انسان در اشعار سعدی
دانمت آستين چرا پيش جمال می بری
دانمت آستين چرا پيش جمال می بری
رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری
معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر
کبر رها نمی کند کز پس و پيش بنگری
آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنم
سير نمی شود نظر بس که لطيف منظری
غايت کام و دولتست آن که به خدمتت رسيد
بنده ميان بندگان بسته ميان به چاکری
روی به خاک می نهم گر تو هلاک می کنی
دست به بند می دهم گر تو اسير می بری
هر چه کنی تو برحقی حاکم و دست مطلقی
پيش که داوری برند از تو که خصم و داوری
بنده اگر به سر رود در طلبت کجا رسد
گر نرسد عنايتی در حق بنده آن سری
گفتم اگر نبينمت مهر فرامشم شود
می روی و مقابلی غايب و در تصوری
جان بدهند و در زمان زنده شوند عاشقان
گر بکشی و بعد از آن بر سر کشته بگذری
سعدی اگر هلاک شد عمر تو باد و دوستان
ملک يمين خويش را گر بکشی چه غم خوری
منبع : بوستان سعدی شیرازی |