انسان در اشعار سعدی
حناست آن که ناخن دلبند رشته ای
حناست آن که ناخن دلبند رشته ای
يا خون بی دليست که دربند کشته ای
من آدمی به لطف تو ديگر نديده ام
اين صورت و صفت که تو داری فرشته ای
وين طرفه تر که تا دل من دردمند توست
حاضر نبوده يک دم و غايب نگشته ای
در هيچ حلقه نيست که يادت نمی رود
در هيچ بقعه نيست که تخمی نکشته ای
ما دفتر از حکايت عشقت نبست هايم
تو سنگ دل حکايت ما درنوشته ای
زيب و فريب آدميان را نهايتست
حوری مگر نه از گل آدم سرشته ای
از عنبر و بنفشه تو بر سر آمدست
آن موی مشک بوی که در پای هشته ای
من در بيان وصف تو حيران بمانده ام
حديست حسن را و تو از حد گذشته ای
سر می نهند پيش خطت عارفان پارس
بيتی مگر ز گفته سعدی نبشته ای
منبع : بوستان سعدی شیرازی |