|
|
امروز
|
|
|
|
|
|
حق را دیده است او ؟
بگویم با تو تا حق را که دیده است
کدامین قطره در دریا رسیده است
هر آنکس در حقیقت راه بین شد
بمعنی واقف اسرار دین شد
به دین مصطفی او راه ... |
|
|
|
بخش دو از سی فصل عطار
حدیث عاشقان
مر او را در جهان بس عاشقانند
که بر وی هر زمان جانها فشانند
مر او را عاشقان بسیار باشند
سراسر واقف اسرار ... |
|
|
|
هشتم مهر ، روز بزرگداشت مولوی
روزى حلال بىكسب و رنج
يادم آمد آن حكايت كان فقير
روز و شب مىكرد افغان و نفير
از خدا مىخواست روزى حلال
بىشكار و رنج و كسب و انتقال
پيش از اين گفتيم بعضى حال ... |
|
|
|
قصه ى دقوقى و كراماتش
آن دقوقى داشت خوش ديباجهاى عاشق و صاحب كرامت خواجهاى
بر زمين مىشد چو مه بر آسمان شب روان را گشته زو روشن روان
در مقامى مسكنى كم ساختى كم دو روز اندر دهى ... |
|
|
|
اول اردیبهشت ، روز بزرگداشت سعدی شیرازی
مشرف الدین مصلح بن عبدالله شیرازی شاعر و نویسندهٔ بزرگ قرن هفتم هجری قمری است. تخلص او “سعدی” است که از نام اتابک مظفرالدین سعد پسر ابوبکر پسر سعد پسر زنگی گرفته شده است. وی احتمالاً بین سالهای ۶۰۰ تا ۶۱۵ هجری قمری زاده شده است. در جوانی به مدرسهٔ نظامیهٔ بغداد رفت و به تحصیل ادب و تفسیر و فقه و کلام و حکمت پرداخت. سپس به شام و مراکش و حبشه و حجاز سفر کرد و پس از بازگشت به شیراز، به تألیف شاهکارهای خود دست یازید. وی در سال ۶۵۵ سعدینامه یا بوستان را به نظم درآورد و در سال بعد (۶۵۶) گلستان را تألیف کرد. علاوه بر اینها قصاید، غزلیات، قطعات، ترجیع بند، رباعیات و مقالات و قصاید عربی و فارسی ... |
|
|
|
بیست و پنجم فروردین روز بزرگداشت عطار نیشابوری
بخش یک از سی فصل عطار
بگو معنی خدا را
یکی پیری مرا آواز میداد که ای عطار از دست تو فریاد
جهان بر هم زدی و فتنه کردی به دیوار مذاهب رخنه ... |
|
|
|
سؤال كردن بهلول از یک صاحبدل و جواب او
گفت بهلول آن يكى درويش را چونى اى درويش واقف كن مرا
گفت چون باشد كسى كه جاودان بر مراد او رود كار جهان
سيل و جوها بر مراد او روند اختران ز آنسان كه او خواهد ... |
|
|
|
صبر كردن لقمان چون ديد كه داود عليه السلام حلقهها از آهن راست میکرد از سؤال كردن با اين نيت كه صبر از سؤال موجب فرح و راحت است .
رفت لقمان سوى داود از صفا ديد كاو مىكرد ز آهن حلقهها
جمله را با هم دگر در مىفگند ز آهن پولاد آن شاه بلند
صنعت زراد او كم ديده بود در عجب مىماند و وسواسش ... |
|
|
|
رنجور شدن آدمى به وهم تعظيم خلق و رغبت مشتريان به وى و حكايت معلم کودکان
كودكان مكتبى از اوستاد رنج ديدند از ملال و اجتهاد
مشورت كردند در تعويق كار تا معلم در فتد در اضطرار
چون نمىآيد و را رنجوريى كه بگيرد چند روز او ... |
|
|
|
دويدن گاو در خانهى آن دعاكننده به الحاح
تا كه روزى ناگهان در چاشتگاه اين دعا مىكرد با زارى و آه
ناگهان در خانهاش گاوى دويد شاخ زد بشكست در بند و كليد
گاو گستاخ اندر آن خانه بجست مرد بر جست و قوايمهاش ... |
|
|
|
حكايت آن شخص كه در عهد داود عليه السلام شب و روز دعا مىكرد كه مرا روزى حلال ده بىرنج کسب
آن يكى در عهد داود نبى نزد هر دانا و پيش هر غبى
اين دعا مىكرد دايم كاى خدا ثروتى بىرنج روزى كن مرا
چون مرا تو آفريدى كاهلى زخم خوارى سست جنبى ... |
|
|
|
داستان مشغول شدن عاشقى به عشق نامه خواندن و مطالعه كردن عشق نامه در حضور معشوق خويش و معشوق آن را ناپسند داشتن كه طلب الدليل عند حضور المدلول قبيح و الاشتغال بالعلم بعد الوصول الى المعلوم مذموم
آن يكى را يار پيش خود نشاند نامه بيرون كرد و پيش يار خواند
بيتها در نامه و مدح و ثنا زارى و مسكينى و بس ... |
|
|
|
اختلاف كردن در چگونگى و شكل پيل
پيل اندر خانهى تاريك بود عرضه را آورده بودندش هنود
از براى ديدنش مردم بسى اندر آن ظلمت همىشد هر كسى
ديدنش با چشم چون ممكن نبود اندر آن تاريكىاش كف .... |
|
|
|
تهديد كردن فرعون موسى عليه السلام را
گفت فرعونش چرا تو اى كليم خلق را كشتى و افكندى تو بيم
در هزيمت از تو افتادند خلق در هزيمت كشته شد مردم ز زلق
لاجرم مردم ترا دشمن گرفت كين تو در سينه مرد و زن .... |
|
|
|
حكايت مارگير كه اژدهاى فسرده را مرده پنداشت و در ريسمانهاش پيچيد و آورد به بغداد
يك حكايت بشنو از تاريخ گوى تا برى زين راز سر پوشيده بوى
مارگيرى رفت سوى كوهسار تا بگيرد او به افسونهاش مار
گر گران و گر شتابنده بود آن كه جوينده ست يابنده ....
|
|
|
|
قصه ى خواب ديدن فرعون آمدن موسى عليه السلام را و تدارك انديشيدن
جهد فرعونى چو بىتوفيق بود هر چه او مىدوخت آن تفتيق بود
از منجم بود در حكمش هزار وز معبر نيز و ساحر بىشمار
مقدم موسى نمودندش به خواب كه كند فرعون و ملكش را... |
|
|
|
نواختن مجنون آن سگ را كه مقيم كوى ليلى بود
همچو مجنون كاو سگى را مىنواخت بوسهاش مىداد و پيشش مىگداخت
گرد او مىگشت خاضع در طواف هم جلاب شكرش مىداد صاف
بو الفضولى گفت اى مجنون خام اين چه شيد است اين كه مىآرى.... |
|
|
|
روان شدن خواجه به سوى ده
خواجه در كار آمد و تجهيز ساخت مرغ عزمش سوى ده اشتاب تاخت
اهل و فرزندان سفر را ساختند رخت را بر گاو عزم انداختند
شادمانان و شتابان سوى ده كه برى خورديم از ده مژده..... |
|
|
|
دعوت باز بطان را از آب به صحرا
باز گويد بط را كز آب خيز تا ببينى دشتها را قند ريز
بط عاقل گويدش اى باز دور آب ما را حصن و امن است و سرور
ديو چون باز آمد اى بطان شتاب هين به بيرون كم رويد از حصن ....
|
|
|
|
|
|
|
|
|
Copyright ©
2009-2010 By
www.nSun.us
, All rights
reserved -
Hosted & Design
By
Hami Web Network
Powered By
DataLifeEngine
- SMS Box=
3000258800
-
SMS Plugin
Service By
www.SmsWay.ir
|
|