برتراندراسل با آنكه گرايشهای مادی دارد اعتراف میكند كه : كاری كه منظور آن فقط در آمد باشد ، نتيجه مفيدی بار نخواهد آورد برای چنين نتيجهای بايد كاری پيشه كرد كه در آن .
" ايمان " به يك فرد ، به يك مرام ، به يك غايت نهفته باشد (زناشوئی و اخلاق . ) . امروز ماترياليستها هم ناچارند مدعی شوند كه ما از جنبه فلسفی ماترياليست و از جنبه اخلاقی ايدهآليست میباشيم ، يعنی از جنبه نظری ، مادی و از جنبه عملی و آرمانی ، معنوی هستيم (ژرژپوليتسر ، اصول مقدماتی فلسفه . )
اينكه چگونه ممكن است انسان نظرا مادی باشد و عملا معنوی ، مشكلی است كه خود ماديين بايد بدان پاسخ بگويند . جورج سارتن ، دانشمند مشهور جهانی و نويسنده كتاب معروف " تاريخ علم " در كتاب " شش بال " نارسائی و ناتوانی علم را در انسانی ساختن روابط بشر و نياز فوری انسان را به نيروی ايمان چنين بيان میكند : علم در بعضی زمينهها ترقيات عظيم و شگفت كرده است ولی در زمينههای ديگر مثلا سياست ملی يا بينالمللی كه مربوط است به روابط افراد انسان با يكديگر ، هنوز خود را ريشخند میكنيم . جورج سارتن اعتراف دارد كه ايمانی كه مورد نياز انسان است ايمان دينی و مذهبی است وی درباره نياز انسان به مثلث " هنر و دين و علم " چنين میگويد : هنر ، زيبائی را آشكار میسازد و همين جهت مايه شادی زندگی میشود دين محبت میآورد و موسيقی زندگی است علم با حق و راستی و عقل سر و كار دارد و مايه هوشياری نوع بشر میشود به هر سه اينها نيازمنديم ، هم به هنر ،
هم به دين ، هم به علم علم به صورت مطلقی برای زندگی لازم است
ولی هرگز به تنهائی كافی نيست (شش بال ، صفحه . 305) .
( ادامه دارد )
منبع : http://www.aviny.com/library/motahari/Books/26/pages/toc.html
|