انسان از نظر خلق ، بالقوه به دنيا میآيد
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
تفسير سوره قلم ( بخش اول )( قسمت اول )
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ «1» ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ «2» وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ «3» وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ «4» فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ «5» بِأَييِّکُمُ الْمَفْتُونُ «6» إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ «7» فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِينَ «8» وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ «9»( قلم / 1 - . 9 ) .
سوره مباركه قلم است كه از سور مكيه است يعنی از سوری است كه درسالهای ابتدای بعثت در آن جريان درگيريهای شديد پيغمبر اكرم با مشركينمكه نازل شده است . سران قريش مردم نسبتا جهانديده و ثروتمند و باهوشیبودند به طوری كه از كعبه به عنوان يك بتخانه استفادههای اقتصادی ازتمام عربستان میكردند ، يعنی كعبه برای آنها تنها يك مركز عبادت وپرستش نبود ، همه چيزشان بود .
اينها عليهپيغمبر اكرم و موجی كه به وسيله ايشان به وجود آمده بود دست به انواعاقدامات و تبليغات میزدند و شايعهپراكنی میكردند كه يكی از آنها كهشايد از ساير تبليغاتشان بيشتر میتوانست مردم عوام را اغفال كند اين بودكه وقتی از پيغمبر اكرم حالات غيرعادی را میشنيدند كه نقل میكرد مثلا درحرا جبرائيل چگونه بر من ظاهر شد و به من چه گفت و من به او چه جوابدادم ، اين آيات را بر من خواند ، در همان اولين بار دستور نماز به منداد و من اين نماز را به دستور او میخوانم ، اينها میگفتند كه اين دروغنمیگويد چون پيغمبر اكرم شهرتش به امانت و صدق به گونهای بود كه نمیشدبه سهولت اين نسبت را به او داد ولی دچار اختلال شده ، اين حرفهايی كهمیگويد ، به نظرش يك چيزهايی میآيد ، در اثر اختلال دماغ اين حرفها رامیزند ، يك ديوانه از اين حرفها زياد میزند ، چند روز هست و بعد تماممیشود .
معنی " « ن »"
اين سوره با دفع همين اتهام شروع میشود ، به اين صورت كه با يك سوگندشروع میشود و خود اين سوگند با موضوع سوگند كه به اصطلاح مقسم عليه استيعنی مقسم به با مقسمعليه تناسب خاصی دارد . اول میفرمايد : " « ن »" . راجع به كلمه " ن " كه آيا مقصود از اين كلمه چيست ، يك معنیمسلمش همين است كه يكی از حروف هجائيه است ، مثل « الم »كه در اوايلسورههای ديگر است ، « يس ، حم »و امثال اينها ، يعنی يكی از حروفهجائيه است . راجع به اينكه اين حروف مقطعه قرآن در ابتدای سور به چهمنظوری آورده شده است ، تا به حال چند بار بحث كردهايم از جمله هميناواخر در اوايل سوره « حمعسق »، آنها راديگر تكرار نمیكنيم .
معنی ديگری كه برايش ذكر كردهاند ، گفتهاند " ن " به معنی دواتاست ، آن دواتی كه قلم را در آن میزنند و مینويسند ( محل مركب ) . البته معنی ديگری هم دارد و آن " ماهی " است . از اين سه احتمال ، آن احتمالی كه اشكالی بر آن وارد نيست همان استكه اينجا " ن " به عنوان يكی از حروف هجائيه و يكی از حروف مقطعه درابتدای سور واقع میشود . اينجا هم به همان جهت است و در اينجا تناسبشاز جاهای ديگر اگر بيشتر نباشد كمتر نيست . در جاهای ديگر هم يك جهتبود كه نظر مفسرين را جلب كرده بود و آن اين بود كه هر جا كه اين حروفمقطعه آمده است بعد از آن ذكری از قرآن مجيد آمده است ، از وحيی كه برپيغمبر اكرم نازل شده است . اينجا هم مطلبی شبيه آن است كه توضيحمیدهيم .
اگر " ن " به معنی دوات باشد ( و يا به معنی ماهی باشد ، كه اينمعنی هيچ تناسبی ندارد و قول ضعيفی است ) معنايش اين است : سوگند بهآن شيئی كه ابزار نويسندگی است . ولی به دلائلی كه گفتهاند اگر قسم میبودبايد " ن " خوانده میشد نه " نون " شايد بهتر اين است كه آن را قسمنگيريم ، قسم از بعدش شروع میشود . " ن " همان حرف الفبا ، همان حرفیكه مبدا همه سوادها و همه آموزشهاست ، يعنی اگر اين حروف الفبا وجودنمیداشت ، به اين معنا كه اگر انسان قادر بر ايجاد اين مقاطع نمیبود ،
اگر انسان مانند حيوانات [ میبود ] كه فقط میتوانند صدا را يكسره بكشند، مثل گوسفند و اسب و الاغ ، يا حداكثر يك چهچه يكنواخت بزنند مثل بلبل، اگر انسان اينچنين میبود سخن نبود و اگر سخن نبود نوشتن نبود و اگر سخنو نوشتن نبود تمدن و فرهنگ نبود ، يعنی اساسا انسانيتی نبود . اين است كه اين حروف الفبا ، همين امر سادهكه انسان قدرت دارد نفس را كه بيرون میآورد با صدا بيرون آورد و اينصدا را با يك مقاطعی ايجاد كند كه از اينها همزه و ب و ت وج و د و . . . درمیآيد و غير از اين بيست و هشت حرف هم میشود حروف ديگری داشت ، همين منشا انسانيت انسان است ، پايه انسانيت انسان است ، يا بگوييميكی از پايههای اساسی ، چون پايه دومش قدرت قلم است .
معنی قسم
" « و القلم و ما يسطرون »" سوگند به قلم و سوگند به آنچه نويسندگانمینويسند . مكرر اين مطلب را در اوايل سوری كه قسم بوده است گفتهايم وبعد هم باز خواهد آمد [ كه ] انسان به نام خدا يا به نام اوليا خدا قسممیخورد ، وقتی شما میگوييد " به خدا " كانه میگوييد به احترام حق سوگند، يعنی من احترام حق را گرو صدق سخن خود قرار میدهم . در قسم ، انسانابراز احترام میكند به آن شيئی كه [ به آن ] قسم میخورد . حال گاهی انسان ( كه اين در بيانات ديگر هم هست ) قسمی میخورد ، احترام آنچه كه به آنقسم میخورد محرز است ولی تمام عنايتش اين است كه آن مطلب را ثابتكند ، مثل اينكه شما با رفيقتان صحبت میكنيد ، میگوييد به خدا قسم كه منفلان حرف را نزدم يا فلان حرف را در فلان جا گفتم . ولی گاهی انسان قسممیخورد ، عنايتش به چيز ديگر است يا لااقل به اين جهت هم عنايت هست ، قسم میخورد ، میخواهد به طرف بفهماند كه من به اين شيئی كه به آن قسم میخورم احترام میگذارم . میبينيد در جايی كه كسی چندان انتظارندارد ، وقتی كه شخصی به جان دوستش قسم میخورد ، آن دوستش به خودشمیبالد كه ببينيد فلانی برای من اينقدر اهميت قائل است كه به جان من قسممیخورد ، اين علامت اين است كه برای من اهميت قائل است .
قرآن كريم برای اينكه مردم را به آيات و مخلوقات توجه بدهد ، بهانواعی از مخلوقات قسم میخورد ، از جمادات گرفته تا نباتات و حيواناتو تا انسان و انسان كامل . حال در اينجا خدای متعال به يك شیء خاصیسوگند ياد كرده است ، يعنی به چيزی ابراز احترام كرده است كه قدر مسلماين است كه مردم عرب و غيرعرب احترام آن را به هيچ وجه نمیدانستهاند ،
بشر امروز است كه شايد میتواند ارزش اين كار را آن طور كه بايد درككند . به احترام قلم سوگند و به احترام نوشتهها سوگند ، به قلم سوگند وبه نوشته سوگند . اگر " ما " ی ما يسطرون را " ما " ی مصدريه بگيريم ( و بيشتر اينطور گرفتهاند ) اينجور میشود : به قلم سوگند و به نوشتنسوگند . اين شايد بهتر است ، چون خود فن و استعداد نوشتن را میگويد ، يعنی بفهميد كه قلم و استعداد نوشتن و قدرت نوشتن چه نعمت بزرگی است ! و اگر " ما " را " ما " ی موصوله بگيريم اينطور میشود : به قلم سوگندو به نوشتهها سوگند . پس اصلا قبل از اينكه اصل مقسمعليه را ذكر كنيم ، از اينجا كه قرآن كريم به قلم و نوشتن سوگند ياد میكند میتوانيم روحتعليمات اسلامی و قرآنی را دريابيم كه روح اين تعليمات علم است ودانستن و فهم و آن چيزی كه دنيای امروز به آن " فرهنگ " میگويد . اصلااسلام و قرآن دين علم و فرهنگ است . به همين دليل است كه قرآن در جاهایديگر هم همين مطلب يا آن ركن ديگرش را كه استعداد سخنگفتنبوده باشد با اهميت فراوان ذكر میكند .
خواندن ، اولين كلمه قرآن
از همه روشنتر اين است كه اولين آياتی كه بر پيغمبر اكرم نازل میشودآيات اول سوره مباركه " اقرأ " است . تقريبا در اينكه آيات اول سورهمباركه " « اقرأ »" اولين آيات است شبههای نيست : « اقرأ باسم ربكالذی خلق. خلق الانسان من علق. اقرأ و ربك الاكرم . الذی علم بالقلم . علمالانسان ما لم يعلم »( علق / 1 - . 5 ) .
اين ، آغاز قرآن و آغاز وحی است ، ديباچه وحی است . اولين خطاب بهپيغمبر اكرم اين است كه " بخوان " . اقرا يعنی بخوان ، و اساسا قرائتبه معنی خواندن يك متن است ، يعنی تا يك شیء حالت اوليهاش حالتمكتوب نباشد به آن قرائت نمیگويند ، پس حرفزدن قرائت نيست ، ولیاگر يك متن محفوظ را بخوانم ، چه از رو و چه از بر ، اين را قرائتمیگويند . مثلا میگويند اين كتاب را قرائت كن ، حال يا از بر و يا از رو . به هر حال يك متن تدوينشده تنظيم شده قبلی را خواندن ، چه از رو و چهاز بر ، آن را قرائت میگويند ، و الا مطلق حرف زدن را قرائت نمیگويند .
يك سخنران كه دارد از پيش خودش سخن انشا میكند ، نمیگويند دارد قرائتمیكند. به پيغمبر اكرم میفرمايد : " « اقرأ »"بخوان ، كه در آن حديثمعروف آمده است كه فرمود : « " ما انا بقاری " »من كهنمیتوانم بخوانم .دوباره آن فرشته به او گفت : " « اقرأ »". فرموددر بار سوم در قلبم چيزهايی را نقششده ديدم كه از آنجا دارم میخوانم ، كه اين در واقع همان اتصال قلب مبارك پيغمبر اكرم است به الواح عاليهآسمانی ، چون از روی آنها دارد میگيرد ، و لهذا به آنها كتاب و لوحمحفوظ گفته شده است . نزديكترين تعبيری كه ما در محسوسات داريم ، همينتعبير قرائت و كتاب است . پس اولين كلمهای كه قرآن با آن شروع میشودكلمه خواندن است .
" « اقرأ باسم ربك الذی خلق ، خلق الا نسان من علق »" بخوان به نامپروردگار آفرينندهات ، انسان را از علق ( خون بسته يا حيوان زالوشكل ) آفريد . دومرتبه كلمه " « اقرأ »" تكرار میشود و میفرمايد : " « اقرأو ربك الاكرم »"بخوان و پروردگار تو كريمترين است . نمیفرمايد : وربك الكريم . اينجا وقتی میخواهد لطف و عنايت پروردگار را بر بشر ذكركند به صورت اكرميت ذكر میكند كه افعل التفضيل است . " « الذی علمبالقلم »"آن پروردگار اكرمی كه اين نعمت را به بشر داد كه قلم بهدست گرفتن را به بشر آموخت ، يعنی بشر است و قلم به دست گرفتن .
نوشتن ، منشا تمدن معنوی و صنعتی بشر
تمام ذخاير معنوی و فنی يعنی تمدن معنوی و تمدن صنعتی كه بشر دارد ، محصول تدريجی قرنها و هزارها سال تاريخ است كه دوره به دوره به دست بشررسيده و منتقل شده تا به اين حد رسيده است . اگر آثار هر دورهای بهوسيله تعليم و تعلم ( « علم الانسان ما لم يعلم ») و به وسيله نوشتن ازنسلی به نسل ديگر منتقل نمیشد ، اگر نوشتن نمیبود و فقط تعليم و تعلم
میبود ، از اين آثاری كه امروز هست يك صدهزارم همباقی نبود . مگر میشود آثاری را كه هست از بر بيايند به نسل ديگربياموزند و نسل ديگر همه اينها را حفظ كند . غنای دنيای امروز يكی بهكتابخانههايی است كه وجود دارد ( يعنی پشتوانه مدرسهها كه نسلی به نسلديگر میآموزد ، كتابخانههاست ، اگر كتابخانهای نباشد مدرسهای نمیتواندباشد ) ، و ديگر به آثار صنعتی است كه باقی مانده است .
پس اين است كه انسان آنچه را كه دارد حال اگر صددرصد نگوييم ، قطعاصدی نود آنچه را كه دارد در اثر نوشتن دارد ، و الا حفظ كردنها كهنمیتوانند يك شیء را آنچنان كه هست نگه دارند .
به احترام قلم سوگند و به احترام نوشتن سوگند ، كه درواقع يعنی بهاحترام علم سوگند ، چون اينها وسيله نگهداشتن علم هستند . به احترام علمسوگند كه تو به لطف پروردگارت و به موجب نعمتهای عظيم پروردگارتديوانه نيستی . اين معنايش " قضايا قياساتها معها " است ، يعنی تو كهمنشا و منبع علم و قلم هستی ، تو هستی كه نهضت قلم و علم را به وجودخواهی آورد ( كه آيات بعد هم روشن خواهد كرد ) ، تو به موجب اين نعمتپروردگارت [ ديوانه نيستی . ] اينكه مقصود از اين نعمت كدام نعمت است، بعضی گفتهاند نعمت آن فهم و درك و عقل فراوانی كه الان در تو وجوددارد ، اخلاق عظيمهای كه داری ، و نبوتی كه در تو هست ، اين سومی راترجيح دادهاند . مجنون يعنی كسی كه مادون عقل عاقلهاست ، تو مافوق عقلعاقلها هستی ، يعنی آنچه را عاقلها دارند داری و يك چيزی خيلی بالاتر ازحد عقل عاقلها . تو اگر با مقياسهای اينها جور درنمیآيی ، به دليل ايناست كه تو بالاتر از حد اينها هستی . اغلب ، نوابغ دنيا را به نوعی جنون و انحراف متهم میكنند ، چرا ؟
برای اينكه مردم ، حتی بیغرضها ، يك مقياس در دست دارند و آن هماناكثريت مردم است ، هر كه از مقياس اكثريت خارج بود ، او را يك آدمغيرطبيعی میدانند . ولی يك وقت كسی از مقياس اكثريت خارج است بهدليل اينكه از اين مقياس پايينتر است ، و يك وقت كسی از مقياساكثريت خارج است به دليل اينكه از اين مقياس بالاتر است . « ما انتبنعمه ربك بمجنون ». اگر " ب ، " با سببيه باشد ، يعنی به موجب اينانعام پروردگارت ، و اگر " ب ، " با معيت و مصاحبه باشد ( كه اينشايد بهتر است ) يعنی تو با اين نعمتی كه همراهت هست و با اين موهبتنبوتی كه همراه تو هست ، آيا تو ديوانهای ؟ !
« و ان لك لاجرا غير ممنون ». میدانيم كه " « نزل القرآن علی نحواياك اعنی واسمعی يا جاره »" . تعبير " اياك اعنی واسمعی يا جاره "مثلی است در زبان عربی كه نظير آن در فارسی " به در بگو تا ديوار بشنود " است . قصه آن مثل در زبان عربی اين است كه میگويند زنی همسايهایداشت ( شايد مثل اين موجرها و مستاجرهای فعلی تهران كه يك ناراحتی وجوددارد ) ، میخواست به او يك حرفی زده باشد ، يك كس ديگر را مخاطبقرار داده بود ، به او حرفهايی میزد كه با آن همسايه تطبيق كند . اودرست نمیفهميد . همينكه حرفهايش را زد ، گفت : " اياك اعنی واسمعیيا جاره " گوش كن ، با تو سخن میگويم ، اگر به او میگويم مقصودم توهستی .
در حديث است كه قرآن نازل شده است به " اياك اعنی و اسمعی يا جاره "يعنی در بسياری از موارد ، مخاطب پيغمبر است ولی مقصود و منظور و آنكسی كه بايد گوش كند پيغمبر نيست . كانه به مردم میگويد ای مردم شماگوش كنيد ، به او داريم میگوييم ولی او خودش كه در كارخودش ترديد ندارد اما شما بدانيد . پس درواقع اينطور است : او بهموجب نعمت پروردگارش ( يا او با اينهمه لطف و عنايت پروردگارش)ديوانه نيست . « و ان لك لاجرا غير ممنون ».از آنجا كه آدم ديوانهكارش عبث و بيهوده و بیپاداش است ، میفرمايد : مطمئن باش ، برای تو(و درواقع مخاطب ، آنها هستند : مطمئن باشيد ، برای او ) اجر و پاداشبینهايت است ( غيرممنون يعنی غيرمحصور) .
( ادامه دارد )
منبع : کتاب " آشنايی با قرآن ( جلد 8 ) تفسير سوره قلم ( 1 ) " اثر متفكر شهيد استادمطهری |