تاثير نسب و سبب در سعادت يا شقاوت انسان
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
تفسير سوره تحريم( بخش سوم )
( قسمت اول )
اعوذبالله منالشيطان الرجيم * بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ« يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ «9» ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ «10» وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَکَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «11» وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها وَ کُتُبِهِ وَ کانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ «12»»( تحريم / 9 - . 12).
در ميان آيات اين سوره ، آياتی مربوط میشد به اين داستان كهرازی ميان پيغمبر اكرم صلی الله عليه و آله و يكی از همسرهای او میگذرد وبعد او افشا میكند ، كه ديگر تكرار نمیكنيم . بعد فرمانی بود به همه اهلايمان ، كه هم خود و هم خاندان خود را از گناه نگاهداری كنيد ، يعنی تنهامسوول خود نيستيد ، كه مسوول خاندانتان هم هستيد ، البته در حد امكانات، نه اينكه بعد از آنكه وظيفه خود را انجام داديد باز آنها اگر خلافكردند شما مسوول هستيد . بعد از آن ، آيهای بود كه اهل ايمان را به توبهنصوح ، توبه بسيار خالص و غيرقابل بازگشت امر میكرد .
آيه بعدی اين است : « يا ايها النبی جاهد الكفار و المنافقين و اغلظعليهم ». اين آيه در يك خصوصيت مختص به خود و منحصر به خود است ، وآن اين است كه آيهای است مربوط به جهاد با منافقين . آيات مربوط بهجهاد ، در غير اين آيه يا تحت عنوان كفار است و يا تحت عنوان مشركين ويا به نحوی تحت عنوان اهل كتاب است . اينگونه آيات در قرآن داريم :
با مشركين بجنگ و جهاد كن ، با كفار كه يك معنی اعمی دارد و شايد غالبادر مورد همان مشركين به كار میرود جهاد كن . در مورد اهل كتاب هم آيهایدر سوره توبه هست . ولی در اين سوره آيهای است كه حتی سبب سوال مفسرينشده است كه مقصود چيست ، چون چيزی است كه به ظاهر با سيره پيغمبرموافق نيست . آيه اين است :
ای پيامبر با كفار بجنگ ، و با منافقين هم، يعنی در اينجا مخاطب تنها كفار نيستند بلكه منافقين هم در اينجا ضميمهشدهاند : با منافقين هم بجنگ . اين با اينكه نص آيه قرآن است ، باسيره پيامبر جور درنمیآيد ، يعنی پيغمبر اكرم با منافقين زمان خودشانهرگز نجنگيدند . آيه میفرمايد : ای پيامبر با كفار و با منافقين بجنگ ، در صورتی كه سيره پيغمبر اين نبوده است كه با منافقين بجنگند ، پسچطور میشود اين را توجيه كرد ؟
بعضی از مفسرين در كلمه " جاهد " تصرف كردند ، گفتند : " جاهد " يعنی كوشش كن برای خنثیكردن فعاليت اينها ، مبارزه كن و مبارزه معنیاعمی دارد ، مبارزه فكری ، مبارزه قلمی ، مبارزه زبانی ، همه اينهامبارزه است و پيغمبر در زمان خودش با منافقين نبرد به اصطلاح تبليغاتی ، نبرد فكری و نبرد روانی داشت ، نبرد شمشيری نداشت . پس به نظر اينگروه از مفسرين ، جهاد در اينجا به معنای نبرد كردن است و يك معنی اعممراد است . بعضی آمدهاند مطلب را اينچنين گفتهاند .
اما اين مطلبی است كه تا نوعی تصرف در ظاهر كلمه نشود نمیتوان به آنقائل شد . در آيات ديگر قرآن هر جا جهاد آمده ، درست است كه تنها بهمعنای مقاتله نيست ، اعم است ، اما شامل مقاتله هم میشود ، يعنی ماقبول میكنيم كه جهاد در قرآن هر جا آمده ، اختصاص به نبرد در ميدان جنگندارد ، شامل مطلق مبارزهها میشود ، اما فردی كه قطعا شامل میشود هماننبرد در ميدان جنگ است و نمیشود گفت شامل اقسام ديگر میشود و شامل اينقسم نمیشود .
جهاد با منافقين
پس مقصود چيست ؟ در حديثی ديدم اين مطلب به شكل عالی توضيح داده شدهو اين يكی از ادله شيعه است و با آيات قبل هم تناسب دارد . دستور جهادبا منافقين در قرآن رسيده است كه همين آيه است ، يعنی جهاد با منافقينرا خود قرآن مجاز شمرده است . پيغمبر اگر در زمان خودش با منافقين جهادنكرد ، نه برای اين بود كه اساسا جهاد با منافق جايز نيست ، بلكه به آنشكلی است كه پيغمبر در سيزده سالمكه با مشركين جهاد نكرد ، يعنی شرايط و اوضاع در آن وقت به گونهای نبودكه پيغمبر جهاد با كفار و مشركين را عملی كند . پس جهاد نكردن پيغمبر بامشركين در دوران مكه نه برای اين بود كه در آن وقت جايز نبود ، بلكهشرايط اقتضا نمیكرد . جهاد ، قانونی نيست كه در همه شرايط به طور يكساناجرا شود . در يك جا پيغمبر با يكی از گروههای مخالف میجنگد ، يك سالصلح میكند ، بعد كه آنها صلح را نقض میكنند باز پيغمبر با آنها میجنگد .
يا مثلا امام حسن عليهالسلام در شرايط زمان خودش صلح میكند ، امام حسينعليهالسلام در شرايط زمان خودش میجنگد . جهاد جايز است ، ولی باتوجه بههمه شرايط و مصالح . اين آيه دلالت میكند كه همچنانكه جهاد با كفار مشروعو جايز است ، جهاد با منافقين هم مشروع و جايز است و بايد با آنان جهادكرد .
جهاد با منافقين ، اين دستوری كه در اسلام رسيد ، همان جهادی است كهعلی عليهالسلام كرد . چراغ سبزی كه برای علی عليهالسلام در جهاد با منافقينزمان خودش وجود دارد اين آيه است . جنگ جمل [ به يك شكل ] جهاد بامنافق بود و جنگ صفين و جنگ نهروان به شكل ديگری . آيهای كه چنين جهادیرا اجازه میدهد اين آيه است . اين بود كه علی عليهالسلام میفرمود پيغمبربا " تفسير " جهاد میكرد و من با " تاويل " جهاد میكنم . تفسير وتاويل يعنی ظاهر و باطن ، بیپرده و باپرده . پيغمبر با كافرهايی جهادمیكرد كه پردهای روی كفرشان نبود ، من با كافرهايی جهاد میكنم كه پردهنازكی از اسلام روی خودشان انداختهاند ولی باطنشان همان باطن است ، چونمنافق يعنی " باطنكافر و ظاهرمسلمان " . جهادی كه علی عليهالسلام درجنگ جمل با اصحاب جمل كرد ، يا جهادی كه در صفين با معاويه و اصحابمعاويه كرد ، همين بود . در باطن ميان معاويه و ابوسفيان فرقی نبود . معاويه همان ابوسفيان بود وابوسفيان همان معاويه ، ولی دو شعار مختلف و متناقض داشتند كه قهرامقتضيات و شرايط زمان اقتضا میكرد كه شعارهای مختلف داشته باشند .
ابوسفيان در صدر اسلام است و هنوز اميدوار است كه بتواند اسلام را درنطفه خفه كند و لذا صريح به روی اسلام شمشير میكشد . شعارش چيست ؟ نفی " « لا اله الا الله »" و نفی " « محمد رسول الله »"تحت عنوان " اعل هبل " زندهباد بت هبل . ولی اين مبارزه با اسلام با شكست مواجهمیشود و سخت با شكست مواجه میشود . ابوسفيانها از ميدان بيرون میروندبدون اينكه در ماهيت آنها تغييری پيدا شده باشد ، يعنی خود را در زيرستار و پرده اسلام مخفی میكنند در حالی كه مقاصد همان مقاصد است . آنوقتمعاويهای میآيد خليفه میشود ، شعارها از شعارهای مسلمانها خيلی داغتر ، يعنی صدای اذان آنها از صدای اذان اينها بلندتر ، صف نماز جماعت آنهااز صف نماز جماعت اينها طولانیتر ، تظاهر به اسلام و تظاهر به ايندلسوزيها از دلسوزيهای مومنين واقعی خيلی بيشتر ، ولی ماهيت همان ماهيتاست . كفر ، لباسی از همان اسلام پوشيده و به جنگ اسلام آمده است . معنینفاق همين است .
مبارزه با نفاق ، مشكلتر از مبارزه با كفر
اين مبارزه خيلی مشكلتر است از آنجايی كه كفر لباس خودش را پوشيدهباشد . وقتی كفر لباس اسلام را میپوشد قهرا از نيروی اسلام استفاده میكند، زيرا مردم هميشه هر چيزی را به لباسش میشناسند . كيست كه حقيقت رادر هر لباسی و باطل را در هر لباسی بشناسد ؟
اين است كه كار علی عليهالسلام در مبارزاتش صد درجه از كار پيغمبرمشكلتر است ، چون علی میخواهد با كفری مبارزه كند كه لباس اسلام به تنكرده است و پيغمبر با كفری مبارزه میكند كه لباس كفر به تن كرده است ، علی با كفری مبارزه میكند در زير شعارهای ايمان و اسلام ، و پيغمبر باكفری مبارزه میكند در زير شعارهای كفر . اين است كه كار خيلی مشكلتر ودشوارتر است . بنابراين علی كه مبارزه میكرد همان مبارزهای بود كه پيغمبر میكرد. " « يا ايها النبی » " اختصاص به پيغمبر و زمان خود پيغمبر كه ندارد .
پيغمبر كه رحلت فرمود دستورهای قرآن منسوخ نشد . اينجا اگر مخاطبپيغمبر است ، به اعتبار اين است كه پيغمبر ولی امر مسلمين است ، فرداكه ولی امر مسلمين شخص ديگر است ، همين دستوری كه خطاب به پيغمبر استاو بايد اجرا كند . اگر قرآن هميشه میگفت : « جاهد الكفار »، برای آنكسی كه بعد از پيغمبر میآيد مجوزی برای جهاد با منافقين نبود ، چونمنافقين كافر شمرده نمیشوند و به ظاهر مسلمان هستند . ولی وقتی كهمیفرمايد : « جاهد الكفار و المنافقين »،مشكل برای هميشه حل میشود .
" « و اغلظ عليهم »"و بر آنها سخت بگير، با آنها مدارا نكن ، كهخطر اينها خطر عظيم است . اين موضوع ، هم در مورد كفار است و هم درمورد منافقين .
افرادی كه امر بر آنها مشتبه شده است
بعد میفرمايد : " « و ماويهم جهنم و بئس المصير »"جايگاهشان جهنماست ، و جهنم بد گرديدنگاهی است . اشاره به يك نكته علاوهای استو نكته اين است : گاهی دو گروه مسلمان ممكن است در اثر سوتفاهم رو درروی يكديگر قرار بگيرند و با يكديگر بجنگند . اگر گناهی هست مربوط بهيك عده از افراد معين مثل سران است . اينها روی اعتقاد اسلامی با آنهامیجنگند و آنها هم روی اعتقاد اسلامی با اينها میجنگند . لازم نيست امر برهر دو طرف مشتبه شده باشد ، بر يك طرف امر مشتبه شده است و از اشتباههم نمیشود او را بيرون آورد . ولی آن طرفی كه آگاه است چه بايد بكند ؟
آيا آن طرف آگاه بايد بگويد اينها اشتباه كردهاند و تقصيری ندارند پسبايد آنها را آزاد بگذاريم ؟ ! به تعبير اميرالمومنين عليهالسلام آنوقتمثل سگ هار میشوند . سگ هار را آزاد بگذاری اين را میگيرد هار میكند ، آن را میگيرد هار میكند . اينجا مساله اينكه او مقصر است يا مقصر نيستمطرح نيست ، مساله مصلحت مسلمين مطرح است . اگر به صورت سگ هاردرآمده است ولو اينكه منشاش اشتباهكاری است كلك او را هم بايد كندولو در آن دنيا خدا او را معذب نكند .
درباره بسياری از خوارج كه علی عليهالسلام با آنها جنگيد اين حرف رامیشود زد . اميرالمومنين تصريح كرد كه اينها جستجوگر حق بودند ولی بهاشتباه افتادند . فرمود : فرق اينها با اصحاب معاويه اين است كه اصحابمعاويه از اول جستجوگر باطل بودند و به باطلشان رسيدند ولی اينها جستجوگرحق بودند و به حق نرسيدند . « فليس من طلب الحق فاخطاه كمن طلب الباطلفادركه » (نهجالبلاغه / خطبه . 60). ولی حال كه اينطور شده است تبديل شده به يك مار " افسونبرندار " ، جاهلهايی كه روی عقيده كار میكنند ودر اشتباه هستند ، اينها به صورت مارهای افسون برنداری درمیآيند كه اهلدنيا اگر جمع شوند نمیتوانند آنها را منصرف كنند . هر چه میگويی اينراهی كه تو میروی خطاست ، غلط است ، بر ضرر اسلام است ، چون واقعا ازروی عقيده كار میكند میگويد " ليس الا "كه مطلب همين است و همين . اگر آزادش كنيد صد نفر ديگر را هم مثل خودش میكند .
اميرالمومنين عليهالسلام چنين تعبير میكند : اينها مانند حيوانی هستندكه در آن كلب باشد ، ( كلب يعنی هاری ) ، به صورت يك سگ هار درمیآيد، يك سگ زنجيری و سگی نيست كه در يك جا خوابيده باشد . میگويندميكربی در لعاب دهان سگ هار هست كه هر كسی را كه بگيرد اگر آن ميكربوارد خون او بشود ، همان بيماری هاری عارض او میشود . خيلی تشبيه عجيبیاست . اگر سگ هار را بخواهند آزاد بگذارند صد تا انسان را هار میكند . چارهای نيست جز اينكه آن را از بين ببرند . ولی همين آدم كه مثل سگ هارشده و كشته میشود ممكن است مجازات خودش را در دنيا ببيند اما در آخرتخداوند او را ببخشد ، چون عملش روی اشتباهكاری بوده است .
قرآن در اينجا میفرمايد كفار و منافقين بايد در دنيا مجازات ببينند ، مجازاتشان همين جهاد است و بايد بر آنها سختگيری كرد ولی اينها گروهینيستند كه در آخرت معذور باشند ، در آخرت هم جهنمشان را مستقلا بايدببينند . پس قسمت اخير اشاره است به اينكه ممكن است گروهی باشند كهجهاد با آنها لازم و واجب باشد اما در آخرت جهنمی هم نباشند ، مثل خوارج، ولی اينها گروهی هستند كه در دنيا بايد با اينها جهاد كرد و در آخرتهم جهنم میروند ، در دنيا بايد بامعاويه جنگيد و در آخرت هم بايد به جهنم برود .
مثل قرآن به همسران نوح و لوط عليهما السلام
« ضرب الله مثلا للذين كفروا امرات نوح و امرات لوط كانتا تحت عبدينمن عبادنا صالحين ». قرآن در آخر اين سوره دو مثل ذكر میكند كه خيلیمعنی دارد و خيلی آموزنده است . در آغاز اين سوره عرض كردم كه ابتدا بهنظر نمیرسد كه سوره تحريم يكی از سورههايی باشد كه صددرصد به نفع شيعه وعليه معتقدات اهل تسنن باشد و كمتر به اين سوره استدلال میكنند ، درصورتی كه اين سوره در اين جهت عجيب سورهای است .
در اول سوره خوانديم : « و اذ اسر النبی الی بعض ازواجه حديثا » .داستان از اينجا شروع شد كه پيامبر اكرم صلیالله عليه به بعضی از همسرانخود رازی را گفت و او افشا كرد . بعد يكمرتبه در آيه پنجم به جای يكنفر ، از دو نفر سخن به ميان میآورد : " « ان تتوبا الی الله فقد صغتقلوبكما »"اگر توبه كنيد ، بايد هم توبه كنيد كه دلهای شما منحرف شدهاست . گفتيم نمیفرمايد اگر توبه كنيد خدا توبه را قبول میكند ، البتهاگر توبه كنند خدا توبه را قبول میكند ولی اگر بفرمايد چنانچه توبه كنيدخدا قبول میكند ، لسان لسان مهر و محبت است . وقتی میفرمايد اگر توبهكنيد بايد هم توبه كنيد كه خيلی كارتان خراب است ، لسان لسان خشونتاست . پس خود آيات نشان میدهد و تاريخ هم نشان میدهد كه دو نفر از همسرانپيغمبر بودند كه پيغمبر اكرم را آزار دادند ، آزاری كه گناهی بزرگ شمردهمیشود ، درحدی كه خداوند دعوت به توبه میكند .
گفتيم از نظر تاريخ و حديث ، شيعه و سنی اتفاق نظر دارند كه اين داستانمربوط به عايشه و حفصه است و در اين بحثی نيست . سوره كه میخواهد تمامشود ، قرآن فقط دو مثل ذكر میكند و ديگر حرفی نمیزند : " « ضرب اللهمثلا للذين كفروا »" خدا مثلی برای كافران میآورد ،يا مثلی در موردكافران میآورد ( كلمه " كفر " را هم به كار برده است ) . چه كسی رامثل میآورد ؟ دو زن را مثل میآورد . آيا ذكر دو زن در اول سوره ، با دوزن در آخر سوره ، حساب نشده است ؟ خدا از دو زن در اول سوره انتقادمیكند و در آخر سوره مثل میآورد از دو زن ناصالح كه همسر دو مرد صالحبودند . آيا اين بازگشت به اول سوره نيست كه تعجب نكنيد اگر پيامبر ، بنده صالح خدا ، دو همسر ناصالح داشته باشد . آيا اين نمیتواند اشاره بهآن باشد ؟ اگر نگوييم صريح است قطعا اشاره است .
خدا در مورد كافران ( يا برای مردمان كافر ) مثلی ذكر میكند ، يكی زننوح و ديگر زن لوط كه هر دو تحت حباله دو بنده صالح ما بودند . از آنپيامبران به عنوان دو بنده صالح ياد میكند . " بنده صالح " به نظر ماكوچك میآيد . اگر میفرمود دو پيغمبر ، اينقدر ارزش نداشت كه فرمود دوبنده صالح ، چون پيامبری منصب است و " عبدين صالحين "نشانه بندگیاست و پيغمبران بيشتر دوست دارند كه آنها را عبد بنامند تا رسول ، بندهای كه خدا عبوديت او را اعتراف میكند .
" « فخانتاهما »" اين دو زن به شوهران خويش خيانت ورزيدند . البتهاينجا مقصود از خيانت العياذبالله فحشا نيست ، اين امر مسلم است . بهطور كلی خيانت را در مورد عهد و امانت میگويند . اگر فحشا را هممیگوييم خيانت چون برخلاف پيمان ازدواج است ، ولی پيمانی كهميان همسران بسته میشود منحصر به پيمان ازدواج نيست . زن و شوهری بايكديگر قرار میگذارند ، يكی سری به ديگری میگويد و بعد میگويد اين رافاش نكن ولی او فاش میكند ، اين میشود خيانت . اينها به همسران خودخيانت ورزيدند، يعنی برخلاف پيمانی كه با همسران خود بستند رفتار كردند.
" « فلم يغنيا عنهما من الله شيئا »" با اينكه اينها به شرف همسری دومرد بزرگ نائل آمده بودند، از اين شرف همسری كاری ساخته نبود و به آنهاگفته شد : شما هم جز داخلشوندگان آتش بفرماييد در آتش جهنم !
( ادامه دارد )
منبع : کتاب " آشنايی با قرآن ( جلد 8 ) تفسير سوره تحريم( 3 ) " اثر متفكر شهيد استادمطهری
|