|
|
امروز
|
|
|
|
|
|
بادست
بادست مرا زان سر اندر سر و در سبلت
پرباد چرا نبود سرمست چنین دولت
هر لحظه و هر ساعت.... |
|
|
|
روی گشاده ای صنم طاقت خلق می بری
روی گشاده ای صنم طاقت خلق می بری
چون پس پرده می روی پرده صبر می دری
حور بهشت خوانمت .... |
|
|
|
مبارکی که بود...
مبارکی که بود در همه عروسی ها
در این عروسی ما باد ای خدا تنها
مبارکی شب..... |
|
|
|
انسان در اشعار سعدی
دانمت آستين چرا پيش جمال می بری
دانمت آستين چرا پيش جمال می بری
رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری
معتقدان و دوستان .... |
|
|
|
انسان در اشعار سعدی
خانه صاحب نظران می بری
خانه صاحب نظران می بری
پرده پرهيزکنان می دری
گر تو پری چهره .... |
|
|
|
کجاست ساقی
کجاست ساقی جان تا به هم زند ما را
بروبد از دل ما فکر دی و فردا را
چنو درخت کم افتد... |
|
|
|
انسان در اشعار سعدی
آخر نگاهی بازکن وقتی که بر ما بگذری
آخر نگاهی بازکن وقتی که بر ما بگذری
يا کبر منعت می کند کز دوستان ياد آوری
هرگز نبود اندر ختن.... |
|
|
|
به جان پاک
به جان پاک تو ای معدن سخا و وفا
که صبر نیست مرا بی تو ای عزیز بیا
چه جای صبر که ...... |
|
|
|
انسان در اشعار سعدی
سل المصانع رکبا تهيم فی الفلوات
سل المصانع رکبا تهيم فی الفلوات
تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی
شبم به روی تو روزست ..... |
|
|
|
انسان در اشعار سعدی
تو پری زاده ندانم ز کجا می آيی
تو پری زاده ندانم ز کجا می آيی
کادميزاده نباشد به چنين زيبايی
راست خواهی نه حلالست.... |
|
|
|
ز بهر غیرت
ز بهر غیرت آموخت آدم اسما را
ببافت جامع کل پرده های اجزا را
برای غیر بود غیرت...... |
|
|
|
من از کجا
من از کجا غم و شادی این جهان ز کجا
من از کجا غم باران و ناودان ز کجا
چرا به عالم اصلی خویش |
|
|
|
انسان در اشعار سعدی
حناست آن که ناخن دلبند رشته ای
حناست آن که ناخن دلبند رشته ای
يا خون بی دليست که دربند کشته ای
من آدمی به لطف.... |
|
|
|
انسان در اشعار سعدی
ای که شمشير جفا بر سر ما آخته ای
ای که شمشير جفا بر سر ما آخته ای
دشمن از دوست ندانسته و نشناخته ای
من ز فکر تو به خود.... |
|
|
|
انسان در اشعار سعدی
دست با سرو روان چون نرسد در گردن
دست با سرو روان چون نرسد در گردن
چاره ای نيست بجز ديدن و حسرت خوردن
آدمی را که طلب هست.... |
|
|
|
انسان در اشعار سعدی
چه خوش بود دو دلارام دست در گردن
چه خوش بود دو دلارام دست در گردن
به هم نشستن و حلوای آشتی خوردن
به روزگار عزيزان که .... |
|
|
|
هر روز بامداد
هر روز بامداد سلام علیکما
جا که شه نشیند و آن وقت مرتضا
دل ایستاد پیشش.... |
|
|
|
انسان در اشعار سعدی
ای کودک خوبروی حيران
ای کودک خوبروی حيران در وصف شمايلت سخندان
صبر از همه چيز..... |
|
|
|
شب رفت
شب رفت و هم تمام نشد ماجرای ما
ناچار گفتنی ست تمامی ماجرا
والله ز دور آدم تا... |
|
|
|
|
|
|
|
|
Copyright ©
2009-2010 By
www.nSun.us
, All rights
reserved -
Hosted & Design
By
Hami Web Network
Powered By
DataLifeEngine
- SMS Box=
3000258800
-
SMS Plugin
Service By
www.SmsWay.ir
|
|